امام هادی(ع) از آغاز تولّد تا آغاز خلافت متوکّل عبّاسی| ۲
آغاز امامت امام هادی و تصریح امام جواد(ع) به آن
قبل از آن که امام هادی(ع) به امامت برسد، پدرش امام جواد(ع) در فرصتهای مناسب، به امامت و جانشینی او تصریح نموده بود. از جمله در آن هنگام که در سال 220 هجری از مدینه به سوی بغداد میرفت، یکی از یارانش به نام اسماعیل بن مهران پرسید: «امامِ بعد از شما کیست؟» آن حضرت در پاسخ فرمود:
«اَلْاَمْرُ مِنْ بَعْدِی اِلی اِبْنِی عَلِیٍّ:
امر امامت بعد از من، به عهده پسرم علی (امام هادی) میباشد.»[1]
هنگامی که امام جواد(ع) بر اثر زهری که به دستور معتصم عبّاسی به او خوراندند، مسموم و بستری شد، احساس کرد در سفر آخرت قرار گرفته، لذا در مورد جانشینش وصیّت کرد. در اینجا نظر شما را به چگونگی آن جلب میکنم:
«خیرانی» میگوید: پدرم که خدمتکار خانه امام جواد(ع) بود، میگفت: شخصی به نام «احمد بن محمّد بن عیسی» هر شب هنگام سحر به خانه امام جواد(ع) میآمد تا از وضع بیماری آن حضرت باخبر گردد». اکنون ماجرا را از زبان پدر خیرانی بشنوید:
«بین امام جواد(ع) و من شخصی (به عنوان رسول) واسطه بود. وقتی او به خانه امام جواد(ع) میآمد، احمد (نامبرده) میرفت. روزی من با رسول خلوت کردم. رسول گفت: «آقایت (امام جواد) به تو سلام میرساند و میفرماید من از دنیا میروم و بعد از من، مقام امامت به پسرم علی (امام هادی) میرسد و او بعد از من همان حقّ را بر گردن شما دارد که من بعد از پدرم بر شما داشتم.» سپس رسول رفت. با این که سخن من با او محرمانه بود، احمد (نامبرده) که در گوشهای پنهان شده بود، سخن ما را شنید و به من گفت: «رسول به تو چه گفت؟»
احمد به من گفت: «سخن رسول را شنیدم. آن را از من پنهان مکن (سپس آنچه شنیده بود بیان کرد). من به احمد گفتم: اینکه سخن محرمانه ما را شنیدی برای تو روا نبود. زیرا خداوند میفرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا: تجسّس نکنید.»[2] اکنون که شنیدهای، این گواهی را (که امامِ بعد از امامِ جواد(ع) حضرت هادی(ع) است) پیش خود نگهدار و مکتوم بدار تا هنگامی که به آن گواهی، احتیاج شد، گواه ده.
هنگامی که صبح شد، من («خیرانی» خدمتکار خانه امام جواد) همان خبر رسول (که امام بعد از امام جواد، حضرت هادی(ع) میباشد) را در دَه ورقه نوشته و مُهر کردم و مخفیانه به ده نفر از بزرگان قوم دادم و به هر یک از آنها گفتم: «اگر من قبل از آن که این ورقه را از شما مطالبه کنم، از دنیا رفتم، آن را باز کنید و مضمونش را به اطّلاع مردم برسانید.»
هنگامی که امام جواد(ع) از دنیا رفت، من طبق دعوت «محمّد بن فَرَج»[3] به خانه او رفتم، دیدیم دوستان در خانه او جلسه تشکیل دادهاند. در آن جلسه، ورقهها را از آن ده نفر (مذکور) دریافت کردم و نوشته آن ورقهها را برای حاضران خواندم. حاضران گفتند: «خوب بود که گواه دیگری نیز میداشتی.» من گفتم: خداوند آن گواه را نیز درست کرده. آنگاه به ابو جعفر اشعری (همان احمد نامبرده) که در آنجا حاضر بود، گفتم: «آنچه از رسول امام شنیدی، اکنون گواهی بده.» احمد منکر شد و به دروغ گفت: «چیزی نشنیدهام.» من احمد را به مباهله طلبیدم (یعنی به او گفتم: با هم دعا کنیم و از خدا بخواهیم، عذابش را بر آن کسی که دروغگو است، برساند).
در این هنگام، احمد اقرار کرد و گفت: "آری، من این پیام (امام جواد(ع)) توسّط رسول) را شنیدم و این (مقام امامت) شرافتی بود که دوست داشتم به مردی از عرب برسد، نه عجم."
در این هنگام، همه حاضران به امامت حضرت هادی(ع) ، بعد از امام جواد(ع) اعتقاد یافتند.»[4]
از صقر بن دلف نیز روایت شده که امام جواد(ع) در مورد حضرت هادی(ع) چنین میفرماید:
«اِنَّ الْاِمامَ بَعْدِی اِبْنِی عَلِیٌّ، اَمْرُهُ اَمْرِی، وَ قَوْلُهُ قَوْلِی، وَ طاعَتُهُ طاعَتِی:
همانا امامِ بعد از من، پسرم علی(ع) است. امر او امر من و سخنش سخن من و اطاعت از او اطاعت از من است.»[5]
امامت امام هادی(ع) در خردسالی
دومین امامی که در خردسالی و در سنّ هشت سالگی به امامت رسید، امام هادی(ع) بود.[6]
کوتاه سخن آن که: از نظر جهانبینی الهی، پیشوایان الهی به خاطر اهداف معنوی، از تربیتهای خاصّی برخوردارند. به طوری که لیاقت آن را مییابند که در دوران خردسالی دارای ارزشها و کمالات در سطح عالی گردند، که در افراد عادی چنین موقعیّتی ممکن نمیباشد. خداوندی که تواناییش نامحدود است، چه مانعی دارد به خاطر اهداف مهمتر به یک خردسال، لیاقت و شایستگی امامت را بدهد؛ چنان که دلایل استوار و نشانههای امامت و معجزاتی که از امام هادی(ع) در همان دوران خردسالی بروز کرد، شاهد آن بود که مورد لطف خاصّ خداوند قرار گرفته و واجد کمالات یک امام جامع و معصوم همچون سلیمان، عیسی و یحیی علیهم السّلام که در دوران کودکی به مقام پیامبری رسیدند شده است.[7]
در اینجا از میان دهها معجزه و دلایل صدق امامت امام هادی(ع) ، نظر شما را به ذکر چند نمونه جلب میکنیم:
۱- آگاهی امام هادی(ع) از رحلت امام جواد(ع)
هنگامی که امام جواد(ع) به شهادت رسید در بغداد بود، ولی فرزندش امام هادی(ع) در مدینه سکونت داشت. امام هادی(ع) در آن وقت حدود هشت سال داشت و در نزد سرپرست خود به نام ابو زکریا به سر میبرد. یکی از حاضران میگوید: ناگاه امام هادی(ع) غمگین شد و گریة سختی کرد. ابو زکریّا عرض کرد: «چرا گریه میکنی؟» آن حضرت پاسخ نداد؛ وارد خانه شد، ناله و گریه بلند سر داد، سپس بیرون آمد. ابو زکریا پرسید: «چرا گریه میکنی؟» امام فرمود: «در همین لحظه پدرم رحلت کرد.»
حاضران پرسیدند: «چه کسی این خبر را به شما داد؟»
فرمود: «از عظمت خداوند، چیزی در وجودم وارد شد که قبلاً آن را نمیشناختم، دانستم که پدرم درگذشت.»
روایتکننده میگوید: «تاریخ همان ماه و روز و همان ساعت را به دقّت ثبت کردیم. پس از مدّتی خبر رحلت امام جواد(ع) به مدینه رسید. تطبیق کردیم دریافتیم آن حضرت در همان لحظهای که امام هادی(ع) خبر داده بود، از دنیا رفته است.»[8]
۲- علم خدادادی امام هادی(ع) در دوران کودکی
امام هادی(ع) در همان دوران خردسالی آنچنان از علم و هوشیاری و کمالات فوقالعادهای برخوردار بود که اطرافیان را حیران مینمود. تاریخنویسان مینویسند:
پس از شهادت امام جواد(ع) معتصم عبّاسی شخصی به نام «عمر بن فرج» را به عنوان فرمانروای مدینه برگزید و او را به مدینه فرستاد تا معلّم مخصوصی برای حضرت هادی (که در آن وقت هشت سال داشت) پیدا کند. عمر بن فرج از دشمنان پرکینه خاندان رسالت بود و منظور معتصم از تعیین معلّم دشمن این بود که تعلیم و تربیت او در حضرت هادی(ع) اثر بگذارد و افکار و روحیّات عالی آن حضرت را عوض کند و دوستی دشمنان اهل بیت علیهم السّلام را در دل امام جای دهد.
عمر بن فرج پس از جستجو و پیگیری، شخصی به نام «جُنَیدی» را که از دشمنان خاندان رسالت بود، به عنوان معلّم حضرت هادی برگزید، برای او حقوقی تعیین کرد و از او خواست که مانع ملاقات شیعیان با حضرت هادی(ع) گردد.
جُنیدی به کار خود مشغول شد. ولی هر روز آنچه از حضرت هادی مشاهده میکرد، شگفتزده میشد.
روزی محمّد بن جعفر از جُنیدی پرسید: «این کودک - یعنی حضرت هادی - در تحت آموزش تو چگونه است؟»
جُنیدی از این تعبیر برآشفته شد و گفت: «میگویی این کودک! نمیگویی این پیر! تو را به خدا کسی را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدینه میشناسی؟»
محمّد پاسخ داد: «نه.»
جُنیدی گفت: «سوگند به خدا من بحثی را در ادبیات پیش میکشم و به تجزیه و تحلیل آن می پردازم، بعد میبینم او مطالبی را به گفتههایم میافزاید که من از آنها استفاده می کنم و از او میآموزم. مردم گمان میکنند من به حضرت هادی(ع) درس میدهم، ولی به خدا این من هستم که از او درس میآموزم...»
چند روز بعد محمّد بن جعفر، با جنیدی ملاقات کرد و پرسید: «حالِ این کودک چگونه است؟»
جُنیدی از این حرف برانگیخته شد و گفت: «دیگر این حرف را نزن. سوگند به خدا، او بهترین انسان روی زمین و برترین خلق خدا است. گاهی میخواهد وارد اتاق شود، میگویم یک سوره از قرآن بخوان بعد وارد شد. می گوید: کدام سوره؟ من سورههای بلند آغاز قرآن را نام میبرم. او همان سوره را از آغاز تا انجام به طور دقیق و درست میخواند، به گونهای که من درستتر از آن نشنیدهام. او قرآن را زیباتر از مزامیر داوود میخواند. به علاوه حافظ همهی قرآن است و به تأویل و تنزیل (معنی باطنی و تفسیر ظاهری) قرآن آگاه است.»
سپس جُنیدی از روی تعجب گفت: «سبحان الله! این کودک با این که در میان دیوارهای سیاه مدینه رشد کرده، پس این دانش عمیق را از کجا آموخته است؟!»
سرانجام همین جُنیدی که از دشمنان خاندان رسالت بود، مرید و سرسپرده آنها شد.[9]
خودآزمایی
1- امام هادی(ع) در چند سالگی به امامت رسید؟
2- دو معجزه و دلیل صدق امامت امام هادی(ع) را بیان کنید.
3- منظور معتصم از تعیین معلّم دشمن برای امام هادی(ع) چه بود؟
پینوشتها
[1] اصول کافی، ج 1، ص 323. در شمارۀ قبل به طور مشروح بیان شد.
[2] حجرات / 12.
[3] از اصحاب مورد اطمینان امام رضا و امام جواد و امام هادی(ع).
[4] همان مدرک، ص 324، (با تلخیص و اقتباس).
[5] کمال الدّین صدوق، ج 2، ص 50.
[6] دربارۀ چگونگی امامت امام جواد(ع) در خردسالی، در شمارۀ قبل به طور مشروح سخن گفتیم؛ همان گفتار در اینجا نیز جاری است.
[7] همانگونه که از آیات 12 و 30 سوره مریم در مورد یحیی و عیسی(ع) و در حدیث معتبری در اصول کافی، ج 1، ص 383 در مورد سلیمان، استفاده میشود.
[8] دلائل الامه طبری، ص 219.
[9] مآثر الکبری فی تاریخ سامرّا، ج 3، ص 95-96. طبق نقل زندگی امام هادی(ع) باقر شریف قرشی، ص 23-24.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی