در اینجا این سؤال پیش میآید که چرا امام سجّاد(ع) بر ضدّ طاغوت زمانش قيام مسلّحانه نکرد؟!
پاسخ این سؤال بسیار روشن است و آن این که: آن بزرگوار در محدودیّت شدید قرار داشت و یاران اندکی در اطرافش بودند، آنها نیز در حال تقیّه به سر میبردند، چنان که آن حضرت همین پاسخ را در سؤال یکی از مسلمانان داد.
شخصی به نام «عباد بصری» در مسیر راه حجّ، با امام سجّاد(ع) ملاقات کرد و به او عرض نمود: جهاد را به خاطر سختیای که دارد رها کردهای و به جای آن به حجّ و آسایشی که دارد پرداختهای، با این که خداوند (در قرآن، مجاهدان را ستوده و) میفرماید:
«إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً ...»
«خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری میکند که (در برابرش) بهشت برای آنها باشد (از اینرو که) در راه خدا پیکار میکنند، میکشند و کشته میشوند، این وعده حقّی است بر او...» (توبه/۱۱۱)
امام سجّاد(ع) در پاسخ او فرمود:
«إِذَا رَأَيْنَا هَؤُلَاءِ اَلَّذِينَ هَذِهِ صِفَتُهُمْ فَالْجِهَادُ مَعَهُمْ أَفْضَلُ مِنَ الْحَجِّ.»
«هرگاه افرادی را که دارای چنان صفتی (که در این آیه آمده) باشند. دیدیم، جهاد همراه آنها از حجّ بهتر خواهد بود.»[1]
بیاعتنایی امام سجّاد(ع) هنگام طواف به عبدالملك
روزی امام سجّاد(ع) در مکّه به طواف کعبه پرداخت، در این هنگام عبدالملک نیز کنار کعبه آمد و مشغول طواف شد، امام سجّاد(ع) بیآن که به عبدالملک سلام و توجّه کند، در پیشاپیش او به طواف خود ادامه داد. عبدالملک به اطرافیان خود گفت: این کیست که پیش روی ما طواف میکند و به ما اعتنا نمینماید؟!
یکی از حاضران گفت: این شخص على بن الحسين(ع) است. عبدالملک پس از طواف در مسند خود نشست و به اطرافیان دستور داد امام سجّاد(ع) را نزد من بیاورید. آنها این دستور را انجام دادند، آنگاه بین عبدالملک و امام سجّاد(ع) چنین گفتگو شد:
عبدالملک: ای علی بن الحسين! چرا نزد ما نمیآیی، من که پدر تو را نکشتهام؟
امام سجّاد(ع): قاتل پدرم، با کشتن او آخرت خود را تباه ساخت، اگر تو هم میخواهی مانند قاتل پدرم باشی، مانعی ندارد.
عبدالملک: نه، هرگز! ولى از تو توقّع دارم نزد ما بیایی، تا از دنیای ما بهرهمند گردی.
امام سجّاد(ع): با نشان دادن کرامتی از خود، به عبدالملک فرمود: مرا به دنیای شما و آنچه دارید نیازی نیست.[2]
مطابق بعضی از روایات، عبدالملک تحت تأثیر اوج معنویّت امام سجّاد(ع) قرار گرفت و به آن حضرت عرض کرد: «مرا موعظه کن.»
امام سجّاد(ع) فرمود: «آیا واعظی بالاتر و رساتر از قرآن وجود دارد؟! خداوند در آغاز سوره مطفّفين میفرماید:
«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ.»
«وای بر کمفروشان.»
وقتی که خداوند درباره کمفروشان چنین بفرماید، پس چگونه است حال آن کسی که اموال مردم را چپاول کند؟![3]
بهرهمندی عبدالملک از علم امام سجّاد(ع) در پاسخ قیصر روم
قیصر، پادشاه قدرتمند کشور مقتدر روم، برای عبدالملک، در ضمن نامهای چنین نوشت:
«آن شتری که پدرت (مروان) بر آن سوار شد و از مدینه فرار کرد،[4] خورده شد (یا آن را خوردم) و اکنون صدها هزار و صد هزار و صد هزار نفر لشکر را برای سرکوبی تو به سویت می فرستم.»[5]
عبدالملک پس از دریافت این نامه برای حجّاج بن يوسف (استاندارش در عراق که در آن هنگام در حجاز بود) نامهای نوشت و از او خواست چگونگی پاسخ قیصر را از امام سجّاد(ع) بپرسد، تا با نوشتن آن، قیصر روم به وحشت بیفتد. پس از رسیدن نامه عبدالملک به حجّاج، حجّاج ماجرا را به امام سجّاد(ع) عرض کرد، امام به او فرمود؛ در جواب قیصر روم چنین بنویسید:
«برای خدا لوح محفوظی هست که خدا در هر روز سیصد بار به آن نظر میکند، و هیچ لحظهای نیست مگر این که خداوند در آن لحظه، افرادی را میمیراند و زنده میکند، ذلیل مینماید و عزّت میبخشد و آنچه بخواهد انجام میدهد، و من امیدوارم که خداوند در یکی از این لحظهها شرّ تو را از ما بازدارد.»
حجّاج همین مطلب را برای عبدالملک نوشت، و او نیز آن را در جواب قیصر روم فرستاد.
وقتی که قیصر آن نامه را خواند، وحشتزده گفت:
«مَا خَرَجَ هَذَا إِلَّا مِنْ كَلَامِ النُّبُوَّةِ.»
«این مطلب جز از مخزن گفتار مقام نبوّت، نشئت نگرفته است!»[6]
پیشنهاد استقلال اقتصادی و اجتماعی
در عصر خلافت عبدالملک، ابرقدرت روم، نفوذ بسیار در حکومت اسلامی داشت تا آنجا که پولهای رایج کشور اسلامی، همان پولهایی بود که در کشور روم تهیّه و ضرب میشد. از طرفی مظاهر مسیحیّت نیز در میان مسلمین دیده میشد، به عنوان مثال: پارچههایی که شعار مسیحیّت (اب، ابن، روحالقدس) بر آن نقش بسته بود رواج داشت. حتّی پارچههایی که در مصر (در داخل کشور اسلامی) بافته میشد، همان نقش را بر آن میزدند.
به این ترتیب میبینیم کشور روم در امور اقتصادی و اجتماعی کشور اسلامی، نفوذ بسیار داشت تا آنجا که وقتی مسلمانان اعتراض کردند که به جای شعار مسیحیّت در پارچهها، شعار توحید را نقش بزنید، و این خبر به امپراتور روم رسید، تهدید کرد و گفت: اگر چنین کنید، سکّههایی را میسازم که ناسزا به پیامبر اسلام در آن نقش بسته باشد.
امام سجّاد(ع) گرچه عبدالملک را طاغوت میدانست و با او مخالف بود ولی در مواردی که اساس اسلام مطرح بود، وارد صحنه میشد.[7] از اینرو به عبدالملک پیشنهاد «استقلال اقتصادی» کرد و فرمود: «باید سکّههای رایج کشور روم از میان برداشته شود و به جای آن سکّههای جدیدی ضرب گردد، که در یک روی آن جمله شَهِدَ اَللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلَّا هُوَ ، و در روی دیگرش جمله مُحَمَّدٌ رَسُولُالله حکّ شود. امام(ع) طریق قالبگیری آن سکّهها را نیز آموخت و طرح امام اجرا شد.[8]
پاسخ شدید امام سجّاد(ع) به درخواست عبدالملک
به عبدالملک خبر رسید که شمشیر رسول خدا(ص)، در نزد امام سجّاد(ع) است، توسّط شخصی برای آن حضرت پیام فرستاد و از او خواست آن شمشیر را به او ببخشد.
امام سجّاد(ع) درخواست عبدالملک را ردّ کرد.
عبدالملک نامهای برای آن حضرت نوشت و او را به شدّت تهدید کرد. حتّی هشدار داد که حقوق تو را از بیتالمال قطع میکنم. امام سجّاد(ع) در پاسخ او بعد از حمد و ثنا نوشت:
«خداوند متعال برای پرهیزکاران ضمانت فرموده که آنها را از آنچه مایه رنجش و ناگواری آنها است، رهایی بخشد و از آن راهی که گمان نمیبرند، روزی آنها را برساند.»
و خداوند میفرماید:
«إِنَّ اَللهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ.»
«خداوند هیچ خیانتکار کفرانکنندهای را دوست ندارد.»[9]
بنگر که کدام یک از ما بیشتر مشمول این آیه هستیم.[10]
بیاعتنایی امام سجّاد(ع) به هشام، و اشعار فرزدق
در زمان خلافت عبدالملک، پسر او هشام بن عبدالملک، نفوذ بسیاری در حکومت پدر داشت و با مردم برخورد بسیار مغرورانه مینمود، در یکی از سالها هشام در مراسم حجّ شرکت کرد. هنگام طواف ازدحام جمعیّت به قدری بود که هشام هر چه کوشید نتوانست دستش را بر حجرالأسود برساند، ناگاه در این هنگام امام سجّاد(ع) به طرف حجرالأسود آمد، مردم به احترام آن حضرت توقف کردند و به کناری رفتند. امام با راحتی به پیش آمد و دستش را بر حجرالأسود کشید. در این هنگام شامیانی که اطراف هشام را گرفته بودند به هشام گفتند: این شخص کیست؟!
هشام (با این که آن حضرت را می شناخت، خود را به نادانی زد و) گفت: او را نمیشناسم.
در همین لحظه حسّاس، «فرزدق» شاعر حماسهسرا که پیوند دوستانه و تنگاتنگ با خاندان رسالت داشت گفت: من او را میشناسم، او علی بن الحسین زینالعابدین(ع) است و آنگاه اشعار زیر را (به کوری چشم دشمن مغرور) در شأن امام سجّاد(ع) سرود:
هَذَا اَلَّذِي تَعْرِفُ اَلْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ وَ اَلْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ اَلْحِلُّ وَ اَلْحَرَمُ
هَذَا اِبْنُ خَيْرِ عِبَادِ اَللَّهِ كُلِّهِمْ هَذَا اَلتَّقِيُّ اَلنَّقِيُّ اَلطَّاهِرُ اَلْعَلَمُ
إِذَا رَأَتْهُ قُرَيْشٌ قَالَ قَائِلُهَا إِلَى مَكَارِمِ هَذَا يَنْتَهِي اَلْكَرَمُ
يَكَادُ يُمْسِكُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ رُكْنُ اَلْحَطِيمِ إِذَا مَا جَاءَ يَسْتَلِمُ
فَلَیسَ قَولُکَ مَن هَذَا بَضَائِرهِ اَلعُربُ تَعرِفُ مَن أَنکَرتَ وَ العَجَمُ
هَذَا اِبْنُ فَاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ بِجَدِّهِ أَنْبِيَاءُ اَللَّهِ قَدْ خُتِمُوا
مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اَللَّهِ ذِكْرُهُمْ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ مَخْتُومٌ بِهِ اَلْكَلِمُ
يُسْتَدْفَعُ اَلضُّرُّ وَ اَلْبَلْوَى بِحُبِّهِمْ وَ يُسْتَرَدُّ بِهِ اَلْإِحْسَانُ وَ اَلنِّعَمُ
إِنْ عُدَّ أَهْلُ اَلتُّقَى كَانُوا أَئِمَّتَهُمْ أَوْ قِيلَ مَنْ خَيْرُ أَهْلِ اَلْأَرْضِ قِيلَ هُمْ
مَا قَالَ لَا قَطُّ اِلّا لا فِی تَشَهُّدِهِ لَولَا التَّشَهُّدُ کَانَت لَائُهُ نَعَمُ
«این مرد کسی است که سنگریزههای مکّه، جای پای او را میشناسند، خانه کعبه و بیابانهای حجاز از بیرون حرم و داخل حرم او را میشناسند.
این فرزند بهترینِ همهی بندگان خدا است، این همان مرد پرهیزکار و پاکیزه و پاکی است که نشانه خدا در روی زمین است.
وقتی که او را قریشیان مینگرند، سخنگوی آنها گوید: کرم و بزرگواریها به مقامات معنوی این شخص منتهی شده است.
هنگامی که برای دست مالیدن و بوسیدن حجرالأسود میآید و دست به دیوار خانه کعبه مینهد، نزدیک است ركن حطیم (آن قسمت از دیواری که بین حجرالأسود و دَرِ خانه کعبه است) به خاطر آشنایی با آن دست، آن را نگه دارد.
اینکه میگویی من او را نمیشناسم، به او ضرر نمیرساند، او را اگر به فرض نمیشناسی، عرب و عجم او را میشناسند.
این شخص، اگر به او ناآگاهی، پسر فاطمه(س) است، و به وجود جدّش پیامبر اسلام(ص) و سلسله پیامبران(ع) ختم گردید.
ذکر این شخص و خاندانش بعد از ذکر خدا، سرآغاز هر کار نیکی است و هر کلام با ذکر نام آنها پایان مییابد.
در پرتو حبّ آنها، بلاها و گرفتاریها، دفع میشود و عطاها و نعمتها به خاطر وجود این شخص از درگاه پروردگار درخواست میگردد.
اگر سخن از شمارش پرهیزکاران به میان آید، آنها رهبر پرهیزکاراناند، و اگر سؤال شود که بهترین مردم زمین کیست؟ جواب داده شود که آنها بهترین میباشند.
آن حضرت هرگز «نه» نگفت مگر در تشهّد خود (که نفی شریک برای خدا نمود) ولی صرف نظر از تشهّد، نفی او همان آری بود.»
(یعنی او در همه امور مرد مثبت بود و تنها در برابر معبودهای باطل، «نه» میگفت).[11]
قصيده فوق، بیش از چهل شعر است، که در اینجا به ذکر ده شعر آن اکتفا گردید.
دستگیری فرزدق، و عنایات امام سجّاد(ع) به او
هشام که مست و مغرور سلطنت بود، از شنیدن این قصیده آنچنان خشمگین شد که دستور داد مستمریّ فرزدق از بیتالمال قطع گردد و او را دستگیر کرده و به «عسفان» (قریهای بین مکّه و مدینه) تبعید و زندانی نمودند. ولی این دستور فرزدق را مرعوب نکرد، او در همان زندان اشعاری در سرزنش هشام سرود. وقتی که این خبر به هشام رسید دستور داد او را به سوی کوفه روانه ساختند.
هنگامی که امام سجّاد(ع) از ماجرای تبعید فرزدق باخبر شد، با توجّه به این که مستمریّ او را قطع نموده بودند، مبلغی پول (12 هزار درهم) برای فرزدق فرستاد. فرزدق آن را نپذیرفت و پیام داد که من این قصیده را برای خدا گفتهام، امام سجّاد(ع) آن مبلغ را به سوی او بازگردانید و چنین پیام داد: «ما از نیّت پاک تو اطلاع داریم ولی ما از خاندانی هستیم که اگر چیزی را بخشیدیم، دیگر بازپس نمیگیریم، تو را سوگند میدهم که این مبلغ را از ما بپذیری.»
در این هنگام، فرزدق آن را پذیرفت.[12]
***
شاعر و عارف معروف «عبدالرّحمن جامی» دانش و ادیب معروف قرن نهم، قصیده فوق را به اشعار فارسی تبدیل و ترجمه کرده و در کتاب «سلسلةالذهب» خود آورده است. در قسمت آغاز آن میگوید:
پور عبدالملک به نام هشام در حرم بود با اهالی شام
میزد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشهای بنشست
ناگه آن نخبهی نبیّ و ولی زَین عُبّاد بن حسین علی
در کساء بهاء و حُلّهی نور بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف میگذشت بهر طواف در صف خلق میفتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر گشت خالی ز خلق راه و گذر
و در قسمت پایانی میگوید:
قصه مدح بوفراس[13] رشید چون بدان شاه حقشناس رسید
از درم بهر آن نکو گفتار کرد حالی روان ده و دو هزار
بوفراس آن درم نکرد قبول گفت مقصود من خدا و رسول
قال زَینُ العِبادِ وَ العُبَّاد لا نُؤَدّیه عوض لا نَرْتاد
زان که ما اهلبیت احسانیم هر چه دادیم باز نستانیم
ابر جودیم بر نشیب و فراز قطره از ما به ما نگردد باز
آفتابیم بر سپهر علا نفتد عکس ما دگر سوی ما
چون فرزدق به آن وفا و کرم گشت بینا قبول کرد دِرَم [14]
***
هنگامی که هشام به شام بازگشت، ماجرا را به پدرش عبدالملک گفت. سایر مسافران حجّ نیز، داستان را برای عبدالملک تعریف کردند و احساسات او را بر ضدّ امام سجّاد(ع) تحریک نمودند، حتّی به او گفتند: «با بودن امام سجّاد(ع)، حکومت تو در خطر سقوط است، به زودی امام سجّاد(ع) مردم را به سوی خود دعوت کرده و بر مسند خلافت مینشیند ...»
کوتاه سخن آن که: عبدالملک را به گونهای تحریک نمودند، که تصمیم گرفت امام سجّاد(ع) را از مدینه به شام، تبعيد کند.[15]
خودآزمایی
1- چرا امام سجّاد(ع) بر ضدّ طاغوت زمانش قيام مسلّحانه نکرد؟
2- پاسخ امام سجّاد(ع) به قیصر روم چه بود؟
3- چرا امام سجّاد(ع) به عبدالملک پیشنهاد «استقلال اقتصادی» کرد؟
4- چرا عبدالملک تصمیم گرفت که امام سجّاد(ع) را از مدینه به شام تبعید کند؟
پینوشتها
[1] . احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۴۴ - بحار، ج 4۶، ص ۱۱۶.
[2] . اقتباس از بحار، ج 4۶، ص ۱۲۰ و ۱۲۱.
[3] . القاب الرّسول و عترته، ص 53.
[4] . منظور شتری است که در عصر رسول خدا (ص)، مروان و پدرش پیامبر (ص) تبعید شدند و بر آن شتر سوار شده و فرار کردند.
[5] . منظور قیصر این بود که دیگر شتری نیست تا بر آن سوار شده و همراه پدرت فرار کنی، حتماً دستگیر و مغلوب خواهی شد.
[6] . نورالثقلین، ج ۵، ص ۵۴۹ - مناقب، ج ۴، ص ۱۲۱.
[7] . مطابق روایات، گاهی دفاع از کیان اسلام حتی در زیر پرچم باطل واجب است، مشروط بر این که موجب تأیید باطل نگردد (ولاية الفقیه، ج ۱، ص ۱۲4)
[8] . المحاسن والمساوی بیهقی، مطابق نقل «دورنمایی از زندگانی پیشوایان اسلام»، ص 56-57.
[9] . حجّ، آیه ۳۸.
[10] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۶۵.
[11] . کشف الغمّة، ج ۲، ص ۲۶۸ - مجالس المؤمنین، ج ۲، ص ۴۹۳ - منتهی الآمال، ج 2، ص ۲۲.
[12] . کشف الغمّة، ج ۲، ص ۲۶۹ - الکُنی و الالقاب، ج 3، ص ۲۶.
[13] . فرزدق
[14] . كشف الغمّة، ج ۲، ص ۲۶۹-۲۷۲.
[15] . الامام زینالعابدین، تاليف عبدالعزيز سيّد الأهل، ص ۸۹-۹۰.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی