مناظرهی زیر بیانگر توانمندی فوقالعاده حوزهی علمیّه امام صادق(ع) در برابر فرهنگهای بیگانه است، نظر شما را به آن جلب میکنم:
یکی از دانشمندان شام[1] (در مکّه) به حضور امام صادق(ع) رسید و خود را چنین معرّفی کرد:
«من به علم کلام، فقه و فرائض آگاه هستم و برای بحث و مناظره با اصحاب و شاگردان شما به اینجا آمدهام.»
امام: سخن تو از گفتار پیامبر(ص) گرفته شده، یا از خودت میباشد؟
دانشمند شامی: هم از گفتار پیامبر(ص) است و هم از خودم میباشد (آمیختهای از سخن پیامبر(ص) و سخن خودم هست.)
امام: پس تو شریک پیامبر(ص) هستی؟
دانشمند شامی: نه، شریک او نیستم.
امام: آیا بر تو وحی نازل میشود؟
دانشمند شامی: «نه».
امام: آیا اگر اطاعت پیامبر(ص) را واجب میدانی، اطاعت خودت را نیز واجب میدانی؟
دانشمند شامی: اطاعت خود را واجب نمیدانم.
آنگاه امام صادق(ع) به «یونس بن یعقوب» (یکی از شاگردان برجستهاش) رو کرد و فرمود: ای یونس! این مرد، قبل از آن که به بحث و مناظره بپردازد، خودش را محکوم نمود (زیرا بدون دلیل، سخن خود را حجّت دانست)، ای یونس! اگر علم کلام[2] را به خوبی میدانستی با این مرد شامی، مناظره میکردی؟
یونس: وای و افسوس!! که به علم کلام آگاهی ندارم، فدایت گردم، شما از علم کلام نهی فرمودی، و میفرمودی وای بر کسانی که با علم کلام سر و کار دارند و میگویند: این درست میآید، و آن بیاساس است، این به نتیجه میرسد، این را میفهمیم و آن را نمیفهمیم... .
امام: آنچه من نهی کردهام، این است که سخن مرا رها کنند و به آنچه خود دانستهاند (و بافتهاند) تکیه کنند، ای یونس! اکنون بیرون برو و هر کدام از دانشمندان علم کلام را دیدی (که از شاگردان امام هستند) به اینجا بیاور.
یونس: من از حضور امام صادق(ع) بیرون رفتم و سه نفر به نامهای: حُمران بن اَعْیَنْ، مؤمن الطّاق اَحْوَل و هشام بن حَکَم را که علم کلام را به خوبی میدانستند به حضور امام صادق(ع) آوردم و نیز «قیس بن ماصر» را که به نظرم در علم کلام، از همه برتر بود و این علم را از امام سجّاد(ع) آموخته بود، به محضر امام آوردم، وقتی همگی در کنار هم اجتماع کردیم، امام صادق(ع) سر از خیمه بیرون آورد، از همان خیمهای که در کوه کنار حرم مکّه برای آن حضرت برپا میداشتند و آن جناب چند روز قبل از شروع مراسم حجّ در آنجا به سر میبرد، در این هنگام چشم حضرت به شتری افتاد که دوان دوان میآمد، فرمود: به خدای کعبه سوگند سوارهی این شتر، «هشام» است که به اینجا میآید.
حاضران فکر کردند منظور امام، هشام از فرزندان عقیل است، زیرا امام او را بسیار دوست داشت، ناگاه دیدند شتر نزدیک شد، و سوارهی آن، هشام بن حَکَم (یکی از دانشمندان و شاگردان بزرگ امام) است که وارد شد، او در آن هنگام نوجوان بود، و تازه موی چهرهاش روییده شده بود، و همهی حاضران در سنّ و سال از او بزرگتر بودند، امام صادق(ع) تا هشام را دید، از او استقبال گرم کرد، و برایش جا باز نمود، و در شأن او فرمود:
«ناصِرَنا بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ وَ یَدِهِ:
هشام با دل و زبان و عملش، یاری کنندهی ما است.»
آنگاه امام صادق(ع) (به چند نفر از شاگردانش که در آنجا حاضر بودند، به هر کدام جداگانه فرمود: با آن دانشمند شامی مناظره و گفتگو کنند) نخست به «حُمران» فرمود: با مرد شامی مناظره کن، او به مناظره با مرد شامی پرداخت و طولی نکشید که مرد شامی در برابر حُمران، درمانده شد.
سپس امام(ع) به «مؤمن الطّاق»[3] فرمود: ای طاقی! با مرد شامی گفتگو کن، او با مرد شامی به مناظره پرداخت و طولی نکشید که بر دانشمند شامی چیره و پیروز گردید.
سپس امام صادق(ع) به «هشام بن سالم» فرمود: تو هم با مرد شامی سخن بگو، او نیز با شامی به گفتگو پرداخت، ولی بر شامی چیره نشد، بلکه برابر شدند.
آنگاه امام(ع) به «قیس بن معاصر» فرمود: تو با او سخن بگو، قیس با مرد شامی به مناظره پرداخت، امام(ع) مناظرهی آنها را گوش میکرد، و خنده بر لب داشت، زیرا دانشمند شامی، درمانده شده بود و آثار آن در چهرهاش دیده میشد.[4]
در این هنگام، بحث و گفتگو با «هشام بن حَکم» به خاطر امام آمد و به دانشمند شامی رو کرد و فرمود: «با این جوان گفتگو کن.»
دانشمند شامی، آمادگی خود را برای مناظره با هشام اعلام کرد و گفتگوی آنها در حضور امام صادق(ع) به ترتیب زیر ادامه یافت:
دانشمند شامی: (خطاب به هشام) ای جوان! دربارهی امامت این مرد (امام صادق) از من سؤال من (میخواهم در این باره با تو گفتگو کنم.)
هشام (از بیادبی و گستاخی مرد شامی به ساحت مقدّس امام) به گونهای خشمگین شد که بدنش میلرزید در این حال به مرد شامی گفت: «آیا پروردگارت خیر و سعادت بندگانش را بهتر و بیشتر میخواهد، یا بندگان خیر خود را نسبت به خود؟»
دانشمند شامی: بلکه پروردگار، خیر بندگانش را بیشتر میخواهد.
هشام: خداوند برای خیر و سعادت انسانها چه کرده است؟
دانشمند هشامی: خداوند حجّت خود را برای آنها استوار نموده، تا پراکنده نگردند، و او بین بندگانش را در پرتو حجّتش، الفت و دوستی بخشد، تا نابسامانیهای خود را در پرتو دوستی، سامان دهند و همچنین خداوند بندگانش را به قانون الهی آگاه میکند.
هشام: آن حجّت کیست؟
دانشمند شامی: او رسول خداست.
هشام: بعد از رسول خدا(ص) کیست؟
دانشمند شامی: بعد از پیامبر(ص) حجّت خدا «قرآن و سنّت» است.
هشام: آیا قرآن و سنّت، برای رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟
دانشمند شامی: آری.
هشام: پس چرا بین من و تو اختلاف است و تو برای همین جهت از شام به اینجا (مکّه) آمدهای؟!
دانشمند شامی در برابر این سؤال خاموش ماند، امام صادق(ع) به او فرمود: چرا سخن نمیگویی؟
دانشمند شامی: اگر در پاسخ سؤال هشام بگویم: قرآن و سنّت، اختلاف بین ما را رفع میکند، سخن بیهودهای گفتهام، زیرا عبارات قرآن و سنّت، دارای معانی گوناگون است، و اگر بگویم: اختلاف ما در فهم قرآن و سنّت، به عقیده ما لطمه نمیزند و هرکدام از ما ادّعای حقّ میکنیم، در این صورت، قرآن و سنّت به ما سودی (در رفع اختلاف) نبخشد، ولی همین استدلال (مذکور) به نفع عقیدهی من است، نه به نفع عقیدهی هشام.
امام صادق: از هشام همین مسأله را بپرس، که پاسخ قانع کننده را از او که وجودش سرشار از علم و کمال است، مییابی.
دانشمند شامی: آیا خداوند شخصی را به سوی بشر فرستاده تا آنها را متّحد و هماهنگ کنند؟ و نابسامانیهایشان را سامان بخشد و حقّ و باطل را برایشان شرح دهد؟
هشام: در عصر رسول خدا(ص) یا امروز؟
دانشمند شامی: در عصر رسول خدا(ص) که خود آن حضرت بود، ولی امروز، آن شخص کیست؟
هشام: امروز همین شخصی که در مسند نشسته (اشاره به امام صادق (ع)) و از هر سو مردم به حضورش میآیند، (حجّت و برطرفکننده اختلاف ما است، زیرا) میراثدار علم نبوّت است که دست به دست از پدرانش به او رسیده است، اخبار زمین و آسمان را برای ما بازگو میسازد.
دانشمند شامی: «من چگونه بفهمم که این شخص (امام صادق) همان حجّت حقّ است؟!»
هشام: هر چه میخواهی از او بپرس، تا به حجّت حق بودن او پیببری.
دانشمند شامی: ای هشام با این سخن، دیگر عذری برای من باقی نگذاشتی، از من است که بپرسم و با سؤال به حقیقت برسم.
امام: آیا میخواهی گزارش چگونگی سفر و مسیر راه مسافرت تو را از شام به اینجا، به تو خبر دهم؟ که چنین و چنان بود (امام مقداری از چگونگی سفر او را بیان کرد.)
دانشمند شامی: (که شیفتهی بیانات امام صادق(ع) شده بود، حقیقت را دریافت و نور ایمان بر صفحهی قلبش تابید و هماندم) با شادمانی گفت: «راست گفتی، اکنون به خدا، اسلام آوردم.»
امام: بلکه اکنون به خدا ایمان آوری، و اسلام، قبل از ایمان است، به وسیله اسلام از یکدیگر ارث میبرند و ازدواج کنند ولی ثواب بردن در پرتو ایمان است، (تو قبلاً مسلمان بودی، ولی امامت مرا قبول نداشتی و اکنون با پذیرش امامت من، به ثواب اعمالت میرسی.)
دانشمند شامی: صحیح فرمودی، گواهی میدهم که: «معبودی جز خدای یکتا نیست و محمّد(ص) رسول خدا است و تو جانشین اوصیای پیامبر اسلام(ص) هستی.»
* * *
در این هنگام امام صادق(ع) دربارهی چگونگی مناظرات شاگردانش با دانشمند شامی (نامبرده) چنین نظر داد:
به «حُمران» فرمود: «تو سخن خود را هماهنگ با حدیث، به پیش میبری و به حقّ نایل میشوی.»
و به «هشام بن سالم» فرمود: «تو در جستجوی یافتن حدیث، میپردازی، ولی توان و شناخت پیاده کردن آن را به طور صحیح نداری.»
و به «مؤمن الطّاق» فرمود: «تو بسیار با قیاس و تشبیه وارد بحث میشوی و از موضوع بحث خارج میگردی، باطلی را به وسیله باطلی رد میکنی، و باطل تو روشنتر است.»
و به «قیس بن ماصر» فرمود: «تو به گونهای سخن میگویی که آن را به حدیث پیامبر(ص) نزدیکتر سازد، ولی دورتر شود، حق را به باطل مخلوط میکنی، با این که حقّ اندک، انسان را از باطلِ بسیار، بینیاز میکند، تو و احول (مؤمن الطّاق) هنگام بحث از شاخهای به شاخهي دیگر میپرید و در این جهت دارای مهارت و زبردستی هستید.»
یونس میگوید: به خدا من فکر میکردم که امام درباره هشام نیز همان را بگوید که به قیس و احول فرمود، ولی (هشام را با عالیترین وصف، ستود و) در شأن او چنین گفت:
«یا هِشامُ لا تَکادُ تَقَعُ تَلوِی رِجْلَیْکَ، اِذا هَمَمْتَ بِالْاَرْضِ طِرْتَ:
ای هشام! تو با هر دو پا به زمین نمیخوری، تا کارت به جایی برسد که نزدیک است به زمین سقوط کنی، در هماندم پرواز میکنی.» (یعنی تا نشانهی درماندگی را در خود احساس کردی، با زبردستی، خود را نجات میدهی.)
آنگاه به هشام فرمود: «افرادی مانند تو باید با سخنوران، مناظره کنند، مراقب باش که در بحثها لغزش نکنی، که به خواست خدا، شفاعت ما از پیامدهای این گونه شیوهی بحث و مناظره، برای طرّاح و گردانندهي چنین شیوه است. »[5]
* * *
و از گفتار امام صادق(ع) در شأن «هشام بن حَکَم» است:
«هشام مدافع حقّ ما و جلو برنده ی گفتار و رأی ما، و اثباتگر حقّانیّت ما و کوبندهی مطالب بیهودهی دشمنان ماست، کسی که از او پیروی کند و افکار او را دنبال نماید، از ما پیروی کرده، و کسی که با او مخالفت نماید، با ما دشمنی نموده است.»[6]
از گفتنیها این که: شیفتگان علم از سنّی و شیعه به قدری دلباختهی بهره بردن از علم صادق(ع) بودند که در سفر نیز، دوست داشتند آن حضرت جلسهی تدریس داشته باشد و از محضرش بهرهمند گردند، به عنوان نمونه:
در سفر حجّ، امام صادق(ع) به سرزمین مِنی وارد گردید، آن حضرت در مسجد خیف، جلسهی درسی تشکیل داد و حدود دویست نفر در آن شرکت مینمودند، در یکی از روزها «عبدالله بن شُبْرُمَه» از دانشمندان اهل تسنّن، که قاضی کوفه از جانب منصور دوانیقی بود، در جلسهی درس در مسجد، خیف، در میان شاگردان صدا زد:
«ای اباعبدالله! ما در عراق براساس قرآن و سنّت، قضاوت میکنیم، هرگاه در موردی چیزی از قرآن و سنّت نیافتیم، بر اساس رأی و قیاس خود، حکم میکنیم، آیا کار ما درست است؟»
امام که با شاگردان مشغول بحث و سؤال و جواب بود، به او توجّه نکرد، ابن شُبْرُمه سؤال خود را تا سه بار تکرار نمود، شاگردان سکوت کردند، امام به او رو کرد و فرمود:
«علی بن ابیطالب(ع) چگونه انسانی بود؟»
اِبْن شُبرُمه حضرت علی(ع) را بسیار ستود، امام(ع) فرمود:
«اِنَّ عَلِیّاً اَبی اَنْ یَدْخُلَ فِی دِینِ اللهِ الرَّأْیَ وَ اَنْ یَقُولَ فِی شَیْیءٍ مِنْ دِینِ اللهِ بِالرَّأْیِ وَ الْمَقایِیْسِ»:
«همانا حضرت علی(ع) امتناع نمود که رأی خود را در دین خدا داخل کند، و چیزی از دین خدا را براساس رأی و قیاس، فتوا دهد.»[7]
1- امام صادق(ع) (در پاسخ به «یونس بن یعقوب») چه چیزی را در علم کلام نهی کردند؟
2- چگونه دانشمند شامی به حقانیت امام صادق(ع) ایمان آورد؟
3- ترتیب و رابطهی بین اسلام و ایمان چیست؟
[1]- این دانشمندان شامی، یکی از علمای اهل تسنّن بوده است.
[2]- علم کلام، علمی است که دراصول عقاید، براساس استدلالات قوی عقلی و نقلی بحث میکند.
[3]- منظور، ابوجعفر، محمّدبن علی بن نعمان کوفی است که لقبش «اَحْول» بود و در محلّهی المحامل کوفه مغازه داشت، از این رو به او «مؤمن الطّاق» میگفتند، ولی مخالفان او را به عنوان «شیطان الطّاق» میخواندند. (سفینه البحر، ج2، ص100)
[4]- اصول کافی، ج1، ص171.
[5]- همان مدرک، ص172 و173.
[6]- الشّافی سید مرتضی، ص12-تنقیح المقال، ج3، ص295.
[7]- اقتباس از انوار البهیّه، محدّث قمی، ص264 و265.