(1)
امیر مؤمنان علی(ع) فرمود:
«قَرَأْتُ التَورَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْزَبُورِ وَ الْفُرْقَانِ وَ أختَرتُ بَيْنَ کُلِّ کِتابٍ کَلِمَةٍ، فَمِنَ التَّوْرَاةِ؛ مَنْ صَمُتَ نَجَي وَ مِنَ الْإِنْجِيلَ، مِنْ قَنَعَ شَبُعَ، وَ مِنَ الزَّبُورِ؛ مِنْ تَرکِ الشَّهَوَاتِ؛ سَلِمَ مِنَ الْآفَاتِ، وَ مِنَ الْفُرْقَانِ، وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ:[1]
از چهار کتاب بزرگ آسمانی، چهار کلمه، انتخاب کردم: ۱- از تورات؛ کسی که سکوت اختیار کند و کم حرف باشد، نجات یابد. ۲- از انجیل؛ کسی که قناعت کند، سیر میشود. ۳- از زبور؛ کسی که مخالفت با هوسهای انحرافی نفسانی نماید از بلاها ایمن میگردد. ۴- از قرآن؛ کسی که توکّل به خداوند نماید، خدا او را کافی است.»
کمحرفی، قناعت، ترک هوسها و توكّل
شکّی نیست که کمال و شخصیّت انسان، بستگی به روح او دارد و کمال روح، به آن است که از آلودگیها زدوده گردد و از صفات زشت و غیرانسانی مبرّا باشد.
یک انسان کامل، شخصی است که: دارای روحی پاک و قلبی بیغلّ و غش بوده و طینت او آلوده به تمایلات مادّی نباشد.
انسانیّت و کمال به زرق و برق ظاهری و زینت و جمال نیست، چنان که شاعر میگوید:
نه هر کس شد مسلمان، میتوان گفتش که سلمان شد
کز اوّل بایدش سلمان شدن وانگه مسلمان شد
جمال يوسف اَر داری به حسن خود مشو غرّه
کمال یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد
نمیشاید حکیمش خواند آن کس لافد از حکمت
کز اوّل حکمتت باید تو را آنگاه لقمان شد
پیشوای پرهیزکاران، امیر مؤمنان علی(ع) چهار کتاب بزرگ آسمانی را که از ناحيه خدای بیهمتا، به چهار پیامبر عظیمالشأن موسی، عیسی، داود و محمّد(ص) فرستاده شده، خوانده است (با توجّه به این که خواندن حضرت علی(ع) طوطیوار نیست، او با کمال دقّت و تفکّر میخواند و در هر یک از آن چهار کلامالله، کلمهای انتخاب فرموده و اینک به توضیح آن میپردازیم:
الف: کمحرفی
پرچانگی و پر سخن گفتن علامت کمعقلی است، یک انسان با تدبیر و دوراندیش همیشه سعی میکند کمسخن باشد و اگر سخنی گفت، بیمورد و بیجا نگوید.
هر که خاموش است عقلش کامل است/ پر سخن گفتن، نشان جاهل است
به تجربه ثابت شده است که آدم کمحرف، نزد مردم، باوقار و محترم است، آن کسی که پر گفتار است، او را دیوانه و یا شبیه آن میخوانند.
نتیجه کمحرفی این است که، انسان جلو زبان خویش را گرفته و نمیگذارد زبانش افسارگسیخته باشد. چه بسیار افرادی که همین زبان، آنان را به هلاکت رسانده و موجب بدبختی دو سرای آنها گردیده است.
حکیمی باتجربه، مردی پرحرف را دید، به او گفت: خدا دو گوش داده و یک زبان تا شنیدنیهای تو دو برابر گفتههایت باشد.[2]
در شأن پیامبر(ص) وارد شده:
«وَ كَانَ كَثِيرَ السُّكُوتِ لَا يَتَكَلَّمُ فِي غَيْرِ حَاجَةٍ، يَعْرِضُ عَمَّنْ تَكَلَّمَ بِغَيْرِ جَمیلٍ:
آن بزرگوار بسیار کمحرف بود، در موارد غیرضروری سخن نمیگفت سخنان بیمورد و نازیبا میگفتند اعراض و دوری میکرد.»[3]
روایت شده: معاذ بن جبل نزد رسول خدا(ص) و آمد و عرض کرد «مرا موعظه کن!» پیامبر(ص) فرمود: «اِحْفَظْ لِسانَکَ؛ زبانت را کنترل کن.» او بار دیگر عرض کرد: «مرا موعظه کن!» باز پیامبر(ص) فرمود: «زبانت را کنترل کن.» برای بار سوّم نیز او عرض کرد: «مرا موعظه کن!» باز پیامبر(ص) فرمود: «زبانت را حفظ کن.»[4]
و از گفتار حضرت علی(ع) است: «الْمَرْءَ مَخْبُوءُ تَحْتَ لِسَانِهِ: انسان در زیر زبان خود پنهان است.»[5]؛ یعنی زبان معرّف شخصیّت انسان است:
تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد
بنابراین: آنان که در جستجوی کمال هستند، باید مراقب زبان خود باشند و از افسارگسیختگی زبان جلوگیری نمایند.
البته ناگفته نماند، آنجا که بیان حقایق لازم باشد و اگر انسان سکوت نماید و خطری متوجّه اسلام یا اجتماع و یا انسانیّت گردد، در این موارد باید قفل خاموشی را باز کرد و بلکه شکست. و اگر چنین شخصی شب و روز سخن بگوید، او پر سخن نیست و از مرز عدالت سخنگویی خارج نشده است.
لقمان حکیم از مولایش دستور گرفت تا بهترین غذاها را آماده کند، زبان گوسفندی را پخت و نزد مولایش گذاشت، سپس مأمور شد بدترین غذاها را آماده کند، باز زبان گوسفند را پخته و پیش مولایش حاضر نمود.
مولای لقمان گفت: چطور میشود یک نوع غذا، هم خوب باشد و هم بد؟!
لقمان گفت: زبان اگر نیکو سخن گوید و تحت فرمان عقل حرف بزند، بهترین چیزهاست و اگر بد بگوید و تابع هوای نفس باشد بدترین چیزهاست.
زبان در دهان خردمند چیست/ کلید در گنج صاحبهنر
چو دربسته باشد، چه داند کسی/ که گوهرفروش است یا پیلهور
ب: قناعت
قناعت؛ یعنی آنچه که خداوند از رزق و روزی و امکانات زندگی برای انسان مهار کرده است، او قانع و راضی به آن باشد، آرزوی طولانی و بلندپروازی و حرص و طمع به مال غیر خود نداشته و در امور زندگی راه اعتدال را بپیماید.
گروهی از مردم بر اثر عیاشی و ولخرجی، بیش از درآمد خود خرج میکنند و در نتیجه بدهکاری روی بدهکاری آمده و زندگی آنان، فلج میشود. روایات بیشماری در فضیلت «قناعت» وارد شده است. ما از آنها فقط به ذکر این روایت پرمعنی قناعت میکنیم
پیشوای ششم، امام صادق(ع) میفرماید:
«مَنْ قَنِعَ اسْتَرَاحَ مِنَ الْهَمِّ وَ الْكَدِّ وَ التَّعَب:
کسی که قانع باشد، از غم و زحمت، راحت میشود.»[6]
آری! از حکیمی پرسیدند: چه چیز بهتر از طلاست؟ در جواب گفت: «قناعت کردن» انسان اگر دارای ثروتهای کلان و همه امکانات باشد ولی صفت قناعت در او نباشد، او فقیر و بیچاره است. در عین حال چشم طمعش به بالادست میباشد.
شخصیّت و دارایی در قناعت پیدا میشود. در این معنا، شاعر فارسیزبان نیکو سروده است:
قناعت کن ای نفس، بر اندکی/ که سلطان و درویش بینی یکی
ج: پرهیز از هوسهای انحرافی
همانطوری که از نظر علوم پزشکی، بیماری «سرطان» دشمن شماره یک انسان است و درمان ندارد و خواهینخواهی صاحبش را میکشد و اگر معالجه و مداوا شود، اثربخش نیست، در وجود انسان از جنبه روحی، دشمنی سرسختتر از «سرطان» وجود دارد که آن را «هوای نفس» میگویند.
پیروی از هوای نفس، ریشه انسانیّت و شخصیّت انسان را میسوزاند. و روح انسانی را تبدیل به روحی خبیث و درّنده بدتر از حیوان میکند.
لذا پیشوایان مذهبی، از این دشمن خطرناک (هوای نفس) به خدا پناه میبردند. امروز این همه جنایات، چپاولگریها، ستمها، خودکشیها، دختر دزدی و پسر دزدیها، سرقتها و انواع انحرافات خانمانبرانداز ، همه و همه مولود پیروی از طغیان هوای نفس است.
پیامبران و رهبران دینی، برای تزکیّه و پاکسازی نفس آمدهاند.[7] آنها سعادت و سیادت دو سرا، در ترک شهوات نامشروع (حبّ مال، حبّ فرزند، حبّ مقام شیفتگی به زرق و برق آنها و ...) و دلبستگی به آنها است.
د: توكّل
شکّی نیست، که یکی از عقاید قطعی خداپرستان آن است که: تمام چرخهای زندگی، به اراده لايزالی پروردگار یکتا و بیهمتا میگردد. تمام نیروها در دست او است، به قول حافظ:
«اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها»
او خدایی است که از تمام موجودات، از کوچک و بزرگ، باخبر است و زندگی همه بستگی به خواست او دارد.
بنابراین انسان نباید در امور زندگی، فقط و فقط دلبستگی به اندوخته خود، به فرزندان خود، به باغ و صحرای خود، به محیط دنیا و کشور خود و ... داشته باشد. یک فرد خداپرست تنبلی و بیحوصلگی را از خود دور مینماید، فعالیّت و پشتکار دارد؛ ولی توکّل او در همه کارها به خداوند متعال است.
حضرت یوسف صدیق، هنگامی که به زندان افتاد و خداوند تعبير خواب را به او آموخت و دو نفر جوان آمدند و خواب خود را برای یوسف گفتند و تعبیر آن را خواستند. آن جناب به یکی فرمود: «این که در خواب دیدی پرندگان از غذایی که بر سر گرفتی، میخورند، تعبیرش آن است که چند روز دیگر اعدام میشوی.» به دیگری فرمود: «این که در خواب دیدی خوشه انگور میفشاری، تعبیرش آن است که چند روز بعد، ساقی (آب دهنده و باده گردان) پادشاه میشوی.» سپس به او گفت: «هنگامی که ساقی شدی، نزد پادشاه یادی از ما که در کنج زندان هستیم کن!» اینجا یوسف لحظهای لغزش کرد و به غیر خدا توکّل و نمود. جبرئیل از ناحیه خداوند نازل شد و عرض کرد: ای یوسف!
«مَن جَعَلَکَ اَحسَنَ النّاسِ؟ قالَ: رَبّی قالَ: فَمَن حَبَّبَکَ اِلَی أبیکَ دونَ إخوانِکَ؟ قالَ: رَبّی: مَن ساقَ إلَیکَ السَّیّارهً؟ قالَ: رَبّی، قالَ: فَمَن صَرَفَ عَنکَ کَیدِ النِّسوَهِ قالَ: رَبّی. و... قالَ: فَإنَّ رَبَّکَ یَقُولُ: ما دَعاکَ إلَی أن تُنزِلَ حاجَتَکَ بِمَخلُوقٍ دونِی، إلبِث فِی السِّجنِ بِما قُلتَ بِضعَ سِنینَ:
ای یوسف! چه کسی تو را از بهترین مردم قرار داد؟ گفت پروردگار من. چه کسی تو را نزد پدرت محبوب کرد، ولی برادرانت را محبوب او نکرد؟ گفت: پروردگار من. چه کسی کاروان را به سر چاه آورد و تو را از آن نجات داد؟ گفت: پروردگار من. چه کسی تو را از حیله و مکر زنان رهایی بخشید؟ گفت: پروردگار من. جبرئیل عرض کرد: پروردگار تو میگوید: چه باعث شد که حاجت خود را پیش مخلوقی بردی؟ به خاطر لغزش گفتارت، باید مدّت هفت سال دیگر در زندان بمانی.»[8]
روایت شده؛ رسول خدا(ص) فرمود:
«عَجِبْتُ مِنْ أَخِى يُوسُفَ كَيْفَ اسْتَغَاثَ بِالمَخلوقِ دُونَ الْخَالِقِ:
تعجّب میکنم از برادرم «یوسف» از این که چطور شد به مخلوق خدا سفارش نجات خود از زندان کرد نه به خود خدا!»[9]
پینوشتها
[1]. المواعظ العددیه، ص ۱۲۹.
[2]. الدين في قصص، ج ۲، ص ۶.
[3]. كحل البصر، ص ۷۵ این کتاب پر بهاء توسط نگارنده ترجمه شده و به نام «سیمای پر فروع محمّد(ص)» در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
[4]. اصول کافی، ج ۲ ص ۱۱۵، بحار، ج ۷۱، ص ۲۰۳.
[5]. نهجالبلاغه، حکمت ۱4۸.
[6]. سفينة البحار، واژه قنع.
[7]. سوره آل عمران، آیه ۱۶۴، سوره بقره، آیه ۱۵۱ و سوره جمعه، آیه ۲.
[8]. در کلمه «بضع» که مراد از آن چیست؟ اختلاف است. بعضی گویند: مراد بین سه تا پنج سال است. برخی گویند: بین سه تا هفت سال و گروهی گویند: بین سه تا نه سال است. ابن عباس گوید بضع عبارت از کمتر از ده سال است. اکثر مفسّرین میگویند منظور از «بضع» در آیه شریفه، هفت سال میباشد (مجمعالبیان، ج 2، ص ۲۳۵)
[9]. مجمعالبیان، ج 5، س 235.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی