نماز مقبول| ۱
معیار قبولی نماز
«مَنْ اَحَبَّ اَيَعْلَمَ اَ قُبِلَتْ صَلَوتُهُ اَمْ لَمْ تُقْبَلْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ مَنَعَتْهُ صَلاتَهُ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلَتْ مِنْهُ؛[1]
هر کس دوست دارد که بداند آیا نمازش مقبول درگاه خدا شده یا نشده است باید بنگرد، آیا نمازش او را از زشتیها بازداشته است یا نه؟ به هر مقداری که از گناه بازش داشته قبول شده است.»
«اِنَّما فُرِضَتِ الصَّلَوةُ وَ اُمِرَ بِالْحَجِّ وَ الطَّوافِ وَ اُشْعِرَتِ الْمَناسِکُ لِاِقامَةِ ذِکْرِ اللهِ فَاِذا لَمْ يَکُنْ فِی قَلْبِکَ لِلْمَذْکُورِ الَّذِی هُوَ الْمَقْصُودُ وَ الْمُبْتَغَی عَظَمَةٌ وَ لا هَيْبَةٌ فَما قِيَمةُ ذِکْرِکَ؛[2]
این که دستور نماز و حجّ و طواف و ... دادهاند تمام اینها به این منظور است که یاد خدا در دلها زنده شود و حکومت در شئون زندگی از آنِ خدا باشد؛ حال وقتی بنا شد این اعمال انجام بشود ولی یادی از خدا و عظمت و هیبتی از خدا که مقصود اصلی از تشریع این اعمال بود در دل پیدا نشود، انجام این ظواهر چه فایدهای خواهد داشت؟!»
البتّه میدانیم که «صحّت عمل» غیر «مقبولیّت عمل» است ممکن است انسان نمازی بخواند که از حیث اجزاء و شرایط فقهی در حدّ تمام و کمال است و صحیح است امّا از حیث جهات باطنی (از نبودن حضور قلب و اخلاص و آلودگی به رذایل خلقی) در پیش خدا نامقبول است و مُقَرّب[3] او در پیشگاه خدا نمیباشد.
تشبیه نماز به اعضای بدن
مرحوم نراقی (رضوان الله علیه) در جامع السّعادات میفرمایند: همانگونه که انسان جسمی دارد و روحی و جسم بیروح مردهای است بیاثر، نماز هم جسمی دارد و روحی و روح نماز «اخلاص» و حضور دل است. نماز بیاخلاص و بیحضور و توجّه، مرده است و بیاثر. جسم انسان نیز مرکّب از اعضایی است که بعضی اعضای رئیسهاند و با از بین رفتن آنها انسان از بین میرود و میمیرد مانند قلب و ریه و کبد و بعضی نبودنشان سبب مرگ انسان نمیشود امّا سبب نقص و عیب در خلقت میگردد از قبیل چشم و دست و پا و زبان و بعض دیگر هم اعضایی است که نبودش صدمه به زیبایی آدم میزند از قبیل ابرو و مژههای چشم و ...
نماز هم معجون مرکبّی است از اجزای گوناگون که بعضی «رکن» است و همچون اعضای رئیسهی بدن انسان است و نبودش اعمّ از عمدی و سهوی سبب بطلان نماز میگردد مثل تکبیرة الاحرام و رکوع و سجود و نیّت و بعضی اجزایی است که رکنیّت ندارند امّا نبودشان سبب نقص در نماز میشود اگرچه ترک سهوی آن نماز را باطل نمیکند، از قبیل قرائت و اذکار رکوع و سجود و تشهّد که به منزلهی دست و پا و چشم و گوش در بدن انسانند که با از بین رفتن آنها انسان زنده است امّا انسان ناقص و معیوب است. بعض دیگر هم اجزایی است که نبودنشان صدمهای به اصل نماز نمیزند نه عمداً و نه سهواً، بلکه زیبایی و کمال آن را از بین میبرد و نماز بیجمال و کمالی میشود مثل آدمی که مژههایش ریخته باشد و ابروها کوتاه و ... که در این صورت نه مرده است و نه ناقص الخلقه است بلکه فقط دارای چهرهای نازیباست و مشتری از جنس مخالف به این زودی برایش پیدا نمیشود اگر هم پیدا شود به قیمت ارزانی معامله میشود.
در نماز هم اجزاء مستحبّهای هست از قبیل قنوت و تکبیرات افتتاحیّه و اذکار مستحبّه در رکوع و سجود، طمأنینه ....
اینها اگر با حضور قلب انجام شد، آن نمازی میشود زیبا و جمیل آنچنان که در حُجُب اعلا و سُرادِقات علیای[4] آسمانها زیبایی و جمالش شور و غوغا در میان فرشتگان افکنده و با شُکوه و جلالی خاصّ آن را به پای عرش عظیم عرضه میدارند مانند هدیهی گرانبهایی که یکی از افراد ملّت تقدیم به حضور سلطان بنماید. طبیعی است تا آنجا که میتوانند آن را ظریف و جالب و زیبا میسازد که هرچه زیباتر باشد، در جلب رضا و خشنودی سلطان موثّرتر و قهراً موجب محبوبیّت و مقرّبیّت بیشتر او در نزد سلطان خواهد بود.
نفرین نماز به نمازگزار!
امّا اگر نمازی تحویل دادیم که تنها ارکان اصلی و اجزای واجب آن را دارد و کلّاً خالی از اجزای مستحبّه است و احیاناً در واجبات آن نیز از قرائت و اذکار و رکوع و سجود اختلالی پیدا شده است، در این صورت آن نماز مانند غلامی خواهد بود که به سلطان هدیه کردهایم امّا غلامی که فقط جان دارد و زنده است ولی نه چشم دارد و نه گوش، نه زبان دارد و نه لب، نه پا دارد و نه دست، موجودی کور و کر و لال و فلج، زشت و قبیح و مستنکر[5] که همه از دیدنش مشمئز[6] میشوند. این چنین موجودی را هدیه به دربار قدس ملکالملوک و سلطان السّلاطین نمودهایم! آیا جا ندارد آن را بر فرق فرستندهاش بکوبند؟ اگر ما بخواهیم برای رئیسی یا رفیقی هدیه و تحفهای بفرستیم، میکوشیم آن را چنان ظریف و زیبا بسازیم که هممایهی آبرو و شرافت ما گردد. آیا خدا به اندازهی یک رئیس و یک رفیق هم محترم به نزد ما نیست که هدیهی خود را در حدّ عظمتش بیاراییم و خالی از هر عیب و نقصی به درگاهش بفرستیم و بدانیم اگر آن نماز خالی از اخلاص و عاری از حضور قلب و توجّه دل هم باشد در واقع مانند این خواهد بود که یک غلام مرده و میّتی را روی تختهای خوابانده و آن را به عنوان هدیه به دربار سلطان بفرستیم! آیا در این صورت آن سلطان بر ما غضب نمیکند که هتک حرمت و استهزا نمودهای؟
در روایت آمده: نمازی که ناقص و معیوب انجام شود :
«فَهِیَ الخَصمُ الاَوَّلُ عَلَی صاحِبِها یَومَ العَرضِ الاَکبَر»؛
روز جزا همان نماز اوّلین خصم صاحبش خواهد بود {و به او خواهد گفت}:
«ضَيَّعَکَ اللهُ کَما ضَيَّعتَنِی؛[7]
خدا ضایعت کند همانگونه که مرا ضایع کردی!»
سزای نماز بیحضور قلب
آری، میزبان، خدا فیّاض علی الطلاق، مالک گنجینههای آسمانها و زمین است که اگر به هر بندهای از بندگانش تمام آنچه که در آسمانها و زمین است بدهد، ذرّهای از خزائنش کم نمیشود، این خدا، صاحب دعوت و میزبان است. آیا مهمان دعوت شده کیست؟ بنده و شما گدای بینوای سراپا فقر و نیاز.
اینک بیاندیشید آیا هیچ ممکن هست آن خدای کریم، این گدای بینوا را صبح و ظهر و شب از خانهاش بیرون کند؟ هرگز ممکن نیست! بلکه وقتی این گدا از خانهی آن خدا برمیگردد، دنیایی سعادت و رحمت میآورد غرق در نور و سُرور و بَهجت میشود. تمام شئون زندگیش توأم با رفاه و آسایش و عزّت میگردد آنچنان که کمترین ناراحتی در ظاهر و باطن زندگیاش احساس نمیکند.
بنابراین پس به ما چرا نمیدهند؟ به ما چرا لطف و عنایت نمیکنند؟ ما هم که هر صبح و ظهر و شب براساس دعوت رسمی، شرفیاب حضور میشویم و در پیشگاه آن سلطان کریم سربه خاک بندگی میگذاریم، پس چرا دست خالی برمیگردیم؟ چرا سعادت و عزّت نمیآوریم؟! نه خوشی در زندگی مییابیم و نه روشنایی در دل.
آری، معلوم میشود ما هم مانند آن گدای رذل پست بیتربیت به درگاه سلطان میرویم! وقتی به حضور میرسیم، به جای عرض احترام و ادب با ریش و سبیل خود بازی میکنیم؛ پشت گردن و زیر بغل میخارانیم!! در همان لحظه که «ايّاکَ نَعبدُ و اِيّاکَ نَستَعين»، میگوییم در دل با قالی و قالیچه ور میرویم! آلو و آلوچه میخریم و میفروشیم؛ اسب و الاغ و استر معامله میکنیم و ... آنچه را که اصلاً به حساب نمیآوریم همان خدا و بودن در محضر خداست و لذا بدیهی است که یک چنین گدای بیادبی، استحقاق چیزی جر یک پسگردنی محکم ندارد تا بیفتد و بیند سزای خویش و ما هم اکنون آثار این پس گردنی را در همه جای زندگی خود مشاهده میکنیم که خودش فرموده است :
«وَ مَن أعرَضَ عَن ذِکرِی فَإنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنکاً ... ؛[8]
آنان که از ذکر و یاد و قرآن من روگردان شوند جز زندگی تنگ و پیچیده و دشوار چیزی نصیبشان نخواهید شد...»
البتّه شلّاقمان میزنند تا برگردیم؛ گوشمالمان میدهند تا گوش فرا داریم.
مولوی در مثنوی خود قصّهای آورده است و میگوید:
عاشقی بوده است در ایّام پیش/ سالها در بند وصل ماه خویش
او مدّتها در جستجوی معشوق خود بود و شهر به شهر میگشت. از آنجا که عاقبت، جوینده یابنده بود، روزی به معشوق خود رسید. او وعده داد شب در فلان جا منتظر من باش. عاشق دلسوختهای که سالها در آتش هجران وی سوخته بود شب به وعدهگاه آمد و منتظر نشست.
منتظر بنشست و خوابش در ربود/ اوفتاد و گشت بیخویش و غُنُود[9]
ساعتی بیدار بُد خوابش گرفت/ عاشق دلداده و خواب؟ ای شگفت!
بعد نصف اللّیل آمد یار او/ صادق الوعدانه آن دلدار او
آمد دید ای عجب! این آدمی که سالها لاف عشق و محبّت میزد و میگفت: شبها از عشق تو بیخوابیها کشیده و با مرغ شب هماهنگیها داشتهام اینک چنان در خواب عمیق افتاده که صدای نفیرِ[10] خوابش از راه دور شنیده میشود.
جلو آمد، برای این که به او بفهماند تو هنوز بچّهای و معنای عشق و محبّت را نمیفهمی:
عاشق خود را فِتاده خفته دید/ اندکی از آستین او بردرید
گِردکان چندش اندر جیب کرد/ که تو طفلی گیر این، می باز نَرد
مقداری از آستین او پاره کرد و چند تا گردو در میان آن ریخت و عملاً به او فهماند که تو بچّهای و باید توی کوچه با بچّهها به گردو بازی بپردازی، نه که هوای عشقبازی در سر بپروانی.
حال، برای ما هم میعاد عشق و وعدهگاه راز و نیاز با محبوب معیّن کردهاند و با نداهای مکرّر «حیّ علی الصّلوه»، «حیّ علی الفلاح» و «حیّ علی خیر العمل»، هر صبح و ظهر و شام ما را برای همنشینی با حضرت محبوب دعوتمان میکنند. ما هم براساس این دعوت به میعاد عشق میرویم امّا چگونه میرویم؟ بت رسوایی و افتضاح و چرت و خواب و کسالت و بیحالی! که در حال نماز تنها کسی که به او توجّه نداریم، همان خدا و همان معشوق و محبوب بیهمتاست و لذا وقتی از نماز و وعدهگاه راز و نیاز با او برمیگردیم، جز آستینی دریده و گردکانی چند در جیب خود نمییابیم! نه از روشنایی جان، خبری هست و نه از زندگی خوش و آسان اثری.
خودآزمایی
1- هر کس چگونه میتواند متوجّه شود(چه مقدار) نمازش مورد قبول قرار گرفته است؟
2- در آیهی 124 سورهی طه، نتیجه روگردانی از ذکر و یاد و قرآن خداوند متعال، چه چیزی است؟
3- سزای نماز بیحضور قلب را شرح دهید.
پینوشتها
[1] . بحارالانوار، جلد 82، صفحهی 198.
[2] . جامع السّعادات، جلد 3، صفحهی 322.
[3] . نزدیک کننده
[4] . کنایه از عالم ملکوت.
[5]. ناپسند و منفور
[6] . ناراحت، آزرده
[7] جامع السّعادات. جلد 3، صفحهی 318 .
[8] سورهی طه، آیهی 124 .
[9] آسوده گرفت، خوابش برد.
[10] آواز بلند، خروپف.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامیمسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی