صوفیّه| ۱
1 - آیا «عشریه»، ریشه اسلامی دارد؟ آیا مکفی از خمس هست؟
2 - دیدگاه اسلام در مورد صوفیان چیست؟ اگر منکر ضروریّات دین نباشند، ولی به جای «خمس» قائل به «عشریه» بوده و شارب را بلند گذاشته و یا بیش از حدّ به قطب توجّه کنند، آیا این کار آنها بدعت و کفر محسوب میشود؟
3 - آیا ازدواج با دختر آنها اشکال دارد؟ معاشرت کردن با آنها چطور؟
4 - لطفاً یک تعریف از «عارف» و «عرفان» بفرمایید (اگر چه که این مفهوم والا در قالب یک جمله نمیگنجد).
5 - آیا میتوان با قلم به کتب آنها پاسخ داد و آن را نقد کرد (بدون توهین کردن و رعایت کامل شئون اسلامی)؟
6 - صوفیان در مقابل برخی معترضین به شارب، ضمن این که این را شعار خود میدانند و میگویند: «از نظر ما زدن و یا نزدن آن اشکالی ندارد و چون عمل مستحبّی هست، در صورت گذاشتن آن، مرتکب گناهی نشدهایم.» چند مسئله را هم مطرح میکنند که من آنها را در قالب سؤال مطرح میکنم. لطفاً شما پاسخ دهید؟
الف – با این که به مصداق آیه شریفه وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ أی فَقَصِّر از لباس بلند نهی شده، چرا علما آن را زیّ خود قرار میدهند؟
ب – با این که عمامه بیش از سه دور مکروه است و لباس سیاه هم مکروه هست، چرا علما عمامه بلند را شعار خود قرار میدهند و سادات، عمامه سیاه دارند؟ ...
مکتوب جنابعالی واصل شد. با تشکّر و تقدیر از توجّهات جنابعالی؛ امید است در تحقیق و بررسی و نیل به حقّ و حقیقت موفّق باشید و وسیله هدایت و نجات دیگران از شبهه و ضلالت گردید.
راجع به فرقه مذکوره از فِرَق صوفیّه، بسیاری که اهل اطّلاع از مشارب و برنامههای آنها هستند، حسن ظنّی به آنها ندارند و اگرچه به ظاهر یا به واقع به بعضی عقاید حقّه اقرار و اعتراف نمایند، در بعضی موارد دیگر، عقاید آنها را منحرف میشناسند، و بسیاری دیگر از صوفیّه را از اینها معتدلتر میدانند.
همین موضوع تجزیه دین به طریقت و شریعت و دعوای اجازه خاص از حضرت بقیةالله - ارواح العالمین له الفدا - به قول خودشان در تلقین اذکار و طریقت و لزوم اتّصال علما و به اصطلاح آنها علمای شریعت - به وسایط غیرمخدوشه به ایشان، همه دعوایی است که مخالف اجماع و اتّفاق شیعه بوده و هست. و احدی از علمای کاملین و فقها و محدّثین بارعین از عصر آغاز غیبت کبری الی زماننا هذا - مثل: «صدوق»، «شیخ مفید» و «شیخ طوسی» - چنین ادّعایی را نداشته و آن را قطعاً و جزماً مردود میدانند و بدعتها و فرقهسازیها و ضلالتها از همین دعوی مایه میگیرد.
البتّه هر کس به شهادتین و ولایت ائمّه اثناعشر(ع) اقرار بنماید و انکار ضروری اسلام را نکند، محکوم به اسلام و تشیّع است و کافر تراشی جایز نیست. ولی در بررسی عقاید صوفیه باید به سخنان و بیانات و نوشتهها و اشعار اشخاص و به اصطلاح اقطاب ایشان و برنامههای اذکار و اوراد و حالات آنها از وجد، سماع، عشق مجازی و جداییهایی که با متشرّعه دارند، مراجعه نمود.
حتّی بدعت کیفیّت - به قول آنها -، تشرّف و دستوراتی که میدهند تا آنجا کشیده میشود که به آنها نسبت میدهند و در هنگام قرائت (إیَّاکَ نَعبَدُ) قصد مرشد یا شکل او را در ذهن حاضر کنند. و سلسلههای بیاعتباری که برای مرشد خود ساختهاند غالباً یا مجهولالحال و یا از غیر اهل تشیّع و فاسد العقیده میباشند.
همین شعار «هو 121» بر بالای نوشتهها و نامهها در برابر شعار اسلامی و قرآنی بسم الله الرحمن الرحیم چه توجیهی دارد؟ چرا از این شعار مقدّس مسلمانها اعراض کرده و با این شعار ساختگی خود را از دیگران جدا نمودهاند؟
آنها باید این بدعتها و سایر مظاهر، مثل گذاردن شارب را کنار بگذارند، و به سایر مسلمانان و شیعیان بپیوندند. اگر واقعاً پاکدل و منصف باشند خود بهتر میدانند که چیزی در صندوقشان نیست و با مقام اقدسی ارتباط ندارند.
شخص جنابعالی هم به این موضوع حتماً رسیدهاید و این چند نفری را که در این نیمقرن از این فرقه یکی پس از دیگری در محل شما دعوای قطبیّت و ارشاد داشتند و آن را به ارث به فرزندان خود سپردند، میشناسید. حال پس از فوت پیر یا مرشد یا قطب آخر که کسی را نداشتند، عموی او را از وکالت دادگستری بازداشتند. این افراد چه رابطه خاصّی با مقام ارفع و اقدس ولیاللهالأعظم(ع) میتوانند داشته باشند؟ اگر این آقای وکیل دادگستری و به اصطلاح حقوق خوانده، شجاعت و آزادگی داشته باشد، ختم این غائله را اعلام و بطلان آن را ابلاغ مینمود و جمعی را از اشتباه بیرون میآورد.
و امّا پاسخ به سؤالات:
پاسخ 1 - «عشریّه» به صورت معمول بین دراویش بدعت و حرام است و ریشه اسلامی ندارد و مجزی از خمس نیست.
پاسخ 2 - صوفیّه با فرقهها و انشعابات بسیاری که دارند، اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و بسا که برخی از آنان خارج از ربقه اسلام شمرده نمیشوند، امّا در مجموع، منحرفاند و عقاید خاصّهای که دارند غیر اسلامی است.
همین موضوع توجّه خاص و بیش از حدّ به قطب، در بعضی صورتهایش شرک و کفر است، و باید مشخص شود که به چه صورتی است تا معلوم گردد از مصادیق بدعت یا بالاتر، کفر و شرک است، به هر حال، انکار هر یک از ضروریّات دین کفر است.
پاسخ 3 - از معاشرت، مجالست، مزاوجت و رفاقت با آنها - چون معرض خطر ضلالت، فساد عقیده و مفاسد دیگر است - جداً باید احتراز نمود. حتّی اگر التزام آنها به عقاید و برنامههای غیر اسلامی و انکار ضروری معلوم نباشد نیز احتیاط شدید ترک ارتباط با آنها است: «أَخُوكَ دِينُكَ فَاحْتَطْ لِدِينِك».[1]
پاسخ 4 - تعریفی که فارغ از اصطلاحات و مقرون به حقیقت باشد این است که: مفهوم «عارف» و «عرفان» و «معرفت» مانند نور، مقول به تشکیک است و مراتب و درجات آن بسیار متفاوت است.
حقیقت عرفان و معرفت، شناخت است که برای همه تا حدّی مفهومی بدیهی و در نهایت وضوح است؛ یعنی هر کس در هر حدّی که آن را دارد این حقیقت را در خودش مییابد. متعلّق معرفت و عرفان هر چه باشد، در مورد عرفان و معرفت به خدا همین معنی ثابت است.
تمام مؤمنین و کسانی که خدا را باور کردهاند همان درجهای را که از معرفت دارند در خود ادراک میکنند. در عین حال، این مراتب – چنان که گفته شد - متفاوت است.
آن پیرزنی که گفت: خدا را به گردش کردن این چرخ میشناسم که تا آن را نگردانم نمیگردد، عارفه و صاحب عرفان و معرفت است و حقیقت آن را در خود مییابد. و نیز آن چوپانی که به چرانیدن گوسفندان مشغول است و از مشاهده اوضاع و احوال آنها راه به خدا میبرد و خدا را میخواند؛ و همچنین آن کیهانشناس؛ و نیز آن عالم و دانشمندی که عمرش را در کسب معارف و تفکّر و اندیشه گذرانده است؛ و همچنین آن شخصیّت یگانه و بیمانند و بزرگی که به درگاه حضرت احدیّت - جلّت عظمته - «لَا أُحْصِي ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِك»[2] عرض میکرد و نیز آن عظیم المنزله که «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[3] و «وَ مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي»[4] میفرمود، همه از عرفان بهرهمندند، و عارفاند؛ امّا فاصله درجات و مراتب و مقامات تا به بیش از فاصله زمین از آسمان میرسد.
پاسخ 5 - به کتب و افکار و آرای آنها پاسخ داده شده؛ میتوانید به کتبی مانند: «خیراتیه»، «حدیقة الشیعه»، «نقدی بر مثنوی»، «صوفی و عارف چه میگویند»، «فضائح الصّوفیه»، «عرفان و تصوّف» و نوشتههای «کیوان قزوینی» که سالها از به اصطلاح بزرگ آن همین فرقه مورد سؤال شما بود و به کتاب «از کوی صوفیان تا حضور عارفان»، تألیف «سیّدتقی واحدی صالح علیشاه» و کتابهای بسیار دیگر رجوع فرمایید.
پاسخ 6 - اوّلاً، اگر به کسانی که در مورد شارب اعتراض مینمایند در مورد دیگر اعتراض باشد، موجب رفع اعتراض از آنها نمیشود. ورود هر دو اعتراض مانعةالجمع نبوده و اثبات یکی از آن دو، موجب نفی و سلب دیگری نیست.
مسئله این است که زدن شارب - چنان که در عبارت سؤال نیز تصریح شده - مستحب است، و به تعبیر دیگر، گذاردن و داشتن آن مکروه هست و روایات متواتر و قطعی از حضرت رسول اکرم(ص) و ائمّه طاهرین(ع) همه دلالت بر سفارش اکید بر احفاء شارب، یعنی مبالغه بر زدن و گرفتن آن دارد. این دستور اسلام و سنّت ثابت قولی و عملی آن بزرگواران است. حال ترک این سنّت و شعار قرار دادن آنچه معنایی دارد؟ اگر اشخاص، این سنّت و امثال بسیاری از آداب و مستحبات دیگر را ترک کنند، ایرادی نیست، ولی التزام به آن و شعار قرار دادن التزام، برخلاف ادب دین و سیره ائمّه معصومین(ع) است.
معنای این تعبّد و التزام به نگرفتن شارب و ترویج و مستحسن شمردن آن، انکار یک حکم ثابت شرعی است؛ که اگرچه آن حکم مستحب باشد انکارش مثل انکار حکم واجب است.
اگر در معنای این التزام قدری دقّت شود، به عبارت دیگر، ترک مستحب (مثل: زدن شارب یا گرفتن ناخن یا نماز شب) با انکار استحباب این اعمال و راجح قرار دادن ترک آنها (مثل: ترک نماز و انکار و التزام به ترک نماز) خیلی فرق دارد.
ترک نماز واجب، معصیّت کبیره و ترک نماز نافله و ترک زدن شارب ترک مستحب است؛ امّا انکار وجوب نماز یا استحباب نافله، موجب کفر است. مواظبت و تعهّد داشتن به ترک این اعمال - اعم از واجب و مستحب - و وظیفه قرار دادن آن نیز با التفات به لازم آن، کفر هست.
البتّه غرض این نیست که اصحاب شوارب و هر کس را که شارب دارد کافر بگوییم، حاشا و کَلّا. چون اکثریّت آنها توجّه به لوازم این التزام ندارند؛ امّا آنهایی که به اینها دستور میدهند، خودشان منصفانه فکر کنند که این دستور متضمّن چه معانی و لوازم است؛ و چگونه میتوان بدعت بودن آن را انکار نمود؟
ثانیاً، آیه شریفه وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ [5] اگر چه ظهور ابتدایی آن با عدم اطّلاع از لباسهای دامنکش اعراب، امر به تطهیر و تنظیف لباس است، امّا در روایات شریفه «فقصّر»، به کوتاه کردن ثیاب تفسیر شده است که البتّه این تفسیر، چون از معصوم(ع) است، حجّت هست. ولی برحسب روایات و تفاسیر در عصر جاهلیّت، بین اعراب - مخصوصاً اهل تکبّر - رسم بوده که لباسها را به قدری بلند میگرفتند که بر زمین کشیده میشد؛ و در آیه، نظر به کوتاه کردن لباس به حدّی که از قوزک، پایینتر نیاید و بر زمین کشیده نشود. چنان که در آستین نیز مستحب است که روی مچ دست را نگیرد و از امیرالمؤمنین(ع) روایت است که این مقدار را قطع میفرمودند.
بنابراین چنان که ملاحظه میشود و مستفاد از روایات است، لباسهای اهل علم از قوزک پا فراتر و بلندتر نیست. بسیاری از علما بوده و هستند که از این مقدار هم قبایشان کوتاهتر است. به هر حال، به مقداری که مصداقاً بیان شد، کوتاه کردن لباس محقّق میشود؛ علاوه بر آن که برحسب روایات نیز همین مقدار کافی است.
نکته تفسیری مهم این است که این معنی که مراد کوتاه کردن لباس در حدّی است که دامن بر زمین کشیده نشود فَطَهِّر به «فقصّر» مناسبت دارد؛ زیرا این تقصیر، موجب حفظ طهارت لباس و آلوده نشدن آن به قذارات و کثافات است.
ثالثاً، در مورد عمامه، دلیلی بر کراهت بیش از سه دور بستن نیست؛ بلکه عمامه سحاب حضرت رسول(ص) نُه دوری بوده است. شاید جهت اصلی این که بعضی عمامهها را کبیر و بزرگ میگرفتند، همین تأسّی به عمامه سحاب آن حضرت باشد.
امّا عمامه سیاه، بیشبهه برحسب روایات، از کراهتی که در لباس سیاه است استثناء شده؛ با این وجود، به هر دو رنگ - سیاه و سفید - معمول بوده است و به مرور زمان و تعظیم و تبرّز مقام سیادت در عرف و عادات به حضرات سادات عظام - زاد الله تعالی فی شرفهم - اختصاص یافته است. این امور طرف قیاس با مسئله شارب و گذاردن آن به عنوان یک عمل راجح و شعار و یک ربط معنوی و گرایش مسلکی نمیباشد.
امید است خداوند متعال مسلمانان را از شرور و شبکههای اهل بدع - مخصوصاً مدّعیان تصوّف و عرفان و رهبری سیر و سلوک - مصون و محفوظ بدارد. انشاءالله تعالی موفق باشید.
پینوشتها
[1] . وسائل:27/167.
[2] . بحار:71/23.
[3] . شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید:7/113.
[4] . بحار:23/206.
[5] . مدثّر/4.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی