کد مطلب: ۳۴۶۶
تعداد بازدید: ۶۷۱
تاریخ انتشار : ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۲۰:۰۵
تولی و تبری| ۲
محبت به اهل بیت و محبت به دشمن اهل بیت همانند دو صفت  نور و ظلمت می باشد، با این بیان که نمی شود در قلب انسان هم محبت به اهل بیت ع باشد و هم محبت به دشمن اهل بیت ع و از طرفی هم نمی شود که در قلب انسان نه محبتی از اهل بیت باشد و نه محبت به دشمن اهل بیت.
در درس قبل تولی و تبری از جهت مفهوم و اصطلاح توضیح داده شد، در این درس به رابطه بین تولی و تبری خواهیم پرداخت به عبارت دیگر بررسی می کنیم آیا امکان دارد هم محبّت به اهل بیت داشته باشیم و هم نسبت به دشمنان ایشان منفعل باشیم.
 

‏رابطه تناقض میان تولّی و تبرّی
 

در ذیل آیه شریفه « ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في‏ جَوْفِهِ» خداوند برای هیچ مردی در درونش دو دل قرار نداده است[1] امیر المومنین عليه السّلام می فرمایند: « لَا يَجْتَمِعُ حُبُّنَا وَ حُبُّ عَدُوِّنَا فِي جَوْفِ إِنْسَانٍ- إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ- فَيُحِبُّ هَذَا وَ يُبْغِضُ هَذَا فَأَمَّا مُحِبُّنَا فَيُخْلِصُ الْحُبَّ لَنَا- كَمَا يُخْلَصُ الذَّهَبُ بِالنَّارِ لَا كَدَرَ فِيهِ- فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ‏حُبَّنَا فَلْيَمْتَحِنْ قَلْبَهُ- فَإِنْ شَارَكَهُ فِي حُبِّنَا حُبُّ عَدُوِّنَا- فَلَيْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ اللَّهُ‏ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ» محبت ما و محبت دشمن ما در دل انسان با هم جمع نمی شود و قطعا خداوند در نهان انسان دو قلب قرار نداده ... پس دوستدار ما باید این محبت را خالص کند مانند طلا که به واسطه آتش خالص می شود و ناخالصی در آن نمی ­ماند پس هر کس می خواهد بداند که محب ما هست پس باید قلب خودش را امتحان کند اگر در کنار محبت به ما، دشمن ما را هم دوست دارد از ما نیست و ما از او نیستیم و خدا و جبرئیل و میکائیل دشمن آنها هستند.[2]
در این حدیث امام اشاره دارد به این مطلب که نمی شود هم اهل بیت علیهم السّلام را دوست داشت و در عین حال نسبت به دشمنان ایشان هم ارادت و محبت در دل فرد باشد، بلکه محبت اهل بیت عليهم السّلام و محبت نسبت به دشمنان ایشان با هم تناقض دارند و علمای اهل منطق می گویند دو شیء که با هم نقیض هستند محال هست در یک شیء جمع شوند و از طرفی هم محال هست که هیچ کدام از آن دو نقیض در شیء نباشد، برای توضیح مطلب به این مثال توجه کنید: نور و ظلمت دو امری هستند که با هم تناقض دارند و شما چیزی را نمی توانید پیدا کنید که هم دارای نور باشد و هم نور در آن نباشد (تاریک باشد) و از طرفی محال هست که چیزی را پیدا کنید نه متصف به نور باشد و نه متصف به ظلمت باشد.
محبت به اهل بیت و محبت به دشمن اهل بیت همانند دو صفت  نور و ظلمت می باشد، با این بیان که نمی شود در قلب انسان هم محبت به اهل بیت ع باشد و هم محبت به دشمن اهل بیت ع و از طرفی هم نمی شود که در قلب انسان نه محبتی از اهل بیت باشد و نه محبت به دشمن اهل بیت. چنان چه نمی شود یک مکان بدون نور و ظلمت باشد، بالاخره یا روشن است یا تاریک.
برای اثبات این مدعا ( که اجتماع این دو محبت در نهان آدم محال هست ) به حدیثی از امام صادق عليه السّلام مراجعه می کنیم که می فرمایند: « مَنْ جَالَسَ لَنَا عَائِباً أَوْ مَدَحَ لَنَا قَالِياً أَوْ وَاصَلَ لَنَا قَاطِعاً أَوْ قَطَعَ لَنَا وَاصِلًا أَوْ وَالَى لَنَا عَدُوّاً أَوْ عَادَى لَنَا وَلِيّاً فَقَدْ كَفَرَ بِالَّذِي أَنْزَلَ السَّبْعَ الْمَثَانِيَ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيم» هر کس با کسی که از ما بدگویی می کند همنشین شود، یا فردی را که بغض و کینه ما را دارد مدح کند، یا با کسی که از ما جدا شده است ارتباط بر قرار کند، و یا دشمن ما را دوست داشته باشد و یا دوست ما را دشمن بدارد، قسم به خدایی که سوره حمد و قرآن با عظمت را نازل کرده است، کافر شده است.[3]
در این حدیث امام عليه السّلام به صراحت بیان می کند که نمی شود هم محبت و ارادت به اهل بیت ع داشت و هم نسبت به مخالفین آنان ارادت و دوستی و محبت داشت.
صفوان می گوید: نزد امام كاظم عليه السّلام رفتم، به من فرمودند: اى صفوان کارهایت زيبا و نيك است جز يكى. گفتم: قربانت كدام؟ فرمود: كرايه دادن شترانت به اين مرد- هارون الرشيد- گفتم: به خدا كرايه ندادم براى خوشگذرانى و خودنمائى و نه شكار و بازيگرى بلكه براى راه مكه، و خودم متصدى آن نيستم و غلامانم را با او مي فرستم، فرمود: اى صفوان آيا كرايه تو بر عهده کاروان هارون نیست؟ گفتم: چرا قربانت، فرمود: مي خواهى بمانند تا كرايه تو را بدهند؟ گفتم: آرى. فرمود: هر كه ماندن آنها را دوست دارد از آنهاست و هر كه از آنهاست دوزخى است. صفوان گفت: رفتم همه شترانم را تا آخر فروختم و خبرش به هارون رسيد و مرا خواست و به من گفت: اى صفوان به من رسيده كه شترانت را فروختى؟ گفتم: آرى. گفت: چرا؟ گفتم: پيرى سالخورده‏ ام و غلامان هم نيروى كارها را ندارند. گفت: هيهات هيهات من مي دانم كى به تو اشارت كرده به اين كار و آن موسى بن جعفر ع است، گفتم: مرا با موسى بن جعفر ع چه كار؟ گفت: اين سخن را واگذار به خدا اگر خوشرفتارى تو نبود البته تو را مى ‏كشتم.[4]
با توجه به آنچه گذشت در این روایت صراحت دارد در این که کسی که نسبت به اهل بیت محبت دارد، نمی تواند نسبت به مخالفان ایشان تمایل داشته باشد و این دو با هم قابل جمع نیست و اساسا بیزاری از دشمنان اهل بیت یک امر اجتناب ناپذیر از اعتقادات شیعه حساب می شود و در صورتیکه فردی ادعای تولی نسبت به اهل بیت ع داشته باشد ولی نسبت به دشمنان ایشان منفعل باشد، ادعای آن کذب محض است. چنانچه امام صادق عليه السّلام می فرمایند «... هَيْهَاتَ كَذَبَ مَنِ ادَّعَى مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ يَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنا» کسیکه ادعای محبت ما را دارد ولی نسبت به دشمنان ما تبرّی ندارد دروغ می گوید. [5]
 

دو شرط اساسی در ولایت اهل بیت علیهم السّلام
 

بی تردید ولایت ائمه علیهم السلام سبب نجات است اما مشروط به دو شرط می باشد: اول اعتقاد به امامت آنان و این که آن ها جانشینان بر حقّ پیامبر صلّی الله علیه و آله و واجب الاطاعة هستند، و دوم تبرّی و بیزاری از دشمنان آنان. بنا بر این تولّی و تبرّی ملازم هم هستند یعنی تولّی و تبرّی باید با هم باشند و نبود هر کدام از آن دو مانع از نجات انسان خواهد شد، چنان چه امام باقر عليه السّلام تولی و تبری را از ارکان معرفت خدا دانسته و می فرمایند: «يَا أَبَا حَمْزَةَ إِنَّمَا يَعْبُدُ اَللَّهَ مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ أَمَّا مَنْ لاَ يَعْرِفُ اَللَّهَ كَأَنَّمَا يَعْبُدُ غَيْرَهُ هَكَذَا ضَالاًّ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اَللَّهُ وَ مَا مَعْرِفَةُ اَللَّهِ قَالَ يُصَدِّقُ اَللَّهَ وَ يُصَدِّقُ مُحَمَّداً رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي مُوَالاَةِ عَلِيٍّ وَ اَلاِيتِمَامِ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ اَلْهُدَى مِنْ بَعْدِهِ وَ اَلْبَرَاءَةُ إِلَى اَللَّهِ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ كَذَلِكَ عِرْفَانُ اَللَّهِ» ای ابا حمزه! فقط کسیکه خدا را شناخته است او را عبادت می کند و کسی که او را نشناخته است مثل آن است که غیر او را عبادت می کند و این چنین عبادتی گمراهی محض است. ابوحمزه می گوید از امام پرسیدم: معرفت خدا چیست؟ امام فرمودند: تصدیق کردن خدا و تصدیق کردن محمد رسول خدا صلّی الله علیه و آله در پذیرش ولایت علی علیه السّلام و پیروی کردن از او و ائمه هدایت بعد از او، و تبری و بیزاری جستن نزد خدا از دشمنان ایشان و این است معرفت خدا.[6]
 

نقش مهمّ تولّی و تبرّی در سرنوشت انسان

 
در منابع حدیثی شیعه روایاتی آمده است که بیان می کند تولی و تبری نقش اساسی در سرنوشت انسان دارند.
حكم بن عتيبة گويد: روزى در محضر امام باقر عليه السّلام نشسته بوديم و اتاق نيز مملو از جمعيت بود كه به ناگاه پيرمردى كه تكيه بر عصاى بلندى كرده بود وارد شد و دم در ايستاد و گفت:
سلام و رحمت خدا و بركاتش بر تو باد اى فرزند رسول خدا، و پس از آن ساكت شد، امام باقر جواب سلام او را داده فرمود: و عليك السّلام و رحمة اللَّه و بركاته. پيرمرد رو به حاضرين اتاق كرده و به آنها نيز سلام كرد و هم چنان ايستاد تا همگى جواب سلامش را دادند، آنگاه روى خود را به امام باقر عليه السّلام كرده گفت: اى فرزند رسول خدا مرا نزديك خود بنشان كه به خدا سوگند من شما را دوست دارم و دوستدار شما را نيز دوست دارم، و به خدا سوگند دوستيم به شما و دوست داشتن دوستدارانتان نه به خاطر طمع ‏دنيائى است، و به خدا من دشمن دارم دشمن شما را و از او بيزارم و به خدا اين دشمنى داشتن و بيزارى من از او نه به خاطر (پدر كشتگى و) خونى است كه ميان من و او برقرار باشد، به خدا سوگند من حلال شما را حلال دانم و حرامتان را حرام شمارم و چشم به فرمان شما دارم. قربانت گردم آيا (با اين ترتيب) در باره من اميد (سعادت و نجات) دارى؟ امام باقر فرمود: پيش بيا، پيش بيا، تا او را پهلوى خود نشانيد و سپس به او فرمود:
اى پيرمرد همانا مردى به نزد پدرم على بن الحسين عليهما السّلام شرفياب شد و اين پرسشى كه تو از من كردى او از پدرم كرد، و پدرم به او فرمود: اگر (با اين حال) بميرى به رسول خدا (ص) و على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد شوى و دلت خنك شود و قلبت آرام گيرد و ديده ‏ات روشن گردد و با فرشتگان نويسنده گرامى با روح و ريحان از تو استقبال شود، و اين در وقتى است كه جان به اين جاى تو رسد- و با دست به گلويش اشاره فرمود- و اگر زنده بمانى آنچه را موجب چشم روشنيت هست ببينى و در بالاترين درجات بهشت با ما خواهى بود. پيرمرد گفت: چه فرمودى اى ابا جعفر؟! امام عليه السّلام همان سخنان را براى او تكرار كرد. پيرمرد گفت: اللَّه اكبر! اى ابا جعفر اگر بميرم به رسول خدا (ص) و على و حسن و حسين و على ابن الحسين عليهم السّلام درآيم و ديده ‏ام روشن گردد، و دلم خنك شود، و قلبم آرام گيرد، و با فرشتگان نويسنده گرامى به روح و ريحان استقبال شوم، هنگامى كه جانم به اين جا رسد! و اگر زنده بمانم ببينم آنچه را ديده ‏ام بدان روشن گردد، و با شما باشم در بالاترين درجات بهشت؟ اين جملات را گفت و صداى گريه ‏اش بلند شد و هاى هاى شروع كرد به گريه كردن تا اينكه‏ روى زمين افتاد، و حاضران در اطاق نيز كه آن حال را از پيرمرد ديدند شروع كردند به گريه و زارى. امام باقر عليه السّلام (كه چنان ديد) با انگشت خود شروع كرد به پاك كردن قطرات اشگ از گوشه ‏هاى چشم آن پيرمرد. پيرمرد سر بلند كرد و به حضرت عرض كرد: دستت را به من بده قربانت گردم، حضرت دستش را به پيرمرد داد، و او دست آن حضرت را مي بوسيد و بر ديده و رخ خود مي گذارد، سپس شكم و سينه خود را گشود و دست بر شكم و سينه ‏اش گذارده برخاست، و خداحافظى كرده به راه افتاد، امام باقر عليه السّلام نگاهى به پشت سر آن پيرمرد كرد، و رو به حاضرين كرده فرمود: هر كه مي خواهد مردى از اهل بهشت را ببيند به اين مرد بنگرد.[7]
 

خودآزمایی

 
1-   آیا در کنار محبّت به اهل بیت علیهم السلام محبت به دشمنان ایشان نیز امکان دارد؟ توضیح دهید.
2-   با توجه به کلام امام باقر عليه السّلام معرفت به خدا را توضیح دهید.
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]  احزاب آیه 4
[2]  تفسیر قمی ج2 ص 172
[3]  بحار ج 27 ص 53
[4]  بحار الانوار  ج 72 ص 376 ح 34
[5]  بحار الانوار ج 27 ص 58 ح 18
[6]  بحار الانوار ج 27 ص 57
[7]   کافی ج 7 ص 76 ترجمه رسول محلاتی ( روضه الکافی ) ج 1 ص 110 

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مجید رضایی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: