کد مطلب: ۳۲۴۲
تعداد بازدید: ۶۸۳
تاریخ انتشار : ۲۰ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۰
پندهای جاویدان| ۱۵
اهل خانه نجات پیدا می‌کنند. ولی از این ماجرا اطلاع ندارند، و گاهی با خود می‌گویند: دست غیبی ما را نجات داد و ... پس از چند روز که خاک‌برداری می‌کنند تا اثاثیه خانه و پول معهود را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به لاشه آن دزد خیانت‌کار که پول‌ها را به دست گرفته بود می‌افتد

داستان‌های آموزنده| ۷


حضرت علی(ع) حلّال مشکلات


دو نفر مرد، یکی سه قرص نان و دیگری پنج قرص نان در سفره گذاشتند و با همدیگر شروع به خوردن آن کردند، در این حال شخص سوّمی پیدا شد و چون گرسنه بود و نانی همراه نداشت، با اجازه آن‌ها در خوردن آن هشت گرده نان شرکت نمود.
وقتی‌ که خوردن نان‌ها به اتمام رسید و همه نان را سه ‌نفری خوردند. مرد سوّمی که از نان آن دو نفر خورده بود، برای این ‌که تحمیلی به صاحبان نان نشود هشت درهم پول به آن دو نفر داد و سپس از آن‌ها جدا شده و رفت.
مردی که پنج نان داشت پنج درهم برداشت و سه درهم آن را نیز به مرد دیگر داد، ولی آن مرد به این امر راضی نشد و مدّعی بود که هشت درهم باید نصف شود.
اختلاف‌شان شدّت گرفت ناچار نزد خلیفه عصر (عمر) رفتند تا او قضاوت کند.
 عمر این مسئله قضایی در عین ‌حال ریاضی را به حضرت علی واگذار کرد.
حضرت علی(ع): «با هم سازش کنید، برای یک‌ چیز بی‌اهمیّت لجاجت ننمایید.»
 مناظره کنندگان: «باید حق آشکار شود و به‌ هیچ‌ وجه حاضر به سازش نیستیم.»
على(ع): «حالا که اصرار دارید قضاوت به‌ حق شود، باید از این هشت درهم، هفت درهم، صاحب پنج گرده نان بردارد، و یک‌ درهم، صاحب سه گرده نان.» همه حاضران تعجّب کردند!
حضرت علی(ع): «سه نفر هشت گرده نان خورده‌اند، و یکی از آن‌ها به ‌عنوان یک‌سوّم آن هشت نان، هشت درهم داده است؛ در این صورت بهای تمام نان (۲۴=۳×۸)  بیست‌وچهار درهم می‌شود و در نتیجه بهای هر گرده نان سه درهم می‌شود.
آن‌ کس که پنج گرده نان داشته (۱۵=۳×۵) بهای نان او پانزده درهم می‌شود که به‌ اندازه هشت درهم خودش خورده، و هفت درهم طلبکار است. و آن ‌کس که سه گرده نان داشته بهای نان او (۹=۳×۳) نه درهم می‌شود که به ‌اندازه هشت درهم خودش خورده و یک ‌درهم نیز طلبکار است.»
عمر در حال تعجّب گفت «لَوْلَا عَلیٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ: اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد.»[1]
 

حادثه‌ای عجیب در زلزله قزوين

 
از مکافات عمل غافل مشو/ گندم از گندم بروید جو ز جو
بدون شک بخشی از بلاهایی که از قبیل زلزله، طوفان، سیل و ... دامن‌گیر بشر می‌شود و گاهی موجب تلفات بسیاری شده، و ویرانی‌های وحشت‌زایی به وجود می‌آورد، معلول عمل ما است، وقتی‌ که جنایات، منکرات و ستمگری‌ها و ..... در میان اجتماعی به وجود آمد، آمدن بلاها و ناگواری‌ها نیز پشت سر آن‌ها حتمی است. همان‌گونه که اگر کسی برخلاف بهداشت عمل نماید، مبتلابه بیماری می‌شود و یا آن که خلاف قانون رفتار کند گرفتار شکنجه و زندان می‌گردد، و یا آن که به سبب تنبلی و تن‌پروری و سستی، به عفریت شکننده فقر و تنگدستی دچار می‌شود و ... چنانچه اعمال و کردار او برخلاف باشد با پای خود به ‌سوی بلا و گرفتاری قدم برمی‌دارد. آیات و روایات بی‌شماری این موضوع را خاطرنشان می‌سازند.[2]
ناگفته نماند روایاتی نیز داریم که دلالت می‌کنند بر این ‌که: گرفتاری و بلا برای مؤمنین تطهير از گناه است. (یعنی مؤمن وقتی ‌که توبه کرد، گاهی مبتلابه بلا می‌شود تا به این وسیله گناهان سابقش از وی زدوده گردد). و برای آنان که معصوم از گناه هستند، مانند پیامبران و ائمّه اطهار(ع) و رهبران دینی، گرفتاری‌ها و بلاها، موجب بالا رفتن درجه و مقام آنان است چنان‌ که در روایات آمده: «إِنَّ أَشَدَّ اَلنَّاسِ بَلاَءً اَلْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ اَلَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ اَلْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ: گرفتارترین مردم، پیامبران، سپس دوستان خدا، سپس هر که به آنان شبیه‌تر باشد، می‌باشند.»
مشهور است: هنگامی ‌که سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) از مدینه عازم کربلا و کوفه بودند و مردم آن جناب را از این سفر پرخطر منع می‌کردند، حضرت به آن‌ها فرمود: «امشب را در این‌باره فکر می‌کنم.» آن شب رسول خدا به خوابش آمده فرمود: «از برای تو نزد خدا درجه‌ای است که به آن نمی‌رسی مگر به شهادت، برو به‌ سوی عراق، خدا می‌خواهد تو را کشته ببیند.»[3]
هر که در این بزم مقرّب‌تر است/ جام بلا بیشترش می‌دهند
ولی نوع گرفتاری‌ها، زلزله‌ها، سیل‌ها، بیماری‌های بی‌درمان و ... برای نوع مردم، مکافات عمل آن‌ها است.
اکنون در این راستا، نظر شمارا به حادثه عجیب زیر جلب می‌کنم:
از زلزله وحشت‌انگیز قزوین که شبانه در شهریورماه ۱۳۴۱ پدید آمد و بیش از بیست هزار نفر را کشت، بسیاری اطلاع دارند. این زلزله برای بعضی مکافات عمل، و برای برخی آزمایش، و برای گروهی موعظه، و بالاخره برای همه طبقات، تحوّلی عبرت آور بود. در زلزله قزوین یک پیشامدی رخ داد که برای نگارنده اطمینان‌بخش است و تمام این مقدّمات به خاطر ذکر این واقعه نگاشته شد:
کارگری که از اهالی یکی از روستاهای قزوین بود به تهران رفته تا با کارگری و دسترنج خود پولی تهیّه کند و به روستای خود برگشته و با زن و بچّه خود برای امرار معاش از آن پول استفاده کند؛ پس از مدّتی کار کردن، پول خوبی به دستش آمد و عازم روستای خود گردید.
یک مرد تبه‌کار از ماجرای این کارگر ساده مطلع می‌شود و تصمیم می‌گیرد که دنبال او را گرفته و به هر قیمتی که هست پول او را بدزدد. کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالی عازم روستا می‌شود، غافل از این که مردی بدطینت در کمین است. بعد از آن که به روستا می‌رسد و به خانه خود نزد زن و بچّه‌اش می‌رود، آن خائن دزد نیز شبانه به پشت‌بام رفته و از سوراخی که روی پشت‌بام گنبدی خانه وجود داشت داخل اتاق را نگاه می‌کند و متوجّه می‌شود که کارگر پول را زیر گلیم گذاشت. از آنجایی‌ که شیطان استاد است، به پیرو خود (دزد) چنین الهام می‌کند که: «وقتی آن‌ها خوابیدند، بچّه شیرخوار آن‌ها را به حیاط برده و بیدار کن و به گریه بینداز. از صدای گریه او پدر و مادر بیرون می‌آیند، در همان موقع خود را به پول برسان و در نتیجه به هدف برس»
پدر و مادر می‌خوابند، آخرهای شب، دزد، آرام‌ آرام وارد اتاق شده، بچّه شیرخوار را به آخر حیاطی که وسیع بود آورده و گریه‌اش می‌اندازد، و در همان‌جا بچّه را می‌گذارد و خودش را پنهان می‌نماید.
از گریه بچّه، پدر و مادر بیدار می‌شوند و از این پیشامد عجيب، وحشت‌زده و ناراحت با شتاب به ‌سوی بچّه می‌دوند. در همین وقت، دزد خود را بر سر پول رسانده همین ‌که دستش به پول می‌رسد، زلزله مهیب و وحشتناک شروع‌ شده، همان اتاق به روی آن خبيث خراب می‌شود و او در میان خروارها خاک و آوار در حالی ‌که پول را به دست آورده بود، به هلاکت می‌رسد.
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن/ در برومندی ز رعدوبرق و باد اندیشه کن
از نسیمی دفتر ایّام بر هم می‌خورد/ از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن
اهل خانه نجات پیدا می‌کنند. ولی از این ماجرا اطلاع ندارند، و گاهی با خود می‌گویند: دست غیبی ما را نجات داد و ...
پس از چند روز که خاک‌برداری می‌کنند تا اثاثیه خانه و پول معهود را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به لاشه آن دزد خیانت‌کار که پول‌ها را به دست گرفته بود می‌افتد، و به مطلب واقف می‌گردند.
خمیرمایه استاد شیشه‌گر، سنگ است/ عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] . فروع کافی، ج ۷، ص ۴۲۷، بحار، ج ۲۰، ص ۲۶۳، با توضیحاتی لازم - ناگفته نماند: ممکن است به نظر عدّه‌ای چنین برسد که حل این مسئله، مهم نیست، زیرا این مسئله مربوط به ریاضی ابتدایی و بسیار ساده است. همانطور که داستان عجیب تقسیم ۱۷ شتر (که سه نفر آمدند نزد حضرت علی و عرض کردند ۱۷ شتر هست که نصف آن به یکی از ما تعلّق دارد، و ثلث آن مال دیگری و یک نهم آن مال سوّمی است، ما می خواهیم این ۱۷ شتر به حق تقسیم شود، بدون این که شتری کشته گردد. حضرت یک شتر از خود اضافه کرد، سپس به صاحب نصف فرمود: نه شتر مال تو و به صاحب ثلث فرمود: شش شتر مال تو و به صاحب یک نهم فرمود: دو شتر مال تو است؛ بعد از تقسیم، شتر خود را گرفت، آنان از این تقسیم عادلانه، بسیار خرسند شدند) و مانند این مسائل ساده و آسان است زیرا همین مسئله تقسیم ۱۷ شتر را یک نفر شاگرد کلاس پنجم یا ششم ابتدایی می تواند طبق فرمول «تسهیم به نسبت» حل کند. پاسخ این سؤال و اعتراض این است که اما در آن موقع غیر از علی کسی قدرت حل این گونه مسائل را نداشته است، و ثانيا مهم این است که آن جناب این گونه مسائل را برای فهماندن مردم، خیلی ساده حل می‌کرد، و می فرمود: «كليه مسائل در نظر من مثل پنج انگشت دست، روشن است. در صورتی که بزرگ‌ترین ریاضی‌دان‌های دنیا نمی‌توانند حل این مسائل را به گونه ساده و همه فهم انجام دهند.
[2] . مانند: سوره شوری، آیه ۲۹، سوره روم، آیه ۴۱.
[3] . بحار، ج ۴۴، ص ۳۶۴ – و فِي بَعضِ الرِّواياتِ: انّ البَلاءَ لِلظالمِ اَدَبٌ، وَ لِلمُؤمِنينَ اِمتِحانٌ، وَ لِلاَنبِیاءِ دَرَجةٌ وَ لِلاَلیاءِ کَرامَةٌ.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: