خطبه قهرمانانه امام سجّاد(ع) در شام یکی از فرازهای برجسته زندگی امام سجّاد(ع) خطبه او در شام در نزد مردم و یزید بود که یزیدیان را رسوا کرد و پیام خون شهیدان را در دیار شام به ثمر نشاند، و موجب تحوّل عجیبی گردید، که اینک نظر شما را به آن جلب میکنیم:
مسجد اموی شام پر از جمعیّت بود[1] امام سجّاد(ع) را به آن مسجد آورده بودند تا عظمت یزید را بنگرد، یزید حضور داشت و به خطیب مزدور خود گفت: بر بالای منبر برو و آنچه خواستی نسبت به علی(ع) و حسين(ع) بدگویی کن و از ناسزاگویی به آنها کم نگذار.
خطیب بالای منبر رفت و آنچه توان داشت در حضور مردم و امام سجّاد(ع) از امام علی(ع) و امام حسین(ع) بدگویی کرد، و معاویه و یزید را مدح و ستایش نمود.
امام سجّاد(ع) در همان پایین منبر فریاد زد:
«وَيْلَكَ أَيُّهَا اَلْخَاطِبُ اِشْتَرَيْتَ ... مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَّوأْ مَقْعَدَكَ مِنَ اَلنَّارِ.»
«وای بر تو ای سخنران! خشنودی مخلوق را به خشم خالق خریدی، پس جایگاهت را آتش دوزخ فرا گرفت.»
سپس امام سجّاد(ع) به یزید فرمود:
«يَا يَزِيدُ اِئْذَنْ لِي حَتَّى أَصْعَدَ هَذِهِ اَلْأَعْوَادَ فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِمَاتٍ لِلَّهِ فِيهِنَّ رِضاً وَ لِهَؤلاَءِ الْجُلَسَاءِ فِيهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوَابٌ.»
«ای یزید! به من اجازه بده تا بالای این چوبها[2] بروم، و سخنانی بگویم که در آن خشنودی خدا باشد و برای حاضران موجب اجر و پاداش گردد».
یزید این تقاضا را ردّ کرد. ولی حاضران گفتند: اجازه بده او بالای منبر رود، شاید ما از او چیزی بشنویم. یزید گفت:
«إِنْ صَعِدَ لَمْ يَنْزِلْ إِلَّا بِفَضِيحَتِي وَ بِفَضِيحَةِ آلِ أَبِي سُفْيَانَ.»
«اگر او بالای منبر رود، فرود نمیآید مگر این که من و دودمان ابوسفیان را به افتضاح و رسوایی بکشاند.»
شخصی گفت: ای امیر مؤمنان! هر چه این شخص (بیمار و شکستخورده) بگوید چنان اهمیّت ندارد، بگذار برود و سخنی بگوید. یزید به او گفت:
«إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ قَدْ زُقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً.»
«این شخص (اشاره به امام سجّاد(ع)) از خاندانی است که علم و کمال را با تمام وجود به کام خود آوردهاند.» (مانند پرندهای که دانه به دهان جوجهاش میگذارد، پیامبر(ص)، علم و کمال را در کام آنها نهاده است و شیره جان آنها نموده است.)
مردم همواره از یزید تقاضا میکردند که اجازه دهد، تا این که ناگزیر یزید اجازه داد و امام پس از حمد و ثنا فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي.»
«ای مردم! به ما شش چیز داده شد، و به هفت چیز، ما بر دیگران برتری داده شدیم، اما آن شش، به ما علم، حلم، جوانمردی (بخشش)، فصاحت، شجاعت و دوستی در دل مؤمنان داده شد و امّا آن هفت چیز که ما به آن برتری داده شدیم، عبارت است از این که؛ پیامبر برگزیده حضرت محمّد(ص) و از ما است، و صدیق (نخستین کسی که به او ایمان آورد یعنی علی(ع)) از ما است، جعفر طیّار از ما است، شیر خدا و شیر رسول خدا(ص) (حضرت حمزه) از ما است، واز ما است دو سبط پیامبر(ص) در این امّت (حسن و حسين (ع))[3] هر کس که مرا شناخت که شناخت و هر کس که نشناخت، او را به حسب و نسبم خبر می دهم.
«أَيُّهَا اَلنَّاسُ أَنَا اِبْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى، أَنَا اِبْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا، أَنَا اِبْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا، أَنَا اِبْنُ خَيْرِ مَنِ اِئْتَزَرَ وَ اِرْتَدَى، أَنَا اِبْنُ خَيْرِ مَنِ اِنْتَعَلَ وَ اِحْتَفَى، أَنَا اِبْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى، أَنَا اِبْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى، أَنَا اِبْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى اَلْبُرَاقِ فِي اَلْهَوَاءِ أَنَا اِبْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَى، أَنَا اِبْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهَى، أَنَا اِبْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى، أَنَا اِبْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلاَئِكَةِ اَلسَّمَاءِ، أَنَا اِبْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَيْهِ اَلْجَلِيلُ مَا أَوْحَى، أَنَا اِبْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى.»
«ای مردم! من پسر مکّه و منا هستم. من فرزند زمزم و صفا هستم. من پسر آن کسی هستم که حجرالأسود را در میان عبای خود نهاد و به جای خود گذاشت. من پسر بهترین انسانها هستم که لباس احرام پوشید. من پسر بهترین انسانها هستم که کفش پوشید و (برای طواف) پابرهنه شد. من پسر بهترین انسانها هستم که طواف کرد و سعی صفا و مروه نمود. من پسر بهترین کسی هستم که حجّ را به جا آورد و لبّیک گفت. من پسر آن کسی هستم که از مکّه به مسجد اقصی سَیر داده شد. من پسر آن کسی هستم که (در شب معراج) به سِدرَةالمنتهی رسید. من پسر آن کسی هستم که آن قدر به خدا نزدیک و نزدیکتر گردید، تا آن که فاصله او (با قرب مخصوص خدا) به اندازه دو کمان یا نزدیکتر بود. من پسر آن کسی هستم که فرشتگان آسمان به او اقتدا کرده و نماز خواندند. من پسر آن کسی هستم که خدای بزرگ به او وحی کرد آنچه را که وحی کرد. من پسر محمّد(ص) برگزیده خدا هستم.»
***
«أَنَا اِبْنُ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى، أَنَا اِبْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ اَلْخَلْقِ حَتَّى قَالُوا لا إِلَهَ إِلّا اَللَّهُ أَنَا اِبْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اَللَّهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ، وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ، وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَنَا اِبْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ اَلْمُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ اَلْعَابِدِينَ وَ تَاجِ اَلْبَكَّائِينَ وَ أَصْبَرِ اَلصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ اَلْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ رَسُولِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ وَ قَاتِلِ اَلْمَارِقِينَ وَ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ اَلنَّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلِ اَلسَّابِقِينَ وَ قَاصِمِ اَلْمُعْتَدِينَ وَ مُبِيدِ اَلْمُشْرِكِينَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِي اَللَّهِ عَلَى اَلْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ حِكْمَةِ اَلْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اَللَّهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اَللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِكْمَةِ اَللَّهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ.
سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ اَلْأَصْلاَبِ وَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ يَطْحَنُهُمْ فِي اَلْحُرُوبِ إِذَا اِزْدَلَفَتِ اَلْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ اَلْأَعِنَّةُ طَحْنَ اَلرَّحَى وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ اَلرِّيحِ اَلْهَشِيمَ لَيْثُ اَلْحِجَازِ وَ كَبْشُ اَلْعِرَاقِ مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهَاجِرِيٌّ مِنَ اَلْعَرَبِ سَيِّدُهَا وَ مِنَ اَلْوَغَى لَيْثُهَا وَارِثُ اَلْمَشْعَرَيْنِ وَ أَبُو اَلسِّبْطَيْنِ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ ذَاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ.»
«من فرزند علی مرتضی(ع) هستم. من پسر کسی هستم که سران مشرکین را کوبید تا گفتند: معبودی جز خدای یکتا نیست. من پسر کسی هستم که در پیشاپیش رسول خدا(ع) با دو شمشیر میجنگید، و با دو نیزه نبرد میکرد و دو بار هجرت کرد. من پسر کسی هستم که دو بار بیعت کرد و در جنگ بدر و حنین با دشمن جنگید و به اندازه یک چشم به هم زدن کافر نشد. من پسر صالح مؤمنان و وارث پیامبران، و نابودکننده ملحدان، و پیشوای مسلمانان، و مایه روشنی چشم مجاهدان، و زینت پرستشکنندگان خدا و سرور مناجاتکنندگان بسیار گریهکننده درگاه خدا و بااستقامتترین استقامتکنندگان، و بهترین برخاستگان برای عبادت، از آل ياسين (رسول پروردگار جهانیان(ص)) هستم. آن کس که با خارجشدگان از دین جنگید و با بیعتشکنان و یاغيان نبرد کرد و با دشمنان ناصبی جهاد نمود. من پسر کسی هستم که سرافرازترین فرد قریش، و نخستین مؤمن و تصدیقکننده خدا و رسولش، و پیشتاز پیشگامان و کوبنده متجاوزان و نابودکننده مشرکان، و تيری از تیرهای خدا بر منافقان و زبان شناخت عابدان و حامی دین خدا، و ولی امر خدا و باغ حكمت الهی و مخزن علم خداست.
آن کس که جوانمرد، بخشنده، زیبا، هوشمند، پاک، از سرزمین حجاز، مرضی خدا، پیشگام، پیشوای بلندهمّت، صابر، بسيار روزهگیرنده، تهذيب شده، بسیار عبادتکننده، قطعکننده پشتهای مشرکان، و پراکندهکننده حزبهای کافر، از همگان پرجرئتتر و قویدلتر و باصلابتتر، و خللناپذیرتر در برابر کافران. شیر دلاور، آن کس که در جنگها هنگام به هم خوردن نیزهها و نزدیک شدن پیشتازان جنگ، کافران را مانند خرد کردن سنگآسیا، خرد میکرد و میکوبید، و مانند طوفان توفنده و درهمکوبنده، که خار و خاشاک را زیر و رو میکرد و دشمنان را در هم میریخت. آن کس که شیر حجاز و یکّه سوار عراق، سردار مکّه، مدینه، خِيف، منی، عقَبه، بدر و اُحد بود. آن کس که یکّهتاز بیعت (تحت شجره رضوان) و هجرت و آقای عرب و پهلوان جنگ، و وارث مشعر و عرفات، و پدر دو نبیره رسول خدا حسن و حسین (ع) بود و این شخص جدّم علی بن ابیطالب(ع) است.»
و پس از شناساندن جدّ بزرگوارش رسول خدا(ص) و جدّ ارجمندش على(ع) به معرّفی پدرش امام حسین(ع) پرداخت و چنین فرمود:
«أَنَا اِبْنُ فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ أَنَا اِبْنُ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ أَنَا اِبْنُ خَدِيجَةَ اَلْكُبْرَى أَنَا اِبْنُ اَلْمَقْتُولِ ظُلْماً أَنَا اِبْنُ اَلْمَجْزُوزِ اَلرَّأْسِ مِنَ اَلْقَفَا أَنَا اِبْنُ اَلْعَطْشَانِ حَتَّى قَضَى أَنَا اِبْنُ طَرِيحِ كَرْبَلاَءَ أَنَا اِبْنُ مَسْلُوبِ اَلْعِمَامَةِ وَ اَلرِّدَاءِ.»
« من فرزند فاطمه زهرایم. من فرزند خديجه كبرایم. من فرزند کسی هستم که از روی ظلم کشته شد. من پسر کسی هستم که سرش از قفا بریده شد. من پسر تشنهکامی هستم که با لب تشنه به شهادت رسید. من پسر کسی هستم که پیکرش در زمین کربلا افتاده. من پسر کسی هستیم که عمامه و عبایش ربوده شد ...»
امام سجّاد(ع) همچنان گفت و گفت. مردم زارزار میگریستند و صدای گریه و ناله بلند شد. یزید ترسید که فتنه و آشوب به پا شود؛ به مؤذن فرمان داد: اذان را بگو. مؤذن گفت:
اَللَّهُ أَكْبَرُ اَللَّهُ أَكْبَر.
امام سجّاد(ع) فرمود:
«لَا شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اَللَّهِ.»
«هیچ چیز بزرگتر از خدا نیست.»
مؤذن گفت:
أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اَللَّهُ.
امام سجّاد(ع) فرمود:
«شَهِدَ بِهَا شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي.»
«مو و پوست و گوشت و خونم به یکتایی خدا گواهی دهد.»
مؤذن گفت:
أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ.
امام سجّاد(ع) به مؤذن فرمود: تو را به حقّ محمّد(ص) ساکت باش، تا من سخنی بگویم. سپس از بالای منبر متوجّه یزید شد و فرمود:
«یا يَزِيدَ مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّي أَمْ جَدُّكَ؟»
«ای یزید! محمّد(ص) جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر میگویی جدّ تو است، دروغ میگویی و کفر میورزی، و اگر اعتقاد داری که او جدّ من است پس چرا عترت و خاندان او را کشتی؟ چرا پدرم را کشتی و حرم او و مرا اسیر کردی؟! این سخن را گفت و دست به گریبان برد و جامه خود را چاک زد و گریه کرد. سپس خطاب به مردم فرمود: ای مردم! آیا در میان شما کسی هست که جدّ و پدرش، رسول خدا(ص) باشد؟!»
صدای شیون و گریه از مجلس برخاست. آنگاه فرمود: به خدا سوگند در جهان جز من کسی نیست که جدّش رسول خدا باشد. پس چرا این شخص (یزید) پدر مرا کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد، ای یزید، این کارها را میکنی باز میگویی محمّد(ص) رسول خداست؟ و رو به قبله میایستی، وای بر تو که در روز قيامت جدّم و پدرم طرف دعوای تو هستند.
یزید فریاد زد: ای مؤذن! اقامه بگو!
هیاهو و صدای اعتراض از مجلس برخاست، بعضی با یزید نماز خواندند و بعضی دیگر نماز نخوانده و پراکنده شدند.[4]
***
خطبه امام سجّاد(ع) و حضرت زینب(س) در شام موجب شد که وضع شام دگرگون گردید و یزید دستور داد سرهای شهدا را جمع کنند و محترمانه به قصر بیاورند. او اظهار پشیمانی میکرد و همه گناهان را به ابن زیاد نسبت میداد و او را لعنت میکرد.[5]
خودآزمایی 1- یکی از فرازهای برجسته زندگی امام سجّاد(ع) چه بود؟
2- با توجّه به خطبه امام سجّاد(ع)، شش چیزی که به اهل بیت و امامان معصوم (ع) داده شده است چیست؟
3- خطبه امام سجّاد(ع) و حضرت زینب(س) در شام چه نتیجهای داشت؟
پینوشتها [1] - به نقل کامل بهائی، روز جمعه بود، و خطیب خطبه نماز جمعه خواند و سپس امام سجّاد(ع) خطبه خواند. ( بنابراین جمعیّت بسیار در مسجد بوده است) - نفس المهموم، ص ۲60.
[2] - تعبیر به اعواد «چوبها» به جای منبر. از این رو است که هرگاه بر روی منبری سخن باطل گفته شود، آن منبر، چوب است، نه منبرِ منسوب به خدا و پیامبر (ص).
[3] - و در بعضی از عبارات آمده: «و مِنَّا مَهدِىُّ هَذِه الأمَّة»: «و مهدی این امّت از ما است» (معالي السبطين ج ۲، ص ۱۷۸)؛ بنابراین، هفت مورد تکمیل می شود و طبق بعضی از روایات: «وَ مِنَّا المَهدِيُّ الّذي يَقتُلُ الدَّجَال.» (نفس المهموم، ص ۲۶۱).
[4] - بحار ، ج ۴۵، ص ۱۳۷ - نفس المهموم، ص 260.
[5] - نفس المهموم، ص ۲۶۲ - مقتل ابی مخنف، ص ۱۹۸ - احتجاج طبرسی، ج ۲،ص 40.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی