زندگی در راستی(۳)
«ریموند پیچ» میگوید: «دروغ بهترین حربه دفاعی افراد ناتوان است. سریعترین وسیله ردّ کردن خطر میباشد. به همین دلیل میان افراد نژاد رنگی که پیوسته زیر یوغ نژاد سفید دچار توقّعات و فشارهای سنگین آنها میباشند و نفوذ و قدرت این دسته از انسانها را بر خود احساس میکنند، دروغ این همه رایج است. دروغ در برخی از جهات جز انعکاس ضعف و ناتوانی است. هنگامی که به کودکی بگوییم آیا تو به این آبنباتها دست زدهای یا این گلدان را تو شکستهای، اگر کودک بداند که اقرار او به بهای یک گوشمالی تمام میشود غریزه دفاع از خویشتن او را وامیدارد که بگوید، نه من نکردم.»
اصولاً در ممالکی که جنگ بیشتر متداول باشد و سفّاکی و خونریزی زیاد شده است -چون مردم ترس دارند- یا در محیطهایی که قدرت استبدادی حکومت میکند، بر اثر ضعف افراد دروغگویی در میان آنها شایعتر است.
برش نقل میکند از هنود داکوتا که اینها اصلاً حرف راست هیچگاه نمیزنند.
زیرا در تحت سیطره ظلم به سر میبرند و نقل شده که منطق اهالی اواسط قاره آسیا این است که:
«الصِّدقُ آلَۀٌ بِیَدِ القُوَی وَ مَن یَحکُم بِاللِّینِ فلمَا یکرَم
راستی آلتی است به دست نیرومند، هر فرد ضعیفی که راست بگوید مورد اکرام واقع نمیشود.»
این بر اثر ضعف و زبونی این مردم است که تحت تأثیر استعمارگران قرار گرفتند.
«نرمن» میگوید: «در جزایر فیلیپین اصولاً دروغگویی را خطا نمیپندارند، بلکه دروغ را یک نوع زرنگی و حیلهبازی فرض میکنند و شخص دروغگو را ماهر و زیرک میخوانند.»
«دلایت» میگوید: «بعضی از ایالات متحده آمریکا که در تحت حکومت مستبدّانه و سفّاک به سر میبرند، افراد دروغگو هستند. دروغ روش رسمی آنان میباشد. پس خلاصه ما به این نتیجه میرسیم که دروغ گفتن از یک بیماری روانی حکایت میکند».[1]
بدون تردید یک حالت روانی در باطن دروغگو وجود دارد که باعث دروغ گفتن او میشود و روی این حساب رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید:
«لا يَكذِبُ الكاذِبُ إلّا مِن مَهانَةِ نفسِهِ»[2]؛
«آدم دروغگو دروغ نمیگوید مگر به واسطه پستی و ذلّتی که در خود احساس کرده است.»
دروغگویی یکی از انواع ظلم است و از نظر روانی ظلم ناشی از ضعف ظالم است که خون مردم بیگناه را میریزد و به علّت ضعفی است که در باطن خود احساس میکند. روی این حساب امام سجّاد(علیه السّلام) میفرماید:
«وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَيْسَ فِي حُكْمِكَ ظُلْمٌ وَ لَا فِي نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ وَ إِنَّمَا يَعْجَلُ مَنْ يَخَافُ الْفَوْتَ وَ إِنَّمَا يَحْتَاجُ إِلَى الظُّلْمِ الضَّعِيفُ وَ قَدْ تَعَالَيْتَ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً»[3]
«بار خدایا! من بنده تو میدانم که در فرمانت ظلمی وجود ندارد. در نعمت و مکافات شتاب نمیکنی، زیرا شتابزدگی از کسی است که میترسد فرصت از او گرفته شود و تو چنین ترسی نداری و فرد ضعیف نیازمند به ظلم است و مقام کبریاییات منزّه از ضعف و ناتوانی است.»
مدیونی که عاجز از پرداخت دین خویشتن است، در منزل مینشیند و به فرزندش دستور میدهد که به طلبکاران بگوید پدرم خانه نیست. از این قبیل است کسی که در مجلس علما حاضر شده و سواد ندارد و احساس حقارت میکند یا ادارهای که در سرپرست حضور به هم نرسانیده است.
«ریموند پیچ» میگوید: «دختر جوانی را میشناسم که اکنون یک دروغگوی درمانناپذیر است. او هنگامی که هفت سال داشت هر روز به کلاس درس میرفت و در آن 25 نفر دانش آموز تحصیل میکردند. پرستاری هر روز او را به مدرسه میبرد و در پایان درس نیز خودش عقب او میرفت. این پرستار وظیفه داشت که دخترک را مورد مراقبت قرار داده تا تکالیف را انجام دهد و درسهایش را بیاموزد. منحصراً این زن مسئول تربیت این کودک بود. در آن زمان بر حسب روش مرسومهای که آموزش و پرورش آن را به کلّی بیمصرف و بیحاصل میداند شاگردان کلاس هر روز بر حسب نمرههای امتحانات کتبی طبقهبندی میشدند و شاگرد اوّل و دوّم معیّن میشد. دخترک هر روز همین که کیف به دست از کلاس خارج میشد با پرسش یکنواخت و حریصانه پرستارش که میپرسید چند شدی رو به رو میشد. هر گاه او میتوانست بگوید «اوّل یا دوّم» کار درست بود، امّا یک بار اتفاق افتاد که سه نوبت پی در پی این بچّه شاگرد سوّم شد. پرستار دو نوبت اوّل را بردباری کرد، امّا بار سوّم نتوانست خودداری کند. در حالی که بچّه از وحشت دچار بهت شده بود فریاد زد: پس این شاگرد سوّمی تو پایان ندارد! فردا باید اوّل بشوی.
این دختر سرسخت در تمام آن روز دچار خیالات بود و فردا هم در مدرسه دچار همین غم و وحشت بود. او تمام دقّت و توجّهی را که امکان داشت آن روز در انجام تکلیف و دروس به کار برد، ولی متاسّفانه باز شاگرد سوّم شد. هنگامی که زنگ آخر را زدند و پرستار دم کلاس در کمین این طفلک ایستاده بود، همین که چشم به او افتاد فریاد زد: چه خبر؟ دخترک که دل گفتن حقیقت را نداشت پاسخ داد: اوّل شدم و به این گونه دروغگویی او آغاز شد».[4]
منشأ دروغ گفتن این دختر ترس و حقارت بوده است. «اوستاس چسر» میگوید: «یکی از این دروغها، دروغ بقای نفس است. این همان غریزهای است که از اجداد اوّلیه خود به ارث بردهای. به این معنی که آنها فقط به این فکر بودند به هر وسیله ممکن است خود را در برابر خطرات حفظ کنند. زیرا در غیر این صورت نمیتوانستند در دنیای آن روز زندگی کنند. شما میدانید منظورم از این نوع دروغ چیست. مثلاً جملاتی از قبیل؛ من این کار را نکردم او کرد یا مامان بشقاب خودش افتاد من او را نینداختم و یا من پول را گم نکردهام یک مرد گنده آمد و آن را از دستم گرفت.»[5]
خلاصه نتیجهای که از روانکاوی دروغگو به دست آمد، این که دروغگو از نظر روحی یک آدم ضعیفالنفس و زبونی است.
خودآزمایی
۱. چرا در جوامعی که حکومت استبدادی دارند، ضعف دروغگویی در افراد شایعتر است؟
۲. در روانکاوی دروغ، منشأ دروغ گفتن فرد چیست؟
پینوشتها
[1]. الخلق الکامل، ص 343.
[2]. بحارالانوار، ج 45، ص 262.
[3]. بحارالانوار، ج 95، ص 18.
[4] رشد و زندگی، ص 228.
[5]. رشد و زندگی، ص 228.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
سیداحمد علم الهدی