علم امام 18- از خطیبی شنیدهام که حضرت علی(ع) از شهادت خود در روز بیستویکم رمضان به وسیله «ابنملجم» - علیهاللّعنة - آگاهی داشته است. چرا علاج واقعه قبل از وقوع نکردند با وجود آن که قرآن فرموده: لَاتَلقَوا بِأیدِیکُم إلَی التَّهلُکَة[1]؟ در موضوعیّت بعض موضوعات احکام، معتبر است که از راههای متعارف - که مورد عمل همگان است و بناگذاری عرف بر عمل به آنها است - علم به آن موضوع حاصل شود.
بلی، اگر معلوم باشد که ملاک و جهت موضوعیّت چیزی برای حکمی از احکام ذات آن موضوع است؛ از هر راهی که علم یا ظنّ معتبر به آن حاصل شود، حکم آن نیز ثابت میشود؛ مثلاً در قضا و حکم بین مردم که قاضی به علم خود حکم میکند، معتبر است که این علم او به واقع از امارات عرفیّهای که سبب علم میشود، حاصل شده باشد؛ و اگر از طرق غیرعادّی، مثل: جفر و رمل یا خواب، علم پیدا کرده باشد، حکم طبق آن جایز نیست؛ و از اینرو در فصل خصومات و مرافعات، حضرت رسول اکرم(ص) میفرماید: «إنَّما أقضِی بَینَکُم بِالبَیِّنَاتِ وَ الأیمَانِ» [2]؛ که بدانند برحسب علم غیب، له یا علیه کسی حکم نمیفرمایند. نظام قضا بر همین موازینی است که همیشه و برای همه قضات حکم و فصل خصومات به آن ممکن است.
بنابراین برای پیغمبر(ص) یا امام(ع) در موردی که هیچ راه و امارهای بر علم به این که فلان شخص قاتل است، یا در ادّعایش محقّ است، نباشد، عمل به علم غیبی که مستقیماً افاضه الهی است، لازم نمیباشد؛ و حکم به قصاص چنین قاتلی که راهی برای اثبات جرم یا علم قاضی بر اثبات قتل نیست، نمیشود. مثل آن که قاضی از طریق خواب یا جفر و رمل علم پیدا کند حکم او بر قصاص نسبت به چنین قاتلی جایز نبوده و مطابق موازین قضا نمیباشد.
در مورد حرمت القای نفس در تهلکه نیز، همین کلام جاری است که: القای نفس در تهلکهای که از راههای معتبر و عادّی عرفی مظنون یا معلوم باشد؛ جایز نیست و موضوع نهی وَ لَاتَلقَوا بِأیدِیکُم إلَی التَّهلُکَةِ است. ولی اگر از طرق غیرعادّی، مخصوصاً علم غیبی که پیغمبر و امام مِن جانب الله و باذنه و الهامه دارند باشد، حرمتی ندارد؛ بلکه خلاف تسلیم و با حبّ به لقاءالله منافات دارد.
پیغمبر و امام در این مسیر با سنّتهای الهیّه، که خود عالم به آن هستند، هرگز معارضه نمیکنند. آنها خودشان مثل ملائکهای که عمّال اراده الله تعالی هستند، در جریان اجرای سنن الهیّه قرار دارند، اگر چه در مورد خودشان باشد.
در اینجا اسرار و حقایق عالی بسیاری نهفته است که چون احاطه بر آنها برای ما مقدور نیست، به این مقدار به آن اشاره شد.
وقتی مسائل از حدود عرفیّات و اعمال عادّیّه ما خارج شد، و به مثل علم غیب آن بزرگواران هم مربوط شد، بُعد دیگری پیدا میکند که نمیتوان آن را فقط با معیارها و قواعد حاکم بر عرف و نوعی که فاقد این علم هستند بررسی کرد.
ثانیاً، افعال پیغمبر و امام را نمیتوان بر معیار عموم، یا اطلاق ادلّه احکام بررسی کرد، به این صورت که اگر مخالف عموم یا اطلاقی بود به آن فعل، ایراد کرد؛ زیرا فعل ایشان هم مثل قولشان از ادلّه احکام و مخصّص و مقیّد عموم و اطلاقات است و دلیل بر حکم است، که البتّه در فعل، دلالت آن بر جواز فیالجمله است و در قول، تابع ظهور کلام است.
بنابراین ممکن است در جواب گفته شود: آن بزرگواران مأموریّتهای خاصّی داشتهاند که در زمینه وقوع در تهلکه بوده است؛ بلکه اشکال ندارد که نفس ایقاع نفس در تهلکه مأمورٌ به باشد.
البتّه در مثل قیام حضرت سیدالشّهداء(ع) که با علم به این که امتناع از بیعت با یزید و رفتن به عراق و منتهی شدن به شهادت، استقبال از کلّ آن مصائب است صورت گرفت، مسئله تزاحم اهمّ و مهمّ نیز در بین بود، که امام(ع) مسائل اهمّ را در نظر گرفت، و دانسته و آگاهانه شهادت را پذیرفت. چنان که در میادین جهاد و غزوات نیز گاهی چنین حالی روی میدهد که باید با علم به شهادت به میدان جهاد رفت.
پیغمبر(ص) با این که میدانست «جعفر طیّار» و «زید بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» یکی پس از دیگری به شهادت میرسند، آنها را فرمانده لشکر فرمود.
19 - آیا روایاتی که علم ما کان و ما یکون را برای امام ثابت میکند، صحیح است؟ در صورت صحّت، چرا اقدام به هلاکت خود مینمودند؟ روایات وارده راجع به علم امام به ما کان و ما یکون و ما هو کائن، معتبر و مورد اعتماد؛ بلکه متواتر است. خصوصاً به ضمیمه اخبار و احادیث دیگر، که در ابواب مختلفه حدیث و تواریخ دیده میشود، یقین به این معنی حاصل میگردد. این ایراد که با این علم چگونه امیرالمؤمنین اقدام به هلاکت خود فرموده و با اراده و اختیار به مسجد تشریف بردند؛ یا بعضی دیگر از ائمّه(ع) دانسته و با عدم اجبار به تناول، سمّ و زهر را میل فرمودند، فقط در این مورد جاری نیست و نظیر آن در موارد دیگر نیز قابل طرح است.
مثل این که گفته شود: چرا حضرت رسول اکرم(ص) یا ائمّه(ع) در هنگام بیماریهای خود یا کسانشان، با علم به دارو از آن استفاده نکردند تا بیماری آنها مرتفع شود؟ یا با علم به این که فلان مجاهد و غازی شهید میشود، او را به جنگ میفرستادند؟
یا این که گفته شود: چرا با قدرتی که خدا به آنها داده بود که میتوانستند با اعجاز رفع نیازمندیهای خود را بنمایند، به وسایل عادّی متوسّل میشدند؟ مثلاً امیرالمؤمنین(ع) نخلستان احداث میکرد، و یا حفر قنات کرده و آبیاری مینمود، یا غذا طبخ میکرد؟
یا چرا جبرائیل با این که با حضرت رسول(ص) در ارتباط بود و میدانست که دوای بیماری آن حضرت چه گیاهی است، دارو را به آن حضرت معرّفی نکرد؟
بلکه بالاتر گفته شود: چرا خداوند که علم و قدرتش ذاتی و مطلق است، و در عمومیّت قدرت و علمش شکّ و شبههای نیست، انبیا و پیغمبران را در همه مواقع نصرت نفرمود؛ بلکه مکرّر دوستان و اولیای خود را در تهلکه واگذارد؟ چرا قدرتش را اعمال نفرمود؟ و چرا به آنها به وسیله وحی اعلام نکرد؟
به این که علم امام به وقت شهادت انکار شود، این پرسشها قطع نمیشود؛ زیرا میپرسند: چرا پیغمبر به امام این وقت را اعلام نکرد؟
اگر علم پیغمبر هم انکار شود سؤال میشود که چرا جبرییل، و بالاخره چرا خدا به وسیله پیغمبر، امام را آگاه نکرد تا به مسجد نرود، یا زهر تناول ننماید؟
جواب تمام این پرسشها این است که:
اوّلاً، این عالم و نظام آن بر این اساس است که حوادث و امور مادّی، جز در مواردی که اعجاز و مصالحی اقتضا کند، بر مجرای علوم عادّی و مادّی نوع بشر جریان مییابد. مثلاً با زحمت و کوشش، داروهای انواع بیماریها را کشف و بر قوای طبیعی مسلّط میشوند، یا با قدرت و نیروی بدنی و اسلحه و استقامت و شجاعت جهاد مینمایند، و دشمن را مغلوب میسازند.
بنابراین خداوند و کسانی که مجریان مشیّت الهیّه هستند، و از حوادث آینده و امور نهانی و پنهانی به اذن و اعلام خدا اطّلاع دارند، این علوم را در اختیار عامّه نمیگذارند، و نوعاً و اکثراً از آن استفاده نمینمایند؛ زیرا نظام این عالم، اختلال پیدا میکند. هر چند افرادی از برگزیدگان، استعداد تلقّی علوم غیبیّه، و قدرت تصرّف در عالم تکوین را دارند، امّا این قدرت و علم را در زمینه تغییر و تبدیل جریان عالم مادّه وارد نساخته و احیاناً و به ندرت از آن استفاده فرمودهاند. چنان که در مورد حضرت موسی مشاهده میشود و در جنگ بدر و نزول ملائکه و در مثل ولادت حضرت عیسی و اسحاق و موارد دیگر، این معنی مشهود شده است؛ امّا این موارد به قدری نیست که نظام این عالم را بر هم بزند؛ بلکه این موارد هم برای مصالح دیگر، - مثل این که دانسته شود دست غیب و قدرت الهی در کار است و آنچه میشود مجرّد تأثیر و تأثّر علل و معلولات طبیعی نیست - لازم شده است.
حاصل بحث این که: جریان امور عادّی و اختیاری مردم به طور نوع و غالب باید بر اساس علوم عادّی باشد. بنابراین انبیا و ائمّه(ع) هم این علوم را وارد میدان نمیکنند؛ زیرا وضع دگرگون میشود.
شاید یکی از علل آن که علم نجوم و بعضی تشبثّات برای آگاهی از آینده در شرع ممنوع شده، همین باشد که در مواردی که این وسایل اصابه کند، مخالف نظام عادّی حیات است و تعادل موجود را بر هم میزند.
ثانیاً، انبیا و ائمّه(ع) در روش زندگی و سلوک، معاشرات و معاملات و مجالست با اصحاب و مؤمنین و اغیار و اخیار و فجّار، به طور عادّی و متعارف رفتار میفرمودند، و به علم و قدرتی که به آنها اعطا شده، جز در موارد استثنایی، عمل نمیکردند؛ و از راه علم امامت از خود دفع خطر و فقر و امراض و ابتلائات را نمیفرمودند؛ چون غیر این روش، نقض غرض و منافی با حکمت و هدف بعثت انبیا و نصب ائمّه هدی(ع) است.
روش و رفتار آنها در زندگی دنیا از معاملات و معاشرات، زناشویی، پوشیدن، نوشیدن و خوردن و خوابیدن و حال تندرستی و بیماری، صلح و جنگ، فقر و توانگری و حکومت و سیاست باید سرمشق دیگران باشد. به مردم درس زهد و قناعت، صبر و صداقت و پرهیزگاری، پارسایی و رضا و تسلیم و توکّل بدهند و اگر از علوم غیرعادّی خود در امور زندگی استفاده کنند، این مقاصد و مصالح تأمین نمیشود؛ و عمل و زندگی آنها نمونه و سرمشق و قابل پیروی و تأسّی نمیگردد.
ثالثاً، تکالیف آن بزرگواران هم مثل دیگران اغلب در حدود علوم عادی و متعارف بوده است، و مأمور به ترتیب اثر به علوم خاصّی که دارند، نبودهاند. در مثل نهی وَ لَاتَلقَوا بِأیدِیکُم إلَی التَّهلُکَةِ، مثل دیگران مأمور بودهاند که به علم عادّی رفتار نمایند.
تهلکه منهیٌّ عنه در آیه، همان تهلکهای است که به علم عادّی و علمی که برای غیر امام حاصل میشود، معلوم میگردد.
آنان در انجام تکالیف، شرایط عامّه را ملاحظه میفرمودند، مثلاً اگر اطّلاع از آب به نحو غیرعادّی داشتند، تکلیفشان مثل دیگران تیمّم بوده؛ چنان که در قضا و حکومت و تدبیر امور نیز به همین نحو عمل میکردند و به بیّنه و یمین حکم میدادند.
رابعاً، شهادت از بهترین وسایل فوز و رستگاری و تقرّب به خداوند متعال است و با علم، به استقبال آن رفتن ممدوح و پسندیده است.
چنان که از تواریخ و احادیث استفاده میشود، در عصر حضرت رسول(ص) بعضی از اصحاب برای درک فضیلت شهادت در غزوات شرکت میکردند و با علم به این که کشته میشوند، فقط به قصد نیل به این درجه مرضیّه، دانسته به جهاد میرفتند.
بنابراین ممکن است این مواردی که ائمّه(ع) عمل فرمودند از این قسم باشد، و لزومی نمیدیدند با این که شهادت موجب ارتقای درجه است و برایشان فراهم شده و موظّف به عمل بر طبق علم امامت خود نبودهاند، خود را از مسیر و معرض آن خارج کنند.
خامساً، اتمام حجّت و انجام امتحاناتی که خدا از بندگان خود مینماید، به غیر این نحو که آن بزرگواران به ظواهر عمل کنند، امکانپذیر نیست. و آنها هم که عمّال اجرای ارادةاللّه و مشیّت خدا هستند، و از تقادیر الهی به اعلام او آگاه میباشند، طبق همین ظواهر عمل میفرمودند و از مسیر تقادیر خارج نمیشدند؛ بنابراین غیر از آنچه وظیفهدار بودند عمل نمیکردند.
این وظیفه، درست در برابر وظایفی است که مثل خضر (در داستان موسی و خضر) عهدهدار بود؛ که او مأمور به باطن و عمل به علم غیرعادّی بود و اینان مأمور به ظاهر، و عمل به علم عادّی با علم به باطن هستند؛ چنان که گاهی هم به ندرت به مثل همان روش خضر مأمور بودهاند.
اینجا مسئله انتحار و خودکشی و القای در تهلکه در بین نیست؛ مسئله رضا و تسلیم به تقادیر الهی است. حتّی اگر خداوند آن بزرگواران را برای مصالحی امر به خودکشی میفرمود، مطیع و فرمانبر بوده و به چون و چرا زبان نمیگشودند.
در داستان مأمور شدن حضرت ابراهیم(ع) به ذبح فرزندش - اسماعیل - میبینیم که چگونه هر دو تسلیم امر شدند. وقتی ابراهیم گفت: إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى[3]، اسماعیل گفت: يا أَبَتِ اِفْعَلْ ما تُؤْمَرُ ؛ و خدا میفرماید: فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ [4].
در داستان پسران آدم(ع) هم ملاحظه میکنید که گفت: لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ[5].
اینها وظایفی است که این بزرگواران داشتند و انجام دادهاند و ما فعلاً در اسرار آن بحثی نداریم.
بنابراین آنچه از حضرت امیرالمؤمنین(ع) صادر شد نیز نظیر همین وقایع بوده و با این که میدانست ابن ملجم، همان اشقی الآخرین و شقیق عاقر ناقهی ثمود و قاتل او است، به سوی وی دست دراز نفرمود و او را آزاد گذارد؛ و بلکه مشمول مراحم و احسان خود قرار داد.
اینگونه اعمال انبیا و اولیا را نمیتوان با معیارهای عادّی، که اعمال افرادی عادّی با آن سنجیده میشود، سنجید؛ بلکه باید در افق عالیتر و محیط وسیعتری که در خور شأن و مقام آنها است، با توجّه به فلسفه بعثت انبیا و نصب ائمّه و نظامات حاکم بر عالم، کارهای آنها را مطالعه کرد.
هر چند احاطه به این مطالب از عهده خارج است؛ امّا اجمالاً اینقدر میفهمیم که نمیشود علمی را که آنان به طور مسلّم با الطاف خاصّه الهی داشتهاند و خدا آنها را به آن گرامی داشته و اخبار اهل سنّت و شیعه آگاهی آنها را از علم غیب ثابت و مسلّم کرده است، از آنها سلب کنیم؛ یا - العیاذ بالله - نسبت ترک وظیفه و القای نفس در تهلکه به آنها بدهیم.
حتّی فردی مثل «ابن ابی الحدید معتزلی» نیز مطلب اخبار حضرت امیر(ع) را در شب ضربت خوردن، و حتّی داستان مرغابی و فرمایش آن حضرت: «دَعوهُنَّ فَإنَّهُنَّ نَوائح» را به طور ارسال مسلّم نقل میکند.[6] هر چند در مقام جواب کوتاه آمده و علم به خصوصیّت زمان شهادت را نفی کرده است؛ که با وجود این همه احادیث و اخبار غیبی، آن حضرت از خصوصیّات وقایع، قابل قبول نیست.
کسی که در مقام بیان و اعلام علم و آگاهی خود، از تفاصیل وقایع آینده چنین میگوید، چگونه از تفاصیل شهادت خود اطّلاع ندارد؟
آن حضرت در ضمن یکی از خطب نهجالبلاغه میفرماید:
«فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ وَ لَا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً»[7]
کسی که به نقل «ابن ابی الحدید» در مورد تقسیم بیتالمال آنگونه خبر از واقع میدهد و از مبلغ موجود در آن آگاه است، کسی که در ذی قار، به «ابنعبّاس» از عدد نفراتی که به او از کوفه پیوسته میشوند خبر میدهد که ششهزار و شصتوپنج نفر خواهند بود؛ (نه یک نفر بیش، و نه یک نفر کمتر)، کسی که در جنگ نهروان به اصحاب خود خبر میدهد که: به خدا سوگند از شما ده نفر کشته نمیشود، و از خوارج، ده نفر سالم نمیماند، کسی که از قتل «جویبره» و «میثم» و «رشید هجری» خبر میدهد، و مکان شهادت سیدالشّهداء را میشناسد و اخبار بیشمار دیگر از آینده داده است، چگونه از تفصیل شهادت خود ناآگاه است؟
پس جایی برای مثل توجیه «ابن ابی الحدید» و نفی علم به خصوصیّت زمان شهادت نیست.
باید بر اساس آنچه گفته شد، و برحسب اخباری که دلالت دارد بر علم امام به «ما کان» و «ما یکون» و «ماهو کائن»، به موجب اخبار غیبی بسیار دیگر که از آن حضرت صادر شده، در موارد متعدّد با خصوصیّات و تفصیلات، بگوییم: آن حضرت به مسجد رفت و بر طبق علمی که داشت مأمور به ترتیب اثر نبود. چنانچه از حالات آن حضرت در شب ضربت خوردن هم به دست میآید، «ابنملجم» را با علم به این که قاتل او است از کوفه بیرون نراند و تحت نظر قرار نداد.
به تعبیر دیگر میتوان گفت: عمل معصوم با علم او به «ما کان» و «ما یکون» و «ما هو کائن»، مثل: رفتن حضرت امیرالمؤمنین(ع) به مسجد و زهر خوردن امام حسن(ع)، دلیل بر این است که در موضوع تکالیف علم و آنچه دخالت دارد و معتبر است، علم عاّدی است، و علم امامت دخالت ندارد، و از اینرو آن را معیار نمیگرفتند که با قضا و قدر الهی هم معارض نشود و اگر هم علم امامت دخالت داشت، به مسجد نمیرفتند و زهر را نمینوشیدند.
پس با این اعمال امام نمیتوان ادلّه مطلقه علم امام را تقیید کرد، و عمل ایشان را مخالفت با نهی وَ لَاتَلقَوا بِأیدِیکُم إلَی التَّهلُکَةِ گرفت؛ که در موضوع آن تهلکه معلوم به علم عادّی و غیر امامت ملاحظه شده است.
به عبارت دیگر: این افعال (رفتن به مسجد و زهر خوردن) خود به خود در اینجا مورد استدلال نیست؛ چون وجه فعل معلوم نیست. باید به ادلّه دیگر مراجعه کرد. اگر آن ادلّه دلالت بر عمومیّت علم امام کرد، از این عمل استفاده میشود که علمی که در توجّه تکالیف به امام دخالت دارد، علم امامت نبوده و علم عادی است؛ و ادلّه – چنان که با مراجعه به کتب حدیث و تواریخ معلوم میشود - به همین نحو، یعنی عمومیّت علم امام دلالت دارد.
پینوشتها [1] - بقره/195.
[2] - وسائل :27/232.
[3] – صافات/102.
[4] – صافات/103.
[5] – مائده/28.
[6] - شرح نهجالبلاغه: 9/118 ب 149.
[7] - نهجالبلاغه/ خطبه93.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی