کد مطلب: ۳۲۵۷
تعداد بازدید: ۸۵۶
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۸:۲۳
نگاهی بر زندگی امام صادق(ع)| ۸
منصور وحشت‌زده و لرزان شد و به امام عرض کرد: «فردا اگر خواستید به حرم جدّت (مدینه) بازگردید، و اگر خواستید در اینجا با کمال احترام بمانید، سوگند به خدا بعد از این حادثه هرگز گزارش کسی را در مورد تو قبول نخواهم کرد.

امام صادق(ع) در عصر امامت خود| ۵ 

 

لازم به تذّکر است که امام صادق(ع) در مدینه می‌زیست، هنگامی که زمام خلافت به دست بنی عبّاس افتاد، عبدالله سفّاح (نخستین خلیفه‌ی عبّاسی) آن حضرت را از مدینه به عراق طلبید، ولی پس از دیدن معجزات و کرامات و فضایل، از آن حضرت، او را مرخّص کرد، امام به مدینه بازگشت، هنگامی که منصور دوانیقی (دوّمین خلیفه عبّاسی) به خلافت رسید، آن حضرت را (در سال145 ه.ق) با اهانت و جسارت به عراق و کوفه طلبید، و مدّتی آن حضرت را تحت نظر در عراق نگهداشت و پنج بار او را احضار نمود و تصمیم بر قتلش گرفت، ولی بر اثر بروز معجزات و...  از قتل آن حضرت صرف نظر کرد[1] و پس از مدّتی امام به مدینه بازگشت، بنابراین غالب برخوردهای امام با منصور در عراق (در کوفه و حیره و...) رخ داده است.
اینک با توجّه به ماجرا و تذکّر فوق، به چند نمونه‌ی زیر که بیانگر برخورد قاطع امام صادق(ع) با این طاغوت قلدر است، توجّه کنید:
 

یک: پاسخ کوبنده‌ی امام صادق(ع) به نامه‌ی منصور

 
منصور دوانیقی در ضمن نامه‌ای به امام صادق(ع) نوشت:
«چرا مانند سایر مردم به مجلس ما نمی‌آیی و در اطراف ما حاضر نمی‌گردی؟»
امام صادق(ع) در پاسخ او نوشت:
«لَیْسَ لَنا ما نَخافُکَ مِنْ اَجْلِهِ، وَ لا عِنْدَکَ مِنْ اَمْرِ الْآخِرَهِ ما نَرْجُوکَ لَهُ، وَ لا اَنْتَ فِی نِعْمَةٍ فَنُهَنَِّئُکَ، وَ لا تَراها نِقْمَةً فَنُعَزَّیکَ بِها، فَما نَصْنَعُ عِنْدَکَ:
نزد ما (از نظر مادّی) چیزی نیست که برای آن از تو بترسیم، و در نزد تو از نظر معنوی و اخروی چیزی نیست که به خاطر آن به تو امیدوار باشیم، در نزد تو نه نعمتی وجود دارد که بیاییم و به خاطر آن به تو تبریک بگوییم، و نه تو خود را در بلا و مصیبت می‌بینی، که بیاییم و به خاطر آن، به تو تسلیت بگوییم، پس برای چه نزد تو آییم؟»
منصور دوانیقی پس از دریافت این پاسخ عمیق و کوبنده، جواب داد: «نزد ما بیا و ما را نصیحت کن.»
امام صادق(ع) جواب داد: «کسی که دنیا خواه باشد تو را نصیحت نمی‌کند {زیرا دنیایش به خطر می‌افتد} و اگر آخرت خواه باشد، نزد تو نمی‌آید.»
منصور با دریافت این پاسخ، گفت: «سوگند به خدا او (امام صادق) با این جواب، دنیاخواهان را از آخرت‌خواهان، مشخّص کرد، و او که در اطراف من نمی‌آید، آخرت خواه است نه دنیا خواه.»[2]
 

دو: نهی شدید امام صادق(ع) از همکاری با طاغوت

 
عصر سلطنت منصور دوانیقی بود، یکی از یاران امام صادق(ع) نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: «بعضی از ما شیعیان گاهی در تنگنای سخت اقتصادی قرار می‌گیرد، به او پیشنهاد می‌شود که برای اینها (طاغوتیان بنی عبّاس) خانه بسازد، یا نهری از آنان را لایروبی نماید و یا سدّی از آنها را بسازد، نظر شما در این باره چیست؟»
امام صادق(ع) در پاسخ فرمود:
«ما اُحِبُّ اَنِّی عَقَدتُ، اَوْ وَ کَیْتُ لَهُمْ وِکاءً، وَ اَنَّ لِی ما بَیْنَ لا بَتَیْها، لا و لا مَدَّةً بِقَلمٍ، اِنَّ اَعْوانَ الظَّلَمةِ یَوْمَ الْقیامَةِ فِی سُرادِقٍ مِنْ نارٍ، حَتّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَ الْعِبادِ:
«من دوست ندارم برای آنها (بنی‌عبّاس) گرهی بزنم، یا درِ مشکی را ببندم، هر چند در برابر آن ثروت زیادی به دستم برسد، نه حتّی دوست ندارم قلمی برای آنان بر صفحه‌ای بکشم، همانا کمک کنندگان به ستمگران در روز قیامت، در سراپرده‌ای از آتش قرار داده می‌شوند، تا خداوند بین بندگان حکم کند.»[3]
 

سه: قطع سخنرانی فرماندار گستاخ مدینه


پس از آن که محمّد و ابراهیم پسران عبدالله محض از آل حسن(ع) به فرمان منصور کشته شدند، منصور مردی به نام «شیبه بن غفال» را فرماندار مدینه نمود، شیبه وارد مدینه شد، در روز جمعه برای اقامه‌ی نماز جمعه به مسجد آمد، برای ادای خطبه بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا با کمال گستاخی گفت:
«اما بعد؛ علی بن ابیطالب(ع) بین مسلمانان ایجاد اختلاف کرد، و با مؤمنان جنگید هدفش آن بود که خود بر مسند رهبری بنشیند، و افراد شایسته را از این مقام بازدارد، خداوند او را از این مقام محروم نمود، و او را دِق کُش کرد، و اینک این فرزندان او (از جمله امام صادق) است که در راه انداختن فساد، از او پیروی می‌کنند، و مقام رهبری را که شایسته‌ی او نیست می‌طلبند، بر همین اساس در اطراف و اکناف کشته می‌شوند و به خون‌شان غوطه‌ور می‌گردند.»
این گفتار گستاخانه و دروغین، بر حاضران گران آمد، ولی هیچ کس جرأت نکرد لب بجنباند؛ ناگاه دیدند مردی که پیراهن خراسانی در تن داشت، از میان جمعیت برخاست و گفت:
«ما خداوند را حمد و سپاس می‌کنیم، و بر محمّد خاتم پیامبران، و سرور رسولان و بر همه‌ی رسولان و پیامبران، درود می‌فرستیم (ای خطیب!) امّا این که از خیر گفتی، ما سزاوار آن هستیم، و این که از زشتی گفتی، تو و صاحب تو (منصور) به آن سزاوارتر هستید، ای کسی که در غیر جای خود نشسته‌ای، و غذای دیگران را می‌خوری، از همین جا سرافکنده به مرکز خود بازگرد.»
سپس آن مرد روی خود را به مردم کرد و گفت: «ای مردم! آیا می‌خواهید آن کسی را که در قیامت میزان کردار نیکش خالی‌ترین میزان‌ها است، و زیانش آشکارترین زیان‌ها است، به شما بشناسانم؟ چنین کسی شخصی است که آخرتش را به دنیای دیگران بفروشد، و او همین فاسق (فرماندار) است.»
مردم سکوت کردند، و فرماندار بی آن که یک کلمه سخن بگوید، از مسجد خارج شد.
عبدالله بن سلیمان تمیمی، یک از حاضران گوید: «از مردم پرسیدم این مرد معترض (که این گونه با قاطعیّت و شجاعت، فرماندار گستاخ را سرکوب کرد) چه کسی بود؟»
حاضران گفتند: او جعفربن محمّد (امام صادق) بود.[4]
از این حدیث فهمیده می‌شود که فرماندار احساس وحشت کرده و بی آن که نماز جمعه را بخواند، از مسجد بیرون رفته است.
 

چهار: جبّار خواندن منصور، توسّط امام صادق(ع)

 
روزی منصور دوانیقی در محضر امام صادق(ع) بود، مگسی آمد و روی بدن منصور نشست و گزید، منصور آن را رد کرد، همان مگس بار دیگر آمد و منصور را گزید، منصور آن را رد کرد، باز آن مگس بازگشت و منصور را گزید. منصور که عصبانی شده بود به امام صادق(ع) گفت: «خداوند برای چه مگس را آفریده است؟»
امام صادق(ع) بی درنگ فرمود:
«لِیَذِلَّ بِهِ الْجَبّارِینَ:
برای این که افراد جبّار و متکبّر را خوار کند!»[5]
به این ترتیب امام صادق(ع) منصور را جبّار و متکبّر خواند.
 

پنج: احضار امام از مدینه به عراق

 
امام صادق(ع) در مدینه می‌زیست، ولی منصور دوانیقی قبل از ساختن بغداد، در کوفه و حیره (حدود یک فرسخی کوفه) می‌زیست. مردی از قریش که از دودمان مخزوم بود، نزد منصور رفت و به دروغ گفت: «جعفر بن محمّد (امام صادق) معلّی بن خُنَیس غلام آزاد کرده‌ی خود را نزد شیعیان فرستاده تا از آنها اموال و اسلحه جمع آوری کند.»
منصور از این گزارش بسیار خشمگین شد، بی‌درنگ برای عمویش داوود که در آن وقت فرماندار مدینه بود، نامه نوشت که فوری جعفر بن محمّد(ع) را نزد من بفرست، وقتی نامه به دست داوود رسید، او نامه را نزد امام صادق(ع) فرستاد، و پیام داد فردا به سوی امیرمؤمنان منصور حرکت کن، و حرکت خود را هرگز تأخیر نینداز.
امام صادق(ع) در تنگنای سخت قرار گرفت، صفوان را که شتردار بود، طلبید و به او فرمود: «برای ما شتر حاضر کن تا فردا به سوی عراق حرکت کنیم.»
صفوان می‌گوید: همان لحظه امام به مسجد رسول (ص) رفت و به نماز ایستاد و پس از نماز دست به دعا بلند کرد و دعا نمود، و فردای آن روز شتران را حاضر کردم و امام سوار شد و همراه آن حضرت به طرف عراق حرکت کردیم تا به شهری که منصور در آن سکونت داشت رسیدیم، به در خانه منصور رفتیم، امام اجازه ورود طلبید و پس از اجازه نزد منصور رفت، منصور در آغاز از آن حضرت، احترام و تجلیل کرد و سپس به امام گفت: «به من گزارش رسیده تو معلّی بن خُنَیس را برای جمع آوری اموال نزد شیعیانت فرستاده‌ای.»
امام فرمود: نه، من چنین کاری نکرده‌ام.
منصور گفت: سوگند یاد کن که چنین کاری نکرده‌ای.
امام صادق(ع) سوگند یاد کرد.
پس از گفتگوی دیگر، منصور گفت: «اکنون می‌فرستم تا همان مردی را که چنین به ما گزارش داده به اینجا بیاورند و او را با تو روبرو کنم.»
به دستور منصور، مرد مخزومی را حاضر کردند او حاضر شد و گفت: آری این جعفربن محمّد (امام صادق) است که معلّی بن خُنیس را برای جمع آوری اموال نزد شیعیانش می‌فرستد.
امام صادق: «آیا بر صحّت این گزارش، سوگند یاد می‌کنی؟»
مرد مخزومی: آری، سپس چنین سوگند یاد کرد: «سوگند به خداوندی که معبودی جز او نیست و طالب و غالب و زنده و استوار است.»[6]
امام صادق: در سوگند خوردن خود شتاب نکن، آن گونه که من می‌گویم سوگند یاد کن.
منصور: سوگند این شخص چه ایرادی داشت؟
امام صادق: خداوند صاحب حیا و کریم است، و کسی او را به صفات کمال و رحمت و کرم، مدح کند در عذاب او تعجیل نمی‌کند، آنگاه امام به آن مرد مخزومی فرمود؛ چنین سوگند یاد کن:
«اَبْرَءُ اِلَی اللهِ مِنْ حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ، وَ أَلْجَأُ اِلَی حَوْلی وَ قُوَّتِی اِنَّی لَصادِقٌُ بَرٌّ فِیما اَقُولُ:
از حول و قوّت خدا بیزار شوم و به حول و قوّت خود پناهنده شوم که من راستگو و نیکو در گفتارم هستم.»
منصور به مرد مخزومی گفت: نترس و همین سوگند را یاد کن.
مرد مخزومی همین سوگند را یاد نمود، هنوز سخنش تمام نشده بود، منقلب شد و بر زمین افتاد و جان سپرد.
منصور وحشت‌زده و لرزان شد و به امام عرض کرد: «فردا اگر خواستید به حرم جدّت (مدینه) بازگردید، و اگر خواستید در اینجا با کمال احترام بمانید، سوگند به خدا بعد از این حادثه هرگز گزارش کسی را در مورد تو قبول نخواهم کرد.»[7]

خودآزمایی

 
1- امام صادق(ع) در جواب منصور دوانیقی که گفت «نزد ما بیا و ما را نصیحت کن» چه فرمودند؟(امام صادق(ع) تشخیص دنیاخواهان از آخرت‌خواهان را چه عنوان کردند؟)
2- چرا امام صادق(ع) سخنرانی فرماندار گستاخ مدینه را در مسجد قطع کرد؟
3- مطابق با روایت مطرح شده، امام صادق(ع) فرمودند در چه صورت خداوند متعال در عذاب شخص تعجیل نمی‌کند؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] . منتهی الآمال، ج2، ص99.
[2] . کشف الغمة، ج2، ص448- بحار، ج47، ص184.
[3] . وسائل الشّیعه، ج12، ص129.
[4] . امالی شیخ طوسی، ص31 و32- بحار، ج47، ص165.
[5] . علل الشّرایع، ص2496- بحار، ج47، ص166.
[6] . وَ اللهِ الَّذِی لا اِلهَ اِلّا هُوَ الْطالِبُ الْغالِبْ الْحَیُّ الْقَیُّومُ.
[7] . مهجّ الدعوات، سیّدبم طاووس، ص198- بحار، ج47، ص200 و301.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: