امام رضا(ع) در عصر پدر| ۳
برخورد شدید امام رضا(ع) با گروهک واقفیّه
حضرت رضا(ع) در موارد متعدد، گروهک واقفیّه را ملعون، زندیق، مشرک و کافر خواند و مردم را به شدّت از همنشینی و مصاحبت با این گروهک برحذر داشت، به عنوان نمونه به سه روایت زیر توجه کنید:
1. علی بن عبدالله زبیری میگوید: در ضمن نامهای در مورد واقفیّه از امام رضا(ع) سوال کردم، در پاسخ نوشت: «واقفیها از حقّ منحرف هستند، و آلوده به گناه میباشند، و اگر در این حال بمیرند، جایگاهشان دوزخ است که جایگاه بدی است.»[1]
2. در مورد دیگر فرمود:
«واقفیه، در حیرت و سرگردانی هستند، و در حال کفر و الحاد میمیرند.»
3. شخصی از آن حضرت پرسید: «آیا زکات دادن به فقرای واقفیّه جایز است؟» امام رضا(ع) در پاسخ فرمود:
«لاتُعطِهِم فَاِنَّهُم کُفّارٌ مُشرِکُونَ زَنادِقَهٌ:
به آنها زکات ندهید، زیرا آنها کافر، مشرک و منکر و ملحد هستند.»[2]
به این ترتیب میبینیم، حضرت رضا(ع) در آغاز امامت با گروه گرایی داخلی روبرو شد، و در برابر حادثهی رنجآور و تلخ واقفیّه قرار گرفت، در این راستا نظر شما را به سه روایت زیر جلب میکنم:
۱- سبقت عجم در پذیرش و تأیید دین
ابراهیم یکی از فرزندان امام کاظم(ع) بود، ولی فرزند ناخلف بود و در مورد امامت بعد از پدر، مزاحمتهایی برای حضرت رضا(ع) ایجاد میکرد.
علیبن اسباط میگوید: به حضرت رضا(ع) عرض کردم: مردی نزد برادرت ابراهیم رفته (و او را اغفال کرده) و به او گفته: «پدرت وفات نکرده است.» آیا شما نیز مانند ابراهیم، چنین عقیدهای دارید؟
امام رضا: شگفتا! آیا رسول خدا(ص) میمیرد، ولی موسی (پدرم) نمیمیرد، سوگند به خدا پدرم وفات کرد، چنانکه رسول خدا(ص) وفات کرد ولی خداوند متعال از آن لحظهی رحلت پیامبر(ص) به بعد و زمانهای بعد از آن، به طور پیگیر این دین را بر عجمزادگان منّت میگذارد، ولی همین توفیق را از بعضی از خویشان پیامبر(ص) (به خاطر عدم شایستگیشان) بازمیدارد، همواره به عجمزادگان عطا میکند و از خویشان پیامبر(ص) بازمیدارد، من هزار دینار بدهکاری ابراهیم را ـ پس از آن که بر اثر ناداری تصمیم بر طلاق همسران، و آزاد نمودن بردگانش گرفته بود ـ ادا کردم (در عین حال در برابر محبّتهای من، دست از کینهتوزی برنمیدارد) چنان که شنیدهای برادران یوسف با یوسف(ع) چه کردند، یوسف چه ستمها و آزارها از برادرانش دید.[3]
به این ترتیب امام رضا(ع) از برادرانش ابراهیم که از خویشان پیامبر(ص) است، سخت انتقاد کرد، و عجمزادگان را که توفیق پذیرش دین خدا و امامان بر حق را یافتهاند، برتر از عربهای کجاندیش دانست و ملاک برتری را به تقوا و حقپرستی دانست، نه خویشی و فامیل، و این خود یک گِلهای بود که امام هشتم(ع) از برادرش نمود با این که به او آن همه مجبت نموده بود، چنان که شاعر گوید:
من از بیگانگان هرگز ننالم/ که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
۲. عاقبت یکی از سران واقفیّه
حسنبن وشّاء میگوید، در مرو خراسان، روزی حضرت رضا(ع) مرا طلبید، و به من فرمود: «ای حسن! همین امروز علی بن حمزه بطائنی (سرسلسلهی واقفیّه) مرد، و همین لحظه در قبر خودش نهاده شد، و دو فرشته (نکیر و منکر) بر سرش آمدند و پرسیدند پروردگارت کیست؟ او گفت: خدا، پرسیدند: پیامبرت کیست؟ او گفت: محمد(ص)، پرسیدند: ولیّ تو کیست؟ او گفت: علی بن ابیطالب(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: حسن(ع) ، پرسیدند بعد از او کیست؟ او گفت: حسین(ع) ، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: علی بن الحسین(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: محمد بن علی(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ او گفت: موسی بن جعفر(ع)، پرسیدند: بعد از او کیست؟ زبان او گیر کرد، آن دو فرشته با تندی به او گفتند: بعد از او کیست، او سکوت کرد، پرسیدند: آیا موسی بن جعفر(ع) تو را به این (سکوت) امر کرد، سپس گرزی آتشین بر او (علی بن حمزه) زدند، قبر او از آتش، شعلهور شد، و همچنان تا قیامت شعلهور است.
وَشاء میگوید: از محضر امام رضا(ع) بیرون رفتم، و تاریخ آن روز و آن ساعت را یادداشت کردم، طولی نکشید که از اهالی کوفه نامه آمد و از مرگ علی بن حمزه، در همان روز و همان ساعت خبر دادند.[4]
۳. انتقاد شدید امام رضا(ع) به برادرش زید
یکی از برادران حضرت رضا(ع) زید بود که به او «زیدالنّار» میگفتند، او بر اثر مقامپرستی، امامت حضرت رضا(ع) را نپذیرفت و مردم را به سوی خود دعوت میکرد، حضرت رضا(ع) سخنانی به او فرمود، و بعد سوگند یاد کرد که دیگر با او سخن نگوید.[5]
امام رضا(ع) در مقام انتقاد و نصیحت او فرمود:
«گفتار نادانان اهل کوفه تو را نفریبد که گویند: «آتش دوزخ بر فرزندان فاطمه(س) حرام است.» بدان که این سخن مخصوص حسن و حسین(ع) است، اگر تو گمان میکنی که با معصیت خدا وارد بهشت میشوی، و موسی بن جعفر(ع) نیز با اطاعت خدا، وارد بهشت میگردد، بنابراین تو در پیشگاه خدا گرامیتر از موسی بن جعفر هستی!
«وَاللهِ ما یَنالُ اَحَدٌ ما عِندَاللهِ عَزَّوَجَلَّ اِلّا بِطاعَتِهِ، وَ زَعَمتَ اَنَّکَ تَنالُهُ بِمَعصِیَتِهِ، فَبِئسَ ما زَعَمتَ:
سوگند به خدا هیچ کس به پاداشی که در پیشگاه خداست نمیرسد، مگر به خاطر اطاعت از خدا، و تو گمان میکنی که با معصیت خدا، به آن پاداش میرسی، تو بد گمان کنی.»
زید گفت: «من برادر و پسر پدرت هستم.»
امام رضا(ع) فرمود: تو مادام که از خدا اطاعت کردی، برادر من هستی، حضرت نوح پیامبر، در مورد پسر ناخلفش گفت:
«رَبِّ اِنَّ ابنِی مِن اَهلِی وَ اِنَّ وَعدَکَ الحَقُّ وَ اَنتَ اَحکَمُ الحاکِمینَ:
پروردگارا پسرم از خاندان من است (پس او را از عذاب نجات بده) و وعدهی تو (در مورد نجات خاندانم) حقّ است، و تو از همهی حکمکنندگان برتری.»
خداوند به او فرمود:
«اِنَّهُ لَیسَ مِن اَهلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ:
او از اهل تو نیست، او عمل غیرصالحی است.»[6]
بنابراین خداوند، پسر نوح(ع) را به خاطر گناهش، از فرزند بودن نوح(ع) خارج ساخت.[7]
پذیرش امامت حضرت رضا(ع) از جانب احمد بن موسی(ع)
یکی از برادران بلندمقام حضرت رضا(ع)، احمدبن موسی(ع) است [معروف به شاهچراغ که مرقد شریفش در شیراز میباشد] این شخصیّت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتی پس از شایع شدن شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) در مدینه، جمعی در مدینه به عنوان پذیرش امامت او به در خانهی «اُمّ احمد» آمدند، و همراه «احمدبن موسی(ع)» به مسجد رفتند، از آنجا که «احمدبن موسی» دارای کرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصور میکردند، امام بعد از امام کاظم(ع) اوست، با او به عنوان امام بیعت کردند، او از مردم بیعت گرفت و سپس بالای منبر رفت و خطبهای در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «ای مردم! شما همه با من بیعت کردید، ولی بدانید من با برادرم «علیبن موسی الرضا(ع)» بیعت کردهام، و امام و جانشین پدرم میباشد، او ولیّ خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است که هر چه او به ما امر میکند، اطاعت کنیم.»
همهی حاضران سخن احمد بن موسی(ع) را پذیرفتند، و دستهجمعی از مسجد بیرون آمده در حالی که احمدبن موسی(ع) در پیشاپیش آنها بود، با هم به در خانهی حضرت رضا(ع) رفتند و با آن حضرت بیعت کردند، امام رضا(ع) برای احمدبن موسی(ع)، دعا کرد، و احمدبن موسی(ع) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان که حضرت رضا(ع) به سوی خراسان حرکت نمود.
احمدبن موسی(ع) در عصر خلافت مأمون عباسی، همراه جماعتی از مدینه به قصد زیارت برادرش حضرت رضا(ع)، از طریق فارس به سوی خراسان حرکت نمودند، هنگامی که «قُتلغ خان» استاندار و نمایندهی مأمون در شیراز از ورود او به سوی شیراز، مطّلع شد (با توجه به این که سیاست مأمون نسبت به امام رضا(ع) و امامزادگان، تغییر کرده بود) سپاهی به سوی او فرستاد، و در هشت فرسخی شیراز در محلّی به نام «خان زینان» سر راه احمدبن موسی(ع) را گرفتند، بین حضرت احمد و همراهانش با سپاه قُتلغ خان، جنگ واقع شد، در این میان یکی از یاران قُتلغ فریاد زد: «اگر شما قصد دیدار حضرت رضا(ع) را دارید او از دنیا رفت.» وقتی که یاران احمدبن موسی(ع) چنین شنیدند از اطراف او پراکنده شدند، و تنها برادرانش و چند نفر از خویشاوندانش همراه آن حضرت ماندند، احمدبن موسی(ع) با همراهان به سوی شیراز روانه شدند، دشمنان آنها را تعقیب کرده و در شیراز در همانجا که اکنون محل مرقد شریف احمدبن موسی(ع) است، او و عدّهای از همراهانش را به شهادت رساندند.[8]
به این ترتیب این امامزادهی وارسته و بزرگ با کمال خلوص مردم را به پذیرفتن امامت برادرش حضرت رضا(ع) فراخواند، و خود و همراهانش در راه دیدار برادر، به شهادت رسیدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهای گسترش تشیّع و محبّت اهل بیت(ع) را در دلهای ایرانیان آن عصر، و اعصار دیگر پاشید.
خودآزمایی
1- امام رضا(ع) در پاسخ شخصی از آن حضرت پرسید: «آیا زکات دادن به فقرای واقفیّه جایز است؟» چه فرمود؟
2- به چه دلیل امام رضا(ع) در مقام انتقاد و نصیحت برادرش زید برآمد؟
3- پس از شایع شدن شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) جمعی از مردم مدینه، میخواستند با چه کسی به عنوان امام بیعت کنند؟ و سرانجام این کار چه شد؟
پینوشتها
[1] بحار، ج 48، ص 263.
[2] همان مدرک.
[3] همان مدرک.
[4] بحار، ج 49، ص 58.
[5] بحار، ج 48، ص 315.
[6] سوره هود، آیهی 45 و 46.
[7] عیون اخبار الرضا، ج2، ص 234.
[8] بحار، ج 48، ص 307 و 308.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی