تحریکات هشام موجب شد که عبدالملک تصمیم گرفت تا امام سجّاد(ع) را از مدینه به شام تبعید کند. در این راستا نظر شما را به دو روایت زیر جلب میکنم:
١- عبدالملک در مورد امام سجّاد(ع) احساس خطر کرد، برای مأمورین خود در مدینه پیام داد امام سجّاد(ع) را دستگیر کرده و دست و پایش را با زنجیرهای آهنین ببندند و سواره به سوی شام بفرستند.
آن حضرت را با این وضع نزد عبدالملک آوردند، امام در برابر عبدالملک به طور کامل بیاعتنا به نظر میرسید. سکوت معنیدار و حالت عرفانی و عبادی ویژهای امام را فرا گرفته بود، و همین منظره عبدالملک را به وحشت افکند، با اطرافیان خود در مورد امام سجّاد(ع) به گفتگو و مشاوره پرداخت.
دانشمند معروف آن عصر «زُهْری» که در آنجا حضور داشت به عبدالملک گفت: «به گمان من، گزارشاتی که در مورد علي بن الحسین(ع) به تو رسیده، ناصحیح است. آن حضرت به عبادت و راز و نیاز با خدا اشتغال دارد، و به امور دنیا بیتوجّه است ...»
عبدالملک گفتار زُهری را پذیرفت، و امام را آزاد کرد و آن حضرت را با احترام به مدینه بازگرداند.[1]
۲- زُهری میگوید: در مدینه، امام سجّاد(ع) را دیدم که به فرمان عبدالملک، غُلی در گردن او انداخته و بندی به پای او نهادهاند و به سوی شام حرکت میدهند. و گروهی مأمور حرکت دادن او هستند، برای سلام و خداحافظی با امام سجّاد(ع)، از آنها اجازه ملاقات با امام را گرفتم، اجازه دادند، هنگامی که به محضر آن حضرت رفتم، دیدم پاهایش در بند است، و غُل آهنین در دستش، دلم برایش سوخت و گریستم و گفتم: «دوست داشتم که من به جای تو بودم و تو سالم بودی.»
فرمود: «نگران نباش، اگر بخواهم این رنجها از من برداشته خواهد شد. ولی آن را از این جهت که مرا به یاد عذاب الهی میاندازد دوست دارم.»
آنگاه فرمود: «ای زُهری، این وضع تا مسافت دو منزلی مدینه، بیشتر نخواهد بود.»
زُهری میگوید: من با امام خداحافظی کردم، پس از چهار روز دیدم گماشتگان آن حضرت، به مدینه بازگشتهاند و در جستجوی امام هستند، ماجرا را از آنها پرسیدم، گفتند: هنگامی که به دو منزلی مدینه رسیدیم، شب فرا رسید، آن حضرت را در خیمهای با همان غل و زنجیر جا دادیم، صبح وقتی به آن خیمه رفتیم، جز غل و زنجیر چیزی ندیدیم، هر چه گشتیم دیگر آن حضرت را نیافتیم.
پس از این ماجرا نزد عبدالملک رفتم، او گفت: در همان روز که على بن الحسین(ع) از نظر گماشتگان ناپدید شد، نزد من آمد و گفت: چرا با من چنین میکنی؟
گفتم: نزد من باش.
فرمود: دوست ندارم در نزد تو بمانم.
از هیبت او، ترس و لرز مرا فرا گرفت و او رفت.[2]
امام سجّاد(ع) در عصر ولید بن عبدالملک عبدالملک در ۱۴ شوّال سال ۸۶ از دنیا رفت و به جای او فرزندش ولید بن عبدالملک، به عنوان ششمین خلیفه اموی، بر مسند خلافت نشست و نه سال و هشت ماه خلافت کرد و در سال ۹۶ از دنیا رفت.[3]
امام سجّاد(ع) در سالهای آخر عمر، در زمان این طاغوت میزیست، او نیز مانند پدرش به امام سجّاد(ع) و خاندان رسالت، ستمهای بسیار نمود. به نظر بعضی، امام سجّاد(ع) به فرمان او مسموم و به شهادت رسید و به نظر بعضی دیگر برادر او هشام، در عصر خلافت او، نقشه کشتن امام سجّاد(ع) را طرح کرد.[4]
یاری امام سجّاد(ع) به انقلابی مبارز حسن بن امام حسن مجتبی(ع) پسرعموی امام سجّاد(ع) یکی از انقلابیّون مبارز بر ضدّ طاغوتیان اموی بود، که او را زندانی کرده بودند. ولید بن عبدالملک برای حاکم مدینه «صالح بن عبدالله» نوشت: «حسن بن حسن(ع) را به مسجد رسول خدا(ص) ببر، و در آنجا در ملأعام پانصد تازیانه به او بزن.»
صالح دستور داد حسن بن حسن(ع) را به مسجد آوردند. مردم اجتماع کردند. صالح بر فراز منبر رفت و به خواندن نامه وليد مشغول شد.
در این هنگام امام سجّاد(ع) وارد مسجد شد و یک راست نزد حسن بن حسن(ع) آمد و به او فرمود: ای پسرعمو! دعای رفع اندوه را بخوان تا گشایشی برای تو پدید آید.
حسن عرض کرد: ای پسرعمو! آن دعا چیست؟
امام سجّاد(ع) آن دعا را به حسن بن حسن(ع) آموخت و از نزد او دور گردید.
حسن بن حسن(ع) آن دعا را مکرّر خواند. در این هنگام صالح از فراز منبر پایین آمد تا فرمان ولید را در مورد تازیانه زدن، اجرا کند. همین که نزد حسن بن حسن(ع) رسید، و چهره او را دید، به مأمورین گفت: «من چهره مظلومی را مینگرم، تازیانه زدن او را به تأخیر اندازید و من در این مورد با خلیفه صحبت خواهم کرد.»
سپس صالح برای ولید بن عبدالملک در مورد آزادی حسن بن حسن(ع) نامه نوشت. وليد در پاسخ نامه نوشت: «حسن را آزاد کن.»[5]
ادامه کشتار حجّاج در عصر وليد چنان که قبلاً ذکر شد، حجّاج بن یوسف ثقفی، از جانب عبدالملک استاندار عراق شد و به شیعیان و آل على(ع) بسیار ظلم کرد. پس از آن که عبدالملک در سال ۸۶ از دنیا رفت، و ولید بن عبدالملک به جای او نشست، حجّاج را به جای خود ابقا نمود و با توجّه به این که مرگ حجّاج در سال ۹۵ ه.ق رخ داد، نتیجه میگیریم که ۹ سال از حکومت ظالمانه حجّاج در عراق و در زمان خلافت ولید بن عبدالملک بوده است. حجّاج در این مدّت ظلمهای بسیار کرد، از جمله مفسّر و عالم بزرگ شیعه «سعید بن جبیر» را با سختترین شکنجه در سال ۹۵ به شهادت رسانید.
بنابراین ولید بن عبدالملک، با ابقا و امضای کارهای حجّاج، در ظلمهای بیحساب او شرکت داشت.
نامه تند امام سجّاد(ع) به عالِم درباری از گفتنیها در این راستا این که: محمّد بن مسلم معروف به «زُهری» از فقها و علما و هوشمندان معروف عصر امام سجّاد(ع) بود. نظر دانشمندان درباره مذهب او مختلف است. دانشمند محقّق صاحب روضات، پس از بررسی بسیار میگوید: «زُهری، در آغاز از علمای اهل تسنّن و از دانشمندان دربار آل مروان بود. ولی در اواخر عمر از ارادتمندان امام سجّاد(ع) شد. و از برکات وجود آن حضرت بهرهمند میشد. سرانجام در ۱۷ رمضان سال ۱۲۴ از دنیا رفت.»[6]
در آن هنگام که زُهری با دربار عبدالملک و ... رفت و آمد داشت، امام سجّاد(ع) نامه تند و هشداردهندهای برای او نوشت که در اینجا به ذکر چند فراز از آن نامه میپردازیم:
«... آنها (طاغوتها) به دنیای تو طمع کردهاند، حبّ دنیا و مقامپرستی، تو را به آنها پیوند داده است. چرا از چُرت و خمیازه بیدار نمیشوی، آیا این است حقشناسی تو نسبت به بار گران مسؤوليّت علم و دانش، که خداوند بر دوش تو نهاده است؟! ...
ترس بسیار دارم که تو از آن گروهی باشی که خداوند درباره آنها فرمود:
«أضَاعُوا اَلصَّلَوةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً.»
«نماز را ضایع کردند، و به دنبال شهوتها رفتند، و به زودی به کیفر گمراهی خود میرسند.» (مريم /۵۹)
آنها تو را پُلی برای بلاهایشان نمودند و از تو به عنوان نردبان کجرویهای خود استفاده کردند. ای عالم دينفروخته! کاری که به دست تو میکنند، از عهده خصوصیترین وزیرانشان ساخته نیست. زنهار! که تو را محور بیدادگریهای خود نسازند ....»[7]
بزرگواری و بزرگمنشی امام سجّاد(ع) در عصر خلافت عبدالملک، دژخیم خشنی به نام «هشام بن اسماعيل» فرماندار مدینه بود، او به مردم مدینه به خصوص به آل علي(ع) و امام سجّاد(ع)، بسیار ستم کرد و آزار رسانید.
هنگامی که عبدالملک از دنیا رفت و ولید بن عبدالملک روی کار آمد، برای جلب رضایت مردم مدینه، هشام بن اسماعیل را عزل کرده، نادر بن عبدالعزیز را که از جوانان و بزرگان بود به جای او نصب نمود.
ولید دستور داد هر کس از ناحيه هشام بن اسماعیل، آزاری دیده نزد او برود و قصاص کند و اگر طلبی از او دارد بگیرد. مأمورین به دستور ولید، هشام را کنار در خانه مروان آوردند، و اعلام کردند که هشام اینجا است، هر کس از او شکایتی دارد و یا از او ناسزا و دشنامی شنیده و خسارتی دیده، هماکنون بیاید و جبران کند.
مردم از هر سو آمدند و در اطراف هشام اجتماع کردند، یکی به او فحش میداد، دیگری او را لعن میکرد. هر کسی از آنجا عبور میکرد او را سرزنش کرده و دل خود را نسبت به او خالی مینمود.
هشام بن اسماعیل و افراد خانوادهاش، بیشتر از همه از امام سجّاد(ع) و خاندان رسالت، وحشت داشتند. زیرا به آنها بیشتر آزار رسانده بودند، تا این که روزی دیدند امام سجّاد(ع) با اهلبیت و غلامان خود میخواهند از آنجا عبور کنند، هر چه آنها نزدیکتر میآمدند، وحشت هشام بیشتر میشد، ولی وقتی که امام سجّاد(ع) نزدیک او رسید در برابر آن همه جسارتها و گستاخیهای گذشتهاش، با کمال ملاطفت به او سلام کرد و دست هشام را به گرمی فشرد و احوال او را پرسید.
هشام که از شدّت شرمندگی سر به زیر افکنده بود، در برابر آن همه بزرگواری امام سجّاد(ع) این آیه را خواند:
«اَللَّهُ يَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ.»
«خداوند خود آگاه است که مقام رسالتش را در کجا قرار دهد.» (انعام - ۱۲۴)
امام سجّاد(ع) به بستگان و دوستان و غلامانش نیز دستور داد که به هشام کاری نداشته باشند. و مطابق بعضی از روایات امام سجّاد(ع) برای هشام چنین پیام داد:
«امور مالی خود را رسیدگی کن، هرگاه دیدی مدیون و بدهکار مردم هستی، ما میتوانیم تو را کمک کنیم. تو از ناحیه ما و وابستگان و دوستان ما در امان هستی و نگران ما نباش.»[8]
به این ترتیب امام سجّاد(ع) با بزرگواری و بزرگمنشی خاصّی از دشمن شکستخورده انتقام نگرفت، بلکه پیام کمکرسانی به او داد.
خودآزمایی 1- چرا عبدالملک امام سجّاد(ع) را آزاد کرد؟
2- نظرات مختلف درباره فرمان و نقشه به شهادت رساندن امام سجّاد(ع) را بیان کنید.
3- نظر دانشمند محقّق صاحب روضات درباره مذهب محمّد بن مسلم معروف به «زُهری» چیست؟
پینوشتها [1] . الإمام زين العابدین، (سیّد الاهل)، ص ۹۰.
[2] . بحار، ج ۴۶، ص ۱۲۳ - حبیب السّیر، ج ۱، ص ۲۰۴.
[3] . تتمّة المنتهى، ص ۷۳ تا ۷۶.
[4] . منتهی الآمال، ج ۲، ص ۲۷-۲۸ - اصول کافی، ج ۲، ص ۳۳۱.
[5] . مهج الدّعوات، ص ۳۳۱ - بحار، ج ۴۶، ص ۱۱۴.
[6] . سفينة البحار، ج ۱، ص ۵۷۳.
[7] . تحف العقول، ص 313- 317.
[8] . تاریخ طبری، ج ۸، ص ۶۱ - اعیان الشّیعه، ج ۱، ص ۶۳۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی