کد مطلب: ۲۹۵۴
تعداد بازدید: ۵۳۳
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۳۹۸ - ۱۲:۳۶
معارف دین| ۱۴
اراده تشریعی حقیقی عبارت است از اراده پاکی و طهارت عبد از رجس و انبعاث عبد از امر و طلب مولی، و انزجار او از نهی و زجر مولی. این اراده تشریعی فقط در مورد کسانی است که از امر منبعث، و از نهی منتهی و منزجر می‌شوند. به ‌عبارت ‌دیگر نهی و امر مولی، داعی آنان به امتثال می‌گردد.
عصمت امام
16- بعضی در استدلال به آیه شریفه «تطهیر»، بر طهارت و عصمت اهل‌بیت(ع) شبهه می‌نمایند که اگر اراده موجود در آیه، اراده تکوینی است؛ چون تخلّف آن از مراد ممکن نیست، اثبات فضیلتی نمی‌کند؛ چرا که اراده تکوینی خدا در کار مؤثّر است، و اگر اراده تشریعی است که نسبت به تمام عباد و در مورد همه است، پاسخ این شبهه چیست؟
جواب این شبهه این است که هر چند اراده در آیه، اراده تکوینی است و منافی با افضلیّت و اختیار آن بزرگواران نیست و سیاق آیه و جمله‌ها و کلمات آن با این که اراده تشریعی که متعلّق آن، تمام عباد باشد سازگار نیست، با این‌ وجود می‌گوییم: اگر فرضاً هم اراده تشریعی مفاد آیه باشد، دلالت آن بر عصمت و طهارت اهل‌بیت(ع) محکم و ثابت است؛ با این بیان:
اراده تشریعی حقیقی عبارت است از اراده پاکی و طهارت عبد از رجس و انبعاث عبد از امر و طلب مولی، و انزجار او از نهی و زجر مولی.
این اراده تشریعی فقط در مورد کسانی است که از امر منبعث، و از نهی منتهی و منزجر می‌شوند. به ‌عبارت ‌دیگر نهی و امر مولی، داعی آنان به امتثال می‌گردد.
بنابراین اوامر و نواهی نسبت به آن‌ها حقیقی است؛ به این معنی که مولی جدّاً اراده انبعاث و انزجار آن‌ها را از امر و نهی دارد؛ امّا نسبت به دیگران صوری و اتمام‌ حجّت است؛ یعنی از جانب مولی کار تمام است و آنچه قابلیّت دارد که داعی عبد و باعث حرکت و انبعاث و انزجار او باشد، فراهم شده است؛ امّا به‌ واسطه قصور یا تقصیر وی داعی او نمی‌گردد. عقلاً نمی‌شود که مولای عالم به امور - از امر و نهی - اراده انبعاث و انزجار نسبت به چنین عبدی را داشته باشد، و این مطلب حتّی در مورد اوامر و نواهی «موالی» و «عبید عرفی» نیز چنین است.
در قرآن مجید هم در موارد متعدّد تذکّر داده شده است: لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً [1]، إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ[2]، رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ[3]، لِئَلّا یَکُونَ لِلنََّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[4]، ولِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[5].      
به فرض، اگر کسی هم قبول نکند و بخواهد اراده تشریعی را در حقّ تمام عباد بگوید، بیش از این نمی‌تواند بگوید که اراده تشریعی نسبت به تمام مکلّفین به این نحو است که: مولی آنچه را صلاحیّت داعویّت عبد و زاجریّت او دارد جعل و انشاء می‌نماید، نسبت به آن ‌کسی که می‌داند این امر و نهی زاجر و باعث او نمی‌شود و او را هرگز تکان نمی‌دهد، به ‌قصد انبعاث و اراده انزجار عبد، امر و نهی و جَعَلَ مَا یَصلَحُ لِاَن یَکُونَ دَاعِیاً لَهُ اَو زَجراً نمی‌نماید، و نمی‌شود جدّاً این قصد و اراده را داشته باشد که مثلاً برای این که او قیام کند – با این که می‌داند قیام نمی‌کند - به او بگوید: «قُم»؛ ولی نسبت به آن که می‌داند امر و نهی او را می‌پذیرد، اراده انبعاث و انزجار دارد و برای این که او به پا خیزد به او می‌گوید: «قُم».
پس اراده تشریعی که با اراده انبعاث و انزجار توأم است، اراده تشریعی حقیقی است؛ و اراده در آیه «تطهیر» از این قسم است؛ و آیه از این که از قسم دیگر باشد، بالصِّراحة ابا دارد.
بنابراین اگر نسبت به فردی معلوم شود و بدانیم که در مورد خاصّی یا در همه موارد از اوامر و نواهی مولی - حتّی اوامر و نواهی ارشادی و مستحبّات و مکروهات - منبعث و منزجر می‌گردد، می‌دانیم که حتماً مولای عالم به امور هم در آن مورد یا در همه موارد، اراده جدّی دارد و داعی او در امر و نهی، انبعاث عبد و انزجار اوست. پس مولی امر می‌کند و عبد هم منبعث می‌شود و مولی زجر می‌کند و عبد هم منزجر می‌گردد. و به‌ عکس هم اگر بدانیم مولای عالم به تمام امور، نسبت به عبدی از اوامر و نواهی خود اراده انبعاث و انزجار دارد، می‌فهمیم که آن عبد حتماً منبعث و منزجر می‌گردد و تخلّف نمی‌نماید.
این اراده تشریعی (اراده انبعاث و انزجار) با اراده طهارت از رجس، ملازم یا عین یکدیگرند و اخبار از هر یک، عین اخبار از دیگری است.
مولایی که اراده انزجار عبدش را از نهی «لَاتَزن وَ لَاتَشرَب الخَمر وَ لَا تَصِلّ فِی الحَمَامِ» دارد، اراده طهارت او را از این ارجاس دارد.
پس ‌از این مقدّمه می‌گوییم: از آیه «تطهیر» و اخبار خدا فهمیده می‌شود که نسبت به این ذوات مقدّسه، مولی جل و عزّ از تمام اوامر و نواهی اراده تشریعی یعنی قصد جدی انبعاث و انزجار آن‌ها را فرموده است. در تمام اوامر و نواهی اگر چه نسبت به کلّ، قصد جعل «مَا یَصلَحُ لِلدَّاعویّة وَ الزَّاجِریَّةِ» دارد؛ و به این معنی همه در این اراده تشریعی علی السَّوا هستند، امّا قصد جعل «مَا یَکُونُ دَاعِیاً بِالفِعلِ» و اراده جدّی انبعاث و انزجار و طهارت از پلیدی به ‌طور مطلق، فقط نسبت به این ذوات مقدّسه دارد و «لَا نَعنِی بِالعِصمَةِ إلَّا هَذَا».
گفته نشود: نسبت به دیگران از کسانی که این حال انبعاث را دارند نیز این اراده جدّی انبعاث هست و قصد مولی از امر، انبعاث آن‌ها است؛ زیرا جواب می‌دهیم: البتّه همین‌طور است و حتّی ما هم بسیاری را می‌شناسیم که فی‌الجمله نسبت به آن‌ها از اوامر و نواهی خود قصد انبعاث و انزجار آن‌ها را دارد؛ امّا به‌ طور مطلق و نسبت به تمام اوامر و نواهی الزامی و غیر الزامی غیر ازا ین چهارده تن(ع) کسی را نمی‌شناسیم؛ چون شناختن چنین شخصی بدون کمک مستقیم وحی و مبادی متّصل به آن ممکن نیست. پس اگر فرضاً هم یافت شود، غیر از این ذوات مقدّسه از جانب خدا دیگری به این صفّت معرفی نشده است. این ذوات مقدّسه‌اند که خدا طهارت آن‌ها را از هر رجس و پلیدی اراده فرموده است، و محرّک و باعث تمام افعال و حرکات و تروک آن‌ها، اوامر و نواهی الزامی و غیر الزامی الهی است.
این فضیلت و شأن و مرتبت آن‌ها را خدا در این آیه خبر داده است؛ در حالی ‌که نسبت به دیگران این‌گونه اراده تشریعی طهارت مطلق، اگر نگوییم معلوم العدم است، قدر مسلّم غیر معلوم است.
 
17- ما طایفه امامیّه معتقد به عصمت انبیا - عموماً - و همچنین عصمت و طهارت حضرات معصومین(ع) هستیم؛ امّا در قرآن عظیم آیاتی مشاهده می‌شود که از ظاهر مفهوم و مدلول آیه شریفه برمی‌آید که بعضی از انبیا از پروردگار طلب مغفرت نموده‌اند؛ مانند: حضرت آدم و حضرت یونس و به ‌ویژه در مورد موسی بن عمران در سوره «قصص» آیاتی به چشم می‌خورد که صراحتاً دلالت دارد که حضرت موسی یک نفر را کشته و سپس اقرار می‌کند که این عمل، عمل شیطان بوده؛ آنگاه تقاضای عفو و بخشش می‌کند، و خداوند متعال هم او را عفو می‌نماید.
آیات دیگری نیز هست که برای پرهیز از اطاله کلام از ذکر آن خودداری شد. مستدعی است نظر جامع و مستدلّ خود را مرقوم فرمایید.
طلب مغفرت از خداوند متعال، منافی با مقام عصمت نیست و در آیات و ادعیه بسیار دیده می‌شود.
قرائن حالیّه قطعیّه دلالت دارند بر این که: انبیا و ائمه(ع) در این ادعیه به مناسبت حال، درک عجز و ناتوانی و فقر و حاجت ذاتی خود در برابر عظمت مقام ربوبیّت و کثرت نعمای او و این که از عهده بشر ادای حقّ شکر این نعم خارج است، از خداوند آمرزش می‌خواسته‌اند؛ و از قصور امکانی خود در برابر غنا و کمال حضرت باری‌تعالی شرمنده و حتّی از اظهار شرمندگی نیز عذرخواهی نموده و مجازاً و استعظاماً اعمال مباحه را گاه ظلم و گاه خطا می‌شمرده‌اند. و با این بیانات لطیف - که حاکی از درک حقایق عالی و بسیار متعالی است - وجدان خود را که در مقام شکر نعم با پوزش از عجز، از شکر عاجز و قاصر می‌دیدند، تا حدّی آرام می‌ساخته‌اند.
اینجا مقام «حَسَناتُ الأبرَارِ سَیِّئاتُ المُقَرَّبِینَ» است. اینجا در مباح و حلال هم عذرخواهی می‌شود و آن را ظلم می‌نامند.
آن‌ها می‌دانند که در هر کار مباح و حلالی که انجام داده می‌شود، چقدر بنده از مخلوقات الهی را باید وارد کار نماید، تا یک عمل مباح انجام دهد. آنجا باید از خدای این‌ همه مخلوقات عذرخواهی کرد که آن‌ها را در میدان اطاعت و انجام کارهای غیرواجب و غیرمستحب وارد کرده، و در کارهای مباحی که کمالی از آن‌ها حاصل نمی‌شود و تقرّبی نمی‌آورد، استخدام کرد، هر چند این کار نیز لازم وجود بشری باشد، ولی بسا چون کار، کار حیوانی یا مشترک بین انسان و حیوان است، آنان ‌که چشم بینا و متوجّه دارند عذر می‌خواهند و از خدای آفریننده این ‌همه میلیاردها مخلوقاتی که در این کار مباح آن‌ها را وارد کرده و بسیاری از آن‌ها کار را انجام داده‌اند، عذر می‌خواهند.
در اینجا مطلب، خیلی باریک و دقیق است؛ و هر چه ما بگوییم: چون از افق آنان ‌که این دعاها را انشا کرده‌اند و در مقام حمد و شکر و ستایش و سپاس، نیایش و دعا، تضرّع و زاری و فقر و اظهار حاجت دنیا این جمله‌ها را عرض می‌کرده‌اند بسیار فاصله داریم، باز هم حقیقت مطلب بیان نشده است.
اجمالاً قراین حالیّه و شواهد قطعیّه، این معنی را روشن و مسلّم می‌سازد که مفاد و مدلول این جمله‌ها وقتی از پاکان و انبیا و اولیا و کسانی که دون آنان در رتبه هستند صادر شود، غیر از مفاد و مدلولی است که در مقامات دیگر از گناهکاران و آلودگان و پشیمانان صادر می‌شود. بنابراین، طلب مغفرت و اظهار عجز از عبودیّت با مقام عصمت منافات ندارد؛ بلکه مؤیّد رسوخ آن مقام شامخ و شاهد بر آن قوّه قدسیّه و کمال نفس آن‌ها است.
امّا در خصوص این آیه شریفه؛ از جمله وجوهی که محتمل است معنی و مراد باشد یکی این است که در هَذَا مِن عَمَلِ الشَّیطَانِ[6]  مُشارالیه، ترک اولایی باشد که در نظر خود موسی از او صادر شده؛ یعنی در موقعی که ظاهراً تقیّه، اولی بوده، ترک تقیّه کرده است. 
یا با این که دفع قبطی به‌ نحوی‌ که موجب قتل او نشود امکان داشت – هر چند قتل او نیز جایز بود - او را به‌ نحوی ‌که سبب قتل او شد، از اسراییلی دفع کرد.
یا این که بنی‌اسرائیل برابر فرعون مقاومت نمی‌کردند و از قتل فرعونیان و مخالفت علنی پرهیز می‌کردند، و منتظر فرمان خدا و ظهور پیغمبر جدید بودند، که در تحت ریاست و رهبری او قیام کنند، موسی در اینجا پیش از وقت مخالفت خود را آشکار ساخت. هر چند این کار نیز از مقدمات قیام موسی بود و فی حدّ نفسه هم هیچ اشکالی نداشت، بلکه پسندیده بود؛ به‌ احتمال این که شاید آینده برای این‌گونه مقاومت‌ها مناسب‌تر باشد، این‌گونه اظهار کرد؛ و جمله «هَذَا مِن عَمَلِ الشَّیطَانِ» به جهت استعظام این ترک اولی است.
وجه دیگر که معتبر و برحسب بعضی تفاسیر روایت شده است؛ این است که مشارالیه هذا، اقتتال آن دو نفر باشد، نه آنچه از موسی صادر شد.[7]
بنابر احتمال اوّل، عذرخواهی از همان ترک اولی است، و بنابر آنچه روایت شده مراد این است که: من خود را در ورود به مدینه در غیر موضع و معرض خطر قرار داد؛ و «فَاغفِرلِی» یعنی «اِستَرنِی»؛ یعنی مرا از نظر اعدا مستور فرما که مرا نبینند و خدا هم او را مستور کرد و حفظ نمود.
بعضی احتمالات دیگر نیز متصوّر است؛ مثل ‌این که مرجع ضمیر «قال» شخص اسرائیلی باشد و «هذا»، اشاره به «اقتتال» یا «جهل موسی» باشد.
مؤیّد این که: مراد از این جمله «هَذَا مِن عَمَلِ الشَّیطَانِ» و امثال آن، چیزی که منافی با مقام عصمت و عدم تسلّط شیطان بر نفوس زکیّه قدسیّه انبیا باشد، نیست؛ بعض آیات صریحه قرآن است؛ مثل إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ[8]، و إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[9].
 
پی‌نوشت‌ها
[1]  - یس/70.

[2]  - یس/11.

[3]  - نساء/165.

[4]  - نساء/165.

[5] - انفال/42.

[6]  – قصص/15.

[7] - ر.ک: «تفسیر صافی» و«نورالثقلین» و«عیون اخبار الرضا» :1/198 باب 5؛ ذکر مجلس آخر للرضا(ع) ما سأل عند المامون فی عصمه الأنبیاء(ع) وآیه قال رب انی ظلمت نفسی.

[8] - اسراء/65.

[9]  - حجر/40، ص/83.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: