کد مطلب: ۳۳۵۹
تعداد بازدید: ۸۶۷
تاریخ انتشار : ۲۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۰:۳۵
نگاهی بر زندگی امام جواد(ع)| ۱۵
روزی صبح زود به زندان برای دیدار او رفتم دیدم نگهبانان و دربانان و دست‌اندرکاران جلسه تشکیل داده‌اند و می‌گویند: «آن مردی که ادّعای پیامبری می‌کرد و در زندان بود گم شده و هیچ معلوم نیست که به کجا رفته، آیا در زمین فرو رفته و یا پرنده‌ای او را ربوده است؟»

امام جواد(ع) در دوران امامت| ۱۰

 

استجابت نفرین امام جواد(ع) و شکرانه‌ی امام هادی(ع)

 
[در عصر امام جواد(ع) و امام هادی(ع)، یکی از افرادی که از دشمنان آل محمد(ص) بود و موجب مزاحمت برای آنان می‌شد شخصی به نام «عُمَر از خاندان فَرَج» بود، که با چپاول و رشوه و دزدی، ثروت زیادی برای خود انباشته بود، و به‌عنوان سرمایه‌دار یاغی و قلدر آن عصر، خوانده می‌شد، وی به خاطر نفوذی که در حکومت طاغوتی بنی‌عباس داشت مدّتی فرماندار مدینه شد، و نسبت به خاندان نبوّت، بسیار خشن بود، او گستاخی را به جایی رسانید که روزی با کمال پررویی به امام جواد(ع) گفت: «به گمانم تو مست هستی.»
امام جواد(ع) گفت: «خدایا تو می‌دانی که من امروز را برای رضای تو روزه داشتم، طعم غارت شدن و خواری اسارت را به عُمربن فَرَج بچشان.»
طولی نکشید که در سال ۲۳۳ ﻫ . ق متوکّل بر او غضب کرد، و دستور داد «به عنوان مالیات، ۱۲۰ هزار دینار از او، و ۱۵۰ هزار دینار از برادرش گرفتند، و بار دیگر بر او غضب کرد و دستور داد هرچه می‌توانند بر پشت گردن او ضربه بزنند، شش هزار پس‌گردنی بر او زدند، بار سوم بر او غضب کرد، کشان کشان او را به بغداد بردند و همانجا اسیر بود تا از دنیا رفت] (عدو شود سبب خیر، گر خدا خواهد)[1] اکنون به داستان زیر توجّه کنید:
محمّدبن سنان می‌گوید: به حضور امام هادی(ع) رسیدم، فرمود: «آیا برای آل فَرَج، پیش آمدی شده است؟»
عرض کردم: آری عمربن فرج وفات کرد.
حضرت فرمود: اَلْحَمْدُلِلّهِ، و تا ۲۴بار شمردم که به شکرانه‌ی مرگ عمربن فرج، گفت: اَلْحَمْدُالِلّهِ.
عرض کردم: «ای آقای من! اگر می‌دانستم که شما، این‌گونه از خبر من خوشحال می‌شوید، پابرهنه و دوان دوان نزد تو می‌آمدم و خبر را می‌دادم.»
امام هادی(ع) فرمود: «آری، او به پدرم نسبت مستی داد، پدرم او را نفرین کرد که به غارت و ذلّت اسارت، گرفتار گردد، طولی نکشید که همه‌ی اموالش را غارت کردند و او را اسیر کرده و به ذلّت انداختند و اکنون نیز مرده است، خداوند او را رحمت نکند، خداوند از او انتقام گرفت، و همواره انتقام دوستانش را از دشمنان می‌گیرد.»[2]
 

معجزه‌ی عجیبی از امام جواد(ع)

 
عصر خلافت مُعْتَصم (هشتمین خلیفه عبّاسی) بود، شخصی را به اتهام آنکه ادّعای پیامبری می‌کند (با اینکه چنین ادّعایی نداشت) کت‌بسته آوردند و در شهر سامرا به زندان افکندند.
علی‌بن خالد (که شیعه زیدی بود) می‌گوید: من در لشگرگاه سامره بودم، ماجرای آن مرد زندانی را شنیدم تصمیم گرفتم با او ملاقات کنم و از نزدیک تحقیق کنم ببینم کیست؟ پشت در زندان رفتم و با دربانان و پاسبانان مهربانی کردم و گرم گرفتم، تا خود را به آن مرد زندانی رساندم، اندکی با او صحبت کردم دیدم مردی فهمیده است، به او گفتم داستان تو چیست که تو را زندانی کرده‌اند.؟
گفت: من در شهر دمشق در کنار محلّی که نامش «محل سر مبارک حسین(ع)» است، مشغول عبادت بودم، شخصی (که همان امام جواد(ع) بود) نزد من آمد و گفت: برخیز برویم، همراه او حرکت کردم، ناگاه خود را در مسجد کوفه دیدم، گفت: «اینجا را می‌شناسی؟»
گفتم: آری مسجد کوفه است، او نماز گزارد، من نیز نماز گزاردم، در آن هنگام که همراه او بودم، ناگاه دیدم در مدینه در مسجد پیامبر(ص) هستم، او به پیامبر(ص) سلام کرد، من نیز سلام کردم، او در مسجد نماز خواند، من هم نماز خواندم، در همین میان که همراهش بودم، ناگاه خود را در مکّه دیدم، او پیوسته مناسک حجّ را بجا می‌آورد، من نیز بجا آوردم، ناگهان خود را در جایی که قبلاً بودم (یعنی کنار محل «رأس الحسین» در شام) دیدم.
سال آینده نیز آن شخص آمد، و مانند سال قبل با من رفتار کرد، وقتی که از مناسک حجّ فارق شدم و مرا به شام آورد و خواست از من جدا شود، به او گفتم: از شما تقاضا دارم به حقّ آن کسی که به تو چنین توان (طیّ‌الارض) داده، به من بگو تو کیستی؟
فرمود: «من محمّدبن علی‌بن موسی (امام جواد) هستم.»
این خبر، مشهور گردید، تا به گوش «محمّدبن عبدالملک زَیّات» (وزیر معتصم) رسید، او دستور داد مرا دستگیر کردند و به زنجیر بستند و به عراق فرستادند، و در اینجا مرا زندانی نموده‌اند.
علی‌بن خالد می‌گوید: من به او گفتم: «داستان خود را به‌طور مشروح برای محمدبن عبدالملک زَیّات بنویس.» (شاید گزارش دیگری به او داده باشند و او تو را بی‌جهت زندانی کرده باشد.)
او ماجرای خود را برای محمدبن عبدالملک زَیّات نوشت، ولی محمّدبن عبدالملک (که اعتقاد به امامت امام جواد(ع) و طیّ‌الارض نداشت با کمال اهانت و گستاخی طنزگونانه) برای او نوشت: «به همان کسی که تو را در یک لحظه از شام به مدینه و... برد، بگو تو را از زندان نجات دهد.»
علی‌بن خالد می‌گوید: من به زندان می‌رفتم و او را دلداری می‌دادم و امر به صبر می‌کردم، در همین ایّام روزی صبح زود به زندان برای دیدار او رفتم دیدم نگهبانان و دربانان و دست‌اندرکاران جلسه تشکیل داده‌اند و می‌گویند: «آن مردی که ادّعای پیامبری می‌کرد و در زندان بود گم شده و هیچ معلوم نیست که به کجا رفته، آیا در زمین فرو رفته و یا پرنده‌ای او را ربوده است؟»[3] [آنها نمی‌دانستند که همان امام جواد(ع) از طریق اعجاز، آن زندانی را نجات داده است.]
 

موضع‌گیری امام جواد (ع) در برابر معتصم عبّاسی

 
دوران امامت امام جواد(ع) با دو طاغوت یعنی مأمون (هفتمین خلیفه عبّاسی) و معتصم (هشتمین خلیفه عبّاسی) برادر مأمون مصادف بود، موضعگیری امام جواد(ع) در برابر مأمون، همچون موضعگیری پدرش امام رضا(ع) با او بود، امام جواد در این عصر به‌طور کامل به توطئه‌های مأمون آگاه بود، ولی نرمش ظاهری مأمون از یک‌سو، و آزادی نسبی امام در بهره برداری‌های بسیار به نفع خطّ فکری تشیّع، و نگهبانی از شیعیان از سوی دیگر، موجب شد که امام جواد(ع) به بازسازی و نوسازی فقه و فرهنگ تشیع پرداخت، و مطابق مَثَل معروف «عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد» مأمون از جهاتی سبب خیر شد، تا اینکه مأمون در سال ۲۱۸ با سپاه خود برای جنگ با رومیان به سرزمین آنها رفت و پس از فتوحات، هنگام بازگشت، در چشمه‌ی «بدیدون» در سرزمین رِقَّه بیمار شد و از دنیا رفت، و جنازه‌ی او را به طرطوس[4] برده و در آنجا به خاک سپردند.
***
مأمون در ماه رجب سال ۲۱۸ هجری از دنیا رفت، در ماه شعبان همان سال با برادرش معتصم عبّاسی بیعت شد، و او بر مسند خلافت نشست.
شیوه‌ی معتصم به گونه‌ای بود که خلافت را از آنِ عبّاسیان می‌دانست، و خطّ فکری و عملی او بر اساس افکار عبّاسیان دنبال می‌شد.
امام جواد(ع) در این هنگام در مدینه بود، و همچنان به مسؤولیت امامت ادامه می‌داد، ولی معتصم و عبّاسیان هرگز حاضر نبودند وجود امام جواد(ع) را با آن همه شیعیان و رفت و آمد آنها به محضر آن حضرت تحمّل کنند.
شیوه‌ی موضعگیری امام جواد(ع) در برابر معتصم، همانند شیوه‌ی اجداد پاکش در برابر طاغوتها بود، نه تنها او را تأیید نکرد، بلکه در هر فرصتی مخالفت خود را به صورتهای گوناگون با حکومت ننگین معتصم آشکار می‌ساخت.
به عنوان مثال، یکی از قیامهای عظیم علویان بر ضدّ حکومت ننگین بنی‌عباس که در عصر هادی عباسی، چهارمین طاغوت عبّاسی، رخ داد، قیام حسین‌بن علی شهید فخّ و یارانش بود، که حسین شهید فخّ با یارانش قهرمانانه در سرزمین فخّ نزدیک مکّه با سپاه هادی عبّاسی به گونه‌ای جنگیدند که عاشورای دیگری در تاریخ به وجود آوردند، امام جواد(ع) این قیام را تأیید کرد و فرمود:
«لَمْ یَکُنْ لَنا بَعْدَ الطَّفِّ مَصْرَعٌ اَعْظَمُ مِنْ فَخٍّ:
برای ما (آل محمّد) بعد از واقعه‌ی کربلا، قتلگاهی بزرگتر از قتلگاه فخ نیست.»[5]
و نیز فرمود:
«اَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعِینُ لَهُ، وَ الرّاضِیُ بِهِ شُرَکاءٌ:
ظالم و یاری کننده‌ی ظالم، و کسی که به کار ظالم راضی است، هر سه شریکند.»[6]
و به این ترتیب مردم را بیدار کرده و آنها را به مبارزه با طاغوتیان فرا می‌خواند.
معتصم در کمین امام جواد(ع) بود تا با طرح‌های مرموزی آن حضرت را از سر راه خود بردارد. نخست تصمیم گرفت تا همچون پدرانش، آن حضرت را در ظاهر محترمانه، از مدینه به بغداد آورد و از نزدیک او را تحت نظر بگیرد. از این‌رو در سال ۲۲۰ هجری برای عبدالملک زیّات (والی مدینه) نامه نوشت که حضرت جواد(ع) و همسرش امّ‌الفضل را روانه‌ی بغداد کن.
عبدالملک زیّات وسائل حرکت امام جواد(ع) به‌سوی بغداد را فراهم کرد، و آن حضرت را (با اینکه هرگز حاضر نبود از کنار حرم رسول خدا(ص) دور گردد، به اجبار) روانه‌ی بغداد نمود، وقتی که آن حضرت وارد بغداد شد، معتصم در ظاهر به استقبال او رفت و از ورود آن حضرت، تجلیل و احترام نمود.[7]
در این مدّتی که امام جواد (ع) در بغداد بود، حوادث نشان می‌داد که معتصم در فکر حیله و تزویر و طرح نقشه‌ی مرموز است تا آن حضرت را به قتل برساند.
 

خودآزمایی


1- چرا عمربن فرج به غارت و ذلّت اسارت، گرفتار گردید؟
2- چه عواملی موجب شد که امام جواد(ع) در زمان مأمون، به بازسازی و نوسازی فقه و فرهنگ تشیع بپردازد؟
3- نخستین تصمیم «معتصم» برای از میان برداشتن امام جواد(ع) چه بود؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] بحار، ج ۵۰، ص ۲۲۱ (پاورقی).
[2] اصول کافی، ج ۱، ص ۴۹۶.
[3] اصول کافی، ج ۱، ص ۴۹۲ و ۴۹۳ – در کتاب ارشاد شیخ مفید (ره) آمده: علیّ‌بن خالد، ماجرای آن مرد زندانی را برای محمّدبن عبدالملک زیّات نوشت، علی‌بن خالد شیعه‌ی زیدی بود، و با دیدن این معجزه، شیعه‌ی دوازده امامی گردید، و در این اعتقاد، استوار ماند (ترجمه‌ی ارشاد مفید، ج ۲، ص ۲۷۸ – ۲۸۰).
[4] طرطوس یا طرسوس در مرز شام، بین انطاکیه و حلب قرار دارد و هم‌اکنون در بین سوریه و ترکیه می‌باشد. (تتمّة المنتهی، ص ۲۱۷ و ۲۱۸)
[5] بحار، ج ۴۸، ص ۱۶۵.
[6] کشف الغمّه، ج ۳، ص ۴۳۲.
[7] بحار، ج ۵۰، ص ۸.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: