کد مطلب: ۳۱۰۹
تعداد بازدید: ۲۰۵۱
تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۲
نگاهی بر زندگی امام باقر(ع)| ۱۰
امام باقر(ع) در همان کاخ هشام، در پاسخ به سؤالات او مطالبی در شأن امیرمؤمنان(ع) بیان کرد، و ثابت نمود که او و فرزندان پاکش امام بر حقّ هستند... هشام لحظه ‌به‌ لحظه خشمگین می‌شد، و نشانه‌های خشم در چهره‌اش آشکار می‌گردید

امام باقر(ع) در دوران امامت| ۸

 

افشاگری امام باقر(ع) بر ضدّ طاغوتیان


طاغوت‌های اموی و عباسی همچون طاغوت‌های کنونی وهابی، به امور ظاهری حجّ، اهمیّت بسیار می‌دادند و مردم را سرگرم و غافل نگه داشته و از اهداف حقیقی حجّ، منحرف می‌نمودند، حجّ را وسیله‌ای برای حفظ خود نموده بودند، نه فرهنگی برای حفظ آرمان‌های مقدّس اسلامی و رفع هرگونه تبعیض و بی‌عدالتی.
امام باقر(ع) در فرصت‌های مناسبی به افشاگری می‌پرداخت و حجّ کورکورانه آن‌ها را محکوم می‌نمود، و مردم را به حجّ ابراهیمی و حجّ راستین، دعوت می‌کرد، در این راستا، به روایت جالب زیر توجّه کنید:
ابوبصیر از شاگردان برجسته امام باقر(ع) نابینا شده بود، یک سال همراه امام باقر(ع) در انجام مناسک حجّ شرکت کرد، ابوبصیر در کنار کعبه، صدای ناله و گریه بسیار از حاجیان شنید، گول ظاهر را خورد و به امام باقر(ع) عرض کرد:
«مَا أَكْثَرَ اَلْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ اَلضَّجِیجِ»:
«چقدر حاجی زیاد است و گریه مردم عظیم است».
امام باقر(ع) بی درنگ فرمود:
«بَلْ مَا أَكْثَرَ اَلضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ اَلْحَجِیجَ»:
«بلکه چقدر ناله و گریه زیاد است، ولی حاجی (حقیقی) اندک است!».
سپس فرمود: «آیا دوست داری به عمق درستی گفتارم آگاه گردی، و به‌ روشنی ببینی که حاجی اندک است؟».
در این هنگام امام باقر(ع) دستش را بر چشمان ابوبصیر کشید، و دعا کرد، ابوبصیر همان‌دم بینا شد و به حاجی‌های اطراف کعبه نگاه کرد.
ابوبصیر می‌گوید: «به صحنه اجتماع حاجیان نگاه کردم، دیدم اکثر مردم، به‌ صورت میمون و خوک هستند، و مؤمن در میان آن‌ها همانند ستاره درخشنده در تاریکی است، به امام عرض کردم: «آری همان‌گونه که فرمودی حاجی اندک است و گریه‌کننده بسیار است».
سپس امام باز دعا کرد و چشمان ابوبصیر به حال قبل بازگشت.[1]
 

نارضایتی امام باقر(ع) از جامعه طاغوت زده


منهال بن عمرو می‌گوید: در محضر امام باقر(ع) بودم، ناگاه مردی وارد شد و سلام کرد، امام جواب او را داد، او به امام عرض کرد: «حالتان چطور است؟».
امام باقر(ع): آیا وقت آن نرسیده است که شما بدانید حال ما چگونه است؟ مثل ما در میان این امّت، همچون بنی‌اسرائیل است که پسران‌شان را می‌کشتند و زنان‌شان را (برای بیگاری) باقی می‌گذاشتند، آگاه باشید که این‌ها (طاغوت و طرفدارانش همچون فرعون) پسران ما را می‌کشند و زنان‌مان را باقی می‌گذارند. عرب گمان می‌کند که برتر از عجم است، عجم می‌پرسد: چرا؟ عرب در پاسخ می‌گوید: «زیرا محمّد(ص) از ما عرب است». عجم در پاسخ می‌گوید: «راست می‌گویید». قریش می‌پندارد که بر سایر قبایل عرب برتری دارد، از این‌رو که محمّد(ص) از قریش است، دیگران نیز این برتری را تصدیق می‌کنند. اگر مردم این مسئله را تصدیق می‌کنند، ما بر همه مردم برتری داریم، زیرا از ذریّه محمّد و از خاندان او هستیم، که هیچ ‌کس در این جهت با ما برابری ندارد.
آن مرد وارد شده به امام عرض کرد: «سوگند به خدا من شما خاندان رسالت را دوست دارم».
امام باقر(ع): «بنابراین آماده بلا باش، سوگند به خدا رسیدن بلا (و آزار طاغوتیان) به ما و شیعیان ما سریع‌تر از رسیدن سیل به بیابان است، نخست بلا به سراغ ما می‌آید و سپس به سراغ شما».[2]
 

نتیجه و جمع‌بندی


این نمونه‌ها بیانگر آن است که امام باقر(ع) نه‌تنها هیچ‌گونه سازش و ارتباطی با خلفا و طاغوتیان نداشت، بلکه در هر فرصت مناسبی، اعتراض خود را نسبت به آن‌ها آشکار می‌ساخت، و تاکتیک‌ها و تقیه امام نسبت به حفظ شاگردانش، حکایت از آن دارد که طاغوتیان از روش و شیوه آن حضرت، هراسناک بودند، از این‌رو او و شاگردانش را با تهدید و ضرب و شتم، در سانسور و خفقان قرار می‌دادند، اگر امام باقر(ع) به آن‌ها کاری نداشت و به‌ اصطلاح در سیاست دخالت نمی‌کرد، چنین وضعی هرگز به‌ پیش نمی‌آمد، امام در عین ‌حال، با انقلاب فرهنگی، و تعقیب نهضت فکری تشیع سرخ علوی، به مبارزه خود ادامه می‌داد، تا آن که او را به شهادت رساندند.
 

تبعید امام باقر(ع) از مدینه به شام


وجود پربرکت امام باقر(ع) و تشکیل حوزه علمیه و تربیت شاگرد و زنده کردن فقه تشیّع و به جریان انداختن خط فکری شیعه، و روش و حرکات مستقلّ او در مدینه، گرچه جنگ گرم و مبارزه علنی با دستگاه طاغوتی هشام بن عبدالملک نبود، ولی همه آن برنامه‌های نشانگر رویارویی جدی امام باقر(ع) با دستگاه طاغوتی هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه اموی) بود. سرانجام هشام نتوانست وجود امام باقر(ع) بلا را تحمل کند، تصمیم گرفت آن حضرت را با وضعی اهانت آمیز، از مدینه به شام تبعید نماید.
امام باقر(ع) و فرزندش امام صادق(ع) را به ‌اجبار از مدینه به شام آوردند، هشام در شام بود، در کاخ مخصوص خود، به درباریان رو کرد و گفت: «محمّد بن على (امام باقر(ع)) را نزد من می‌آورند، وقتی ‌که دیدید من او را سرزنش کردم، گوش فرا دهید، همین‌که سکوت کردم، شما یکی‌یکی پشت سر هم، او را سرزنش نمایید».
برای آن که به امام باقر(ع) اهانت شود، به دستور هشام، سه روز حضرت را پشت کاخ نگه داشتند، سپس به او اجازه ورود داده شد، هنگامی‌ که آن حضرت به کاخ هشام وارد گردید، با دست به همگان اشاره کرد و فرمود:
«اَلسَّلاَمُ عَلَیكُمْ»:
«سلام بر شما باد».
به ‌این ‌ترتیب همگان را مشغول سلام خود نمود (نه‌ تنها هشام را) و سپس بی‌آن که مانند سایرین اجازه بگیرد، نشست.
خشم و کینه هشام، نسبت به امام باقر(ع) بیشتر شد، و به امام رو کرد و سخنان رکیک و سرزنش‌آمیز به آن حضرت گفت، که قسمتی از سخنان هشام چنین بود:
«ای محمّد بن علی! همیشه مردی از میان شما خاندان، موجب اختلاف بین مسلمانان شده و آن‌ها را به ‌سوی خود دعوت کرده و مردم از روی بی‌خردی و دانش کم، گمان برده که او امام و رهبر است ...».
سپس هشام آنچه خواست با گفتار توهین‌آمیز خود، آن حضرت را سرزنش کرد، و آنگاه ساکت شد، به دنبال او (طبق توطئه قبل) هرکدام از درباریان به حضرت رو آوردند و با گفتار جسورانه خود، آن بزرگوار را سرزنش نموده، و سپس خاموش گشتند.
امام باقر(ع) در این هنگام برخاست و فرمود:
«ای مردم! به کجا می‌روید، شیطان می‌خواهد شما را به کجا بیندازد؟ (با این سخن، هشام را شیطان خواند)، خداوند به ‌وسیله ما گذشتگان شما را هدایت کرد، و هدایت آیندگان شما نیز به ‌وسیله ما ختم می‌گردد، اگر شما دارای سلطنتی عاریه‌ای و زودرس و زودگذر هستید، ما سلطنتی دیررس ولی جاودانه داریم، که بعد از سلطنت ما، سلطنتی نباشد، زیرا سرانجام خوش و نیک از آن ماست و خداوند می‌فرماید:
«وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»:
«سرانجام از آن افراد پاک است».[3]
سپس هشام دستور داد، امام باقر(ع) را به زندان افکندند، پس از چند روز زندانبان به هشام گزارش داد که: «تبلیغات محمّد بن على «امام باقر(ع)» در زندان موجب شده که من در مورد سقوط حکومت تو توسط مردم شام، نگران هستم».
هشام که چاره‌ای جز برگرداندن امام باقر(ع) به مدینه نمی‌دید، دستور داد آن حضرت را سوار بر استر کرده و توسط کاروان پست به مدینه بازگردانند.[4]
 

درخشش چهره امام باقر(ع) در کاخ هشام


هشام طاغوت قلدر اموی، امام باقر(ع) را با پسرش امام صادق(ع) از مدینه به شام آورده بود تا قدرت خود را به آن‌ها نشان دهد و با تهدید و ارعاب، امام باقر(ع) را سر جای خود بنشاند، هشام به خیال خام خود می‌پنداشت، این کار موجب ترس و وحشت امام باقر(ع) شده و او را هنگام مراجعت به مدینه، منزوی خواهد کرد.
ولی امام باقر(ع) در همان کاخ هشام، در پاسخ به سؤالات او مطالبی در شأن امیرمؤمنان(ع) بیان کرد، و ثابت نمود که او و فرزندان پاکش امام بر حقّ هستند... هشام لحظه ‌به‌ لحظه خشمگین می‌شد، و نشانه‌های خشم در چهره‌اش آشکار می‌گردید، ولی به‌ عکس چهره امام باقر(ع) در کاخ ظلمانی او می‌درخشید، و همه حاضران را تحت‌الشعاع قرار داده بود.
آری امام باقر(ع) در کاخ هشام، از شأن على(ع) سخنانی فرمود، و ثابت کرد که او امام بر حقّ است، و در ضمن روشن کرد که چنین فردی و کسانی که دارای چنین ویژگی‌هایی هستند باید رهبر مردم باشند.
 

زبردستی امام باقر(ع) در تیراندازی


جالب این که، امام صادق(ع) گوید:
همراه پدرم بودم، دیدم هشام بر روی تخت سلطنت لمیده و درباریانش به تیراندازی و هدف‌گیری سرگرم هستند، هشام با بی‌اعتنایی به پدرم گفت: «تو هم با بزرگان قبیله‌ات تیراندازی کن».
پدرم فرمود: «من دیگر پیر شده‌ام، تیراندازی از من گذشته، از این تقاضا بگذر».
هشام اصرار کرد و سوگند خورد که باید این کار را انجام دهی، به پیرمردی از بنی‌امیّه که در آنجا بود دستور داد که کمانت را به امام باقر(ع) بده.
ناگزیر پدرم کمان را گرفت و تیری در زه کمان گذاشت به‌ طرف هدف، پرتاب کرد، تیر درست به وسط هدف نشست، دومین تیر را به زه گذاشت و این بار به وسط پیکان تیر اول زد، تیر سوّم را به وسط پیکان تیر دوّم زد، و همین‌طور تا تیر نهم را به وسط پیکان تیر هشتم زد.
فریاد آفرین و احسنتم از حاضران برخاست.
هشام (گرچه در درون می‌سوخت ولی در ظاهر) گفت «آفرین بر تو ای ابوجعفر تو در تیراندازی سرآمد عرب و عجم هستی، چطور می‌گفتی پیر شدم و زمان تیراندازی من گذشته است. من تاکنون هرگز کسی را مانند تو تیرانداز ماهر ندیده‌ام، و گمان نمی‌کنم که در سراسر زمین شخصی وجود داشته باشد که مثل تو تیراندازی کند، آیا پسرت جعفر (امام صادق(ع)) نیز می‌تواند مانند تو تیراندازی کند؟!».
امام باقر(ع) از فرصت استفاده کرد و فرمود:
«ما اكمال و اتمام نعمت را از همدیگر ارث می‌بریم و به ارث می‌گذاریم، همان اکمال و اتمام نعمتی که خداوند در آیه‌ای که به رسولش نازل فرموده، از آن نام برده، آنجا که می‌فرماید:
«اَلْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»:
«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به‌ عنوان آیین (جاویدان) شما پذیرفتم».[5]
زمین هیچ‌گاه از شخصی که این امور را تکمیل کند خالی نیست، و جز ما کسی به این کمال نخواهد رسید.
امام صادق(ع) می‌فرماید: «هشام از وقوع این حادثه و بیان شیوا و مستدلّ امام، ناراحت و خشمگین شد، ولی در ظاهر با ما گرم گرفت و ما را آزاد گذاشت، و از کاخ بیرون آمدیم، سپس ماجرای ملاقات راهب پیش آمد.[6]
 

خودآزمایی


1- آیا امام باقر(ع) سازش و ارتباطی با خلفا و طاغوتیان داشت؟ دلایل آن را بیان کنید.
2- به چه دلیل هشام، امام باقر(ع) را با پسرش امام صادق(ع) از مدینه به شام آورده بود؟
3- چرا هشام چاره‌ای جز برگرداندن امام باقر(ع) به مدینه نمی‌دید؟
 

پی‌‌نوشت‌ها


[1] . مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۸۴.

[2] . بحار، ج ۴۲، ص ۳۶۰.

[3] . قصص/ ۸۳.

[4] . اصول کافی، ج ۱، ص ۴۷۱.

[5] . مائده / ۳.

[6] . اقتباس و تلخیص از بحار، ج ۴۶، ص ۳۰۶ تا ۳۰۹.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: