11- به چه حکمت و علّت امیرالمؤمنین(ع) با ابوبکر بیعت کرد؛ با توجّه به این که بیعت با وی تأیید خلافت و دلیل به حقّ بودن او شمرده میشود؟
درباره مسئله بیعت حضرت امیرالمؤمنین(ع)؛ بیعتی که گفته میشود از آن حضرت گرفتند، خواه ثابت باشد یا ثابت نباشد، همچنین سکوت آن حضرت و خودداری از هرگونه اقدام حاد و دست نبردن ایشان به مبارزه مسلّحانه - به هر صورت که واقع شده باشد - رضای آن حضرت و مشروعیّت وضع موجود را ثابت نمیکند.
طیب نفس و عدم اکراه بزرگان دیگر - که از بیعت امتناع داشتند و بعد بیعت کردند - و همچنین طیب نفس بسیاری از مردم که در آن شرایط خاص، با کیفیّت مخصوص بیعت کردند، ثابت نیست.
عُمَر در کوچههای مدینه به پشتیبانی و اتّکا به حزبش با شمشیر از غلاف بیرون کشیده میگشت و با تهدید مردم به قتل، به بیعت با ابیبکر مجبور میکرد.
اینک به نکات ذیل توجّه فرمایید:
1 - عقیده شیعه که اصحاب نصّ هستند، بر اساس دلایل عقلی و نقلی - همانگونه که بیان شد - این است که امامت منصبی است الهی و باید کسی که بعد از پیغمبر، جز نبوّت، وجودش آیینه تمام نمای اسلام و استمرار برکات وجود آن حضرت در هر جهت بوده و ولایت بر کلّ امور جامعه داشته باشد، از طرف خداوند متعال معیّن و منصوب شود؛ و امیرالمؤمنین(ع) برحسب نصوص بسیار و دلایل دیگر، خلیفه منصوص و امام بر حقّ است؛ و عدول از او به دیگری – اگر چه تمام مردم هم بر او اتّفاق کنند - جایز نیست و «تَقدِیمُ مَن اَخَّرَهُ الله وَ تَأخِیرُ مَن قَدَّمَهُ الله» است؛ و همانگونه که پیغمبر نمیتواند مقام نبوّت خود را به دیگری واگذار کند، امام نیز نمیتواند مقام امامت خود را به دیگری واگذار نماید. بنابراین، به فرض آن که بعد از امتناع علی(ع)، از آن حضرت بیعت گرفته باشند، یا آن حضرت به واسطه اموری که بعداً اشاره میشود مضطرّ به بیعت شده باشد، مفهوم صحیح بیعت با آن محقّق نخواهد شد و صحّت عمل طرف را تضمین نخواهد کرد.
2 - اگر آن خلافت، حقّ بود، لازم میآید که امتناع علی(ع) و حضرت زهرا(س) و جماعتی از بزرگان و پرهیزکاران صحابه، حقّ نباشد؛ با این که به موجب روایات قطعی از پیامبر اکرم(ص) علی با حقّ است و حقّ با علی است، و از هم جدا نمیشوند. و اگر کسی بگوید علی به حقّ نبوده یا به حقّ نگفته، یا به حقّ عمل نکرده، پیغمبر را تکذیب کرده است.
پس در این شبههای نیست که علی(ع) در همه مواضع و مقاماتش به حقّ بوده و امتناعش از بیعت نیز امتناع از حقّ نبوده؛ بلکه امتناع از ناحقّ بوده است.
3 - امتناع علی(ع) و جمعی دیگر از بیعت با خلیفه، از لحاظ تاریخی قابل انکار نیست؛ و یکی از شعرای معاصر مصر هم - که شاعر نیل لقب گرفته - در شعر خود به آن اعتراف کرده است؛ و تا آنجا این امتناع مسلّم بود که معاویه در یکی از نامههای خود به آن حضرت آن را مطرح کرده، و حضرت در پاسخ وی امتناع اکید خود را از بیعت نفی نفرموده؛ بلکه مشروعیّت و حقّانیّت آن امتناع، و مظلومیّت خود را در ضمن این جمله تقریر میفرماید: « وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ...»[1]
حاصل سخن آن که، نهتنها جای شکّ و شبهه نیست که حضرت علی(ع) و سایر بنیهاشم و جمعی از بزرگان صحابه از بیعت با خلیفه سر باز زدند، بلکه امتناع آنان به اصطلاح، درایت است و معلوم. امّا این که بعد از آن موضعگیریهای خشن، علی(ع) و طرفدارانش بیعت کرده و بیعتشان از روی رضا و طیب خاطر بوده است، قابل اثبات نیست؛ زیرا خبر، واحد است و به اصطلاح روایت است و مشکوک؛ و در آن روایات تعارض و تضاد دیده میشود که فعلاً جای بحث آن نیست. به هر حال نمیتوان بیعت آنان را بیعت حقیقی و ملاک مشروعیّت آن دانست.
اکنون میتوان علل چندی را برای آن بیعت - اگر اتّفاق افتاده باشد - ذکر کرد:
اوّل این که دیدند مقاومت در برابر کار انجام یافته، جز با توسّل به اسلحه، ممکن نیست و باعث بروز جنگ داخلی میشود؛ و در آن اوضاع و احوال که تازه با زحمات فراوان پیغمبر اکرم(ص) و پایمردی علی(ع) و دیگران، بذر ایمان و عقیده به توحید در قلوب کاشته شده بود، جنگ داخلی هرگز به مصلحت اسلام نبود؛ چرا که اساس اسلام به خطر میافتاد و قهراً مسلمانان در برابر هم صفآرایی میکردند و نتیجهای عاید نمیشد.
علی(ع) که با پیغمبر(ص) در تأسیس این اساس، صادقانه و مخلصانه و جان بر کف و با فداکاری، همه جا و همیشه و از روز نخست همکاری کرده است، دلش برای این دین میطپد و اگر ببیند دفاع از حقّ خودش به قیمت ویرانی آن اساس تمام میشود، حتماً بقای آن و وحدت صف مسلمانان را در قبال کفّار بر احقاق حقّ خود ترجیح میدهد؛ تا اسلام به جهش و پیشرفت خود - هر چند کندتر و دیرتر - ادامه دهد؛ و خدای نکرده به کلّی از حرکت بازنماند و تحرّکی که پیغمبر(ص) در مردم به وجود آورده بود یک لحظه بازنایستد؛ تا زمینه برای عرضه اسلام و نظام ولایت و خلافت وی در آینده فراهم شود. چنان که همینگونه هم شد؛ و مرور زمان، حقّانیّت اهلبیت(ع) و معایب عدول از امام منصوب را ظاهر، و مردم خود به خود به سوی قرآن کریم و عترت پیغمبر و ایمان به امامت گرایش یافته و فرصتهایی پیش آمد که اهلبیت(ع) توانستند مردم را به سرچشمه زلال اسلام و احکام اسلام و تفسیر قرآن هدایت کنند و اسلام را با تمام نظامات و احکام سیاسی و تعلیمات اجتماعی و اخلاقی، و مهمتر از همه با عقاید صحیح الهی به مردم عرضه کنند؛ در حالی که اگر جنگ داخلی در مدینه به وجود آمده بود، مفاسد و گمراهیها و فتنههایی که از آن برمیخاست، همه چیز را در خطر نابودی قرار میداد؛ و به همین جهت علی(ع) پیشنهاد ابیسفیان را هم برای بیعت با خویش رد کرد و آن را فتنهانگیز دانست.
علّت دوّم برای بیعت علی(ع) آن است که چنان چه از مطاوی تاریخ به دست میآید آن حضرت بر جان خود و خاندانش خائف بود و این خوف و وحشت را عبّاس - عموی ایشان - احساس کرد و او را وادار به بیعت کرد؛ زیرا در صورت از بین رفتن ایشان، اسلام و مسلمانانی که در آن شرایط به علم و دانش او سخت نیازمند بودند مسلّماً بیبهره میماندند.
در چنین وضعیّتی که امکان توسّل به زور وجود نداشت و تسلیم مطلق نیز به مصلحت نبود، مواضع علی(ع) بسیار حسّاس و پرمعنی بود.
آن حضرت با موضعی که اتّخاذ فرمود، وظایف بسیار سنگین خود را انجام داد؛ حقّ را ظاهر کرد؛ مصلحت اسلام را به طور کامل رعایت فرمود، و نفس نفیس خود را - که همواره برای فدا کردن در راه اسلام آماده کرده بود - حفظ کرد؛ تا خونش بیفایده و بدون این که موجب قوّت حقّ شود ریخته نشود و آتش فتنهای که همه چیز در آن میسوخت برافروخته نگردد و زمینه همه فرصتهایی که توقّع حصولش در آینده بود، از بین نرود.
خلاصه کلام آن که، علی(ع) طبق وصیّت پیغمبر(ص) عمل کرد و سر سوزنی از آن تخلّف نفرمود. مناظری را که احساسات هر شخص شجاع و قهرمان و نیرومند را تهییج میکند، به سختترین صورت مشاهده کرد؛ ولی از او کاری که نباید صادر شود، یا سخنی که نباید گفته شود، صادر نشد؛ و با کمال خویشتنداری و رعایت همه جوانب، عمل فرمود.
امّا جمیع این اوضاع و احوال، حقّانیّت علی(ع) و اسلامخواهی و بیهوایی او را ثابت کرد و معلوم شد که آن حضرت، فانی در حقّ است و آنچه برایش مهمّ و ارزشمند هست، اسلام، بقای دین و مصالح مسلمانان است. چنان که آن اوضاع و احوال، و سکوت یا بیعت اضطراری ایشان، هرگز به وضع موجود آن زمان مشروعیّت نمیدهد و بار مسئولیت را هم از دوش کسی برنمیدارد و متصدّیان را مبرّا نمیسازد.
(وَ آخِر دَعوَانَا اَن الحَمدُلله رَبِّ العَالَمِینَ وَ صَلَّی الله عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّد وَ آلِه الطَّاهِرِینَ). صفر المظفر 1409ه.ق.
12- چرا مذهب ما را به امام جعفر صادق(ع) نسبت میدهند؟ در این صورت، سایر ائمّه(ع)، چه نقشی داشتند؟ چرا فقط امام ششم را امام «صادق» میگویند؟
حضرات ائمّه(ع) همه عالم به احکام و دارای مقام امامت و فضایل دیگر بودهاند. ولی این که مذهب شیعه را مذهب جعفری میگویند، برای این است که تا زمان حضرت امام صادق(ع) به واسطه تسلّط سیاستمداران و زمامداران ستمگر، فرصت نشر علوم و معارف اسلام و تربیت شاگرد، آن طور که برای ایشان فراهم شد برای امامان قبل از ایشان فراهم نگردید. بنابراین ایشان از موقعیّت و فرصت حدّاکثر استفاده را فرموده، علوم و معارف اسلام را تعلیم و تدریس فرمودند؛ و شاگردان بزرگی تربیت کردند که هر یک، از علمای بزرگ اسلام به شمار میروند.
از آن موقع شیعه و پیروان آن حضرت را جعفری گفتند و بعد هم این لقب بر شیعه باقی ماند، و امامان بعد هم آن را منع نفرمودند؛ چرا که غرض همه، ترویج دین و هدایت مردم بود؛ همه راستگو بودند و همه مردم را به یک راه - که یگانه راه راست است - هدایت فرمودند.
13- دلیل این که حضرت ابوالفضل العبّاس(ع) به امامت نرسید چیست؟
دلیل آن را به جز خداوند متعال، کسی نمیداند. کلّ شرایطی را که برای تعیین شخص به امامت لازم است، و صلاحیّتهایی را که امام باید واجد آن باشد، فقط ائمّه اثنیعشر(ع) دارا بودند؛ از اینرو غیر از آنها احدی به این مقام نائل نشده و نخواهد شد.
14- آیا قاتلین امام حسین همه مخلّد در آتش جهنّم هستند؟
بلی قاتلین امام حسین(ع) مخلّد در آتش هستند.
15- اگر علمای اهل سنّت یقین داشته باشند که حضرت محمّد(ص) از طرف خداوند در روز غدیر علی(ع) را به امامت منصوب کردند و انکار بکنند؛ آیا این ردّ خدا و پیغمبر نیست، و آیا این ارتداد نمیباشد؟
در حکم به اسلام ظاهری اقرار به شهادتین کافی است. بلی، اگر معلوم باشد که شخص، با علم به این که پیغمبر(ص) فرموده است و دلالت آن فرموده را هم بر معنایی صریح بداند، با این وجود انکار کند؛ موجب کفر است.
پینوشت
[1] - نهجالبلاغه/ نامه 28.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی