6- ماجرای غدیر خم را با استفاده از قرآن، اثبات نمایید. آیا علی(ع) کسی بود که وصیّت پیغمبر(ص) را زیر پا بگذارد؟
چرا حضرت امام حسن مجتبی(ع) با معاویه صلح کرد و امام سوّم خلافت نکرد و حضرت موسی بن جعفر(ع) در زندان به سر برد؟
در مورد غدیر خم چنان که در کتب اهل سنّت، مانند «اسباب النزول» تألیف «واقدی» نیز روایت شده، آیه یَا أیُّهَا الرَّسُول بَلِّغ مَا اُنزِلَ إلَیکَ مِن رَبِّکَ[1] و علاوه بر این آیه الیَومَ أکمَلتُ لَکُم دِینَکُم[2] و بعضی آیات دیگر نیز نازل گردیده است.
علی(ع) هرگز وصیّت پیغمبر(ص) را زیر پا نگذاشت. این تکلیف مردم بود که به امام رجوع کنند و اوامر او را بپذیرند. اگر مردم نِعَم خدا را نشناسند، یا کفران کنند، نمیتوان به نعمت خدا اعتراض کرد. اعتراض به کسانی وارد است که کفران نعمت میکنند.
صلح ظاهری امام حسن(ع)، و به ظاهر خلافت نداشتن امام سوّم و زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر(ع) مخالفتی با واقعه غدیر خم و تعیین ائمّه(ع) ندارد.
7- چرا در قرآن به نام علی(ع) و سایر امامان تصریح نشده است؟
اوّلاً، حکمت آن را خدا میداند.
ثانیاً، ممکن است اگر تصریح به نام آن بزرگوار و سایر ائمّه میشد، مخالفین در قرآن دست میبردند و آن را تحریف میکردند.
ثالثاً، سبب نزول آیات در زمان نزول معلوم بوده و علم اسباب النزول مربوط به همین موضوع است؛ و آیاتی که در شأن حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) وارد شده، معروف بوده است. مانند آیه تبلیغ بَلِّغ مَا اُنزِلَ إلَیکَ مِن رَبِّکَ که از مثل عبدالله بن مسعود روایت است، آن را چنین میخواندیم: بَلِّغ مَا اُنزِلَ إلَیکَ مِن رَبِّکَ فِی اَنَّ عَلیاً مَولَی المُؤمِنِینَ[3].
این آیات همه معلوم بوده است که اگر حتّی لفظ آن عام بوده، سبب نزول آن و یا مراد از آن خاص و شخص امیرالمؤمنین(ع) بوده است و در بعضی آیات مصداق اوّل و اکمل و اتمّ و اشرف آن، حضرت است. این فضایل بر هر شخصی که اهل اطّلاع و انصاف باشد - کَالشَّمسِ فِی رَائعة النَّهارِ - روشن است.
علاوه بر این دو مورد در قرآن کریم، کلمه «علیّ» وجود دارد؛ که برحسب بعضی تفاسیر مراد از آن، امیرالمؤمنین(ع) است؛ و از جهت قواعد ادبی امکان این که مراد آن، حضرت باشد قابل انکار نیست.
آیه اوّل در سوره مریم، آیه 50:
وَ وَهَبنَا لَهُم مِن رَحمَتِنَا وَ جَعَلنَا لَهُم لِسَان صِدق عَلِیّاً
و آیه دیگر در سوره زخرف، آیه 4:
وَ إِنََّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ.[4]
8- چرا حضرت رسول اکرم(ص) برای کتابت وصیّت تاریخی خودشان، مرض موت و آن حال شدّت بیماری را انتخاب فرمودند و در موقعیّت و فرصت دیگری این وصیّت را مرقوم نفرمودند تا با آن جسارت و اهانت آن مرد، و گفتار «إنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» روبرو نشوند؟
اوّلاً، بررسیهایی که پس از چهارده قرن روی قضایا واقع شده است، به این جهت است که: چرا با پیغمبر خدا(ص) در مرض موت آن حضرت اینگونه روبرو شدند و «غَلَبَ عَلَیهِ الوَجَع» یا «اِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» یا هر دو جمله را گفتند و مانع شدند که آن بزرگوار وصیّت خود را بنویسد.
حرف این است که همین شخص توهینکننده که در اینجا با حربه - العیاذ بالله - هذیانگویی و شدّت بیماری، مانع از وصیّت پیغمبر خدا میشود، ابوبکر را در هنگام مرض موتش، با آن که گاه از هوش میرفت و گاه به هوش میآمد، از وصیّت مانع نشد و او را به هذیانگویی متّهم نکرد؛ چون ابوبکر او را به عنوان خلیفه معیّن کرد. با این که جریان حال این بود که وقتی ابوبکر وصیّت میکرد، عثمان مینوشت و پیش از این که اسم عمر را بنویسد، ابوبکر از هوش رفت، عثمان ترسید که او دیگر به هوش نیاید و بمیرد؛ بنابراین از پیش، خود وصیّت را تمام کرد و نام عمر را نوشت. میگویند: وقتی ابوبکر به هوش آمد، از عثمان پرسید: چه نوشته است؟ او اسم عمر را برد. حال این ذیل یعنی به هوش آمدن ابوبکر راست باشد یا نه، سؤال این است که چرا این مرد در اینجا حرفی نزد و وصیّت ابوبکر را شرعی و معتبر و صحیح گرفت؟ غرض این است که بر اساس این جهات باید بررسی و قضاوت نمود، نه بر اساس قضایای دیگری که واقع نشده است.
مطمئناً اگر پیامبر در هر فرصت دیگری هم این مسئله را بیان میفرمود، این افراد در برابر آن بهانهجویی کرده و ایراد میگرفتند وَ کَانَ الإنسانُ أکثَر شَیءٍ جَدَلاً[5]
علاوه بر این، موضوعی که پیامبر قصد داشتند در این حال و بعد از داستان تاریخی غدیر خم، در حال مرض موت نیز اعلام کنند، مکرّر اعلام شده بود. در اینجا نیز پیغمبر(ص) میخواستند آن را کتباً و به صورت رسمی دیگر بار تکرار فرمایند که به آن شکل، توسّط آن افراد بهانهجو مورد ایراد واقع شد و اعتبار اصل کتابت و کلام رسول خدا(ص) را که خداوند متعال در شأنش میفرماید: وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی إن هُوَ إلَّا وَحیٌ یُوحَی[6]، به گمان آنان خدشهدار و بیاعتبار جلوه کرد.
پاسخ این مطالب این نیست که چرا در فرصت دیگر نفرمود، یا وصیّت نکرد. با این مطالب، باید تصدیق کرد که حبّ جاه و ریاست، کار خود را کرد؛ و این گروه علناً با پیغمبر خدا و نصوص او مخالفت کردند:
وَ سَیَعلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ.[7].
9- چرا حضرت رسول اکرم(ص) برخی از کسانی را که پس از آن حضرت، خط سیر خود را عوض کردند و سفارشها و توصیههای آن حضرت را در امر ولایت کنار گذاشته و با آن مخالفت کردند، مورد لطف خود قرار میداد؛ تا حدّی که با دختران آنها ازدواج کرد و موجب نفوذ موقعیّت اجتماعی آنان گردید؟
تو را تیشه دادم که هیزم کَنی/ ندادم که دیوار مردم کَنی!
مشهور است که درویشی نادان و بیمعرفت پیکرهای از گل به اسم علی(ع) ساخت؛ و آن حضرت را مورد محاکمه قرار میداد که چرا با آن قدرت و دست «یداللهی»، کسانی را که به خانه آن حضرت هجوم برده و موجب هتک حرمت حبیبه خدا(ص) و سقط محسن عزیز شدند را مورد بازخواست قرار نداد و همه را به قتل نرساند. و بدین جهت، علی(ع) را محکوم کرد و سر آن پیکره را قطع نمود.
سپس پیکرهی دیگری به نام رسول خدا(ص) ساخت و او را – چنان که در این سؤال است - مخاطب قرار داد که: چرا با اینها به مسالمت و مساهله عمل کرد و آنها را به انجام آن ظلم و ستمها جری و جسور نمود؟ و اصلاً چرا آنها را به دیار عدم نفرستاد؟ و بالاخره از پیکره پیغمبر نیز مثل پیکره علی سر برداشت.
پس از این دو محاکمه و اجرای مجازات، پیکره دیگری ساخت و آن را به گمان خود، خدا شمرد؛ و او را مخاطب قرارداد که: چرا با این که به علم خدایی میدانستی از آن دو نفر (ابوبکر و عمر) چه مظالمی صادر میشود، آنها را آفریدی و عالم و اسلام را از شرّ آنها و این اختلاف بزرگی که در امّت پدید آوردهاند، نجات ندادی؟
درویش عارف نما که نشان عرفانش این انکار مالیخولیایی بود، خواست خدا را هم -العیاذ بالله- مجازات کند که مرد آگاهی که از بالای درخت منظره را میدید، بر او فریاد کشید؛ به گونهای که ناگهان درویش از نهیب آن صدا به زمین افتاد و نفسش قطع و مجلس محاکمه - به گمان خودش - بدون مجازات متّهم سوّم و اصلی ختم شد.
مسئله خلقت و امتحان بشر و برنامههای الهی و سیاستهای حکیمانه حضرت رسول اکرم(ص) و مواضع و مواقف مشخص آن حضرت و امیرالمؤمنین(ع) بالاتر از این خُرده اشکالات ناآگاهانه است.
در این بخش به قدری اسرار و مطالب معرفتآموز موجود است که شرح آن محتاج به تألیف یک کتاب است.
رفتار صحیح همان بود که پیغمبر و امام انجام دادند؛ هم از منافقین به حکم «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»[8] قبول میفرمود و هم اتمام حجّت میکرد. او مأمور بود که با آن خُلق عظیم با مردم روبرو باشد؛ و چنان که قرآن کریم فرمود: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ- وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك[9] او مأمور به صفح و عفو و گذشت بود.
امیرالمؤمنین(ع) نیز به وظایفی که داشت و همه مقرون به صلاح اسلام و حکمت بود، عمل نمود.
این خُلق عظیم پیامبر بود که وقتی «حفصه» - دختر عمر - بیوه شد و عمر به واسطه تنگدستی خودش نگران معیشت او گردید، نکاح او را به ابوبکر پیشنهاد کرد و چون او نپذیرفت، از عثمان خواهش و التماس نمود و در واقع به فکر این بود که کفالت معاش او را به عهده کسی بگذارد؛ عثمان هم قبول نکرد. شاید از این جهت که مورد رغبت نبوده است. به هر حال، به عنوان شکایت از آنها و شاید تجدید درخواست، خدمت پیغمبر عرض کرد. آن حضرت با درخواست او موافقت کردند و در حقیقت، تکفّل مخارج او را پذیرفتند.
غرض این است که در آن جوّ خشن و قساوت، که حتّی عمر برحسب نقل بعضی اهل سنّت، شش دختر خود را در حالی که به او التماس میکردند و گرد و غبار از سر و رویش میفشاندند زنده به گور کرد، پیغمبر اکرم(ص) با عالیترین مکارم اخلاقی ظهور کرده بود. این اخلاق و این بزرگواریها همه اتمام حجّت بر آن مردم میشد که در رعایت حقوق آن حضرت و اطاعت از اوامر او و احترام از یگانه فرزند عزیزش نهایت تلاش را بنماید لکن متأسّفانه چنان که دیدیم به عکس عمل کردند و بدترین امتحانات را در تاریخ از خود به یادگار گذاردند.
پینوشتها
[1] - مائده/67.
[2] – مائده/3.
[3] – تفسیر الدرّ المنثور، سیوطی.
[4] - «شواهد التنزیل» به قلم «حسکانی» و تنفسیر «لاهیجی» و تفاسیر متعدّد دیگر.
[5] - کهف/54.
[6] - نجم/3.
[7] - شعرا/227.
[8] - سنن نسائی: 5/14.
[9] – آلعمران/159.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی