امام سجّاد(ع) در ماجرای کربلا، از آغاز تا پایانپس از آن که معاویه در نیمه رجب سال ۶۰ هجری درگذشت؛ پسرش یزید، در شام به جای او نشست و ادّعای خلافت کرد. او در نامهای برای «ولید بن عُتبه» حاکم مدینه چنین نوشت:
«از حسین بن علی(ع) برای من بیعت بگیر، و در این خصوص به هیچ وجه به او مهلت نده، اگر بیعت نکرد، گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.»
وليد، شبانه برای امام حسین(ع) پیام فرستاد و او را طلبيد، امام حسين(ع) نزد ولید رفت و پس از گفتگو، امام از او مهلت خواست تا فردای آن شب، پاسخ او را بدهد.[1]
امام حسین(ع) هرگز حاضر به بیعت با یزید نبود. به علاوه از ماندن در مدينه احساس خطر میکرد. خطری که اگر رخ میداد به صورت قیام و نهضت عمیق و جهانی بر ضدّ حکومت یزید به شمار میآمد. بر همین اساس تصمیم گرفت شبانه همراه افراد خانواده و یاران، از مدینه به سوی مکّه رهسپار گردد. از اینرو قبل از آن که ولید و مزدوران معاویه تصمیمی بر ضدّ حسين(ع) بگیرند، آن حضرت در شب ۲۸ رجب سال ۶۰، مدینه را به قصد مکّه ترک کرد.[2]
کاروان امام حسین(ع) از برادران و فرزندان و برادرزادگان و عموزادگان و بعضی از اصحاب پیامبر(ص) تشکیل میشد. یکی از کاروانیان فرزندش امام سجّاد(ع) بود، که سایه به سایه پدر حرکت کرد، تا در همه امور پشتیبانی نیرومند برای پدر باشد.
امام سجّاد(ع) در این وقت ۲۱ سال داشت، ولی در مسیر راه مدینه به مکّه (یا در مسیر راه مکّه به کربلا) بیمار شد و بیماریاش شدّت یافت، به طوری که قادر به حرکت نبود. در عین حال از کاروان پدر جدا نشد و به عذر بیماری عقبنشینی نکرده و همچنان به راه خود، همراه پدر ادامه داد.[3]
صبر و تحمّل وسیع امام سجّاد(ع) در راه خشنودی خداامام سجّاد(ع) این راه پرخطر را تا کربلا پیمود و پس از آن، در همه جا حضور داشت و پیام شهیدان کربلا را به گوش جهانیان رسانید. با این که سخت بیمار بود و از شدّت بیماری نمیتوانست برخیزد، در عین حال صحنه را ترک نکرد و تسلیم دشمن نشد. صبر، استقامت و تحمّل او به قدری عجیب و فوقالعاده بود که روزی امام حسین(ع) که پسرش را در بستر بیماری سخت میدید، از او پرسید چه میل داری؟ امام سجّاد(ع) عرض کرد:
«أَشْتَهِي أَنْ أَكُونَ مِمَّنْ لَا أَقْتَرِحُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي مَا يُدَبِّرُهُ لِي.»
«میل دارم به گونهای باشم که در برابر خواستههای تدبیر شدهی خدا برای من، خواسته دیگری نداشته باشم.»
امام حسین(ع) فرمود: احسن و آفرین! تو همچون ابراهیم خلیل(ع) هستی که جبرئیل از او پرسید: «آیا خواهش و حاجتی داری؟» او در پاسخ گفت: «هیچ گونه پیشنهادی، به خدا ندارم. بلکه و مرا کفایت میکند و نگهبان نیکی است.»[4] - پسندم آنچه را جانان پسندد.
امام سجّاد(ع) در روز عاشوراامام سجّاد(ع) بر اثر بیماری شدید، در کربلا همچنان بستری بود و نتوانست به میدان رود و در رکاب پدرش با دشمن تا سر حدّ شهادت نبرد کند. در ماجرای جانسوز وداع امام حسین(ع) با پسرش امام سجّاد(ع) روایاتی نقل شده که بیانگر شجاعت و روحیّه عالی امام سجّاد(ع) است. ما در اینجا به ذکر دو نمونه از آن روایات میپردازیم و قضاوت را به شما خوانندگان میسپاریم.
1- هنگامی که در روز عاشورا، امام حسین(ع) با شهادت یارانش از بنیهاشم و غیرِ بنیهاشم، روبرو شد و تنها ماند، به هر سو نگاه کرد؛ یار و یاوری برای خود ندید، صدا زد:
«هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اَللَّهِ ...»
«آیا کسی هست تا از حرم رسول خدا(ص) حمایت و دفاع کند...؟ »
وقتی که بانوان حرم، این سخن جانسوز را شنیدند، با صدای بلند گریستند.
در این هنگام امام سجّاد(ع) که سخت بیمار و بستری بود، با زحمت برخاست و از خیمه بیرون آمد و شمشیرش را با سختی به دست گرفت تا به سوی میدان برود. عمّهاش امّکلثوم فریاد زد: «به خیمه بازگرد.»
امام سجّاد(ع) فرمود: «ای عمّه! مرا رها کن تا در رکاب پسر رسول خدا(ص) با دشمن بجنگم.»
امام حسین(ع) متوجّه شد و فریاد زد: «ای امّکلثوم! او را نگهدار، تا زمین از نسل آل محمّد(ص) خالی نگردد.» سپس با سرعت به سوی امام سجّاد(ع) آمد و او را به خیمهاش برد و به او فرمود: «پسرم! میخواهی چه کنی؟»
امام سجّاد(ع) فرمود: پدر جان! ندای تو رگهای قلبم را برید، و آرامش را از من ربود. خواستم به میدان آیم و جانم را فدایت کنم.
امام حسین(ع) فرمود: پسرم! تو بیمار هستی و جهاد بر تو واجب و روا نیست، تو حجّت و امام بر شیعیان من هستی. تو پدر امامان و سرپرست يتيمان و بیوهزنان هستی. تو باید آنها را به مدینه برسانی، و نباید هرگز زمین از حجّت و امام از نسل من خالی بماند ...
امام سجّاد(ع) عرض کرد: پدر جان! آیا من نگاه کنم و تو کشته شوی؟! کاش زنده نبودم و جانم نثار تو میشد ...
سپس امام حسین(ع) با امام سجّاد(ع) وداع کرد. او را در آغوش گرفت و گردن به گردن او گذاشت و گریه سختی کرد و به این ترتیب با او خداحافظی نمود.[5]
۲- در کتاب «الدّمعة السّاكبه» نقل شده: هنگامی که امام حسین(ع) یکّه و تنها ماند، به خیمههای پسران پدرش رفت؛ آنها را خالی دید. به خیمههای فرزندان عقیل رفت؛ آنها را خالی دید. به خیمههای اصحابش توجّه کرد؛ آنها را نیز خالی دید. مکرّر میفرمود:
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.»
سپس به خیمههای بانوان رفت و پس از آن به خیمه امام سجّاد(ع) وارد گردید، ديد آن حضرت بر اثر بیماری شدید روی فرش پوستی افتاده، و زینب از او پرستاری میکند. وقتی که چشم امام سجّاد(ع) به پدرش افتاد، خواست برخیزد نتوانست، به عمّهاش زینب فرمود: مرا به سینهات تکیه بده تا بنشینم. زینب(س) در جانب پشت امام سجّاد(ع) نشست و آن حضرت را نشانده به سینهاش تكیه داد. امام حسين(ع) احوال پسرش را پرسید. امام سجّاد(ع) گفت: «حمد و سپاس میگویم خدا را» سپس امام سجّاد(ع) عرض کرد: پدر جان، ماجرای شما با این منافقین به کجا رسید؟
امام حسین(ع) فرمود: شیطان بر آنها چیره شد و یاد خدا را از خاطر آنها بیرون برد، و جنگ شدیدی بین ما و آنها رخ داد که خون ما و آنها در سراسر این زمین جاری شد.
امام سجّاد(ع) از عموها و برادرها و برادرزاده و اصحاب، یکیک پرسید. امام حسین(ع) فرمود:
«یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فِی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلّا أَنَا وَ أَنْتَ ...»
«پسرم! بدان که در خیمه ها مردی جز من و تو نیست، همه کشته شدند.»
امام سجّاد(ع) گریه سختی نمود. سپس به عمّهاش زينب فرمود: « شمشیر و عصایی به من بده.»
امام حسین(ع) فرمود: شمشیر و عصا برای چه میخواهی؟
عرض کرد: «عصا را برای این که بر آن تکیه کنم، و شمشیر را برای این که با آن از حریم فرزند رسول خدا(ص) دفاع نمایم، زیرا خیری در زندگی بعد از او نیست.»
امام حسين(ع) او را از این کار باز داشت و او را به سینهاش چسبانید و به او فرمود: «پسرم! تو پاکترین و بهترین ذریّه و عترت من هستی. تو جانشین من بر این بانوان و کودکان غریب و يتيم و مظلوم میباشی. آنها که در چنین رنجی شدید در برابر شماتت دشمن قرار گرفتهاند، از آنها سرپرستی کن و مونس آنها باش. آنها هیچ مردی غیر از تو ندارند. به آنها مهربانی کن ... سپس فریاد زد: ای زینب! ای امّکلثوم! ای سکینه! ای رقیّه! ای فاطمه! كلام مرا بشنوید و بدانید که این پسرم ( اشاره به امام سجّاد(ع)) جانشین من بر شماست.
«وَ هُوَ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ.»
«و او امامی است که اطاعتش واجب است.»[6]
این واقعه جانسوز بیانگر استقامت و روحیّه عالی امام سجّاد(ع) است، که در چنان حالی میخواست به میدان رود و با دشمن بجنگد.
***
آخرین سخنان امام حسین(ع) به امام سجّاد(ع) هنگام وداع این بود:
«يَا بُنَيَّ اِصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً.»
«پسرم! در راه حق استقامت كن ،گرچه تلخ باشد.»
«يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اَللَّهَ.»
«پسرم! بپرهیز از ظلم به کسی که یاوری در برابر تو جز خدا ندارد.»
امام سجّاد(ع) نیز در لحظات آخر عمر، همین وصیت را به پسرش امام باقر(ع) نمود.[7]
خودآزمایی1- چرا امام حسین(ع) به فرزندش امام سجّاد(ع) فرمودند که مانند ابراهیم خلیل(ع) هستی؟
2- چرا امام سجّاد(ع) نتوانست در نبرد کربلا شرکت کند؟
3- امام سجّاد(ع) در لحظات آخر عمر، چه وصیّتی را به پسرش امام باقر(ع) فرمودند؟
پینوشتها [1] - این ملاقات در شب ۲۷ رجب سال ۶۰ هجری انجام شد.
[2] - لهوف سیّد بن طاووس، ص ۲۲ به بعد - ترجمه ارشاد مفید، ج ۲، ص ۳۱- ۳۴.
[3] - اقتباس از « زینالعابدین علی بن الحسین» سیّدالاهل، ص ۲۴.
[4] - اعیان الشیعة، ط ارشاد، ج ۱، ص ۶۳۵ - انوارالبهيّة، ص ۱۶۶.
[5] - معالی السّبطین، ج ۲، ص ۲۱.
[6] - همان مدرک، ص ۲۲-۲۳.
[7] - اصول کافی، ج ۲، ص ۳۳1.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی