کد مطلب: ۳۴۴۲
تعداد بازدید: ۸۰۲
تاریخ انتشار : ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۰
نگاهی بر زندگی امام هادی(ع)| ۱۲
متوکّل به هر کدام یک شمشیر داد و به آنها فرمان داد که هنگام ورود امام هادی(ع) به عربی سخن نگویند و با شمشیرهای خود به او حمله نمایند و سخت او را با شمشیر بزنند.

امام هادی(ع) در عصر خلافت متوکّل و خلفای بعد از او| ۲


برخوردهای گوناگون با امام هادی(ع)
 

در مدّتی که امام هادی(ع) در سامرّا بود، حدود چهارده سال در تحت نظر شدید متوکّل قرار داشت. برخوردهای امام با متوکّل و به عکس، الهام‌بخش درس‌های بزرگ از مکتب امامت است. در اینجا نظر شما را به ذکر چند نمونه جلب می‌کنیم:
 

١- نیاز متوکّل به مقام علمی امام هادی(ع)
 

متوکّل با این که در دربار خود دارای علما و فقهای درباری بود، در عین حال گاهی در مسائل دشواری که رخ می‌داد، احساس نیاز به امام هادی(ع) می‌کرد و پس از تحصیل فتوا و نظریّه امام، مسائل حل می‌شد. از جمله:
متوکّل نویسنده‌ای نصرانی داشت و به او علاقه بسیار می‌ورزید و به احترام او، او را با کنیه «ابو نوح» می‌خواندند.
عدّه‌ای از کاتبان دربار، این کار را نادرست خواندند. متوکّل مطلب را از فقها پرسید؛ عدّه‌ای از آنها جایز دانستند و عده‌ای جایز ندانستند. متوکّل ناچار مسأله را از امام هادی(ع) استفتاء نمود. امام در پاسخ نوشت:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ - تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ»
امام با ذکر این آیه که خداوند ابولهب را با کنیه‌اش خوانده، استدلال کرد که خواندن یک نفر نصرانی با کُنیه، حرام نیست.
متوکّل از پاسخ حضرت، قانع و خشنود شد.[1]
نیز روایت شده: متوکّل بیمار شد و نذر کرد اگر خوب شد، اموال کثیر به فقرا بدهد. او از آن بیماری خوب شد، سپس در مورد اینکه اموال کثیر چقدر هست، فکرش به جایی نرسید. فقهای دربار را جمع کرد و از آنها پرسید مقدار اموال کثیر، چقدر است؟
آنها در پاسخ به این سؤال، به رأى واحد نرسیدند و سرانجام متوکّل مسأله را از امام هادی(ع) پرسید. آن حضرت در جواب فرمود: «باید ۸۳ دینار صدقه بدهی.»
فقها از این پاسخ شگفت‌زده شدند. از متوکّل خواستند تا علّت آن را از امام بپرسد.
متوکّل علّت آن را از امام پرسید؛ امام در پاسخ فرمود: خداوند در قرآن می‌فرماید:
«لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ کَثِيرَةٍ:
خداوند شما را در جاهای بسیار یاری کرد.» (توبه / ۲۵)
همه خاندان ما روایت کرده‌اند آن مواردی که خداوند پیامبرش را در آن موارد از جنگ‌ها، پیروز نمود و مسلمانان را یاری فرمود، ۸۳ مورد بوده است.
متوکّل خشنود شد و مال بسیار برای آن حضرت فرستاد تا آن را در آنچه دوست دارد مصرف کند.[2]
و در کتاب مناقب روایت شده، وقتی که فقها از جواب درماندند، حسن دربان، به متوکّل گفت: «اگر من پاسخ صحیح این سؤال را بیاورم به من چقدر جایزه می‌دهی؟»
متوکّل گفت: «ده هزار دینار و اگر پاسخ صحیح نیاوردی صد تازیانه به تو می‌زنم.»
حسن دربان نزد امام هادی(ع) رفت و مسأله را پرسید. امام فرمود: مال کثیر، ۸۰ درهم است. حسن همین پاسخ را به متوکّل ابلاغ کرد. متوکّل پرسید: به چه علّت ۸۰ درهم است؟ حسن نزد امام هادی(ع) آمد و علّت آن را پرسید. امام هادی(ع) آیۀ مذکور (۲۵ توبه) را خواند؛ سپس فرمود: ما موارد پیروزی رسول خدا(ص) را شمردیم، ۸۰ مورد بود.
حسن دربان نزد متوکّل بازگشت و همین جواب را ابلاغ کرد. متوکّل خوشحال شد و ده هزار درهم جایزه به حسن دربان داد.[3]
موارد دیگری نیز مانند ماجرای حکم مجازات نصرانیی که با زن مسلمان زنا کرده بود و سپس مسلمان شده بود (که قبلاً خاطرنشان شد) و... بیانگر نیاز متوکّل به مقام علمی امام هادی(ع) است.
 

۲- هلاکت مرد گستاخ و بدزبان
 

در کتاب اثبات الوصیّه روایت شده: امام هادی(ع) به خانه متوکّل وارد گردید و به نماز ایستاد. یکی از مخالفان به نزدیک آمد [و با کمال گستاخی، دهن‌کجی کرد و] به امام گفت: «چقدر ریاکاری می‌کنی؟»
آن حضرت، نمازش را با سرعت به پایان رسانید و پس از سلام نماز، به او رو کرد و فرمود: «اگر در این نسبتی که به من دادی، دروغگو هستی، خداوند تو را نابود کند.»
همان دم او بر زمین افتاد و مُرد و همین موضوع، خبر تازه‌ای در کاخ متوکّل گردید.[4]
 

٣- شکوه امام هادی(ع) در پرتو امدادهای غیبی
 

فضل بن احمد روایت می‌کند پدرم گفت: یک روز نویسندۀ معتزّ [پسر متوکّل، که بعداً سیزدهمین خلیفه عبّاسی شد] بودم. همراه معتزّ، نزد متوکّل رفتیم؛ دیدیم متوکّل [مانند برج زهرمار] بر تخت نشسته است. معتزّ سلام کرد و ایستاد. من هم پشت سر او ایستادم. معمولاً هرگاه معتزّ نزد متوکّل می‌آمد، متوکّل خیر مقدم می‌گفت و فرمان می‌داد که بنشین؛ ولی در آن روز ایستادن معتزّ، طولانی شد و پیوسته پا به پا می‌کرد؛ ولی متوکّل به او اجازه نشستن نمی‌داد، من چهره متوکّل را دیدم که لحظه به لحظه دگرگون می‌شد. به فتح بن خاقان (وزیر نزدیک) گفت: «این شخص (امام هادی) که تو درباره (مدح) او سخن می‌گویی، چنین و چنان نموده است.»
فتح بن خاقان، شدّت خشم متوکّل را فرو می‌نشانید و می‌گفت: «ای امیر مؤمنان! این گزارش‌ها، دروغ‌هایی است که به او (امام هادی) نسبت می‌دهند.»
ولی متوکّل از خشم، به خود می‌پیچید و می‌گفت: «سوگند به خدا، این مرد ریاکار (امام هادی(ع)) را خواهم کشت. او ادّعای دروغ کرده و به دولت من آسیب می‌رساند.»
سپس متوکّل فرمان داد که چهار نفر از غلامان خَزَر [غلامان مخصوص زاغ چشم و بور] بدزبان و نفهم مرا احضار کنید. آنها را حاضر کردند. متوکّل به هر کدام یک شمشیر داد و به آنها فرمان داد که هنگام ورود امام هادی(ع) به عربی سخن نگویند و با شمشیرهای خود به او حمله نمایند و سخت او را با شمشیر بزنند.»
در این هنگام متوکّل می‌گفت:
«وَ اللهِ لَاُحْرِقَنَّهُ بَعْدَ الْقَتْلِ:
سوگند به خدا، بعد از کشتن (امام هادی)، او را می‌سوزانم.»
من همچنان پشت پرده عقب «مُعتزّ» ایستاده بودم. لحظه‌ای نگذشت که امام هادی(ع) وارد شد و قبل از ورود او، مردم آمده بودند و خبر ورود آن حضرت را به متوکّل داده بودند. آنها گفتند: «ابوالحسن (امام هادی) آمد.» نگاه کردم دیدم امام هادی(ع) است، می‌آید و لب‌هایش حرکت می‌کند و نشانه‌های اندوه و پریشانی در چهره او دیده نمی‌شود. به محض اینکه متوکّل او را دید، خود را از تخت به زیر افکند و به سوی او رفته و او را در آغوش گرفت و میان دو چشم و دست‌هایش را بوسید؛ در حالی که شمشیر در دستش بود، خطاب به امام هادی(ع) می‌گفت: «آقای من، ای سرور من، ای فرزند پیامبر(ص)، ای بهترین خلق خدا، ای پسر عمو و مولای من، ای ابوالحسن!»
امام هادی(ع) می‌فرمود:
«اُعِیذُکَ یا أمیرَالْمُؤْمِنِینَ بِاللهِ اَعْفِنِی مِنْ هَذَا:
ای رئیس مؤمنان! پناه می‌برم به خدا از تو. مرا از این سخنان، معاف بدار.»
متوکّل گفت: «ای آقای من، برای چه در این هنگام به اینجا آمده‌ای؟»
امام هادی(ع) فرمود: «فرستاده تو نزدم آمد و گفت متوکّل تو را می‌طلبد.»
متوکّل گفت: «این زنازاده دروغ گفته، به هرجا می‌خواهی برو.»
سپس به بعضی از حاضران رو کرد و گفت: «ای فتح! ای عبدالله! ای معتزّ! آقایتان و آقای مرا بدرقه کنید.»
وقتی که غلامان خَزَر، آن حضرت را دیدند، با کمال ترس و وحشت، در برابرش به خاک افتادند. وقتی امام خارج شد، متوکّل آن غلامان را طلبید و به مترجمان گفت: «سخن اینها را برای من بیان کن. از آنها بپرس: چرا فرمان مرا اجرا نکردید؟»
آنها در پاسخ این سؤال گفتند: «هیبت و شکوه او (امام هادی(ع)) ما را فرا گرفت و در اطراف او، صد شمشیر برهنه دیدیم و ما نتوانستیم شمشیر به دستان را بنگریم. از این‌رو ترس و وحشت بر قلوب ما چیره شد و قادر به اجرای فرمان نشدیم.»
متوکّل به فتح بن خاقان گفت: «ای فتح! این امام تو است.»
فتح به روی او خندید و گفت: «حمد و سپاس خداوندی را که چهره او (امام) را نورانی فرمود و دلیلش را روشن ساخت.»[5]
 

خودآزمایی
 

1- امام هادی(ع) در سامرّا بود، چند سال در تحت نظر شدید متوکّل قرار داشت؟
2- امام هادی(ع) در جواب متوکل، «اموال کثیر» را چه میزان قرار دادند؟ چرا؟
3- چرا غلامان خَزَر، وقتی حضرت هادی(ع) را دیدند، در برابرش به خاک افتادند؟

 
پی‌نوشت‌ها

 
[1] تاریخ بغداد، ج 2، ص 57.
[2] تذکرة سبط ابن جوزی، ص ۲۰۲.
[3] مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص 402؛ و در کتاب روضة الکافی، ص ۴۶۳ همین مطلب با اندکی تفاوت نقل شده است.
[4] انوار البهیّة، ص ۴۵۳.
[5] بحار، ج ۵۰، ص ۱۹۶.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: