امام کاظم(ع) در عصر پدر و آغاز امامت او| ۳
امام کاظم(ع) در آغاز امامت
امام کاظم(ع) در20 سالگی (در سال 148 ه.ق) با شهادت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) روبرو شد، از آن پس زمام امور امامت را به دست گرفت و به جای پدر نشست و راه پدر را ادامه داد.
امام صادق(ع) دارای هفت پسر بود، حتّی سنّ و سال یکی از آنها به نام عبدالله از امام کاظم(ع) بزرگتر بود، در عین حال امام کاظم(ع) را در فرصتهای مختلف به عنوان امام بعد از خود معرّفی کرد، به عنوان نمونه شما را به موارد زیر جلب میکنیم:
1- امام کاظم(ع)؛ جان پدر
روزی امام صادق(ع) پسرش عبدالله را سرزنش و موعظه میکرد، و به او میفرمود: «چه چیز تو را باز میدارد که همانند برادرت (حضرت کاظم) باشی، سوگند به خدا من نور را در پیشانیش مینگرم.»
عبدالله: چرا؟ مگر پدر او و من، یکی نیست، و اصل او با اصل من از یک سرچشمه نیست؟!
امام صادق(ع): «اِنَّهُ مِنْ نَفْسِی وَ اَنْتَ اِبْنِی:
او (امام کاظم) از جان من است و تو پسرم هستی!»[1]
2- خبر از امامت امام کاظم(ع) در کودکی
معاذ بن کثیر میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: «از درگاه خداوندی که این مقام (امامت) را به شما عنایت فرمود، مسئلت میکنم که قبل از رحلت شما فرزندی را که شایسته این مقام باشد، به شما عنایت فرماید.»
امام صادق(ع) فرمود: «خداوند آن را عنایت فرموده است.»
عرض کردم: او کیست؟ فرمود: «همین که در خواب است.» نگاه کردم دیدم حضرت موسی بن جعفر است که در آن وقت کودک بود.2]
3- گرایش زاهد دانشمند با دیدن معجزهای از امام
در عصر امام کاظم(ع) در مدینه، مردی بود بسیار پارسا و اهل عبادت، و پایبند به دین، به طوری که طاغوت وقت، از او واهمه داشت، او آن چنان شجاع بود که گاهی به عنوان نهی از منکر به زمامدار قلدر زمانش، سخن درشت میگفت، ولی زمامدار، سخن درشت او را به خاطر زهد و نیکوکاریش تحمّل مینمود. این شخص «حسن بن عبدالله» نام داشت، در عین آن که صفات فوق را داشت، در آیین اهل تسنّن بود و علی(ع) را چهارمین خلیفه رسول خدا(ص) میدانست.
روزی امام کاظم(ع) در مدینه، وارد مسجد شد، او را در مسجد دید، اشاره کرد نزد من بیا، او نزد امام کاظم(ع) آمد، بین امام و او گفتگوی ذیل، انجام گرفت:
امام کاظم(ع): من شیوهی عبادت، زهد و نهی از منکر و... تو را دوست دارم، ولی تو معرفت (آگاهی و شناخت) نداری، برو معرفت بیاموز.
حسن بن عبداالله: معرفت چیست؟
امام کاظم(ع): برو، مسائل را به طور عمیق بفهم و احادیث را بیاموز.
حسن بن عبدالله: احادیث را از چه کسی بیاموزم؟
امام کاظم(ع): از فقهای مدینه بیاموز، سپس آن را نزد من بخوان.
حسن رفت و احادیث را از فقهای مدینه آموخت و به حضور امام کاظم(ع) آمد و آنها را خواند.
امام کاظم: تمام این احادیث که تو آموختهای، بیاساس است، برو معرفت بیاموز.
حسن بن عبدالله که احادیث را بر مبنای عقیدهی خود (اهل تسنّن) به دست میآورد، پیوسته در انتظار آن بود تا معرفت را از محضر امام کاظم(ع) بیاموزد، روزی دید آن حضرت به سوی مزرعهی خود میرفت، از فرصت استفاده کرد و در بین راه، خود را به محضر آن بزرگوار رسانید و عرض کرد: «قربانت گردم، من در برابر خدا، با شما احتجاج و گله میکنم (از این رو که مرا جای دیگر سوق میدهی، و خودت به من معرفت نمیآموزی) مرا خودت به معرفت، هدایت فرما.»
امام کاظم(ع) وقتی که او را آماده یافت، ماجرای حوادث بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص) را برای او شرح داد و رقابت آن دو نفر (ابوبکر و عمر) را با علی(ع) توضیح و حقانیّت علی(ع) را برای او روشن کرد.
حسن بن عبدالله، تحت تأثیر بیان مستدّل امام قرار گرفت و به امامت علی(ع) بعد از پیامبر(ص) معتقد گردید، سپس عرض کرد: امامِ بعد از امیر مؤمنان علی(ع) اکنون کیست؟
امام کاظم: اگر خبر دهم میپذیری.
حسن بن عبدالله: آری میپذیرم.
امام کاظم: اکنون، امام مردم من هستم.
حسن بن عبدالله: از شما چیزی (معجزهای) میخواهم، تا به وسیلهی آن بر مخالفان استدلال کنم.
امام کاظم(ع): اشاره به درختی که در آنجا بود کرد و فرمود: برو نزد آن درخت و به او بگو: موسی بن جعفر میگوید: «نزد من بیا.»
حسن بن عبدالله: من نزد آن درخت رفتم و پیام امام را به او ابلاغ کردم: ناگهان دیدم آن درخت زمین را میشکافد و به پیش میآید، نزدیک آمد و در برابر امام کاظم(ع) ایستاد.
امام کاظم(ع) به آن درخت اشاره کرد: «برگرد»، آن درخت بازگشت و سر جای خود قرار گرفت.
در این هنگام، حسن بن عبدالله به امامت امام کاظم(ع) معتقد شد و اعتراف کرد و از آن پس خاموشی را شیوهی خود قرار داد و به عبادت پرداخت و کسی ندید که او سخن بگوید.[3] به این ترتیب، معرفت آموخت و از آن پس عبادتهایش در پرتو معرفت، ارزش واقعی خود را بازیافت.
4- امام کاظم(ع)، ناخدای کشتی نجات
فیض بن مختار میگوید: در محضر امام صادق(ع) بودم، حضرت موسی بن جعفر(ع) در آن هنگام کودک بود، به پیش آمد، من او را در برگرفتم و بوسیدم، امام صادق(ع) فرمود:
«اَنْتُمُ السَّفِینَةُ وَ هذا مَلّاحُها:
شما کشتی هستید و این (کودک) ناخدای آن کشی است.»
{همان گونه که ناخدای کشتی، کشتی را از بیراههها و امواج سهمگین دریا، به راه راست و ساحل نجات، هدایت میکند، این آقازاده نیز در میان شما چنین نقشی خواهد داشت.}
سال بعد در مراسم حجّ شرکت نمودم، دو هزار دینار همراهم بود، هزار دینار آن را برای امام صادق(ع)، و هزار دینار دیگر را برای حضرت کاظم(ع) فرستادم.
مدّتی بعد وقتی که به محضر امام صادق(ع) رفتم، به من فرمود: «موسی را با من برابر نمودی؟»
گفتم: بر اساس فرمودهی شما، این کار را کردم.
فرمود: سوگند به خدا، این کار (معرّفی موسی(ع) به عنوان امام بعد از خودم) را من نکردم، بلکه خداوند این کار را نسبت به او انجام داد (و او را امام و ناخدای کشتی نمود.)[4]
خودآزمایی
1- امام کاظم(ع) در چند سالگی زمام امور امامت را به دست گرفتند؟
2- چگونه حسن بن عبدالله به امامت امام کاظم(ع) معتقد شد؟
3- منظور از ناخدا در حدیث «اَنْتُمُ السَّفِینَةُ وَ هذا مَلّاحُها: شما کشتی هستید و این (کودک) ناخدای آن کشی است.» را مختصری شرح دهید؟
پینوشتها
[1] - اعلام الوری، ص289.
[2] - اعلام الوری، ص288.
[3] - اصول کافی، ج1، ص352 و253.
[4] - اصول کافی، ج1، ص311.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی