پس از پایان مراسم حجّ در ماه ذیحجّه سال ۱۰ هجری، مسلمانان، مکّه را به قصد وطن خود، ترک کردند، پیامبر(ص) و همراهان نیز به سوی مدینه رهسپار شدند، تا به بیابان خشک و سوزان «غدیر خُمّ» رسیدند، همراهان پیامبر(ص)، مسلمانان مختلف سراسر جزیرةالعرب و... بودند که تعداد آنها را از ۹۰ هزار و ۱۱۴ هزار و ۱۲۰ هزار تا ۱۲۴ هزار گفتهاند، بیابان غدیر چهار راهی بود، که از آنجا مردم از همدیگر جدا میگشتند، مردم یمن به سوی جنوب، و مردم مدینه به سوی شمال، و مردم عراق به سوی شرق و مردم مصر به سوی غرب و... رهسپار میشدند در چنین نقطهای پیک وحی بر پیامبر(ص) نازل گردید و این آیه (۶۷ مائده) را خواند:
«یا اَیُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ:
ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانی رسالت خدا را بجا نیاوردهای، و خداوند تو را از گزند مردم حفظ میکند».
آن روز، پنجشنبه ۱۸ ذیحجّه بود، پیامبر(ص) با دریافت این آیه، فرمان توقّف داد، مسلمانان با صدای بلند، آنان را که جلوتر رفته بودند به بازگشت فرا خواندند و مهلت دادند تا عقب افتادگان رسیدند، پس از نماز ظهر، به دستور پیامبر(ص) منبری از جهاز شتران ترتیب داده شد، پیامبر(ص) بر فراز آن قرار گرفت و خطبهای غرّا خواند تا اینکه فرمود:
«اَیُّهَا النّاسُ مَنْ اَوْلَی النّاسِ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؟:
چه کسی از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر و شایستهتر است؟».
حاضران گفتند: «خدا و پیامبرش داناتر است».
پیامبر(ص) فرمود: «خدا مولی و رهبر من است، و من مولی و رهبر مؤمنانم، و بر آنان از خودشان سزاوارترم».
سپس دست علی(ع) را گرفت و بلند کرد، به گونهای که همهی حاضران او را شناختند آنگاه فرمود:
«اَلا مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ:
هرکس من مولی و رهبر او هستم، آگاه باشید که این علی(ع) مولی و رهبر او است»، آنگاه چنین دعا کرد:
«اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ اَحِبَّ مَنْ اَحَبَّهُ، وَابْغُضْ مَنْ اَبْغَضَهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْتُ دارَ:
خدایا! دوستان او را دوست بدار، و دشمنانش را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، و یارانش را یاری کن، و آنانکه او را یاری نکنند، یاری نکن، و حقّ را همواره همراه او بدار، و او را از حقّ جدا نکن».
سپس فرمود:
«اَلا فَلْیُبَلِّغِ الشّاهِدَ الْغائِبَ:
آگاه باشید؛ همه حاضران موظّفند که این خبر را به غائبان برسانند».
جمعیّت هنوز متفرّق نشده بودند که پیک وحی بر پیامبر(ص) نازل شد و این آیه (۳ مائده) را نازل کرد.
«اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمْ الْاِسْلامَ دِیناً:
امروز دین شما را کامل کردم، و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم، و اسلام را به عنوان آئین (جاویدان) شما پذیرفتم».
پیامبر(ص) تکبیر گفت، در این هنگام مردم با شور و هیجان نزد علی(ع) آمده و او را به این مقام (رهبری پس از پیامبر) تبریک گفتند، از جمله افراد سرشناس یعنی ابوبکر و عمر به محضر علی(ع) آمدند و هر کدام جداگانه گفتند:
«بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَابْنَ اَبِیطالِبٍ، اَصْبَحْتَ وَ اَمْسَیْتَ مَوْلای وَ مَوْلا کُلُّ مُؤمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ:
آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد ای فرزند ابوطالب که صبح و شام کردی در حالی که رهبر من و تمام مردان و زنان مسلمان شدی».[1]
***
سند حدیث غدیر به قدری محکم است که هیچ کس از افراد مسلمین نمیتواند آن را انکار کند، علاّمه امینی صاحب کتاب ارزشمند «الغدیر» این حدیث را از ۱۱۰ نفر از صحابه[2] و ۸۴ نفر از تابعین[3] از کتابهای مورد اعتماد اهل تسنّن نقل نموده است.
در ایّام آخر عمر پیامبر(ص)، علی(ع) از پیامبر(ص) جدا نمیشد، همواره در بالینش بود و همچون یک خادم دست به سینه، در محضرش، چهرهی ملکوتیش را نظاره میکرد، روزی پیامبر(ص) با تکیه بر دست علی(ع)، همراه جمعی از یاران به قبرستان بقیع رفت و برای مردگان، طلب آمرزش کرد، و سپس رو به علی(ع) کرد، و فرمود: «کلید گنجهای دنیا و زندگی ابدی در آن، در اختیار من واگذار شده، و بین زندگی در دنیا و لقای خدا، مخیّر شدهام، ولی من لقای پروردگار و بهشت الهی را ترجیح دادهام...».[4]
سپس با تکیه بر دست علی(ع) به خانه بازگشت، و پس از سه روز در حالی که حضرت علی(ع) زیر بغل راست، و فضلبن عباس زیر بغل چپش را گرفته بودند، به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت و مردم را نصیحت کرد...[5].
در روزهای آخر عمر پیامبر(ص)، روزی علی(ع) به بالین پیامبر(ص) آمد، پیامبر(ص) به او فرمود: «آیا وصیت مرا میپذیری؟ و به وعدههای من وفا میکنی، و دَین مرا ادا مینمایی، و بعد از من سرپرستی اهل بیتم را بر عهده میگیری؟».
علی(ع) عرض کرد: «آری، ای رسول خدا!».
پیامبر(ص) علی(ع) را به نزدیک خواند و به سینهاش چسبانید، سپس انگشترش را از دستش درآورد و به علی(ع) داد و فرمود: «آن را در انگشت خود کن»، سپس شمشیر، زره و وسائل جنگی، حتی دستمالی را که هنگام جهاد، به کمر میبست، را طلبید و همهی آنها را به علی(ع) سپرد و فرمود: «به نام خدا به خانهات برو و اینها را با خود ببر».[6]
فردای آن روز، بیماری پیامبر(ص) شدید شد، سپس اندکی بهتر گردید، در همین وقت، به حاضران فرمود:
«اُدْعُوا اِلَیَّ اَخِی وَ صاحِبِی:
«برادر و همدمم را بطلبید به اینجا بیاید».
بعضی از همسران رسول خدا(ص) به دنبال دیگران رفتند...، ولی پیامبر(ص) همان جمله را تکرار کرد که «برادر و همدمم را به اینجا بیاورید».
اُمَ سَلَمه یکی از همسران نیک پیامبر(ص) گفت: «علی(ع) را بطلبید تا بیاید، زیرا منظور پیامبر(ص) جز او کس دیگری نیست».
علی(ع) را طلبیدند، او آمد، پیامبر(ص) به او اشاره کرد که نزدیک بیا، او نزدیک آمد، پیامبر(ص) علی(ع) را در آغوش گرفت و مدّتی طولانی با او راز گفت، سپس علی(ع) برخاست و نشست، در این هنگام پیامبر(ص) اندکی خوابید، علی(ع) برخاست و از خانه بیرون آمد، مردم از او پرسیدند: « پیامبر(ص) چه رازی به تو گفت؟»
علی(ع) در پاسخ فرمود:
«عَلَّمَنِی اَلْفَ بابٍ مِنَ الْعِلْمِ، فَتَحَ لِی کُلُّ بابٍ اَلْفَ بابٍ، وَ اَوْصانِی بِما اَنَا قائِمٌ بِهِ اِنْ شاءَاللهِ تَعالی:
پیامبر(ص) هزار باب علم را به من آموخت، که هر بابی، هزار باب دیگر را به رویم گشود، و مرا به آنچه که به خواست خدا باید انجام دهم وصیّت نمود»[7].
1- چرا پیامبر(ص) فرمان توقّف را در غدیر خم صادر کردند؟
2- وصیّت خصوصی پیامبر(ص) به علی(ع) چه بود؟
3- علاّمه امینی در کتاب «الغدیر» حدیث «غدیر خم» را از چند نفر نقل کردند؟
[1] الغدیر، ج ۱، ص ۱۱ و ص ۴۷.
[2] همان، از صفحه ۱۴ تا ۶۰.
[3] همان ، از صفحه ۶۲ تا ۷۲.
[4] صحیح مسلم، ج ۲، ص ۴۱۴ – مسند احمد، ج ۱، ص ۳۲۵ و ... – بحار، ج ۲۲، ص ۴۶۸.
[5] بحار، ج ۲۲، ص ۴۶۶ و ۴۶۷.
[6] همان، ص ۴۶۹.
[7] همان، ص ۴۶۹ و ۴۷۰.