نقش نرمخویی در اجرای ماموریّت
عیسی بن مریم(علیه السّلام) به منظور هدایت و ارشاد مردم از طرف خداوند به مقام پیغمبری بر انگیخته شد و به دعوت افراد به سوی یکتاپرستی پروردگار پرداخت. تا در سایه تعالیم آسمانی خود بتواند جمعیّتها را از رذائل اخلاقی تزکیّه کند و آنان را در مسیر مستقیم سعادت و نیکبختی به سوی هدف خلقت سوق دهد.
و البته در راه اجرای ماموریّت غیبی خود زحمات فوقالعادهای متحمّل شد. گذشته از فعالیّتهای پیگیری که شخص حضرت عیسی(علیه السّلام) در مقام ارشاد مردم انجام میداد مأمورین با استقامتی را هم در این مسیر به کار گمارده بود که آنان هم از هیچ نوع فعالیّت خودداری نمیکردند.
در آن روزگار شهر زیبای انطاکیه از مراکز تمدّن، صنعت و ثروت دنیا محسوب میشد و از نظر فکری مردمان برجستهای در آن زندگی میکردند. ولی شئون مادّی تمام جنبههای انسانی آنها را احاطه کرده بود و کمترین توجّهی به مراتب ترقّیات معنوی و تأمین نیازمندیهای روانی نداشتند. چشم باز کرده چهار دیواری مادّه را دیده بودند و همچون ملّتهای مادّهپرست امروز به تمام فضائل انسانی پشت پا زده و در راه تأمین و تکمیل شخصیّت مادّی خود از هیچ نوع جنایت و عمل غیر انسانی خودداری نمیکردند.
عیسی بن مریم(علیه السّلام) به منظور ادامه وظیفه ارشادی خود دو نفر از یاران را مأمور کرد به عنوان اجرای یک نقشه تبلیغی جهت هدایت اهالی انطاکیه به سوی خداپرستی بدان دیار مسافرت کنند.
مأمورین حسبالامر حضرت عیسی(علیه السّلام) به طرف شهر انطاکیه به راه افتادند. هنگامی که به حوالی شهر رسیدند به چوپان کهنسالی برخورد کردند که چند رأس گوسفندی را جلو خود انداخته و مشغول چرانیدن آنها بود. مأمورین در اوّلین برخورد خود با پیرمرد به او سلام کردند پیرمرد جواب آنها را داد و از این که به دو نفر بیگانه برخورد کرد تعجّب کرد. پرسید: شما کیستید؟ از کجا میآیید؟ به چه منظور به این سرزمین مسافرت کردهاید؟ گفتند: ما فرستادگان عیسی پیغمبریم و به منظور نجات ملّت غفلتزده از شرک و بتپرستی و دعوت آنان به سوی خدای یگانه آمدهایم. پیرمرد پخته و روشن ضمیر سؤال کرد: شما که خدای یگانه پرستیدید و در مقابل وی کرنش کردید چه امتیازی توانستید بر ما کسب کنید و از این عمل چه نتیجه گرفتید؟ رسولان گفتند: ما از نظر عبادت و پرستش پروردگار به مقامی رسیدیم که آنچه از خدای یگانه که مبدأ تمام هستیها است مسئلت کنیم، بیدرنگ برایمان برآورده میکند. حتّی اگر درمان و بهبود بیماری را که تمام قدرتهای بهداشتی، پزشکی و کلیّه عوامل مادّی از معالجهاش مأیوس گردیدهاند از معبود یکتای خود بخواهیم، بلافاصله شفای عاجل بدو عنایت میکند.
پیرمرد چوپان که سالیان دراز بود در انتظار چنین ادّعایی به سر میبرد که شاید روزنه امیدی در دل ناامیدش راجع به فرزند زمینگیرش باز کند از شنیدن این سخنان برآشفت و اظهار داشت: اگر شما واقعاً راست میگویید من پسر بیماری دارم که عموم پزشکان از درمان عاجز شدند. شما با من به خانه بیایید و ادّعای خود را عملی سازید. مأمورین آمادگی خود را اعلام کرده و همراه پیرمرد چوپان به طرف خانه وی به راه افتادند. هنگامی که وارد منزل پیرمرد شدند، جوان زمینگیر با بدن استخوانیاش نقش زمین شده بود و به کلّی قدرت حرکت نداشت. درست اندام لاغرش مانند نیای که باد در آن داخل و خارج گردد و صدا کند نفس میکشید. امید حیاتی در آینده وی نبود و هر لحظه پدر و مادر فرسودهاش در انتظار مرگ به سر میبردند. رسولان مسیح(علیه السّلام) بعد از انجام یک عمل عبادی با ارتباط مخصوصی که بین خود و خالق برقرار کردند، شفای بیمار را از خداوند خواستند. بلافاصله جوان از جای حرکت کرده نشست و تمام عوارض مرض از او زایل شد. پیرمرد در مقابل این عمل خارقالعادهی دو نفر از مردان خدا سرا پا مجذوب شده، در این هنگام فطرت خفته درونیش بیدار گردیده و به طور ناخودآگاه در قبال ساحت مقدّس توحید سر فرود آورده و به یکتایی پروردگار و نبوّت عیسی مسیح ایمان آورد.
این خبر در شهر انتشار یافت. بیماران متعدّد به آنها مراجعه میکردند و آنان هم صرفاً به وسیله دعا و نیایش شفایشان را از خداوند میخواستند و مرضشان بهبود مییافت. کمکم این جریان دستگاههای حکومتی را به خود متوجّه کرد و مطلب به سمع امپراطور رسید.
شاه در حالی که از این قضیّه سخت متحوش شده بود که نکند این یک دسیسه سیاسی علیه حکومت باشد فرستادگان مسیح را احضار کرد.
در ساعت مقرّر مأمورین عیسی به دربار حضور به هم رساندند. شاه در اوّلین برخورد از آنان سوال کرد شما چه کارهاید؟ و از کدام مرز و بوم به اینجا آمدهاید و هدف شما از این مسافرت چیست؟
مبلّغین مسیحی بدون در نظر گرفتن اصول معاشرت و نرمخویی با کمال غلظت و خشونت گفتند: ما را عیسی پیغمبر فرستاده است که تو را از پرستش بتهایی که نمیبینند و نمیشنوند و جمادی بیجانی بیش نیستندِ منع کنیم و به عبادت خدای یکتای سمیع و بصیر امر نماییم. این تعبیرات از خدایانی که در نظر امپراطور مقدّسترین موجودات به شمار میرفتند خشم شاه را برانگیخت. دستور داد به پاس بزرگداشت خدایان و بتها این دو نفر مخالف را در بتخانه زندانی کنند. مدّتی از این جریان گذشت و عیسی بن مریم(علیه السّلام) در انتظار نتیجه اعزام مبلّغ به انطاکیه بود و از آنها خبری نشد. در مقام تحقیق برآمد و متوجّه شد که آنان متاسّفانه در زندان به سرمیبرند. حضرت مسیح(علیه السّلام) در این موقع مبلّغ سوّمی که کارآزمودهتر از آن دو نفر بود به طرف انطاکیه گسیل داشت و ضمناً به او گوشزد کرد که طوری برنامه تبلیغی خود را پیاده کند که علاوه بر این که گرفتار نشود، شاید بتواند وسایل استخلاص آن دو نفر را هم فراهم کند. مأمور سوّم حضرت عیسی (علیه السّلام) وارد انطاکیه شد و در اوّلین وحله با وسائلی به دربار شاه راه پیدا کرد و توانست از امپراطور وقت ملاقات بگیرد.
آن روزی که برای ملاقات شاه به دربار رفت با کمال گرمی و خوشرویی با امپراطور برخورد کرد و اظهار داشت من مردی عابدم که در میان بیابان در گوشه انزوا به پرستش خدایان شاه اشتغال داشتم و هم اکنون خواستهام از شما این است که این افتخار را به من عنایت کنید که در بتخانه سلطنتی به عبادت بتها و خدایان شما مشغول شوم. شاه از این اظهار بسیار خوشوقت شد. به درباریان دستور داد وی را به بتخانه خصوصی شاه بردند و حقوق گزافی هم از دربار برای وی مقرّر شد. مبلّغ زبردست وارد بتخانه شاه گردید و با آن دو نفر همکار خود ملاقات کرد. جریان پیشآمد آنها را استفسار کرد و به آنها نوید داد به زودی وسائل نجاتشان را فراهم خواهد کرد.
مدّت یک سال در بتخانه شاه به سر برد و هر چند گاه یک مرتبه شاه او را میطلبید. مشکلات سیاسی و حکومتی را با او در میان میگذاشت و میگفت چون در نزد خدایان مقرّبی حلّ مشکلات مرا از آنها بخواه. کار به جایی رسید که کمکم این مرد از مقرّبترین افراد به درگاه امپراطور محسوب میشد و از هر جهت مورد اطمینان واقع شد تا این که در یکی از روزها که با شاه خلوت کرده بود گفت: من در بتخانه با دو نفر برخورد کردم که آنها به صورت زندانی در آنجا مغلول بودند. جریان آنها چیست؟ امپراطور گفت: اینها دو نفر از دشمنان سرسخت خدایان من بودند و به عنوان مبارزه با این موجودات مقدّس در مملکتم قیام کرده بودند. من آنها را به جرم مخالفت با بتپرستی محبوس کردم. این مرد سوال کرد: آیا ایشان جهت اثبات ادّعای خود دلیلی هم اظهار داشتند؟ شاه گفت: به طوری که در شهر شهرت داشت آنها میتوانند به طور خارقالعاده امراضی را که قابل معالجه نیستند به درمان برسانند. مبلّغ مسیحی تبسّمی کرد و گفت: قربان این موضوع از من هم که هم کیش شمایم ساخته است. بد نیست آنها را احضار فرمایید و عین کرامتی را که آنها انجام میدهند من هم در حضور شما به جای آورم تا اگر شبههای در خصوص حقّانیّت آنها در مغز بعضی باشد برطرف گردد. شاه با کمال خرسندی اظهار داشت: بسیار پیشنهاد خوبی است و در یک روز معیّن شاه زندانیان خداپرست را احضار کرده و از عموم رجال برجسته کشور، وزرا و امرا دعوت به عمل آورد تا همگی حضور به هم رسانند.
مبلّغ مسیحی که خود را بتپرست معرّفی کرده بود رو کرد به آن دو نفر و گفت: ادّعای شما چیست! گفتند: ما مدّعی هستیم تمام موجودات دنیا را خدایی بصیر و حکیم آفریده است که شریک و نظیری ندارد. او است که صورت زیبا را در کانون رحم به هر نقشی که بخواهد تصویر میکند و به هر نحوی که میخواهد اراده کند. درختان و گلها را میرویاند و از آسمان باران میفرستد. آن مرد گفت: بسیار خوب. آیا این خدایی که شما ادّعا کردید قدرت دارد کور مادرزادی را از بدو ولادت فاقد نیروی بینایی بوده و بصیر و بینا سازد؟ گفتند: آری. رو کرد به پادشاه گفت: قربان دستور فرمایید کور چنینی را بیاورند. کور مادرزاد را حاضر کردند. آن دو نفر به پادشاه گفت: امر بفرمایید کور دیگری بیاورند. نابینای دوّمی را وی شفا داد و این عمل موجب مزید ارادت شاه به او گردید. به همین طرز تا چند جریان را با آنها مسابقه گذاشت و هر چه آنها انجام دادند، عین همان کرامت را آن مرد به جا آورد. تا این که آخرالامر گفت: اگر شما یک عمل دیگر انجام دهید من به خدای شما ایمان میآورم. چون این کار دیگر از عهده من ساخته نیست و آن این است که امپراطور پسری داشت در عنفوان جوانی که در چندی قبل از دنیا رفته است اگر شما بتوانید او را زنده بگردانید به وسیله دعا و نیایش خود، من به خدای شما ایمان خواهم آورد. پادشاه گفت: اگر اینها واقعاً بتوانند این کار را بکنند من هم از کیش خود دست برداشته، آئین آنان را پیروی خواهم کرد. آن دو نفر این مطلب را قبول کردند به دعا و راز و نیاز مشغول شدند. دعای آنان در دربار الهی مستجاب گردیده، رو کردند به شاه گفتند: بفرست سر قبر فرزندت که او زنده شده و او از قبر خارج گردیده است. مردم دستهجمعی سر قبر فرزند امپراطور تهاجم کردند. مشاهده نمودند شاهزاده در حالی که خاک از سر و صورت خود پاک میکند از قبر خارج شده است. این جریان باعث گردید که شاه با عموم ملّت و ساکنین انطاکیه از بتپرستی دست کشیده و به خدای عیسی ایمان آوردند. خداوند هم در قرآن مجید به این جریان اشاره میفرماید
«وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ * إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ»[1]
«مثال بزن ای پیغمبر! برای امّتت داستان اهل آن قریه را در آن هنگامی که پیکهای ما بر آنها وارد شدند. ابتدا دو فرستاده را به سوی آنها اعزام داشتیم. پس آنها را تکذیب کردند. فرستاده کارآمدتری را به عنوان نفر سوّم فرستادیم و موجب عزّت آن دو نفر فرستاده اوّل شد و پس از نتیجهگیری از اجرای ماموریّت خود اظهار داشتند که ما همگی فرستاده عیسی به سوی شما بودیم.»
بزرگترین عاملی که موجب ارشاد و راهنمایی یک ملّت بزرگ گردید و در اجرای ماموریّت این سه مبلّغ نقش اوّل را ایفا میکرد، حسن برخورد، خوشرویی و نرمخویی مبلّغ سوّم بود. تنها عاملی که آن دو نفر مبلّغ اوّل را از کار انداخت و گوشهنشین سلول زندان کرد، درشتی، غضب و خشونت آنها در گفتار با امپراطور بود. این خود بزرگترین درسی است که قرآن در مقام تعلیم خوشخلقی و نرمی به آن اشاره میکند و به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) امر میفرماید که پیروان را در خصوص اخلاق این گونه پرورش دهد.
و روی این حساب پیشوایان دینی دستور دادهاند که افراد با ایمان با بیگانگان به نرمی و مدارا رفتار کنند. امام صادق(علیه السّلام) فرمود:
«قُولُوا لِلنَّاسِ كُلِّهِمْ حُسْناً مُؤْمِنِهِمْ وَ مُخَالِفِهِمْ أَمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَيَبْسُطُ لَهُمْ وَجْهَهُ وَ بِشْرَهُ وَ أَمَّا الْمُخَالِفُونَ فَيُكَلِّمُهُمْ بِالْمُدَارَاةِ لِاجْتِذَابِهِمْ فَإِنْ يَيْأَسْ مِنْ ذَلِكَ يَكُفَّ شُرُورَهُمْ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِخْوَانِهِ الْمُؤْمِنِينَ.»[2]
«وظیفه افراد با ایمان این است که با جمیع افراد اعم از مومن و مخالف با گفتار و رفتار خوش برخورد کنند. امّا مومنین در مقابل با وی با صورت گشاده و خوشرویی رفتار خواهند کرد و امّا مخالفین هم این خوشخلقی موجب کشش آنها به ایمان میشود و یا لااقلّ از شرّ آنها محفوظ خواهد بود.»
خودآزمایی
۱. چه عاملی منجر شد دو عامل فرستاده از سوی حضرت عیسی(علیه السّلام) در انجام ماموریّت خود موفق نشوند؟
۲. چرا خداوند همواره به رسولان و مبلّغان دینی تأکید کرده است تا با مردم با نرمخویی مدارا و رفتار کنند؟
پینوشتها
[1]. سوره یس، آیه 13 و 14.
[2]. بحارالانوار، ج 68، ص 309.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
سیداحمد علم الهدی