از آنجا که عصر امام صادق(ع) عصر برخورد اندیشهها و تحوّلات علمی بود و امام صادق(ع) با تأسیس حوزهی علمیّه، با تمام وجود به میدان علم و دانش آمده بود، طبعاً پای بحث و بررسیهای علمی به میان میآمد، امام گاهی مستقیم و گاهی توسّط شاگردان خود با دانشمندان مذاهب، به مناظره میپرداخت و در پرتو مناظرات دقیق علمی، آنها را به سوی اسلام و تفکّر شیعی دعوت مینمود.
امام باقر(ع) پایهگذار نهضت علمی در قرن دوّم هجرت، با صراحت به شاگردانش فرمود:
«... اَلا فَمَنْ انْتَصَبَ کانَ اَفْضَلُ مِمَّنْ جاهَدَ الرُّومُ وَ التُّرْکَ وَ الْخَزرَ اَلْفَ اَلْفَ مَرَّةٍ، لِاَنَّهُ یَدْفَعُ عَنْ اَدیانِ مُحِبِّینا، وَ ذلِکَ یَدْفَعُ عَنْ اَبْدانِهِمْ»:
«آگاه باشید؛ ارزش آن دانشمندان شیعهای که خود را در معرض دفاع از تفکّر و اعتقادات اسلامی قرار دادهاند، هزار هزار بار بالاتر است از سپاهیانی که در برابر هجوم دشمنان اسلام، از کفّار روم و ترک و خزر، پیکار مینمایند، زیرا دانشمندان شیعه، نگهبانان عقاید و فرهنگ اسلامند و از اعتقادات دینی دوستان ما دفاع میکنند، در حالی که مجاهدان حافظ مرزهای جغرافیایی و نگهبان جان مردم میباشند.»[1]
از این بالاتر، امام صادق(ع) با تأکید فراوان فرمود:
«خاصَمُوهُمْ وَ بَیِّنُوا لَهُمُ الْهُدی الَّذِی اَنْتُمْ عَلَیْهِ، وَ بَیِّنُوا لَهُمْ ضَلالَتَهُمْ، وَ بَاهِلُوهُمْ فِی عَلِیٍّ (ع)»:
«با مخالفان، بحث و ستیز کنید و راه هدایت را که شما در آن راه هستید برای آنها بیان نمایید، و (علل) گمراهی آنها را توضیح دهید، و با مخالفان علی(ع) مباهله (نفرین به همدیگر و درخواست بلا از درگاه خدا برای طرفداری باطل) نمایید.»[2]
امام صادق(ع) و شاگردانش بر این اساس، به مخالفان، آزادی بیان دادند، و آنها را به مناظره دعوت کردند و دعوت مناظرات افراد را پذیرفتند و در این راستا مناظرات بسیار نمودند، که مجموعهی آن، یک گنجینه عمیق و عظیم فرهنگی است، و از آثار درخشان دانشگاه جعفری است، ما در این بخش به عنوان نمونه نظر شما را به «هفت مناظره» از میان صدها مناظرهی امام صادق(ع) و شاگردانش جلب میکنیم.
عصر امام صادق(ع) بود، شخصی به نام «جعد بن درهم» به بدعتگذاری و مخالفت با اسلام پرداخت و دارای جمعی طرفدار شد، و سرانجام در روز عید قربان، اعدام گردید.
او روزی مقداری خاک و آب در میان شیشهای ریخت، و پس از چند روز، حشرات و کرمهایی در میان آن شیشه، تولید شدند، او در میان مردم آمد و چنین ادّعا کرد: «این حشرات و کرمها را من آفریدم، زیرا من سبب پیدایش آنها شدم، بنابراین آفریدگار (و خدای) آنها من هستم.»
گروهی از مسلمانان این موضوع را به امام صادق(ع) خبر دادند، آن حضرت فرمود: «به او بگویید: تعداد آن حشرات داخل شیشه چقدر است؟ تعداد نر و مادهی آنها چقدر است؟ وزن آنها چه مقدار است؟ و از او بخواهید که آنها را به شکل دیگری، تغییر دهد، زیرا کسی که خالق آنها است، توانایی برای تغییر شکل آنها نیز خواهد داشت.»[3]
آن گروه، با طرح همین پرسشها، با آن شخص خدانما، مناظره کردند، او از پاسخ به آن پرسشها فرو ماند، و به این ترتیب، نقشهاش نقش بر آب گردید، و ترفند و حیلهاش فرو پاشید.
در سرزمین مصر، مردی به نام «عبدالملک» میزیست، نظر به این که پسرش به نام عبدالله بود، به او «ابو عبدالله» (پدر عبدالله) میگفتند عبدالملک منکر خدا بود و اعتقاد داشت که جهان هستی خود به خود آفریده شده است، او شنیده بود که امام شیعیان، حضرت صادق(ع) در مدینه زندگی میکند، به مدینه مسافرت کرد، به این قصد تا درباره خداجویی و خداشناسی با امام صادق(ع) مناظره کند، وقتی که به مدینه رسید و از امام صادق(ع) سراغ گرفت به او گفتند: «امام صادق(ع) برای انجام مراسم حجّ به مکّه رفته است.» او به مکّه رهسپار شد، کنار کعبه رفت دید امام صادق(ع) مشغول طواف کعبه است، وارد صفوف طواف کنندگان گردید، (و از روی عناد) به امام صادق(ع) تنه زد، امام با کمال ملایمت به او فرمود: نامت چیست؟
او گفت: عبدالمَلِک (بندهی سلطان)
امام: کنیه تو چیست؟
عبدالملک: ابوعبدالله (پدر بندهی خدا)
امام: «این مَلِکی که (یعنی این حکمفرمایی که) تو بندهی او هستی (چنان که از نامت چنین فهمیده میشود) از حاکمان زمین است یا از حاکمان آسمان؟ وانگهی (مطابق کُنیهی تو) پسر تو بندهی خداست، بگو بدانم او بندهی خدای آسمان است، یا بندهی خدای زمین؟ هر پاسخی بدهی محکوم میگردی.»
عبدالملک چیزی نگفت، هشام بن حَکَم (شاگرد دانشمند امام صادق(ع) در آن جا حاضر بود)، به عبدالملک گفت: «چرا پاسخ امام را نمیدهی؟»
عبدالملک از سخن هشام بدش آمد، و قیافهاش درهم شد.
امام صادق(ع) با کمال ملایمت به عبدالمالک گفت: صبر کن تا طواف من کامل شود، بعد از طواف نزد من بیا تا با هم گفتگو کنیم، هنگامی که امام از طواف فارغ شد، عبدالملک نزد امام آمد و در برابرش نشست، گروهی از شاگردان امام(ع) نیز حاضر بودند، آنگاه بین امام و او این گونه مناظره شروع شد:
امام: آیا قبول داری که این زمین زیر و رو و ظاهر و باطن دارد؟
منکر خدا: آری.
امام: آیا زیر زمین رفتهای؟
منکر خدا: «نه»
امام: پس چه میدانی در زیر زمین چه خبر است؟
منکر خدا: چیزی از زمین نمیدانم، ولی گمان میکنم که در زیر زمین، چیزی وجود ندارد.
امام: گمان و شک، یک نوع درماندگی است، آنجا که نمیتوانی به چیزی یقین پیدا کنی، آنگاه امام به او فرمود:
آیا به آسمان بالا رفتهای؟
منکر خدا: نه.
امام: آیا میدانی که در آسمان چه خبر است و چه چیزها وجود دارد؟
منکر خدا: «نه»
امام: «عجبا! تو که نه به مشرق رفتهای و نه به مغرب، نه به داخل زمین فرو رفتهای و نه به آسمان بالا رفتهای، و نه به صفحهی آسمانها عبور کردهای تا بدانی در آنجا چیست، و با آن همه جهل و ناآگاهی، باز منکر میباشی (تو که از موجودات بالا و پایین و نظم و تدبیر آنها که حاکی از وجود خداست، ناآگاهی، چرا منکر خدا میباشی؟) آیا شخص عاقل به چیزی که ناآگاه است، آن را انکار میکند؟»
منکر خدا: تا کنون هیچ کس با من اینگونه، سخن نگفته (و مرا این چنین در تنگنای سخن قرار نداده است.)
امام: بنابراین تو در این راستا، شکّ داری، که شاید چیزهایی در بالای آسمان و درون زمین باشد یا نباشد؟
منکر خدا: آری شاید چنین باشد (به این ترتیب، منکر خدا از مرحلهی انکار، به مرحلهی شکّ و تردید رسید.)
امام: کسی که آگاهی ندارد، بر کسی که آگاهی دارد، نمیتواند برهان و دلیل بیاورد.
ای برادر مصری! از من بشنو و فرا گیر، ما هرگز دربارهی وجود خدا شکّ نداریم، مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمیبینی که در صفحه افق آشکار میشوند و به ناچار در مسیر تعیین شدهی خود گردش کرده و سپس باز میگردند، و آنها در حرکت در مسیر خود، مجبور میباشند، اکنون از تو میپرسم: اگر خورشید و ماه نیروی رفتن (و اختیار) دارند پس چرا برمیگردند، و اگر مجبور به حرکت در مسیر خود نیستند پس چرا شب، روز نمیشود و به عکس، روز شب نمیگردد؟
ای برادر مصری! به خدا سوگند، آنها در مسیر و حرکت خود مجبورند و آن کسی که آنها را مجبور کرده، از آنها فرمانرواتر و استوارتر است.
منکر خدا: راست گفتی.
امام: ای برادر مصری! بگو بدانم، آنچه شما به آن معتقدید و گمان میکنید «دهر» (روزگار) گردانندهی موجودات است، و مردم را میبرد، پس چرا «دهر» آنها را برنمیگرداند، و اگر برمیگرداند چرا نمیبرد؟
ای برادر مصری! همه مجبور و ناگزیرند، چرا آسمان در بالا و زمین در پایین قرار گرفته؟ چرا آسمان بر زمین نمیافتد؟ و چرا زمین از بالای طبقات خود فرو نمیآید، و به آسمان نمیچسبد و موجودات روی آن به هم نمیچسبد؟!
(وقتی که گفتار و استدلالهای محکم امام به اینجا رسید، عبدالملک، از مرحلهی شکّ نیز رد شد، و به مرحلهی ایمان رسید) در حضور امام صادق(ع) ایمان آورد و گواهی به یکتایی خدا و حقّانیت اسلام داد و آشکارا گفت: «آن خدا است که پروردگار و حکم فرمای زمین و آسمانها است، و آنها را نگه داشته است!»
حُمران، یکی از شاگردان امام که در آنجا حاضر بود به امام صادق(ع) رو کرد و گفت: «فدایت گردم اگر منکران خدا به دست شما، ایمان آورده و مسلمان شدند، کافران نیز به دست پدرت (پیامبر(ص)) ایمان آوردند.
عبدالملک تازه مسلمان به امام عرض کرد: «مرا به عنوان شاگرد، بپذیر!»
امام صادق(ع) به هشام بن حَکَم (شاگرد برجستهاش) فرمود: «عبدالملک را نزد خود ببر، و احکام اسلام را به او بیاموز.»
هشام که آموزگار زبردست و با ایمان برای مردم شام و مصر بود، عبدالملک را نزد خود طلبید، و اصول و عقاید و احکام اسلام را به او آموخت، تا این که او دارای عقیدهی پاک و راستین گردید، به گونهای که امام صادق(ع) ایمان آن مؤمن (و شیوه تعلیم هشام) را پسندید.[4]
روزی ابوحنیفه به محضر امام صادق(ع) آمد، غذایی آوردند و با هم غذا خوردند، پس از فراغ، امام صادق(ع) گفت:
«اَلْحَمْدُلِلهِ رَبِّ الْعالمِینَ اَللّهُمَّ هذا مِنْکَ وَ مِنْ رَسُولِکَ»:
«حمد و سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است، خدایا این غذا از ناحیهی تو و از ناحیه رسول تو بود.»
ابوحنیفه به عنوان اعتراض گفت: «ای ابوعبدالله! آیا برای خدا شریک قرار دادی؟» (رسولش را شریک او نمودی؟)
امام صادق(ع) به او فرمود: وای بر تو، خداوند در قرآنش (آیهی74 توبه) میفرماید:
«وَ مَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ»:
«آنها فقط از این انتقام میگیرند که خداوند و رسولش، آنان را به فضل خود بینیاز ساختند.»
و در مورد دیگر (آیه59 توبه) میفرماید:
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولِهِ»:
«ولی اگر آنها به آنچه خدا و پیامبرش به آنها میدهد، راضی باشند و بگویند خداوند برای ما کافی است و به زودی خداوند از فضل و کرمش به ما میبخشد (به سود آنهاست).»
ابوحنیفه: سوگند به خدا گویی این دو آیه از قرآن را هرگز نخواندهام و نشنیدهام مگر در این لحظه (که خداوند لفظ رسولش را در کنار نام خود قرار داده است.)
امام صادق: بلکه این دو آیه را، هم خواندهای و هم شنیدهای ولی خداوند در مورد تو و امثال تو این (دو) آیه را نازل کرد:
1- «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»:
«آیا آنها در قرآن تدبّر نمیکنند؟ یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است.» (سوره محمّد /24)
2- «کَلّا بَلْ عَلَی قُلُوبِهِم مَا کانُوا یَکسِبُونَ»:
«چنین نیست که آنها خیال میکنند، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته است.» (مطفّفین/14)[5] {یعنی قلوب آلودهی تو، تو را به این گونه اعتراضات واداشته است، اگر قلبت صاف بود این گونه اشتباه نمیکردی.}
1- امام صادق(ع)، چگونه شخصی را که ادعای خدایی میکرد را محکوم کرد؟
2- امام صادق(ع)، عبدالملک تازه مسلمان را به دست کدام شاگردش سپرد تا به او اصول و عقاید و احکام اسلامی را بیاموزد؟
3- امام صادق(ع) در پاسخ به اعتراض ابوحنیفه به کدام آیات قرآن اشاره کردند؟
[1]- احتجاج طبرسی، ج1 ، ص155.
[2]- بحار، ج10، ص452.
[3]- سفینه البحار، ج1، ص157.
[4]- اصول کافی، ج1، ص72 و73.
[5]- کنزالفوائد کراجکی، ص196.