نمونههایی از گفتار و رفتار امام باقر(ع) (۳)
پاسخ قاطع امام باقر(ع) به منافق گمراهگر
شخصی معروف به «کثیرالنّوا» (یعنی کسی که هسته زیاد دارد) در کوفه سکونت داشت و قلبش بر اثر همنشینی با افراد ناباب، نسبت به امام باقر(ع) تیره و تار و در شکّ و تردید و حالت نفاق بود.
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: من همراه حدود پنجاه نفر، در مدینه در محضر امام باقر(ع) بودیم، ناگاه همین شخص (کثیرالنّوا) وارد مجلس شد و به امام باقر(ع) گفت:
«مغیرة بن عمران در نزد ما است و اعتقاد دارد که همراه تو فرشتهای وجود دارد که کافر را از مؤمن و شیعه را از غیرشیعه به تو معرّفی میکند».
كثیرالنّوا که خود در این مورد تردید داشت، میخواست در ضمن مسخره کردن و بیان مطلب از دیگری، از امام سخن بشنود.
امام باقر(ع): «تو چه شغلی داری؟».
كثیرالنّوا: «گندم فروش هستم».
امام باقر(ع): «دروغ میگویی».
كثیرالنّوا: «گاهی جو هم میفروشم».
امام باقر: «دروغ میگویی، بلکه فروشنده هسته خرما هستی».
كثیرالنّوا: «چه کسی این موضوع را به تو خبر داد؟».
امام باقر(ع): «همان خدایی که شیعه مرا از دشمن من به من میشناساند، اینک خبر دیگر به تو بدهم، تو از دنیا نمیروی مگر این که حیران و سرگردان میشوی بعد میمیری».
جابر میگوید: كثیرالنّوا به کوفه بازگشت، پس از مدّتی به کوفه رفتیم و جویای حال او شدیم، ما را به پیرزنی راهنمایی کردند، نزد او رفتیم و سراغ كثیرالنّوا را از او گرفتیم، او گفت: «كثیرالنّوا سه روز است بر اثر بیماری سرگردانی و گیجی از دنیا رفته است».[1]
کار و کوشش
امام صادق(ع) فرمود: محمد بن مُنکَدِر[2] میگفت: «باور نداشتم على بن الحسین(ع)، پسری به یادگار بگذارد که فضل و دانشش مانند خود او باشد، تا این که پسرش محمّد بن علی(ع) را دیدم، پس من خواستم او را موعظه کنم و اندرز دهم، او مرا موعظه کرد».
اصحابش گفتند: «به چه چیز تو را موعظه کرد؟».
محمد بن مُنکَدِر گفت: «من در ساعتی که هوا بسیار گرم بود، به جایی از اطراف مدینه بیرون رفتم و در راه به محمّد بن على (امام باقر(ع)) برخوردم و او مردی تنومند بود، دیدم دست بر دوش دو تن از غلامانش نهاده و به آنها تکیه داده است، من با خود گفتم: بزرگی از بزرگان قریش در این هوای گرم، با این حال برای به دست آوردن مال دنیا بیرون آمده، هماکنون او را موعظه خواهم کرد. نزدیک رفته، بر او سلام کردم و او هم نفسزنان و عرقریزان جواب سلام مرا داد، به او گفتم: خدا کارت را سامان دهد، بزرگی از بزرگان قریش، در این هوای گرم با این حال، برای طلب دنیا بیرون آمده. اگر اکنون مرگ تو فرا رسد و در این حال باشی، چه خواهی کرد؟».
آن حضرت دست از دوش آن دو غلام برداشت و روی پا ایستاد و فرمود: «سوگند به خدا اگر مرگ من، در این حال فرا رسد وقتی به سراغم آمده که در حال اطاعت خداوند هستم، تا به این وسیله (کار و کشاورزی) نیازهای خود را از تو و از مردم، دور میسازم، همانا که من آنگاه از مرگ میترسم که وقتی به سراغم آید که در حال معصیتی از معصیتهای خدا باشم».
من که این پاسخ را از امام باقر(ع) شنیدم، گفتم:
«یرْحَمُكَ اَللَّهُ أَرَدْتُ أَنْ أَعِظَكَ فَوَعَظْتَنِی»:
«خداوند تو را بیامرزد، خواستم تو را نصیحت کنم، تو مرا نصیحت کردی».
بهرهمندی از نعمتهای خدا
حَکَم بن عتیبه میگوید: به حضور امام باقر(ع) رفتم.
«وَ هُوَ فِی بَیتٍ مُنَجَّدٍ وَ عَلَیهِ قَمِیصٌ رَطْبٌ وَ مِلْحَفَةٌ مَصْبُوغَةٌ قَدْ أَثَّرَ اَلصِّبْغُ عَلَى عَاتِقِهِ»:
«دیدم آن حضرت در خانه مجهّز و نیکی است و پیراهن نو پوشیده، روپوش رنگین در برکرده بود که رنگ آن روپوش در گردنش نقش بسته بود».
من به خانه و لباس شیک امام(ع) نگاه میکردم، ناگاه آن حضرت به من فرمود: «نظر تو در این مورد چیست؟».
عرض کردم: «چه بگویم، با این که شما را این چنین مینگرم؟ ولی در میان ما، جوانی که در بستر همسرش است، چنین لباسی میپوشد».
امام باقر(ع) فرمود: ای حَکَم!
«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اَللّهِ اَلَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ اَلطَّیباتِ مِنَ اَلرِّزْقِ»:
«چه کسی زینتهایی را که خداوند برای بندگانش آفریده و روزیهای پاکیزه را حرام نموده است». (اعراف - ۳۲)
«ای حَکَم! خداوند این چیزها را که میبینی برای بندگانش آفریده است، اما این خانهای را که میبینی، خانه همسرم میباشد و من تازه با او ازدواج کردهام و خانه من، همان خانه سادهای است که از آن با اطلاع هستی».[3]
زینت و آرایش برای همسر
حسن زیّات میگوید: با یکی از دوستانم به حضور امام باقر(ع) رفتم، دیدم در خانه مجهّزی است و روپوش زیبا و گرانبها پوشیده و خود را معطّر و پاکیزه نموده است، چند مسئله پرسیدم و سپس برخاستیم که برویم، امام به من رو کرد و فرمود: «فردا با همین دو تن نزد من بیا».
فردای آن روز با دوستم به محضر امام باقر(ع) رفتیم، دیدم در خانه سادهای، روی حصیری زندگی میکند و لباس خشنی پوشیده است، در این هنگام به دوستم فرمود: «ای برادر بصری! تو دیروز که نزد من آمدی، من در خانه همسرم بودم، آن خانه و آنچه در آن بود مال او بود، او خود را برای من آراست، بر من لازم شد که من نیز خودم را آراسته کنم، بنابراین به خاطرت چیز دیگری خطور نکند».
دوستم عرض کرد: «فدایت گردم، سوگند به خدا چیزی به خاطرم خطور کرد ولی اکنون، با توضیح شما خداوند آنچه را در دلم بود، برطرف گردانید و فهمیدم که آنچه فرمودی درست است».[4]
کرامتی از امام باقر(ع)
ابوبصیر (که از شاگردان برجسته امام باقر(ع) بود و هر دو چشمش نابینا شده بود) به حضور امام باقر(ع) آمد و چنین گفت:
«آیا شما وارث پیامبر هستید؟».
امام باقر(ع): «آری».
ابوبصیر: «آیا پیغمبر اسلام(ص) وارث پیامبران پیشین بود و هر چه آنها میدانستند، میدانست؟».
امام باقر(ع): «آری».
ابوبصیر روی این اساس، «آیا شما میتوانید (مانند بعضی از پیامبران) مرده را زنده کنید و کور مادرزاد را بینا نمایید و مبتلا به بیماری پیسی را درمان نمایید؟».
امام باقر(ع): «آری میتوانم، به اذن خدا».
و آنگاه امام باقر به ابوبصیر فرمود: «جلو بیا».
ابوبصیر میگوید: نزدیک رفتم، امام باقر دست بر چهره و دیدهام مالید، هماندم خورشید و آسمان و زمین و خانهها و هرچه در شهر بود همه را دیدم، آنگاه به من فرمود: «میخواهی اینگونه باشی و در روز قیامت در سود و زیان با مردم شریک گردی؟ یا آن که به حال اول برگردی و بدون بازداشت به بهشت روی؟».
گفتم: «میخواهم، همانگونه که بودم برگردم».
امام باقر(ع) بار دیگر دست بر چشم او کشید و چشمان او به حال اول برگشتند.
ابوبصیر، این جریان را برای ابن ابیعمیر، یکی از شاگردان ممتاز امام(ع) نقل کرد، ابن ابیعمیر گفت: «من گواهی میدهم که این حادثه حق و راست است، چنانکه روز، حق است».[5]
خودآزمایی
1- چرا «کثیرالنّوا» قلبش نسبت به امام باقر(ع) تیره و تار بود؟
2- درباره صبر جمیل روایتی بیان کنید.
3- امام باقر(ع) در جواب به حَکَم بن عتیبه (که دید آن حضرت در خانه مجهّزی است و پیراهن نو و روپوش رنگین پوشیده بودند) به کدام آیه از قرآن مجید اشاره فرمودند؟
پینوشتها
[1] . کشف الغمه، ج ۲، ص ۲۵۵ ۲.
[2] . ظاهر این است که محمّد بن مُنکَدِر از صوفيان اهل تسنّن بود، مانند طاووس یمانی، شفیق بلخی، ابراهیم بن ادهم و امثال آنها، در کتاب مستطرف حکایت شده: محمّد بن مُنکَدِر، شب را بین خود و خواهران و مادرش، سه قسمت کرد، و هر یک به نوبه خود عبادت میکردند، خواهرش مرد، شب را بین خود و مادرش دو قسمت کرده مادرش مرد، همه شب را خودش عبادت میکرد، مرحوم محدث قمی(ره) میگوید: اگر این مطلب، صحيح باشد، از حضرت داود(ع) اقتباس کرده است، زیرا آن حضرت، ساعات شب و روز را بین فرزندان و اهل خانهاش تقسیم نموده بود، به طوری که ساعتی نبود، مگر این که یکی از فرزندان او نماز میخواند، خداوند خطاب به آنها میفرماید: اِعمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكرَا:
«به آنها گفتیم ای آل داود شکر اینهمه نعمتها را بجا آورید». (سبأ - ۱۳) - أنوار البهيه، ص ۲۱۳.
[3] . فروع کافی، ج ۶، ص ۴۴۶ - بحار، ج ۴۶، ص ۲۹۲.
[4] . بحار، ج ۴۶، ص ۲۹۳.
[5] . اصول کافی، ج ۱، ص ۴۷۰.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی