صوفیه| ۲
۷- صوفیّه به استناد روایاتی، مسئله تصوّف را به زمان رسول اکرم(ص) و تأیید ائمّه طاهرین(ع) میرسانند. آنها معتقدند رسول خدا(ص) بر اندام علی مرتضی(ع) و آن بزرگوار بر «سلمان فارسی» و «اویس قرنی» و «کمیل بن زیاد» و «حسن بصری» خرقه پوشانیده و تاج بر سر نهاده و تلقین ذکر نمودهاند. آیا حدیثی معتبر در این زمینه به نظر مبارک رسیده است یا خیر؟
حدیث معتبر در این موضوع به نظر نرسیده و همه احادیثی که صوفیّه به آن استناد مینمایند یا ضعیف و یا مجعول است و یا بر مطالب باطله آنها دلالت ندارد.
شما میتوانید در این رشته به کتبی مانند: «خیراتیه»، «حدیقة الشیعة»، «نقدی بر مثنوی»، «فضائح الصوفیّه» و «عرفان و تصوف» مراجعه فرمایید. ولی در این میان، احادیث معتبر در مذمّت صوفیّه و لزوم اجتناب از معاشرت و ارتباط با آنها وارد شده است (و الله العالم).
۸- نظر خود را در مورد کسانی که به اصطلاح در زمره عرفا از آنها یاد شده (صوفیانی چون: «محی الدّین عربی»، «بایزید بسطامی»، «حسین بن منصور حلّاج» و «جلالالدّین محمد بلخی مولوی») به صورت مبسوط و مکفی بیان فرمایید.
با تقدیر از توجّه و آگاهی شما. همانطور که مرقوم داشتهاید این افراد - که به اصطلاح، عارف نامیده میشوند - اکثراً دارای انحرافات فکری و عقیدتی و روشهای خرافی میباشند و سخنانی دارند که با نصوص قرآن مجید و احادیث شریفه مخالفت دارد.
این افرادی را که نام بردهاید طریقه متشرّعه و ملتزمین به احکام و آداب شریعت را نداشتهاند. اگر هم برخی، آنها را از عقاید فاسده تبرئه نمایند، برای شخص مسلمان، آراء و عقایدشان حجّت نیست.
قدر مسلّم این که این افراد و آرائشان در طول چهارده قرن در محیط مذهب و تشیّع هیچگاه مرجع و ملجأ نبوده است.
در همه ادوار و اعصار، رهبران عقیدتی شیعه، افرادی مثل: «ابن بابویه» - پدر «صدوق» -، «صدوق»، «شیخ مفید»ها، «شیخ طوسی»ها، «علّامه حلّی»ها و «مجلسی»ها و صدها و هزارها عالم دیگر از این قبیل بودهاند که در ارائه مرزهای بین کفر و اسلام همواره کلامشان قطعی و قاطع بوده است. اکنون هم راه و صراط مستقیم، همان راه آنها است.
۹- متصوّفه برای توجیه مسئله «عشریّه»، به انواع اخبار و فتاوی متوسّل شده و سعی در شرعی نشان دادن آن نمودهاند. در کتبی که در همین خصوص از آنها منتشر شده است ذکر شده که در زمان غیبت امام زمان(ع) نصف عشریّه - که مکفی از خمس هست - بخشیده میشود، و در این خصوص – چنان که ذکر شد - به اخباری نقل از کتاب «وافی» ابواب خمس، باب «تَحلِیلهُم الخُمس لِشِیعَتِهِم وَ تَشدِیدِهِم الأمر فِیهِ» - که البتّه فقط به این اخبار اشاره شده و عین آن را نیاوردهاند - اشاره میکنند و بعد هم گویا در این زمینه به جملهای از مرحوم فیض متوسّل شدهاند تحت این مضمون که: «و أمَا مِثل هَذَا الزَّمان حَیثُ لَا یُمکِن الوُصُول إلَیهِم(ع) فَیسقِط حِصَّتهُم(ع) رَأساً لِتَعذرِ ذَلِکَ وَ غِناؤهُم عَنهُ رأساً دُونَ السِّهام البَاقِیة لِوُجودِ مُستَحقِیهَا وَ مِن صَرفِ الکُلّ حِینَئذٍ إلَی الاَصنَافِ الثَّلاثَة فَقَد أحسَنَ وَ احتَاطَ وَ العِلم عِندَ اللهِ». و به این وسیله سهم امام(ع) را در صورت پرداختن و یا نپرداختن در یک سطح معرّفی میکنند که پرداخت عشریّه مکفی از خمس، به غیر مجتهد نیز توجیه میشود. و از طرفی ارتباط طرفداران آنها با روحانیّت و مرجعیّت کمرنگ میگردد و سعی میکنند خطری را که از ناحیه آن بزرگواران همواره حس میکردند از بین ببرند؛ و این جمله مرحوم فیض را نیز به همین جهت مطرح میکند. که اصلاً هم معلوم نیست از آن مرحوم نقل شده باشد.
سؤال من از حضرتعالی این است که آیا اصولاً چنین اخباری وجود دارد؟ و اگر وجود دارد آیا شرایط خاصّی برای احادیث بخشیدن سهم امام وجود دارد؟
با توجّه به این که تا آنجا که حقیر دنبال آن رفتهام اصلاً به این مضمون منقول از جانب صوفیّه برخورد نکردهام؛ لطفاً در این خصوص مرا با قلم رسا و تبیینکننده خود راهنمایی بفرمایید.
راجع به مسئله عشریّه، اوّلاً لازم به تذکّر است که ایرادی که بر این منتحلین به اسلام و تشیّع وارد است، ایرادات فرعی و جزئی نیست؛ ایراد بر اساس مسالک و مشارب آنهاست که در نهایت اگر نگوییم کفر و شرک است، اسلامی و مذهبی نیست و همواره مورد ردّ علمای بزرگ اسلام و مذهب بوده است.
ایرادات و اشکالات به عقاید این فِرَق و گمراهیهایی که داشته و دارند و حتّی کتب خودشان نیز از آنها پر است، فراتر از این نوع ایراد است.
ثانیاً، همانگونه که اشاره کردهاید، بابی در این مورد در «کافی» وجود دارد و احادیثی متعدّد که برخی دلالت بر تحلیل خمس، و برخی دلالت بر تشدید امر آن دارد، و احادیث دیگری که این دو دسته از احادیث را تفسیر و توجیه مینماید، وجود دارد و اظهارنظر در این احادیث البتّه با اهلفنّ و صاحبان قوّه قدسیّه اجتهاد است. آنچه از مجموع آنها استفاده میشود این است که ائمّه(ع)، شیعیان را در مورد اموالی که از دست کسانی که معتقد به خمس نیستند (کفّار و مخالفین) میگیرند، به ملاحظه مصالح مهمّه معاف کرده و حلیّت آن اموال را بر آنها در این اخبار اعلام فرمودهاند.
نظر اوسع این است که این تحلیل، اموالی را که از معتقدین به خمس هم گرفته میشود و خمس آن را ادا نکردهاند شامل میشود و بر شخصی که آنها را مثلاً میخرد یا به نوع دیگر مالک میشود، تخمیس آن واجب نیست؛ و خمس بر ذمّه همان شخص اوّل که به او متعلّق شده باقی است و باید بدهد. در این بین، قول شاذّی نیز این است که در عصر غیبت، کل خمس تحلیل شده و قول دیگر این است که سهمی که تعلّق به امام (ع) دارد مورد تحلیل است. از لحاظ استنباط و بحث فقهی و با توجّه به حکمتها و مصالح مهمّی که در تشریع خمس است، این دو قول که مفوت آن حکمتها و مصالح است مردود هست.
ناگفته نماند که یک نظر عمده که بزرگانی از قدما بر آن فتوا دادهاند این است که اخبار تحلیل، مربوط به مناکح است؛ مثل امائی که مسلمانان در جنگهایی که در زیر لوای خلافت غاصب از کفّار میگرفتند. به هر حال، افزونتر از این قول و قول اوّل را نمیتوان با این اخبار ثابت کرد و تحلیل کلّی خمس را عنوان نمود.
امّا کلامی که از مرحوم فیض نقل کردهاید، از ایشان است که در پایان این باب بعد از بیاناتی گفته است. و این قول را که تحلیل، مربوط به سهم مبارک امام(ع) است و سهم ایتام و مساکین و ابن السبیل را شامل نیست، تقویت کرده است؛ البتّه چنان که گفته شد قول ضعیفی است.
به هر حال، مسئله از مسائل فقهیّه است و شخص اگر خود، مجتهد نیست باید از مجتهد و فقیه جامعالشرایط تقلید کند.
خلاصه، با عشریّهای که اینها میگیرند چه ارتباط دارد؟ البتّه بنابر نظر فیض، خمس عشر میشود؛ امّا این عشر را باید فقط به سادات بدهند، نه به مرشد و پیر خانقاه. هر کس نظر فیض را داشت خودش آن را به سادات یتیم و مسکین و ابن السّبیل میدهد. این چه عشریّهای است که میگیرند و به هر نحو که بررسی کنیم خلاف فقه و خلاف شرع عمل میکنند (و الله العالم).
۱۰- ...
در جواب به مکتوب جنابعالی اشعار میدارد:
دین، نظام کامل حیات است که شامل تمام نواحی اعتقاد، فکر و اخلاق، اعمال دنیا و آخرت و روح و جسم میشود و چنانچه از آیات قرآن مجید مستفاد میگردد متدیّن کسی است که دینداریاش مبنی بر اطاعت و پرستش خداوند متعال باشد.
هر روش فکری و عملی که انسان اتّخاذ نماید و خود را به آن مقیّد و ملتزم بداند، دین او شمرده میشود. حال اگر این روش فکری و عملی مأخوذ از خدا و پیغمبر خدا و قرآن مجید و احادیث معتبره باشد، بدون شک شخص متدیّن به دین خداست؛ و اگر از افراد دیگر - به هر اسم و رسم که باشند - گرفته شده باشد، شخصی که خود را ملتزم به آن روش بداند و آن را مسلک و طریقه خود قرار دهد، در دین آن افراد است.
جنابعالی خودتان نوشتهاید: «دارای مرام و مسلک درویشی هستم؛ یعنی درویش خاکسارم (ابوترابی)». مقصودتان از این مرام و مسلک (که نوشتهاید جواب دهیم حق یا باطل است) چیست؟ آیا یک روش فکری و عملی و اخلاقی و عبادی خاصی دارید، یا فقط لفظ درویشی و خاکساری و ابوترابی را مانند اسم فامیلی انتخاب کردهاید؟
اگر قسم دوّم باشد، هیچ کس به شما ایراد ندارد، و بحث لفظی نباید نمود؛ و اگر از قسم اوّل است، پس لابد این درویشی و خاکساری اسم یک روش فکری، اخلاقی یا عبادی و عملی خاصّی است. در این صورت اگر هم اصطلاحاً دارنده این مرام و مسلک را متدیّن به دین خاصّی ندانیم، امّا در حقیقت چون دارنده آن به آن مقیّد و ملتزم شده، متدیّن به آن روش است.
اگر واقعاً میخواهید حقّ و باطل را از حقیر سؤال نمایید، حقیقت مرام و مسلک خود و مابهالامتیاز خود از دیگران را بنویسید. از من میخواهید سربسته شما را راهنمایی کنم و حقّ یا باطل بودن روش شما را بنویسم. آیا بهتر این نبود که بدون این که راجع به مباحثات جزئیّهای که با آن شخص داشتهاید به متن مطلب پرداخته و به طور روشن از مرام و مسلک خود او را مطّلع سازید تا جواب کافی بشنوید؟
با این وجود، جنابعالی و هممسلکان خود را ملاحظه فرمایید و ببینید روش و طریقهای که دارید از چه کسی و از کجا گرفتهاید. آن را صادقانه و بدون مجامله و دور از تعصّب بین خود و وجدانتان به کتاب خدا و اخبار و احادیث معتبره اهلبیت عرضه دارید تا حقّ و باطل بر شما معلوم گردد.
روش و طریقه پیشوایان دینی و امامان ما معلوم است. شما هم از روش و طریقه خودتان اطّلاع دارید. این الفاظ را کنار بگذارید و به حقایق، بیشتر توجّه نمایید. به جای آن که در کفر و ایمان افرادی بحث نمایید که قطعاً از نظر اسلام و مذهب تشیّع رأی و نظرشان هیچگونه اعتبار و حجّیتی برای دیگران ندارد و نمیتواند مأخذ مرام و مسلک شخص باشد، به کسانی مراجعه نمایید که به اعتراف خودتان، به عقیده ما و شما در درگاه خدا کاملترین مقام تقرّب را دارند که همانا این افراد، همان پیغمبر و ائمّه(ع) میباشند.
صرف این که فلان شخص مضمون شعرش آن باشد یا این، موجب تقسیم و تفرقه نمیشود. ظاهر بعضی اشعار که نوشتهاید نیز معنایی دیگری غیر از معنایی که ذکر کردهاید دارد؛ که آن معنی اگر مراد و معتقد کسی باشد، کفر است.
به هر حال هر چه مراد سراینده باشد، ربطی به مسئله مذهب یک شیعه پیرو قرآن مجید و تعالیم پیغمبر و ائمّه(ع) ندارد و اثبات کفر و ایمان این اشخاص با دین و روش شما چه ارتباط دارد؟ اگر شما این اشخاص را اصلاً نشناسید، به جایی ضرر وارد نمیشود. ولی اگر آنها در بعضی موارد برای آن که کمتر از معارف آل محمّد(ع) خوشه چیده باشند، دچار لغزش گشتهاند، شما هم ممکن است به طور ناآگاه و روی حسن ظنّ به آنها، به همان انحراف گرفتار شوید.
آنچه مسلّم است پیشوایان اسلام و شیعه - که قول و عملشان میزان اعمال سایرین است - هیچ یک از این افراد نیستند، هر چند ایمان و علم آنها محرز و مسلّم باشد. و اگر کسی آنها را به این سمت بشناسد دین و طریقه جداگانه اتّخاذ کرده است.
ما باید فقط و فقط از روش پیشوایان دین (ائمّه(ع)) که پیغمبر(ص) آنها را عدل قرآن قرار داده، و فرموده: «از قرآن جدا نمیشوند»، در عبادات، اذکار و اوراد و زهد و عرفان سرمشق بگیریم.
باز هم تذکّر میدهیم:
شما در همین اسمی که برای خود و رفقایتان نام بردهاید، قدری فکر و تأمّل کنید و بدانید که دین صحیح، عزیزترین چیزهایی است که بشر باید داشته باشد.
اگر این عنوان یک روش و طریقه خاصّی نیست و همان روش دیگران و برنامههای اخلاقی و دعا و اوراد و اذکار و عبادات اسلام است، چرا خود را با این اسم معرّفی میکنید که اسباب تفرقه و جدایی شود و وحدت جامعه اسلامی در این عصری که ما به اتّحاد و یگانگی بیش از هر چیز محتاجیم، متزلزل گردد؟ اگر یک روش و طریقه خاصّی دارید، بدانید هر روش و طریقهای - خواه در عبادت و پرستش خدا، و خواه در اخلاق و ریاضت و وضع ظاهر، و خواه در عقاید و ارتباط سرسپردگی به افرادی باشد - اگر از راه قرآن مجید و اخبار معتبره ثابت نشود ضلالت و گمراهی است؛ و بلکه گاهی منجر به کفر و شرک میشود إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ[1].
شما در دعوت پیغمبر(ص)، سیره ائمّه(ع) و تاریخ زندگی آنها و سخنان و کلمات و دعاهای ایشان تأمّل کنید که حوایج روحی شخص را برآورده میسازد و او را به کمال دین انسانی هدایت میکند.
اصطلاحات اسلامی معلوم است از قرآن و کلمات اولیای دین گرفته شده و مرکز تجمّع دینی و عبادی آنها مشخص است و حاجت به اصطلاحات و مراکز دیگر نیست. شما حتماً به همان اسم و رسم شیعه و مسلمانی اکتفا کنید و از آداب و رسوم اختراعی بپرهیزید.
اگر فرضاً بگویید امامان ما روشهایی را که شما خود را به یک قسم آن نسبت میدهید، طرد نکرده و اربابانشان را قدح نفرموده باشند، به طور قطع و یقین تصدیق هم نفرمودهاند. در جایی نداریم که رضایت داده باشند که شیعیانشان از این روشها و مرامها پیروی کنند.
شما از سراینده فلان شعر یا از فلان تذکرهنویس دفاع میکنید، و از این که کسی شعر او را به طوری که شما نپسندیدهاید، تفسیر کرده ناراحت میشوید. فکر کنید ببینید اگر غرض شما رفع تهمت از یک فرد مسلمان و احترام به مسلمانی اوست و نسبت به هر مسلمانی که در معرض این تهمتها واقع شود ناراحت میشوید، بحثی بر شما نیست. ولی اگر فقط روی امثال این افرادی که نام بردهاید حساسیّت دارید، و اگر کسی در اطراف عقاید و اشعار این دسته بحث و ایرادی بنماید، چون آنها را رهبر و پیشوای خود میدانید ناراحت میشوید، بدانید که منحرف شدهاید؛ زیرا با این که مسلمان و شیعه هستید، میدانید غیر از پیغمبر و ائمّه(ع) افراد دیگر در دین، سمت خاصّی ندارند و قول و رأی این افراد، میزان اتّخاذ طریقه و روش نیست.
به طور خلاصه و بدون جدال به شما عرض میکنم طریقه و روشی که موجب نجات و تقرّب به خداوند متعال است، این است که شخص در عبادات، اذکار و اوراد، اخلاق و اعمال و عقاید از تعالیم و احکام شرع مقدّس اسلام - که منبع و مأخذ آن قرآن مجید و احادیث معتبره است - متابعت نماید و به پیغمبر(ص) و ائمّه(ع) که سفینه نجاتاند تأسّی داشته باشد، و از پیش خود یا از دیگران رویّه و روش عبادتی و طریقهای اختراع ننماید و در ریاضت، تربیت نفس و تکمیل اخلاق از حدودی که در قرآن مجید و احادیث شریفه معلوم شده تجاوز نکند.
پینوشت
[1] . نجم/23.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی