موضعگیریهای امام کاظم(ع) در برابر طاغوتها| ۵
امام کاظم(ع) در برابر مهدی عبّاسی
منصور دوانیقی در سال 158 ﻫ.ق از دنیا رفت و پسرش محمّد، معروف به مهدی عبّاسی به عنوان سوّمین خلیفه عبّاسی، به جای او نشست و ده سال حكومت كرد.
امام كاظم(ع) از آغاز عمر تا این عصر در مدینه میزیست، ولی وقتی كه مهدی عبّاسی بر مسند خلافت نشست، چندین بار آن حضرت را به اجبار به بغداد آورد، حتی او را در بغداد زندانی كرد.
امام کاظم(ع) در زندان مهدی عبّاسی
مهدی عبّاسی امام كاظم(ع) را از مدینه به بغداد فراخواند و او را زندانی كرد، مهدی در یكی از شبها در عالم خواب امیرمومنان علی(ع) را دید که این آیه را قرائت فرمود:
«فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَرتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ:
امّا اگر رویگردان شوید، آیا جز این انتظار میرود كه در زمین فساد كنید و قطع رحم نمایید.» (محمّد/22)
مهدی عبّاسی دریافت كه از زبان علی علیهالسّلام به عنوان مفسد و قاطع رحم، معرّفی شد.
همان شب، ربیع حاجب را طلبید و به او گفت: «موسیبنجعفر علیهالسّلام را نزد من بیاور.»
ربیع میگوید: من آن حضرت را نزد مهدی عبّاسی آوردم، او از جای برخاست و تجلیل و احترام شایانی از امام نمود و با آن حضرت معانقه كرد و در كنارش نشاند و عرض كرد: «ای ابوالحسن همین ساعت، امیرمؤمنان علی علیهالسّلام را در عالم خواب دیدم كه این آیه را خواند:
«فَهَلْ عَسَیْتُمْ...
آیا به من اطمینان میدهی كه بر ضدّ من یا بر ضدّ یكی از فرزندانم شورش نكنی، تا تو را رها سازم.»
امام كاظم علیهالسّلام نسبت شورش را از خود دفع كرد و مهدی عبّاسی به ربیع دستور داد كه امام را با احترام به سوی مدینه روانه سازد.[1]
روایت دیگر در این راستا این كه: ابوخالد میگوید: مهدی عبّاسی دستور جلب امام كاظم علیهالسّلام را داده بود و مأمورین او، آن حضرت را (از مدینه به بغداد) نزد او میبردند، در منزلگاه زَباله من با آن حضرت سخن میگفتم، به من فرمود: «چرا اندوهگین هستی؟»
گفتم: چگونه اندوهگین نباشم با این كه شما را نزد این طاغوت (مهدی عبّاسی) میبرند و نمیدانم چه به سرت میآید؟
فرمود: در این سفر آسیبی به من نمیرسد، وقتی كه فلان ماه فرا رسید در فلان روز و فلان مكان، خود را به من برسان.
من دقیقهشماری میکردم تا آن روز فرا رسید، در همان روز خود را به آن محل رساندم، نزدیك بود خورشید غروب كند، دیدم از امام كاظم علیهالسّلام خبری نیست، شیطان در دلم وسوسه كرد و ترسیدم در مورد سخن امام (كه فلان ساعت در فلانجا با من ملاقات كن) شك نمایم، كه ناگاه چشمم به یك سیاهی خورد كه از سوی عراق میآمد، جلو رفتم دیدم امام كاظم علیهالسّلام جلو قافله بر استری سوار شده است و به من فرمود: ای اباخالد! گفتم: بله، ای پسر رسول خدا!
فرمود: «لا تَشُکَّنَّ، وَدَّ الشَّیْطانُ أَنَّکَ شَکَکْتَ:
البته شك نكن، زیرا شیطان دوست دارد كه شك كنی.»
عرض كردم: شكر خدا را كه شما را از گزند طاغوت حفظ كرد.
فرمود: «مرا بار دیگر به سوی آنها بازمیگردانند، كه در این بازگشت، خلاص نشوم.»[2]
دگرگونی تصمیم مهدی عبّاسی بر قتل امام کاظم(ع)
مطابق بعضی از روایات، هنگامی كه مهدی عبّاسی بر مسند خلافت نشست تصمیم گرفت امام كاظم(ع) را به قتل رساند، نیمههای شب حمید بن قحطبه (میرغضب سپاهش) را طلبید و به او گفت: «اخلاص پدر و برادرت نسبت به ما از خورشید آشكارتر است، ولی اخلاص تو بستگی به میزان اجرای فرمان من دارد.»
حمید: جان و مالم به فدای شما.
مهدی: اینگونه فدا شدن مربوط به سایر مردم است.
حمید: جان و مال و ناموس و فرزندم به فدای شما.
مهدی، سکوت كرد و جواب او را نداد، حمید بن قحطبه این بار گفت: جان و مال و ناموس و فرزند و دینم به فدای شما.
مهدی: آفرین، اكنون آمادگی تو را دریافتم، به تو امر میکنم كه سحرگاه موسی بن جعفر(ع) را غافلگیر كرده و بكش.
حمید قول داد كه این فرمان را اجرا كند، همان شب مهدی عبّاسی در عالم خواب، حضرت علی(ع) را دید كه به او اشاره میکند و این آیه را میخواند:
«فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ:[3]
مهدی عبّاسی وحشتزده از خواب پرید و حمیدبن قحطبه را از اجرای فرمان نهی كرد، و به امام كاظم(ع) احترام شایانی نمود.»[4]
مطالبه امام کاظم(ع) فَدَک را از مهدی عبّاسی
مهدی عبّاسی، برای سرپوش گذاشتن بر جنایات خود، روزی اعلام كرد، میخواهم مظالم عباد و حقوقی را كه مردم بر گردن من دارند، به صاحبانشان بپردازم، امام كاظم(ع) این اعلام را شنید، برای استرداد «فَدَك» كه مال حضرت فاطمه(ع) و سپس فرزندان فاطمه(ع) بود، نزد مهدی عبّاسی آمد، اینك به گفتگوی آنها توجّه كنید:
امام کاظم: «مَا بالُ مَظلِمَتَنا لا تُردُّ:
چرا آنچه را كه از ما به زور گرفته شده، به ما برنمیگردد؟»
مهدی عبّاسی: موضوع چیست؟
امام کاظم: خداوند متعال هنگامی که فدک[5] و حومه آن را (كه در دست یهودیان بود) برای پیامبرش فتح نمود، بر آن اسب و شتر رانده نشد (یعنی بدون جنگ در اختیار مسلمانان افتاد)، خداوند این آیه (26 اسراء) را بر پیامبرش نازل كرد:
«وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقََّهُ:
و حق نزدیکان را بپرداز»
پیامبر(ص) ندانست كه منظور از نزدیكان، چه كسانی هستند، از جبرئیل پرسید، جبرئیل هم از خدا پرسید، خداوند (توسّط جبرئیل) به پیامبر(ص) وحی كرد، فدك را به فاطمه(س) بده، پیامبر(ص) فاطمه(س) را طلبید و به او فرمود: «ای فاطمه! خداوند به من امر كرده تا فدك را به تو بدهم.»
فاطمه(ع) عرض كرد: ای رسول خدا! من هم از شما و از خدا پذیرفتم، تا زمانی كه پیامبر(ص) زنده بود، وكیلهای پیامبر(ص) در سرزمین فدك (مشغول كار) بودند، و پس از رحلت پیامبر(ص) هنگامی كه ابوبكر، زمام حكومت را به دست گرفت، وكلای فاطمه(س) را از سرزمین فدك بیرون كرد.
فاطمه(س) به عنوان اعتراض نزد ابوبكر رفت و فرمود: «فدك را به من بازگردان!»
ابوبکر گفت: شخص سیاه یا سرخپوستی (هر كه باشد) نزد من بیاور، تا گواهی دهند.
فاطمه(س)، امیرمؤمنان علی(ع) و «اُمّ اَیمَن» را نزد ابوبكر برد و آنها به نفع فاطمه(س) گواهی دادند، ابوبكر تصدیق كرد و سندی نوشت (كه فدك از آن فاطمه است و) كسی او را از فدك باز ندارد.
فاطمه(س) از نزد ابوبكر خارج شد و نامه (سند ردّ فدك) را همراه داشت، در راه به عمر برخورد كرد، عمر گفت: «ای دختر محمّد(ص) در همراه تو چیست؟»
فاطمه(س) فرمود: «نامهای است كه پسر ابوقحاقه (ابوبكر) برایم نوشته است.»
عمر گفت: آن را به من نشان بده.
فاطمه(س) (دستخط) آن را به او نشان نداد.
عمر، آن نامه را از دست فاطمه(س) قاپید و خواند، سپس روی آن آب دهان انداخت و آن را پاك كرد و پاره نمود، و به فاطمه(س) گفت: «این فدك را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است تا تو بخواهی ریسمان بر گردن ما بگذاری.» (یعنی پدرت برای به دست آوردن آن، جنگ نكرده و زحمت نكشیده، تا زحمت پدر را به رخ ما بكشی و ما را محكوم كنی.)
مهدی عبّاسی: ای ابوالحسن! (ای امام كاظم) حدود فدك را برای ما مشخص كن (تا آن را به تو بازگردانیم.)
امام کاظم: حدّ اول آن، «كوه اُحُد» است، حدّ دوم آن «عَریش مصر» است، حدّ سوم آن «سیف البَحر» (حدود شام و سوریّه) است، و حدّ چهارمش «دَومَةُ الجُندل» (بین شام و عراق) است [به عبارت دیگر زمام حكومت همه جهان اسلام باید در دست ما باشد.]
مهدی عبّاسی: آیا همه اینها جزء فدك است؟!
امام کاظم: آری همه اینها جزء فدك است و همه اینها از زمینهایی است كه رسول خدا(ص) اسب و شتر بر آن نرانده است (بلكه بدون جنگ در اختیار مسلمانان قرار گرفته است.)[6]
مهدی عبّاسی: این همه، مقدار زیاد است، باید در اینباره اندیشید.[7]
درماندگی ابویوسف در محضر امام کاظم(ع)
روزی مهدی عباسی در محضر موسی بن جعفر(ع) نشسته بود، ابویوسف (که از دانشمندان مخالف خاندان رسالت بود) در آن مجلس حضور داشت، به مهدی رو کرد و گفت: اجازه میدهی سؤالهایی از موسی بن جعفر(ع) کنم که از پاسخ آنها درمانده شود؟
مهدی عبّاسی گفت: اجازه دادم.
ابویوسف به امام کاظم(ع) گفت: اجازه است سؤالی کنم؟
امام فرمود: سؤال کن.
ابویوسف: «کسی که در مراسم حجّ، احرام بسته آیا زیر سایه رفتن (در هنگام سَیر) برای او جایز است؟»
امام کاظم: جایز نیست.
ابویوسف: آیا اگر مُحْرِم خیمهای در سرزمین (به عنوان منزلگاه) نصب کند و زیر آن برود جایز است؟
امام کاظم: جایز است.
ابویوسف: بین این دو سایه چه فرق است، که در اوّلی جایز نیست و در دومی جایز است؟!
امام کاظم: در مسألهی زنی که عادت ماهیانه داشته، آیا نمازهای آن ایّام عادت را باید قضا کند؟
ابویوسف: نه.
امام کاظم: آیا روزهاش را که در آن ایّام نگرفته باید قضا کند؟
ابویوسف: آری.
امام کاظم: به من بگو، بین این دو، چه فرق است که در مورد اوّلی (نماز) قضا نیست و در مورد دوم (روزه) قضا دارد؟
ابویوسف: دستور چنین آمده است.
امام کاظم: «در مورد کسی که در احرام حجّ است، نیز دستور چنان آمده است که گفته شد». (نباید مسائل شرعی را قیاس کرد).
ابویوسف از این پاسخ، واسوخته شد، مهدی عبّاسی به او گفت: «میخواستی کاری (برای سرشکستگی امام) کنی ولی نتوانستی.»
ابویوسف: «رَمانِی بِحَجَرٍ دامِغٍ:
موسی بن جعفر(ع) با سنگ شکننده مرا ترور کرد» یعنی در برابر پاسخ او، دَمَغ و درمانده شدم.[8]
باید گفت: در این ماجرا هم ابویوسف و هم مهدی عبّاسی شرمنده و سرافکنده شدند.
امام کاظم(ع) در برابر هادی عبّاسی و تأیید قیام شهید فَخّ
پس از مرگ مهدی عبّاسی، پسرش هادی عبّاسی به عنوان چهارمین خلیفهی عبّاسی به روی کار آمد، مدّت خلافت هادی، بیشتر از یک سال نبود، از اینرو فرصتی برای درگیری با امام کاظم(ع) پیدا نکرد، ولی در این عصر، قیام قهرمانانهی حسین بن علی شهید فخّ بر ضدّ حکومت طاغوتی عباسیان، رخ داد، امام کاظم(ع) گرچه به عللی به طور مستقیم در این قیام وارد نشد، ولی اصل قیام را تأیید فرمود و رهبر قیام، حسین بن علی نوهی امام حسن مجتبی را ستود، حسین بن علی در مورد قیام عظیم خود میگفت:
«ما دست به نهضت نزدیم مگر پس از مشورت با امام کاظم(ع) که او به نهضت فرمان داد.»[9]
توضیح این که: یکی از انقلابیّون بزرگ و آزادیخواهان سترگ و قهرمانان عرصهی مبارزه و شهادت، که با شجاعتی بینظیر با یاران خود، در برابر طاغوت عصرش، هادی عبّاسی جنگید، «حسین بن علی» پسر حسن مثلّث است، که از او بهعنوان «شهید فَخّ» یاد میکنند، زیرا او در سرزمین فَخّ (در حدود یک فرسخی مکّه) در ۸ ذیحجه سال ۱۶۹ ﻫ .ق شهد شهادت نوشید.
هنگامی که حسین، شهید فَخّ خروج کرد و مدینه را به تصرّف خود درآورد، از امام کاظم(ع) خواست تا با او بیعت کند.
امام کاظم(ع) [در شرایطی بود که شرکت مستقیمش در این نهضت، در مجموع به زیان تشیّع و حفظ محور اسلام بود، از اینرو] در پاسخ او فرمود: «ای پسرعمو! مرا به چیزی تکلیف نکن، تا سخنی که شایسته نمیبینم، به تو بگویم...»
حسین (مؤدّبانه) گفت: «این درخواستی بود که از شما کردم اگر بخواهی در آن وارد شو! وگرنه تو را مجبور نخواهم کرد.»
هنگام خداحافظی، امام کاظم(ع) به حسین فرمود: «پسرعمو تو کشته میشوی، بنابراین نیکو جنگ کن، زیرا این مردم (طرفدار طاغوت) فاسق و مجرم هستند، در ظاهر دم از اسلام میزنند ولی در دل مشرک هستند، اِنّا ِللهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون، من مصیبت شما گروه خویشانم را به حساب خدا میگذارم.»
حسین به قیام خود ادامه داد تا همانگونه که امام کاظم(ع) فرموده بود، به شهادت رسید.[10]
هنگامی که سرهای شهیدان فخّ، از جمله سر حسین سردار فَخّ را به مدینه آوردند، امام کاظم(ع) پس از ذکر کلمهی «استرجاع» فرمود:
«حسین درگذشت، ولی سوگند به خدا او مسلمانی شایسته، روزهدار و شب زندهدار بود و امر به معروف و نهی از منکر میکرد و در میان دودمانش بینظیر بود.»[11]
امام جواد(ع) فرمود: «بعد از ماجرای عاشورای حسینی، هیچ حادثهای برای ما بزرگتر از حادثهی قتل شهید فخّ و یارانش نبود.»[12]
تأیید امام کاظم(ع) از قیام عظیم شهید فخّ و ستایش او از شهیدان قهرمان این فاجعه، بیانگر آن است که موضعگیری امام کاظم(ع) در برابر هادی عبّاسی، بسیار قاطع و پرصلابت بوده است.
از عبرتهای روزگار این که: هنگامی که اسیران قیام فخّ را نزد هادی عبّاسی آوردند، او فرمان قتل آنها را صادر کرد و خودش در همان روز مُرد.[13]
امام کاظم(ع) در برابر هارون
هارونالرّشید پنجمین طاغوت عبّاسی برادر هادی عبّاسی مقتدرترین خلیفه عبّاسی بود که حدود پانزده سال از امامت امام کاظم(ع) در عصر سلطنت او گذشت، امام کاظم(ع) در این عصر، همواره در زندان بود و بیشترین حوادث سیاسی زندگی آن حضرت در این زمان رخ داد، او اسطورهی مقاومت و تندیس شکوه تاریخ بود، و ماجرای غمبار شهادت او در زندان، روی طاغوتیان سیاه کرد و همواره موجب نهضتهای ضدّطاغوتی در طول تاریخ گردید، که مشروح آن در بخش بعد خاطرنشان میشود.
خودآزمایی
1- به چه دلیل مهدی عبّاسی دستور داد امام كاظم علیهالسّلام را از زندان آزاد کنند؟
2- امام كاظم(ع) برای مهدی عبّاسی، حدود فدك را چه محدودهای مشخص كردند؟
3- چرا هادی عبّاسی فرصتی برای درگیری با امام کاظم(ع) پیدا نکرد؟
پینوشتها
[1] الائمة الاثنی عشر (هاشم معروف)، ص 327 - «ثباة الهداة»، ج 3، ص 220.
[2] اصول كافی، ج 1، ص 447. (امام كاظم علیهالسلام) با این سخن، به دستگیریش به فرمان هارون و شهادتش در زندان او، اشاره كرد.
[3] سوره محمّد (ص)، آیه 22 - ترجمه این آیه در دو صفحه قبل درج شده است.
[4] مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 300.
[5] سرزمین مزروعی حاصلخیزی بود که در نزدیکی خیبر در 140 کیلومتری مدینه قرار داشت و نقطه اتکا و پشتوانه اقتصادی، یهودیان حجاز بود و بخشی از خیبر به شمار می آمد که در سال هفتم هجرت پس از فتح خیبر در اختیار پیامبر اسلام(ص) قرار گرفت.
[6] باید توجّه داشت كه مطابق آیه 6 و 7 سوره حشر، سرزمینهایی كه پیامبر(ص) بدون جنگ و رنج، از كفّار گرفته، به نام «فَییء» خوانده میشود و اختیار آن با شخص پیامبر(ص) است و او میتواند، آن را در اختیار كسی كه به حقّ جانشین او است قرار دهد.
[7] اصول کافی، ج ۱، ص ۵۴۳ – مطابق بعضی از روایات، امام کاظم(ع) نظیر همین مناظره را با هارون (پنجمین خلیفهی عبّاسی) نمود، هارون گفت: «همه را جزء فدک ساختی، پس برای ما چیزی باقی نماند؟»
امام کاظم(ع) فرمود: «من که در آغاز گفتم، که اگر حدود فدک را مشخّص کنم در اختیار من نخواهی گذاشت.»
در همین هنگام هارون تصمیم کشتن آن حضرت را گرفت (مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۳۲۱).
[8] اقتباس از عیون اخبارالرّضا (ع)، ج ۱، ص ۷۸.
[9] مقاتل الطّالبیّین، ص ۳۲۵ تا ۳۳۳.
[10] اصول کافی، ج ۱، ص ۳۶۶.
[11] بحار، ج ۴۸، ص ۱۶۵.
[12] بحار، ج ۴۸، ص ۱۶۵.
[13] همان مدرک.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی