وی بیست سال قبل از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در یمن به دنیا آمد.(2) حارثه پدر زید، با زنی از قبیله طَیّ به نام سعدی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه فرزند به نام های جبله، زید و أسماء بود.(3)
روزی مادر زید به همراه او در راه رفتن به دیدار بستگان خود بودند که چند نفر از قبیله ای از قبائل عرب به آنان حمله کرده و زید را که کودکی چُست و چابک بود، به بردگی برده و در بازار عکاظ به فروش گذاشتند.
حکیم بن حزام، برادر زاده حضرت خدیجه علیها السلام ، در سفری به شام رفت، زید را چهار صد درهم به همراه چند برده دیگر خرید و به مکه آورد.(4) زید در آن زمان کودکی نابالغ و حدوداً هشت ساله بود.(5)
پس از بازگشت به مکه حضرت خدیجه علیها السلام به دیدن حکیم رفت، حکیم به حضرت خدیجه سلام الله علیها گفت: " عمه جان! هر یک از این پسرها را که می خواهی، برای خودت بردار". ایشان نیز زید را انتخاب کرده و به عنوان غلام به خانه برد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بخشید و حضرت نیز او را آزاد کرد.(6)
زید، پسر خوانده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
پس از مدتی که زید در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زندگی می کرد، گروهی از قبیله زید برای حج به مکه آمدند و به طور اتفاقی با زید روبرو شدند و او را شناختند و زید هم آنها را شناخت و سراغ خانواده اش را از آنها گرفت. وقتی خانواده اش به دنبال دیگر مردم قبیله اش برای حج وارد مکه شدند، سراغ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گرفتند. ایشان را در مسجدالحرام یافتند و به حضرت عرض کردند: « شما اهل مکه و از مجاوران خانه خدایید، اسیران را آزاد می کنید و بی نوایان را خوراک می دهید، ما برای آزادی پسرمان که پیش شماست، آمده ایم. بر ما منّت بگذار و نیکی کن، فدیه (مالی در قبال آزادی اسیر) بگیر و فرزندمان را آزاد کن.» حضرت فرمودند: فرزند شما کیست؟ گفتند: زید بن حارثه. حضرت فرمودند: راه دیگری نیز وجود دارد. گفتند: چه راهی وجود دارد؟ فرمودند: اگر خودش بودن با شما را برگزید، بدون دریافت فدیه، او را با خود ببرید، اما اگر بودن با مرا برگزید، هرگز او را مجبور به آمدن با شما نمی کنم.
آنها قبول کردند و گفتند کار منصفانه ای است. وقتی زید آمد، به حضرت عرض کرد: کسی را بر شما ترجیح نمی دهم. وقتی حضرت این سخن را شنیدند، به حجر اسماعیل آمده و اعلام کردند: ای کسانی که اینجا حضور دارید! گواه باشید که زید همانند پسر من است. وقتی خانواده و قبیله زید این کلام حضرت را شنیدند، خوشحال شده و به محل زندگی خود بازگشتند.(7)
زید؛ سومین مسلمان
نخستین کسی که بعد از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت خدیجه کبری علیها السلام، ایمان آورد و مسلمان شد، زید بن حارثه بود.(8)
همسر زید
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، زید را آن چنان دوست می داشتند که زینب دختر عمّه خود را به عنوان همسر زید انتخاب کردند و زید با زینب ازدواج نمود.
یقین زید
امام صادق عليه السلام فرمودند: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله، نماز صبح را با مردم بجا آوردند، سپس در مسجد نگاهشان به جوانى افتاد كه چرت ميزد و سرش پائين مىافتاد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى فرو رفته، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمودند: حالَت چگونه است؟ عرض كرد: من با يقين گشتهام، رسول خدا صلى الله عليه و آله از گفته او در شگفت شدند [خوششان آمد] و فرمودند: همانا هر يقينى را حقيقتى است. حقيقت يقين تو چيست؟
عرض كرد: يا رسول الله همين يقين من است كه مرا اندوهگين ساخته و بيدارى شب و تشنگى روزهاى گرمم بخشيده و از دنيا و آنچه در دنيا هست بىرغبت گشتهام تا آنجا كه گويا عرش پروردگارم را ميبينم كه براى رسيدگى به حساب خلق برپا شده و مردم براى حساب گرد آمدهاند و گويا اهل بهشت را مي نگرم كه در نعمت مي خرامند و بر كرسي ها تكيه زده، يكديگر را معرفى مي كنند و گويا اهل دوزخ را مىبينم كه در آنجا مُعَذّبند و به فريادرسى ناله مي كنند و گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب فرمودند: اين جوان بندهايست كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته، سپس به خود او فرمودند: بر اين حال كه دارى ثابت باش. جوان گفت: يا رسول الله از خدا بخواه شهادت در ركابت را روزيم كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى او دعا فرمودند.(9)
زید در طائف
زمانی که حضرت ابوطالب علیه السلام، از دنیا رفت، قریش شروع به آزار و اذیت پیامبر کردند. در اواخر شوال سال دهم بعثت، پیامبر به همراه امیرالمؤمنین علیه السلام و زید بن حارثه به طائف رفتند و ده روز در آنجا ماندند و اهالی آنجا را به دین اسلام دعوت کردند اما یک نفر هم ایمان نیاورد و به پیامبر گفتند: از شهر ما به جای دیگری برو که دعوت تو را بپذیرند. آنها کودکان و اراذل و اوباش طائف را وادار کردند که به پیامبر سنگ بزنند، به طوری که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شدّت مجروح شدند. در این موقع زید در کنار حضرت امیر علیه السلام به دفاع از حضرت پرداخت.(10)
زید؛ برادر حمزه سیدالشهداء
زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شدند، بین بعضی از مهاجرین و انصار پیمان برادری بستند. این پیمان بین صد نفر از مهاجرین و انصار بسته شد و به عنوان یک حرکت نمادین، مبنای اتحاد و برادری قرار گرفت. چیزی که در این ماجرا جلب توجه می کند، این است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با حضرت امیر علیه السلام پیمان بستند و زید بن حارثه را نیز با عموی خود، حمزه،آن چهره سرشناس اسلام در یک مرتبه قرار داده و بینشان پیمان برادری برقرار ساختند.(11)
هدیه زید به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
زید اسبی داشت که خیلی به آن علاقه مند بود. اما وقتی آیه شریفه « لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتىَ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنفِقُواْ مِن شَىْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ» هرگز به [حقيقتِ] نيكى [به طور كامل] نمىرسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد؛ و آنچه از هر چيزى انفاق مىكنيد [خوب يا بد، كم يا زياد، به اخلاص يا ريا] يقيناً خدا به آن داناست.(12) نازل شد، به پیامبر عرض کرد: " یارسول الله! این اسب را در راه خدا به شما تقدیم می کنم." پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز آن را به اسامه، پسر زید بخشیدند.(13)
شرکت زید در جنگ ها
زید از آنجایی که مورد اعتماد و اطمینان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، حضرت وی را به فرماندهی هفت جنگ و سریه(جنگهایی که پیامبر در آن حضور نداشتند) منصوب کردند و او نیز اکثراً پیروز و بر دشمن غالب می گردید. آخرین جنگی که به فرماندهی آن برگزیده شد، جنگ موته بود که همانجا به شهادت رسید.
شهادت زید
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، در سال هشتم هجری، حارث بن عمیر اَزُدی را به همراه نامه ای نزد حاکم رومی شهر بصری فرستادند. وقتی حارث به سرزمین موته(نزدیک شهر دمشق) رسید، با شرحبیل بن عمرو غسّانی روبرو شد. وقتی شرحبیل متوجه شد که حارث فرستاده پیامبر است، دستور داد تا حارث را زندانی کردند و پس از شکنجه بسیار، او را به شهادت رساندند و این برای اولین بار بود که فرستاده حضرت را به شهادت می رساندند.
وقتی این خبر را حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدند، برایشان خیلی سنگین آمد و مردم را از ماجرا مطلع ساخته و دعوت به جنگ نمودند. بعد از آنکه مردم در میدان بیرون مدینه جمع شدند. حضرت بعد از اقامه نماز ظهر فرمودند: «زید بن حارثه فرمانده جنگ است، اگر کشته شد، جعفر بن ابی طالب فرماندهی را به عهده بگیرد و اگر او نیز کشته شد، عبدالله بن رواحه فرماندهی کند. و در صورتی که عبدالله کشته شد کسی که افراد لشکر قبولش دارند عهده دار فرماندهی شود.»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سه هزار نیروی جنگی را برای این نبرد، آماده نمودند و پرچم فرماندهی را به زید بن حارثه سپردند. لشکریان نیز با بدرقه گرم مردم راهی منطقه موته شدند. حضرت در این بدرقه، خطاب به آنان چنین فرمودند: « به نام خدا با دشمن جهاد کنید. در آنجا مردمی را در صومعه ها خواهید دید که از جامعه کناره گیری کرده اند، به آنان کاری نداشته باشید. هرگز زن و کودک شیرخوار و پیر فرتوت را نکشید، درختان را ریشه کن نکنید، و هیچ خانه ای را خراب نکنید.»
زمانی که دشمن از حرکت سپاه اسلام مطلع شد، افرادی را به فرماندهی شرحبیل به منطقه موته فرستاد. مسلمانان وقتی به وادی القری رسیدند، چند روزی در آنجا ماندند. شرحبیل برادر خود، سدوس را برای کسب آگاهی از مسلمانان فرستاد که شناسایی و کشته شد. برادر دیگرش وبر بن عمرو را هم به همین منظور فرستاد و او هم کشته شد. به زید بن حارثه خبر دادند که هرقل در منطقه مآب، واقع در سرزمین بلقاء فرود آمده و از قبایل مختلف در حدود صد هزار نیرو جمع آوری کرده است. زید به مشورت نشست برای چاره جویی که در این حین عبدالله بن رواحه آنها را دلداری داد و گفت: «به خدا سوگند، ما هرگز با دشمن با اعتماد به عده زیاد یا اسب و سلاح زیاد جنگ نکرده ایم، بلکه با توکل بر خدا و قدرت ایمان جنگ کرده ایم. تردید را کنار بگذارید و آماده جنگ شوید. آیا صحنه های جنگ بدر و اُحد را از یاد برده اید؟ آیا در آن جنگ ها سلاح و افراد پیروز شدند؟ به هر حال جنگ ما به یکی از دو خوبی می انجامد؛ یا بر دشمن پیروز می شویم و یا به درجه والای شهادت می رسیم.»
با سخنان عبدالله بن رواحه، گویی جان تازه ای در پیکر سپاه اسلام دمیده شد و همه آنها برای جنگ اعلام آمادگی کردند. ابتدا زید بن حارثه به میدان رفت و با شجاعتی تمام بر صفوف دشمن زد و سپاهیان فشرده دشمن را پراکنده ساخت و وحشتی سنگین بر دل آنان فرود آورد. او همچنان فرماندهی را در دست داشت و با اعتماد و توکل بر خدا پیش می رفت. اما لحظاتی بعد، پیکر این فرمانده شجاع هدف تیرهای دشمن قرار گرفت. وقتی زید بن حارثه بر زمین افتاد، بنا به سفارش حضرت، جعفر بن ابی طالب، پرچم فرماندهی را به دست گرفت.
وقتی زید بن حارثه شهید شد، حضرت نزد خانواده اش آمدند و دختر کوچک زید که به استقبال ایشان آمده بود و گریان بود را دیدند، آنچنان گریستند که صدایشان به گریه بلند شد. سعد بن عباده عرض کرد: ای رسول خدا! این چه حالتی است؟ حضرت فرمودند: « این ابراز علاقه و محبت دوست به دوست است.»(14)
روحش شاد و راهش پُر رهرو باد.
پی نوشت ها:
1. الطبقات الکبری، ابن سعد(ترجمه مهدوی دامغانی)، ج 3 ص 33 - السیرة النبویة، ابن هشام(ترجمه رسولی)، ج 1 ص 162 .
2. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج 2 ص 543 .
3. اسد الغابة، ابن أثیر، ج1 ص320 .
4. الطبقات الکبری، ابن سعد(ترجمه مهدوی دامغانی)، ج 3 ص 33.
5. معجم الصحابه، ابن قانع، ج 5 ص 1703 .
6. السیرة النبویة، ابن هشام(ترجمه رسولی)، ج 1 ص 162 .
7. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3 ص 35 .
8. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی(ترجمه آیتی)، ج1 ص 379 .
9. أصول الكافي، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه مصطفوى، ج3 ص89 .
10. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1 ص197 .
11. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1 ص224 .
12. آل عمران، آیه 92، ترجمه انصاریان .
13. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج 4 ص 161 .
14. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3 ص 39 .
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
سعید بلوکی