امام جواد(ع) قبل از امامت| ۴
دیدار امام جواد از پدرش در خراسان
ابوالحسن بیهقی در تاریخ بیهق مینویسد: حضرت جواد(ع) در مدینه در سال 202 هجری از طریق طبس و دریا به سوی بیهق (سبزوار) آمد، و در قریه ششتمد اجلال نزول نمود، و از آنجا برای زیارت پدرش امام رضا(ع) به خراسان حرکت کرد.
علّامه سیدمحسن امین، پس از نقل این مطلب مینویسد: اگر (مطابق قول مشهور) سال وفات امام رضا(ع) را سال 203 بدانیم، روایت فوق بیانگر آن است که حضرت جواد(ع) یک سال قبل از رحلت پدر، آن حضرت را در خراسان زیارت کرده است، و اگر این نقل صحیح باشد، امام جواد(ع) بعد از زیارت پدر، به مدینه بازگشته سپس بعد از رحلت پدر، به دعوت مأمون، از مدینه به بغداد آمده است.[1]
حضرت جواد(ع) در کنار جنازه پدر
اباصلت هروی که از اصحاب نزدیک امام رضا(ع) بود، پس از نقل ماجرای شهادت حضرت رضا(ع) میگوید: حضرت رضا(ع) از خانۀ مأمون به خانه خود بازگشت و بر اثر مسمومیت به بستر رفت و به استراحت پرداخت، به من فرمود: درِ خانه را ببند، درِ خانه را بستم، و در حیاط خانه در حالی که بسیار غمگین بودم ایستاده بودم، ناگاه دیدم نوجوانی زیبا چهره که موهای سرش پیچ پیچ بود و بسیار به حضرت رضا(ع) شباهت داشت، وارد حیاط خانه شد، به سوی او شتافتم، و به او عرض کردم: «با اینکه در بسته بوده، از کجا وارد شدی؟»
فرمود: «آن خدایی که در همین لحظه، مرا از مدینه به اینجا آورد، او مرا از در بسته وارد خانه نمود.»
عرض کردم: تو کیستی؟ فرمود:
«أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْكَ يَا أَبَا الصَّلْتِ، أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ:
ای اباصلت! من حجّت خدا بر تو هستم، من محمّدبن علی میباشم.»
سپس او به طرف بستر پدرش حرکت کرد، و به من فرمود: همراه من بیا، همراهش رفتم، وقتی کنار بستر حضرت رضا(ع) رسیدیم، همین که چشم امام رضا(ع) به چهره پسرش حضرت جواد(ع) افتاد، برخاست و گردن بر گردن پسرش نهاد و او را به سینهاش چسبانید، و بین دو چشمانش را بوسید، و سپس حضرت جواد(ع) را به طرف بسترش کشید، حضرت جواد(ع) خود را به روی پدر افکند و او را میبوسید، و با هم آهسته سخن میگفتند که من نفهمیدم چه گفتند... در این بین چیزی شبیه گنجشک را دیدم که از سینه حضرت رضا(ع) خارج شد، و حضرت جواد(ع) آن را بلعید، و در همین لحظه امام رضا(ع) به لقاءالله پیوست.[2]
اباصلت میگوید: حضرت جواد(ع) به من فرمود: برخیز و برو در داخل این خانه تخت و آب بیاور (تا پدرم را روی آن تخت غسل دهم.)
عرض کردم: «در داخل خانه تخت و آب نیست.»
فرمود: آنچه را دستور دادم برو بیاور.
من به داخل خانه رفتم و ناگهان در آنجا تخت و آب دیدم، آنها را نزد حضرت جواد(ع) آوردم، و دامنم را بالا زدم تا بدن مطهّر امام رضا(ع) را غسل دهم، حضرت جواد(ع) به من فرمود: «از اینجا کنار برو، کسانی در اینجا هستند که مرا در غسل دادن کمک کنند.»
من کنار رفتم، حضرت جواد(ع) بدن مطهّر پدر را غسل داد، سپس به من فرمود به اندرون برو و زنبیلی را که در آن کفن و حنوط پدرم در آن است بیاور، به اندرون رفتم، ناگاه در آنجا زنبیلی یافتم که قبلاً ندیده بودم، آن را به محضر حضرت جواد(ع) آوردم، آن حضرت بدن مطهّر امام رضا(ع) را با کافور و کفنی که در آن زنبیل بود، حنوط و کفن کرد و سپس بر جنازۀ پدر نماز خواند، آنگاه به من فرمود: برو تابوت را بیاور، گفتم تابوت (شکسته است آن) را برای اصلاح نزد نجار ببرم، فرمود: «برو از درون خانه، آن تابوت را که در آنجا است بیاور.» رفتم و ناگاه تابوتی در آنجا دیدم که قبلاً ندیده بودم، آن را آوردم، حضرت جواد(ع) جنازۀ مطهّر پدر را در میان آن نهاده. سپس مأمون با گریه و زاری وارد خانه شد و دستور داد جنازه را برای دفن، حرکت دهند...[3]
آزادی اباصلت از زندان توسّط امام جواد(ع)
اباصلت مطابق وصیت امام رضا(ع)، هنگام خاکسپاری بدن مطهّر آن حضرت، کلمات و دعاهایی را خواند، و دید آبی در درون قبر ظاهر شد و سپس ماهیهای کوچک آشکار شدند، و در این بین ماهی بزرگ آمد و همۀ آن ماهیهای کوچک را خورد، و آنگاه ناپدید شد، اباصلت باز کلمات و دعاهایی خواند، و آب به طور کلی از قبر فرورفت و درون قبر، خشک شد.
وزیر مأمون به مأمون گفت: «این منظره بیانگر آن است که عمر شما همانند این ماهیهای کوچک کوتاه است و به زودی ماهی بزرگ شما را به هلاکت میرساند... .»
پس از ماجرای خاکسپاری، مأمون به اباصلت گفت: آن کلمات و دعاهایی را که خواندی چه بود، به من بیاموز.
اباصلت جواب داد: «سوگند به خدا همان ساعت آنها را فراموش کردم.» و در واقع فراموش کرده بودم.
مأمون بر من غضب کرد و دستور داد مرا به زندان افکندند، یک سال در زندان (خراسان) بودم، دلم تنگ شد، شبی از ناراحتی نخوابیدم، و تا صبح به عبادت مشغول شدم و خدا را به حق محمّد و آلش سوگند دادم که مرا از زندان نجات دهد.
هنوز دعایم تمام نشده بود که حضرت جواد(ع) به زندان آمد و به من فرمود: «ای اباصلت، سینهات تنگ شده است» عرض کردم:
«آری سوگند به خدا.» فرمود: برخیز، در همان ساعت، امام جواد(ع) دست مبارکش را بر زنجیرهای زندان که بر دست و پایم بسته بودند زد، زنجیرها از هم باز شدند، و آن بزرگوار دستم را گرفت و مرا در جلو چشم نگهبانان زندان، بیرون برد، نگهبانان قدرت نیافتند که یک کلمه به من بگویند، به این ترتیب از زندان رهایی یافتم.[4]
مطابق پارهای از روایات، پس از آزادی اباصلت از زندان، امام جواد(ع) به اباصلت فرمود: «میخواهی به کجا بروی؟»
اباصلت عرض کرد: میخواهم به وطنم هَرات بروم.
امام جواد(ع) به او فرمود: «صورتت را با عبایت بپوشان.» او چنین کرد، امام جواد(ع) دست او را گرفت، و با یک گام و یک لحظه، اباصلت را به هرات، به آغوش خانوادهاش رسانید، و همان دم ناپدید گشت.[5]
عزاداری برای حضرت رضا(ع)
شخصی به نام موسی پسر جعفر میگوید: در مدینه بودم و به خانه امام جواد(ع) رفت و آمد میکردم، در آن وقت امام رضا(ع) در خراسان بود، بستگان و عموهای امام جواد(ع) نیز به حضور حضرت جواد(ع) رفت و آمد میکردند، یک روز امام جواد(ع) یکی از کنیزان خود را طلبید و به او فرمود: «به آنها (بستگان عموها و شیعیان) بگو خود را برای عزاداری آماده سازند.» کنیز پیام امام را به آنها ابلاغ نمود.
وقتی که حاضران متفرق شدند، با خود میگفتند: «چرا از حضرت جواد(ع) نپرسیدیم برای چه کسی عزاداری کنیم؟» فردای آن روز، باز امام جواد(ع) فرمود: «خود را برای عزاداری آماده سازید؟»
حاضران گفتند: برای چه کسی؟
امام جواد(ع) فرمود: «برای رحلت بهترین انسانهای روی زمین.»
چند روز بعد از این خبر غیبی، توسط مسافران اطلاع رسید که امام هشتم حضرت رضا(ع) در خراسان از دنیا رفته است، معلوم شد که امام رضا(ع) در همان روزی که امام جواد(ع) فرموده بود خود را برای عزاداری آماده سازید، به لقای الهی پیوسته است.[6]
خودآزمایی
1- امام جواد(ع) در چه سالی قبل از رحلت پدر، ایشان را زیارت کردند؟
2- وزیر مأمون، خورده شدن ماهیهای کوچک توسط ماهی بزرگ در قبر امام رضا(ع) را برای مأمون چگونه تفسیر کرد؟
3- چرا اباصلت پس از رحلت امام رضا(ع)، به زندان افتاد؟
پینوشتها
[1]- اعیان الشّیعه، ج 2، ص 33.
[2]- عیون اخبارالرّضا، ج 2، ص 243.
[3]- همان مدرک، ص 243 و 244.
[4]- همان مدرک، ص ۲۴۵.
[5]- اقتباس از الخرائج و الجرائح، ص ۳۲۱ - بحار، ج ۵، ص ۵۲.
[6]- اعلام الوری، ص 334 و 335.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی