کد مطلب: ۲۹۸۱
تعداد بازدید: ۱۵۱۶
تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۷:۱۵
نگاهی بر زندگی امام سجاد(ع)| ۸
امام سجّاد(ع) هرگز عبدالله بن زبیر را تائید نکرد، بلکه مخالفت خود را با او آشکار نمود، ولی از تسلّط او بر همه سرزمین حجاز نگران بود و در این ‌باره می‌اندیشید که مبادا او بر مدینه مسلّط گردد، و به خاندان نبوّت و شیعیان آسیب برساند.
نجات امام سجّاد(ع) و پناهندگی چهارصد خانواده به او
امام سجّاده(ع) به ‌طور معجزه‌آسایی از این واقعه سالم ماند و چهارصد خانواده از مردم مظلوم مدينه نیز در پناه او جان سالمی به در بردند.
توضیح این که: امام سجّاد(ع) به مرقد مطهّر پیامبر(ص) پناهنده شده و خود را به قبر آن حضرت چسبانید و در آنجا این دعا را خواند:
«اَللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ مَا أَظْلَلْنَ وَ رَبَّ اَلْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا أَقْلَلْنَ، رَبَّ الْعَرْشِ اَلْعَظِيمِ، رَبَّ مُحمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ، أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ، وَ أَدرَءُ بِکَ فِی نَحرِهِ، أَسئَلُکَ اَن تُؤتِیَنِی خَیرَهُ، وَ تَکفِینِی شَرَّهُ.»
«خدایا! ای پروردگار آسمان‌های هفتگانه و آنچه در سایه آن‌هاست و ای پروردگار زمین‌های هفتگانه و آنچه در پشت آن‌هاست!
ای پروردگار عرش عظيم، و پروردگار محمّد(ص) و دودمان پاکش!
پناه می‌برم به تو از گزند او (مسلم بن عقبه) و من تو را در برابر او قرار دادم (و از تو می‌خواهم که او را از همان سو که به ‌طرف من آمده بازگردانی) و از درگاهت می‌خواهم که خیر او را به من برسانی و مرا از شرّ او کفایت نمایی.»
امام سجّاد(ع) پس ‌از این دعا نزد مسلم بن عقبه رفت، مسلم تا یک ‌لحظه قبل از ورود آن بزرگوار، با کمال خشم و گستاخی به خاندان نبوّت ناسزا می‌گفت، ولی همین‌ که نگاهش به امام سجّاد(ع) افتاد، بر اثر ترس و رعب، لرزه بر اندامش افتاد، در برابر آن حضرت برخاست و احترام شایانی کرد و او را در کنار خود نشاند و با نهایت خضوع گفت: «آنچه را شما بخواهید پذیرفته است.»
امام سجّاد(ع) از جمعی شفاعت کرد، و مسلم آن‌ها را آزاد نمود.[1]
امام سجّاد(ع) در این شرایط سخت چاره‌ای جز این نداشت که در پشت سپر تقیّه و تاکتیک، جان عدّه‌ای را حفظ کند. زمخشری در ربيع الابرار نقل می‌کند:
«آن حضرت، چهارصد نفر از مردم مظلوم مدینه را با اهل‌ و عیال‌شان نزد خود آورد و به آن‌ها پناه داد، و تا پایان کشتار و غارت سپاه مسلم، آن‌ها را در پناه خود نگه داشت، یکی از بانوان پناهنده در این مورد می‌گوید: سوگند به خدا من در قتل و غارت مسلم بن عقبه حتّی در کنار پدر و مادرم در آسایش نبودم، آن ‌گونه که در سایه این مرد بزرگوار و شريف (امام سجّاد(ع)) در آسایش بودم.»[2]
سيّد الاهل دانشمند لبنانی در این ‌باره می‌نویسد:
«زنان مدینه در هنگام بروز جنگ چون کبوترانی که از چنگ دشمن به گوشه‌ای دور از دشمن پناه برند، دسته‌ دسته به خانه‌ امام سجّاد(ع) پناهنده شدند، و آن حضرت آن‌ها را به آرامش دعوت می‌کرد. غذا و لباس‌شان را فراهم می‌نمود و تا پایان جنگ با آن‌ها خوش‌رفتاری کرد، و پس از جنگ، هر کدام از آن‌ها، به خانه‌های خود بازگشتند.»[3]
عالم بزرگ، شیخ مفید(ره) می‌نویسد:
گویند هدف از ورود مسلم بن عقبه به مدینه، آزاررسانی به امام سجّاد(ع) بوده است، ولی به وسیله همین دعای مذکور، از گزند او حفظ گردید و مسلم به‌ جای آزار، به آن حضرت مهربانی و احسان کرد.
 
امام سجّاد(ع) در عصر خلافت معاویه‌ی اصغر
یزید، در ۱۴ ربیع‌الاوّل سال ۶۴، در سنّ ۳۹ سالگی از دنیا رفت. پسرش معاویة بن یزید که ۲۲ سال داشت به‌ جای پدر نشست. معاویة بن یزید که به او معاويه اصغر گویند، تنها مدّت چهل روز در شام، خلافت کرد. او از انحرافات و ستم‌ها و جنایات پدران و اجدادش متنفّر بود، و آن‌ها و خود را برای به ‌دست گرفتن زمام خلافت، لایق نمی‌دانست، بلکه عقیده داشت که مقام رهبری حقّ امام سجّاد(ع) است.
روزی مردم را به ‌عنوان اعلام خبر تازه به مسجد دعوت کرد، آن روز مسجد شام پر از جمعیّت شد، معاویه‌ی اصغر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت:
«حقیقت این است که من برای خلافت، لیاقت ندارم، از اطراف من پراکنده شوید، خلیفه واقعی، علی بن الحسین(ع) است. من در این مدّت حقّ او را غصب کردم، چنان که پدرم یزید و جدّم معاویه، حقّ علی(ع) و حسین(ع) را غصب کردند، آنگاه پدر و اجداد خود را لعنت کرد، سپس از منبر پایین آمد و به خانه‌اش رفت و در را به روی خود بست و تمام امور خلافت را رها نمود.»[4]
مادرش، أمّ‌خالد به او گفت: خلافت را به برادرت واگذار. او در پاسخ گفت: «من کاری نمی‌کنم که تلخی خلافت از آن من باشد و شیرینی آن از آن شما.»[5] و نیز گفت: «اگر ترس از فتنه نداشتم به‌ اندازه یک چشم ‌به ‌هم ‌زدن، عهده‌دار خلافت نمی‌شدم.»
مادرش گفت: دوست داشتم خون حيض من بودی و دفع می‌شدی. او در پاسخ گفت: «سوگند به خدا دوست داشتم چنین بودم و عهده‌دار خلافت نمی‌شدم.»[6]
کوتاه‌ سخن آن که معاویه‌ی اصغر، ۲۵ یا ۴۰ روز بعد از استعفای خلافت، از دنیا رفت و به گفته بعضی، او را مسموم کردند و با مرگ او سلطنت بنی‌امیّه منقرض گردید و مروان به ‌جای او نشست و مقام خلافت به خاندان مروان منتقل شد.[7]
 
امام سجّاد(ع) در عصر خلافت ابن زبیر
عبدالله بن زبیر از دشمنان پرکینه خاندان رسالت بود، او در زمان يزيد، با او بیعت نکرد و در مکّه مردم را به بیعت با خود دعوت کرد و پرچم مخالفت با حکومت یزید را برافراشت.
هنگامی ‌که مروان در شام پس از مرگ معاویه‌ی اصغر، ادّعای خلافت کرد، مردم شام با او بیعت کردند. در نتیجه جامعه اسلامی در یک ‌زمان، دارای دو خلیفه گردید؛ خلیفه‌ای به نام عبدالله بن زبیر که بر حجاز و یمن و عراق حکومت می‌کرد، و خلیفه دیگری به نام مروان که بر شام و مصر حکومت می‌کرد.
امام سجّاد(ع) هرگز عبدالله بن زبیر را تائید نکرد، بلکه مخالفت خود را با او آشکار نمود، ولی از تسلّط او بر همه سرزمین حجاز نگران بود و در این ‌باره می‌اندیشید که مبادا او بر مدینه مسلّط گردد، و به خاندان نبوّت و شیعیان آسیب برساند. در این راستا به حدیث زیر توجّه کنید:
ابوحمزه ثمالی می‌گوید؛ امام سجّاد(ع) فرمود: «روزی از خانه بیرون آمدم و به این دیوار (اشاره به دیواری که در آنجا بود) تکیه دادم، ناگاه مردی که در جامه سفید بر تن داشت پیدا شد و به چهره‌ام نگاه کرد و فرمود: ای علی بن حسین! چرا تو را اندوهگین و غمناک می‌بینم؟ آیا اندوه تو برای دنیا است، که رزق و روزی خدا، هر روز برای نیکوکار و بدکار، آماده است.
گفتم: اندوه من برای دنیا نیست، زیرا روزی دنیا همان‌گونه است که می‌گویی به خوب و بد می‌رسد.
گفت: پس اندوه تو برای آخرت است، که آن‌ هم وعده‌ای در دست خدای توانا است که حکم می‌فرماید.
گفتم: اندوه من، برای آن ‌هم نیست، زیرا آخرت همان‌گونه است که گفتی.
گفت: برای چه اندوهگین هستی؟
گفتم: از فتنه ابن زبیر، و وضعی که مردم دارند نگران هستم.
او خنده‌ای کرد و گفت: ای علی بن حسین! آیا دیده‌ای که کسی به درگاه خدا دعا (برای رفع بلا) کند و به استجابت نرسد؟
گفتم: نه.
گفت: آیا دیده‌ای که کسی به خدا توکّل نماید، و خداوند امور او را سامان ندهد؟
گفتم: نه.
گفت: آیا دیده‌ای که کسی چیزی از خدا بخواهد و به او ندهد؟
گفتم: نه.
سپس آن شخص (بعد از این نصیحت و دلداری) غایب گردید.»[8]
آن شخص غایب، شاید خضر بوده، و شاید فرشته و پیک الهی به ‌صورت انسان بوده که برای دلداری امام سجّاد(ع) آمده بود. به ‌هر حال، منظور امام سجّاد از نقل این ماجرا، این بود که در شرایط سخت، باید در پرتو توکّل به خدا، مقاومت کرد. و با اتّکا بر ذات احدیّت، کارها را سامان داد.
 
امام سجّاد(ع) در عصر خلافت مروان و عبدالملک
پس‌ از آن که معاویه‌ی اصغر، از دنیا رفت، مروان زمام خلافت را در شام به ‌دست گرفت. او گرچه بسیار ناپاک و بی‌رحم بود، ولی مدّت خلافتش بسیار کوتاه بود، به‌ طوری ‌که او کمتر از ۹ ماه خلافت کرد و در این مدّت نیز همواره در جنگ با عبدالله بن زبیر بود و در سال ۶۵ هجری، از دنیا رفت.[9] و دیگر فرصت و مهلت نیافت تا با امام سجّاد(ع) برخوردی داشته باشد.
***
پس از مرگ مروان، پسرش «عبدالملک» بر مسند خلافت نشست و مدّت حکومت او حدود ۲۱ سال طول کشید.[10] بیشتر امامت حضرت سجّاد(ع) در عصر خلافت عبدالملک گذشت. او از طاغوت‌های بسیار خون‌آشام و بی‌رحم بود؛ تا آنجا که «حجّاج بن يوسف» (خون‌خوار بی‌نظیر تاریخ) از طرف او مدّت ۲۰ سال حاکم عراق بود. او بسیاری از شیعیان را کشت و افراد برجسته‌ای مانند: کُمیل، سعید بن جُبیر، قنبر، يحيى بن اُمّ طویل و... به دستور او به شهادت رسیدند، او تنها در غیر جنگ، ۱۲۰ هزار نفر را به شهادت رسانید.[11]
 
خودآزمایی
1- چگونه امام سجّاد(ع) از واقعه حَرَّه سالم ماندند؟
2- منظور امام سجّاد(ع) از نقل ماجرا به ابوحمزه ثمالی چه بود؟
3- بیشتر امامت حضرت سجّاد(ع) در عصر کدام خلیفه گذشت؟
 
  پی‌نوشت‌ها
 [1] . تتمّة المنتهى، ص ۳۹-۴۰.

[2] . انوارالبهيّة، ص ۱۵۷.

[3] . کتاب زین العابدین، ص 62.

[4] . جامع النّورين، ص ۳۱۶ - تتمّة المنتهى، ص ۴۸ - بحار، ج ۴۶، ص ۱۱۸.

[5] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۵، ص ۱۵۲.

[6] . همان مدرک، ج ۱۶، ص ۲۶۳.

[7] . تتمّة المنتهى، ص ۴۹.

[8] . اصول کافی، ج ۲، ص ۶۳.

[9] . تتمّة المنتهى، ص ۵۵.

[10] . همان مدرک، ص ۵۷.

[11] . همان مدرک، ص ۶۶.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: