کد مطلب: ۳۳۳۶
تعداد بازدید: ۱۱۷۰
تاریخ انتشار : ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۰
نگاهی بر زندگی امام علی(ع)| ۱۹
حضرت علی(ع) خطاب به سپاه خود فرمود: ای مردم! من سزاوارترم که به داوری قرآن، پاسخ مثبت دهم، ولی معاویه، عمروعاص، ابن ابی‌محیط، ابن ابی سرح و ابن مسلمه اهل دین و قرآن نیستند، من کوچک و بزرگ آنها را می‌شناسم که بدترین افراد هستند...

حضرت علی(ع) در عصر خلافت خود| ۳


نموداری از جنگ نهروان


در ادامه‌ی درگیری جنگ صفّین، سپاه معاویه و خود او در برابر علی(ع) و سپاهش، خسته و کوفته شده بودند، چرا که نه تنها به نتیجه نمی‌رسیدند، بلکه شکست‌های هولناکی بر آنها وارد می‌شد تا اینکه معاویه به عمروعاص گفت: «نشانه‌های خطر سقوط ما از هر سو آشکار شده، چاره‌ای بیندیش، چه باید کرد؟...».
عمروعاص گفت: «این‌بار پیشنهادی به تو کنم که با اجرای آن، بین سپاه علی(ع) اختلاف می‌افتد، در نتیجه جنگ متوقّف شده و در نهایت برنده‌ی جنگ ما هستیم»، سپس نیرنگ خائنانه‌ی خود را چنین بیان کرد: «فرمان بده قرآن‌ها را سر نیزه کنند، و اعلام کنند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد».
معاویه که به زیرکی و شیطنت عمروعاص آگاهی داشت، عمق سخن او را دریافت و بی‌درنگ به او گفت: «راست می‌گویی».
همان روزی که شب آن «لیلة الهریر» بود، سران سپاه معاویه قرآن‌ها را بر سر نیزه کردند و فریاد زدند: «بین ما و شما قرآن حاکم و داور باشد».
نصر بن مزاحم صاحب کتاب «وقعة‌الصّفّین» نقل می‌کند صد عدد قرآن روی نیزه‌ها قرار دادند و با همان حال نزد علی(ع) آمدند و گفتند: «این قرآن بین ما و شما حکومت و داوری کند»، و جمعاً پانصد عدد قرآن، روی نیزه‌ها قرار دادند».
و مطابق نقل بعضی قرآن‌ها را سر نیزه و بر گردن اسب‌ها انداختند، و قرآن بزرگ و معروف دمشق را بر سر چهار نیزه‌ی بزرگ نهادند، و ده نفر آن را حمل می‌نمودند.
گرچه برای انجام مقصود آنها، یک عدد قرآن یا ده عدد قرآن کافی بود، ولی سپاه نیرنگ‌باز معاویه، با آن همه هیاهو و جوّسازی، می‌خواستند، نیرنگ خود را به خوبی در قلوب سپاه علی(ع) جا بیندازند و با جار و جنجال و شانتاژ، افکار را بدزدند.
و همین نیرنگ باعث اختلاف در میان سپاه امیرمؤمنان علی(ع) شد، بعضی گفتند به جنگ ادامه دهیم و بعضی گفتند: پس از داور قرار دادن قرآن، دیگر جنگ حرام است.[1]
حضرت علی(ع) خطاب به سپاه خود فرمود:
«ای مردم! من سزاوارترم که به داوری قرآن، پاسخ مثبت دهم، ولی معاویه، عمروعاص، ابن ابی‌محیط، ابن ابی سرح و ابن مسلمه اهل دین و قرآن نیستند، من کوچک و بزرگ آنها را می‌شناسم که بدترین افراد هستند، وای بر شما، این (داوری قرآن) سخن حقّی است که معاویه و پیروانش می‌خواهند زیر ماسک آن به باطل خود برسند، آنها از قرآن پیروی نمی‌کنند، و این سخن آنها نیرنگ و ترفند برای سست کردن اراده‌های شما است، به من مهلت دهید، ما در مرحله‌ی حسّاس پیروزی هستیم، و دشمن در پرتگاه سقوط است، و واژگونی ستمگران به دوزخ فرا رسیده، فرصت خوبی به دست آمده آن را از دست ندهید».
ولی دیگر سخن حضرت علی(ع) در آن کوردلان کج فهم، و مقدّس مآبهای بی‌خرد، اثر نداشت، کار به جایی رسید که حدود بیست هزار نفر از سپاه علی(ع) غرق در اسلحه، که پیشانی آنها (بر اثر عبادت خشک) پینه بسته بود نزد علی(ع) آمدند و فریاد می‌زدند به داوری قرآن جواب مثبت بده، وگرنه تو را همچون عثمان می‌کشیم، سوگند به خدا اگر جواب مثبت ندهی تو را می‌کشیم.[2]

 
نتیجه ننگین اختلاف سپاه علی(ع) و جنگ نهروان

 
نتیجه اختلاف سپاه علی(ع) باعث شد که آب به آسیای دشمن بریزد، و معاویه نفس راحتی بکشد و جنگ صفّین را تمام شده اعلام کند، سپس ماجرای ننگین «حَکَمَیْن» به پیش آید.
در این ماجرا، عمروعاص به عنوان نماینده‌ی معاویه تعیین شد، و ابوموسی اشعری با جوّسازی و تحمیل، به عنوان نماینده‌ی علی(ع) معرّفی گردید، این دو با جمعیّت خود در «دومة الجندل» نشستند تا درباره‌ي تعیین خلیفه گفتگو کنند، عمروعاص ابوموسی را گول زد و در آن مجلس، معاویه به عنوان خلیفه مسلمین اعلام شد.[3]
پس از این فاجعه‌ي ننگین، که خوارج خود موجب آن شده بودند آن را به علی(ع) نسبت دادند و از چپ و راست، آن حضرت را کافر خواندند و گستاخی را از حدّ گذراندند، حضرت علی(ع) هرچه با آنها احتجاج و مناظره کرد، اثری نبخشید و سرانجام جنگ نهروان در سال ۳۸ هجری رخ داد.
کوتاه سخن آن که: چهار هزار نفر از خوارج برای جنگ با علی(ع) خروج کردند، حضرت علی(ع) با سپاه خود، در برابر آنها مقاومت کرد، جنگ شدیدی رخ داد، در نتیجه همه‌ي خوارج (چهار هزار نفر) – جز ده نفر که فرار کردند – به دست سپاه علی(ع) کشته شدند، و زمین از لوث وجود مقدّس مآبهای کوردل و پلید پاک شد، در حالی که از سپاه علی(ع) تنها نُه نفر به شهادت رسیدند.[4]
یکی از فراریان خوارج «عبدالرّحمن بن مُلْجَم» بود که پس از مدّتی در کنار محراب مسجد کوفه، کمین کرد و بر فرق سر امیرمؤمنان علی(ع) شمشیر زد که موجب شهادت آن بزرگوار گردید.
 

شهادت‌طلبی علی(ع)

 
چنان که در ماجرای جنگ اُحُد یادآوری شد، یگانه آرزوی امیر مؤمنان علی(ع) این بود که در راه خدا به شهادت برسد، شهادت را فوز عظیم و رستگاری ابدی می‌دانست، مرگ در راه خدا برای او از عسل شیرین‌تر بود، در این راستا به روایات زیر توجّه کنید:
۱- در همان آغاز سال‌های هجرت بود، ماه رمضان نزدیک می‌شد، پیامبر اسلام(ص) در آخرین جمعه‌ي ماه شوّال در مسجد مدینه برای مسلمین سخنرانی کرد، و از عظمت و ارزش ماه رمضان سخن به میان آورد.
امیرمؤمنان علی(ع) پای منبر برخاست و گفت: «ای رسول خدا! در این ماه، چه کاری بهترین کار است؟!».
علی(ع) فرمود:
«اَفْضَلُ الْاَعْمالِ فِی هذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحارِمِ اللهِ:
بهترین کار در این ماه، اجتناب از گناه است».
سپس رسول اکرم(ص) گریه کرد.
علی(ع) عرض کرد: «ای رسول خدا! چه چیز تو را گریانید؟»
فرمود: «گریه‌ام بخاطر یاد مصیبتی است که در این ماه بر تو وارد می‌شود، گویی می‌بینم که در پیشگاه خدا نماز می‌گزاری، و شقی‌ترین مردم ضربتی به سرت می‌زند که ریشت از آن ضربت به خونت، رنگین خواهد شد». علی(ع) عرض کرد:
«یا رَسُولَ‌اللهِ وَ ذالِکَ فِی سَلامَةٍ مِنْ دِینِی؟
ای رسول خدا! آیا این حادثه، در موقع سلامت دین من به من می‌رسد؟ فرمود:
«فِی سَلامَةٍ مِنْ دِینِکَ:
آری در سلامت دینت».[5]
۲- هنگامی که آن حضرت، از طرف اشعث ‌بن قیس (یکی از سران خوارج) به مرگ تهدید شد، بر سر او فریاد کشید و فرمود:
«اَ بِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی او تُهَدِّدُنی، فَوَاللهِ ما اُبالِی وَقَعْتُ عَلَی الْمَوْتِ، اَوْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَیَّ:
آیا تو مرا از مرگ می‌ترسانی و تهدید می‌کنی، سوگند به خدا باکی ندارم که من بر مرگ وارد شوم یا مرگ بر من وارد گردد».[6]
۳- او آن چنان خود را برای سفر مرگ آماده ساخته بود که می‌فرمود:
«وَاللهِ لَابْنُ اَبیطالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ اُمِّهِ:
سوگند به خدا علاقه پسر ابوطالب به مرگ از علاقه‌ی کودک شیرخوار به پستان مادر، بیشتر است».[7]
 

خودآزمایی

 
1- چرا معاویه به عمروعاص گفت که برای پایان دادن به جنگ صفّین چاره‌ای بیندیشد؟
2- در ماجرای «حَکَمَیْن» نماینده‌ی معاویه و حضرت علی(ع) چه کسانی بودند؟
3- در جنگ نهروان چند تن از سپاه حضرت علی(ع) و خوارج کشته شدند؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] بحار، ج ۳۲، ص ۵۳۰ – مالک اشتر (تألیف محمدرضا الحکیم)، ص ۱۲۸ – ۱۳۲).
[2] همان، ص ۵۳۲ و ۵۳۳.
[3] شرح ماجرای حَکَمین، در کتاب تتمة المنتهی، ص ۱۸، و بحار، ج ۳۲، از صفحه ۲۹۷ تا ۳۲۴ آمده است.
[4] تتمة المنتهی، ص ۲۱.
[5] عیون اخبار الرّضا، ج۱ ، ص ۲۹۷.
[6] شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج ۶، ص ۱۷.
[7] نهج‌البلاغه، خطبه ۵.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: