خودخواهی - تکبّر| ۲
روانکاوی متکبّر
وقتی اهریمن تکبّر در نهاد انسان راه پیدا میکند که شخص به بیماری روانی (احساس حقارت) مبتلا شده باشد.
«مک براید» میگوید: «برتریطلبی یک فرد یا یک ملّت معنای خوار کردن و پست شمردن افراد و ملّتهای دیگر است. خصومت و نفرت کشمکشهای امروزی هم اغلب مولّد عقده حقارت است و باطن ریشه چنین طرز تفکّری در حقیقت یک نوع جبران کاذب احساس حقارت است.»[1]
یکی از بیماریهای خطرناک روانی هذیان تفسیر است. یعنی بیمار حالتی پیدا میکند که هر چه در اشیاء و دیگران میبیند، به باطن تفسیر میکند و این مرض و بیماری از تکبّر ایجاد میشود.
«هانری باروک» در این باره بحث مفصّلی دارد و میگوید: «این بیماران در نخستین نظر دیوانه نمینمایند. زیرا نیروی استدلال خود را از دست ندادهاند و کسی که با آنان سخن میگوید چنین میپندارد که با مردمی دانا و دوراندیش سر و کار دارد. به همین جهت هم این حالات را نخست به نام دیوانگی معقول نامیده بودند و اختلال غالباً متوجّه یک شخص معیّن با یک حادثه معیّنه است و بقیّه قوا طبیعی به نظر میرسند. عبارت جنون جزئی یا عبارت قدیم(مونومانی) مربوط به همین تشخیصات است. اختلاف اساسی که عمقاً این تمایل روح را رهبری میکند، اختلالی نفسانی و عقلانی است و نوعی حالت نفسی میباشد و از تکبّر قوی آمده است. بیمار را از داوری بیطرفانه بازمیدارد و به آشکارا به نحوی خودسرانه کسانی را که ممکن است فرضاً خار سر راه انجام مقاصد جاهپرستانه وی میباشند، متهم میکند. این اختلال که صفتی خاص دارد در جریان زندگی معمولی مخصوصاً در محیطهای سیاسی که مجتهیات، کینهها و تحقیرات مجالی وسیع دارند دیده میشود. در پارهای بیماران این اخلاق و مخصوصاً این احتیاج به غلبه و تفوق برجستهتر و آشکارتر است و نوعی را که فالره (آزار کننده) آزرده نامیده است به وجود میآورد. وجدان اخلاقی این بیماران درباره خود به نوعی کرختی و بیهوشی دچار شده است. به همین جهت آنچه میخواهند یا میخواهند انجام دهند به نظرشان علیه کمال مینماید، ولی رفتار و گفتار دیگران را با سختی و بدبینی نکوهش میکنند. هر که مخالفت کند یا کاملاً در برابر کارهای خودسرانه آن سر تسلیم فرود نیاورد به زودی او را دشمن میخوانند و خود را آزرده میپندارند. ولی در واقع از این موضوع آگاه نیستند که خود آنان آزارکننده میباشند. این نوع از بیماری طبیعتا انعکاس اجتماعی مهمی دارد؛ تمایل به استبداد، تکبّر و بیاعتنایی. تمایلی که غالباً سرچشمه عوارض هذیان مخصوص میباشد[2] (پاناروئیا خوانده میشود)».
روایات اسلامی هم به این حقیقت علمی اشاره کردهاند.
امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) در این باره فرمود:
«شَرُّ آفَاتِ العَقلِ الکِبرُ»؛[3]
«بدترین آفت عقل تکبّر و به خودگیری است.»
امام باقر(علیهالسّلام) نیز می فرماید:
«مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِئٍ شَيْءٌ مِنَ الْكِبْرِ إِلَّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلَ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ قَلَّ أَوْ كَثُرَ.»[4]
«به هر مقداری که عجب و تکبّر در قلب مرد وارد شود به همان اندازه از عقل او میکاهد کم باشد یا زیاد.»
«عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلّم بِرَجُلٍ مَصْرُوعٍ وَ قَدِ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ النَّاسُ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ فَقَالَ ص عَلَى مَا اجْتَمَعَ هَؤُلَاءِ فَقِيلَ لَهُ عَلَى مَجْنُونٍ يُصْرَعُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ مَا هَذَا بِمَجْنُونٍ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِالْمَجْنُونِ حَقَّ الْمَجْنُونِ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ إِنَ الْمَجْنُونَ حَقَ الْمَجْنُونِ الْمُتَبَخْتِرُ فِي مَشْيِهِ النَّاظِرُ فِي عِطْفَيْهِ الْمُحَرِّكُ جَنْبَيْهِ بِمَنْكِبَيْهِ فَذَاكَ الْمَجْنُونُ وَ هَذَا الْمُبْتَلَى.»[5]
جابر بن عبدالله از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل میکند که روزی حضرت در راه به اجتماعی برخورد، سوال فرمود: سبب ازدحام شما چیست؟ عرض کردند: یا رسولالله! مردی دیوانه که اختلال حواس پیدا کرده اینجا نشسته و او را تماشا میکنیم. حضرت جلو آمد و به دیوانه نظر افکنده فرمود: این شخص که مغزش مشوش شده، دیوانه نیست. آن خودخواهی است که با تبختر گام برمیدارد و دو طرف بدن را تکان میدهد. چنین فردی دیوانه نیست، این شخص بیچاره و مریض است.
آسایش روحی
برای ادامه حیات و زندگی آسایش روحی برای افراد لازمتر است از آسایش بدنی. زیرا جسم هر اندازه مریض باشد، امّا اگر شخص دارای روحی قوی باشد و در دوران خود نشاط داشته باشد مرض بر او گوارا میگذرد. ولی اگر بدن راحت باشد خورد و خوراک و مسکن و پول او کاملاً آماده باشد، ولی آسایش روحی نداشته باشد، بدن او هم لذّت نخواهد برد. یکی از عواملی که موجب سلب آسایش روان انسان میگردد عجب و خودبینی است. شخص خودبین همیشه مایل است خود را به مردم بنمایاند مواظب خود هست و اگر مورد توجّه قرار نگیرد رنج میبرد.
«جای بی کایزل» میگوید «کسی که دائم متوجّه خود باشد، در حضور دیگران ناراحت است. نمیداند آیا لباسی را که پوشیده است همه میپسندند آیا درست نشسته و خود را خوب گرفته آیا همه به خوبیهای او متوجّهاند؟ آیا از نقائص او خبر دارند؟»[6]
اصولاً خودپسندی شخص بزرگترین دلیل بر کمبود فضیلت و امتیاز اوست. زیرا از نظر افراد انسان هر چیز کمیابتر باشد، ارزش بیشتر و اهمیّت فراوانتر میباشد. شخص متکبّر و خودبین فضائل در وجودش کمیاب میباشد. لذا جلوه میکند و بدان تبختر و مباهات مینماید. امّا انسان فروتن چون خصایل نیک را در وجود خود بسیار نشان دارد، فضائل در نظرش چندان جلوه ندارد.
«کایزل» میگوید: «کسی که طبع بلند و نجابت ذاتی دارد، پس از فتح و ظفر خاضع و فروتن میشود. آنکه از شرح موفقیّت خود گوش شنوندگان را میآزارد کسی است که تازه موفقیّتی به دست آورده و به همان قناعت کرده و به دیگران امید ندارد.»[7]
شخص خودبین هیچگاه موفق به اصلاح فاسد خویش نمیشود. زیرا خودبینی مانند پردهای جلو دید عقل انسان را میگیرد و نمیتواند عیوب خود را ببیند تا این که در مقام اصلاح آن بکوشد.
امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود:
«مَنْ أَعْجَبَ بِحُسْنِ حَالَتِهِ قَصُرَ عَنْ حُسْنِ حِيلَتِه.»[8]
«هر کس که به نیک حالت خود عجب کند از زینت دادن محاسن خویش غافل میماند.»
«هلن شاختر» میگوید: «وسیله دیگری که در عین ناکامی و عدم موفقیّت برای جلب توجّه دیگران به کار میبریم از خود تعریف کردن است. موفقیّتهایی که به دست نیاورده و کارهای مهمّی که انجام ندادهایم، امّا خود را به این قانع میکنیم که متّصل از کارهایی که انجام دادهایم صحبت کنیم و آنها را هر اندازه ناچیز باشد در نظر بزرگ جلوه دهیم. این چنین اشخاص چنان گول لاف گزاف خود را میخورند و خود را به درون راضی میکنند که فرصت هرگونه سعی و موفقیّتی از دستشان میرود.»
امام موسی بن جعفر(علیه السّلام) فرمود:
«الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ يُزَيَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَرَاهُ حَسَناً فَيُعْجِبَهُ وَ يَحْسَبَ أَنَّهُ يُحْسِنُ صُنْعاً»[9]
«یکی از آثار عجب این است که هر نوع عمل بدی که از خودبین سر بزند در نظرش نیکو جلوه میکند.»
از امام علی(علیه السّلام) روایت شده که فرمود:
«کَفَى بِالْمَرْءِ غُرُوراً أَنْ يَثِقُ بِكُلِّ مَا سَوَّلَتْ لَهُ نَفْسُهُ.»[10]؛
«از نظر صدق غرور همین اندازه کفایت میکند که انسان به آنچه نفس برای جلوه دهد اطمینان پیدا کند.»
از این بیان امام(علیه السّلام) استفاده میشود که فرمود: خودپسند چون تمام فضائل و کمالات را در خود جمع میبیند، اصلاً در مقام تحصیل کمال و کسب ترقّی و پیشرفت برنمیآید، ایشان در موارد دیگری نیز در اینباره میفرمایند:
«الْعُجْبُ يُفْسِدُ الْعَقْل»[11]؛
«تکبّر اندیشه را فاسد میگرداند.»
«مَنْ ضَعُفَتْ فِكْرَتُهُ قَوِيَتْ غِرَّتُه»[12]؛
«هر آن کس که عقل ضعیف باشد غرورش نیرومند است.»
«التَّوَاضُعُ رَأْسُ الْعَقْلِ وَ التَّكَبُّرُ رَأْسُ الْجَهْل»[13]؛
«فروتنی سر فکر و تکبّر رأس جهالت واقع شده است.»
گاهی از اوقات جهل متکبّر به جایی میرسد که با این که عیوب و نواقص آنقدر زیاد است از نظر خود محرز و مسلّم است، ولی در مقابل توصیف دیگران و دروغپردازی سایرین قول میخورد و تعریف مردمان متملّق را درباره خود باور میکند و این موضوع را یکی از عرفای خوش ذوق در ضمن شعر و داستانی چنین مجسّم میکند:
بود سفیهی به سفاهت علم/ ساخته محکم به جهالت قدم
داشت یکی لاشه خرپشت ریش/ برتن او زخم ز اندوه بیش
بوی بد زخم تن آن حمار/ باعث قی کردن مردارخوار
شل به یکی دست و به یک پای لنگ/ کور شده بس که زده سر به سنگ
کرد رسن بر سر و بردش کشان/ داد به دلال سر ریسمان
گفت که ازدست عنان دادهام/ همچو خر اندر وحل افتادهام
زین وحل از لطف برآور مرا/ باز خر از خاری این خر مرا
مرد فروشنده زبان باز کرد/ در صفت خر سخن آغاز کرد
کلین خر صرصر تک آهو نهاد/ گوی برون برده ز میدان باد
گر بنهی بر ز بر بار فیل/ پیل صفت بگذرد از رود نیل
دست و پای که ستون تنند/ چارستونند که از آهنند
کره خر شیره نیانداخته/ با همه اسبان به گرو باخته
صاحب خر این سخنان را چون شنفت/ رفت به دلال خر آهسته گفت
کاین همه تعریف تو گر هست راست/ هست حماری که مرا مدّعاست
داشتم این طور حماری مراد/ شکر که بی رنج طلب دست داد
گفت فروشنده که ای غلتبان/ چند از این دردسر رایگان
لاشه خر خود نشناسی که چیست/ رو که بر این عقل بباید گریست
مطالعه تاریخ جهان به ما نشان میدهد که مردمان مقتدر در اثر یک خودخواهی در مقابل ضعیفترین دشمنان خود شکست خوردند و علّت این بود که آنقدر به قدرت خود میبالیدند در مقابل مبارزه به فکر احتیاط و مراقبت نبودند و در نتیجه با شکست و بیچارگی رو به رو میشدند.
یعقوب لیث در چنگال سرنوشت غرور
هنگامی که امیر احمد ابن اسماعیل سامانی بر سر عمرو لیث صفاری تاخته و با یکدیگر رو به رو شدند آن روز با عمرو هفتاد هزار سرباز مجهّز و آماده وجود داشت. به غیر از همراهان دیگر و امیر احمد بیش از دوازده هزار مرد جنگجو نداشت با اندیشه و تزلزل در مقابل عمرو فرود آمد عمرو چنان فریفته سپاه آراسته خود بود که متصدی آشپزخانه پیش او آمده گفت غذا حاضر است اگر اجازه میفرمایید بعد از صرف آن به جنگ مشغول شوید عمرو در پاسخ گفت اکنون این سپاه اندک را در هم میشکنم پس از آن غذا میخوریم از جا حرکت کرده به میدان رفت اتفاقاً اسب او را به میان سپاه امیر احمد برد سربازان امیر عمرو را گرفته بستند و سپاه را در هم شکستند امیر احمد دستور داد عمرو را در طویلهای زندانی کنند تا سه روز برای او غذا نیاوردند روز سوّم یکی از نوکران خود را دید گفت من سه روز است غذا نخوردهام دیگر از گرسنگی نزدیک به مرگ رسیدهام نوکر از مهتر فوری سطل گرفته غذا تهیّه نمود سطل را بر زمین گذاشت و رفت تا ظرف دیگری بیاورد در این موقع که او در پی ظرف رفته بود سگی آمد سر در داخل سطل نموده و به خوردن غذا مشغول شد آن مرد برگشت و سگ را نهیب زده و حیوان از وحشت خواست سرش را از سطل خارج کند دسته سلطل در گردن آویزان شده سطل را با غذا برد عمرو شروع کرد به خندیدن امیر اصطبل از سبب خنده پرسید عمرو گفت سه روز پیش به من گفتند سیصد شتر اسباب آشپزخانه را حمل میکنند هنوز نصف آن بر زمین مانده هم اکنون میبینم سگی آن را برداشته میبرد.
خودآزمایی
۱. در روانکاوی فرد متکبّر، چه عامل درونی موجب ایجاد احساس تکبّر در بیمار می شود؟
۲. چرا شخص خودبین هیچگاه موفّق به اصلاح فساد خویش نمیشود؟
پینوشتها
.[1] شادکامی ص 87.
.[2] چه میدانم (بیماری روحی) ص 34.
.[3] غررالحکم، ص 412.
.[4] بحارالانوار، ج 75، ص 186.
.[5] بحارالانوار، ج 70، ص 234.
.[6] شادکامی ص59.
.[7] شادکامی ص87.
.[8] غررالحکم، ص 633.
.[9] کافی، ج 2، ص 313.
.[10] غررالحکم، ص 521.
.[11] غررالحکم، ص 44.
.[12] غررالحکم، ص 611.
.[13] غررالحکم، ص 124.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
سیداحمد علم الهدی