کد مطلب: ۳۴۷
تعداد بازدید: ۸۵۵۶
تاریخ انتشار : ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۰
شرح حال و زندگی حضرت فاطمه زهرا(س)| درسنامه شماره ۸
ای مردم! ای شتاب‎کننده به گفتار باطل و بیهوده و از کارهای زشت و زیان‎دار چشم پوشیده، آیا در قرآن تدبیر و اندیشه نمی‎کنید؟ یا بر دل‎های شما قفل زده شده است؟

بخش سوم سخنرانی حضرت فاطمه زهرا(س) در مسجد

PDF

روی سخن با حاضران در مجلس

 

«فَالْتَفَتَتْ فَاطِمَۀُ(س) إلَی النَّاسِ وَ قَالَتْ»

پس از گفتگو با أبوبکر و نقض سخنان او، متوجّه مردم شدند و فرمودند:

ای مردم! ای شتاب‎کننده به گفتار باطل و بیهوده و از کارهای زشت و زیاندار چشم پوشیده، آیا در قرآن تدبیر و اندیشه نمیکنید؟ یا بر دلهای شما قفل زده شده است؟ چنین نیست بلکه در اثر اعمال بد شما، قلبها مُهر زده شده و در نتیجه شنوائی گوش و بینائی چشم از شما گرفته شده است و آیات الهی را چه بد تأویل نمودید و چه رأی بدی از خود نشان دادید و چه نامناسب اوضاع را عوض کردید، بیگمان سنگینی بار گران و سرانجام بسیار بد را در خواهید یافت وقتی که پرده از جلو چشمتان کنار زده شد، زیانهایی که در پس پرده بود، برای شما آشکار گردید و رنج و شکنجهای که محاسبه نکرده بودید آشکار گردید، آنجاست که باطلگرایان زیان میبینند.

سپس متوجّه قبر پیامبر(ص) شده و با دل پر درد، با حضرتش در قالب شعر غمهایی را بیان کردند:

قَدْ کَانَ بَعْدکَ أنْبَاءٌ وَ هَنْبَثَۀٌ لَوْ کُنْتَ شَاهِدَهَا لَمْ تَکْثُرِ الْخَطْبُ

پس از تو خبرها و گفتارهای گوناگون رخ داد، اگر تو میبودی آن‌ها نبود.

همانا مثل زمینی هستیم که بارانهای درشت خود را از دست دادهایم، و قوم تو پریشان گردیده بنگر که چه نکبتهائی بار آمده هر خانوادهای که او را در نزد خدا منزلتی است، احترام مخصوص دارد که با آن منزلت بر بقیّهی اقرباء ارجحیّت دارد. غیر از خانوادهی تو یا رسول الله، مردم آنچه نسبت به ما در دل داشتند، آنگاه که تو درگذشتی همه را رو کردند. مردم با ترشروئی با ما روبهرو شدند و ما را سبک شمردند و بازماندهی تو و میراثی که در دست ما بود خارج کردند. تو نوری بودی که از روشنائی آن استفاده میشد، از طرف ربّ العزّه بر شما کتاب نازل میشد. جبرئیل با آیاتی که میآورد مایهی اُنس ما بود چون شما را از دست دادیم هر خیری از ما پوشیده شد. ای کاش پیش از تو مرگ ما را درمیربود، آنگاه که از میان ما رفتی و خاک تو را در خود پنهان کرد ما را مصیبتی و اندوهی رسید که به هیچ غمزده‎ای از مردمان نرسیده بود.

به دنبال آن صدای ضجّه و گریه مردم بلند شد و به گفتهی برخی از مورّخان آن مقدار مرد و زن گریانی که در آن روز نالیدند هیچگاه دیده نشده است.

 

واکنش أبوبکر در برابر فرمایشات حضرت زهرا(س)

 

إبن أبی الحدید در شرح نهجالبلاغه میگوید: وقتی أبوبکر سخنان حضرت زهرا(س) را شنید و دید که در میان مردم همهمه و اختلاف افتاده است و ترسید که مطلب به زیان او تمام شود، و از دفاعیّهاش نتیجهی عکس حاصل گردد.

بر منبر بالا رفت و گفت: «أیُّهَا النَّاسُ! مَا هَذِهِ الرِّعَۀُ إلَی کُلِّ قَالَۀٍ ؟ ...»

«ای مردم چیست که به هر سخنی دل میدهید و گوش می‎سپرید؟ این ادّعاها و آرزوها چه وقت در زمان رسول خدا(ص) بود؟ هر که شنیده است نقل کند و هر که دیده است سخن بگوید.»

او «روباهی» است که شاهد او «دُم» اوست او با هر فتنهای همراه است میخواهد این موضوع کهنه را تازه سازد ناتوانان را به کمک میگیرند و از زنان یاری میطلبند مانند «امّ طحال» که نزدیکترین دوست او بدکاره است... سپس رو به انصار کرده گفت: ای گروه انصار سخن بی‎خردان شما به من رسیده است پای‌بندترین افراد به پیمان رسول خدا(ص) شمایید او به سوی شما مهاجرت کرد پناهش دادید و یاریش کردید، بدانید که من دست و زبان به سوی کسی که شایستهی (این مقام) نیست نمیگشایم و سپس از منبر فرود آمد.

إبن أبی الحدید میگوید این سخن را برای «نقیب» خواندم و به او گفتم أبوبکر به چه کسی کنایه می‎زد؟

گفت: بگو به چه کسی با صراحت اشاره میکند؟ گفتم اگر او تصریح میکرد لازم نبود از شما سؤال کنم، خندید و گفت: مقصود او علیّ بن أبیطالب است. گفتم آیا تمام آنچه أبوبکر گفته است خطاب به علیّ بن أبیطالب است؟ گفت آری فرزندم، بحث، بحث خلافت است، گفتم در این میان انصار چه گفتند؟ گفت آنان گفتند که حق با علی است لذا أبوبکر ترسید که در بین مردم اضطراب و اختلاف ایجاد شود، به این دلیل آنان را از هر گونه اقدامی برحذر داشت.

سپس نقیب دربارهی کلمات مشکل سخن أبوبکر که در بالای منبر خطاب به حضّار ایراد کرده بود توضیحاتی داد و راجع به این مطلب که (او روباهی است که شاهدش دُم اوست) گفت این یک مثل است به این ترتیب که روباه می‎خواست شیر را بر کشتن گُرگ ترغیب کند به او گفت گُرگ، گوسفندی که من برای خوردن تو آماده کرده بودم خورده است، شیر از او سؤال کرد، بر گفتهی خود شاهد داری؟ روباه دُم خود را در حالی که به خون آلوده شده بود بالا آورد، وقتی شیر دُم خونآلود او را دید و گوسفند را هم نیافت شهادت دُم روباه را قبول کرد و گرگ را کشت.[1]

درباره این کلمات که أبوبکر در مورد آل رسول(ص) به کار برد یعنی درباره خاندان و عترت رسول اکرم(ص) که خداوند متعال هرگونه پلیدی را از آن‌ها زدوده و پاکشان گردانیده است سخنی نمیگوئیم و نیز به خاطر این همه بیادبی که در کلام و تعبیرات خود به کار برده است سرزنش نمیکنیم! فقط میگوئیم یا رسول الله چشمت روشن باد!! ای پیامبر گرامی این سخنانی است که أبوبکر درباره دختر عزیز و محبوبت فاطمه زهرا(س) و نیز برادر و داماد گرامی‌ات علیّ بن أبیطالب گفته است، آن هم در بالای منبر و مسجد و در جوار آرامگاهت! پس چشمت روشن باد ای پدر فاطمه زهرا بشارت باد بر شما، این است کرامت اهل بیت شما در نزد أبوبکر و امثال او.

 

واکنش «امّ سلمه» در برابر این سخن

 

در کتاب (درّ النظیم) نوشته شیخ جمال الدّین شامی چنین آمده است که:

وقتی امّ سلمه همسر رسول خدا(ص)، این سخنان را از أبوبکر درباره‌ی فاطمه زهرا(س) شنید چنین گفت: آیا در مورد کسی مانند فاطمه زهرا(س) دختر رسول خدا(ص) چنین سخنانی باید بر زبان جاری شود؟ والله او حوریّه است در میان انسانها و جان، برای تن است. او در دامان پاک تربیت شده و در حین ولادت در میان فرشتگان دست به دست گشته و دامن زنان پاکیزه او را بزرگ نمود، و به بهترین وجهی رشد کرده و به نیکوترین وضعیّتی تربیت یافته است. آیا گمان میبرید که رسول خدا(ص) میراث او را بر وی حرام کرده است و او را از این مطلب بیخبر گذاشته است؟ در حالی که خدای متعال میفرماید: وَ أنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ[2] «نزدیکانت را از اهل قبیله‌ات إنذار فرما و آنان را از عذاب الهی بترسان» آیا پیامبر(ص) او را إنذار فرموده ولی فاطمه زهرا(س) با او مخالفت کرده و چیزی را که مال او نیست و در آن حقّی ندارد مطالبه میکند؟ او بهترین و برگزیدهترین زنان است، در جوانان اهل بهشت و همتا و نظیر مریم، رسالت با پدر بزرگوارش تمام شده به خدا سوگند که پدرش بر او از سرما و گرما بیمناک بود و یک دست خود را زیر سر او مینهاد و دست دیگرش را پوشش او قرار میداد.

آرامتر! پیامبر شما را میبیند و روزی بر خدا وارد خواهید شد، وای برشما آنگاه نتیجه و ثمرهی اعمال خود را خواهید دانست.

در برابر این سخنان دستور داده شد، آن سال به «امّ سلمه» از بیتالمال چیزی داده نشود.

 

بازگشت حضرت زهرا(س) به منزل و برخورد با حضرت علی(ع)

 

«ثُمَّ انْکَفَأتْ وَ أمیرُالمُؤمِنِینَ(ع) یَتَوَقَّعُ رُجُوعَها إلَیهِ وَ یَتَطَلَّعُ طُلُوعَها عَلَیهِ ...»

سپس حضرت زهرا(س) برگشتند در حالی که حضرت مولی به انتظار مراجعت و درخشیدن سیمای مبارکش بود، وقتی در منزل آرام گرفتند همسرشان را مخاطب قرار داده و فرمودند ای پسر أبوطالب، آیا همچون کودکی که در رحم مادر قرار گرفته خویش را در پرده قرار دادی؟ و مانند انسانی که مورد تهمت قرار گرفته گوشه‎ی انزوا گرفتی؟ (تو که روزی) شاهپرهای باز را درهم میشکستی اکنون از پر و بال‎های مرغان ناتوان فرو ماندهای! اینک فرزند أبوقحاقه یعنی أبوبکر عطیّه‌ی پدر و قوّت و معیشت فرزندانم را به ظلم میرباید، آشکارا با من دشمنی میورزد و به سختی در سخن با من میتازد و جسورانه مجادله میکند، کارم به جایی کشیده که انصار دست از یاری من برداشته و مهاجرین دیگر رشتهی دوستی را گسستهاند، مردمان دیگر هم چشم از یار و یاوریام پوشیدهاند، اینک نه مدافعی دارم نه سپری که دشمن را از من منع بدارد با دلی آکنده از خشم بیرون شدم، با نهایت خواری و خفّت برگشته‎ام. آری آن روز شکست خوردی که تند و تیزی خود را فرو گذاشتی، روزگاری گرگ‏ها را شکار و پاره میکردی، امّا اکنون خاکنشینی را برگزیدی، پاسخ قال و قیلها را نمیدهی و باطلی را از سر راه برنمی‎داری، من دیگر چاره را از دست داده‎ام ای کاش پیش از این خواری و ذلّت مرده بودم، دلم تنگ است، جز شما این عقده‎ها را پیش چه کسی خالی کنم؟ عذر پذیر من در این سخنان که با تو گفتم و کم حرمتی که از من صادر شد خدای من است هر چه مرا وابگذاری یا حمایت فرمائی، وای بر من در هر طلوع آفتاب، تکیهگاه و محل اعتمادم مُرد، بازویم سست شد، به پیشگاه پدرم شکایت میبرم و از پروردگارم دادخواهی میکنم، خداوندا قدرت و نیروی تو از همه‌بیشتر و عذاب و نکال تو از همه شدیدتر است.

آنگاه، مولای متّقیان(ع) فرمود: هرگز بر تو سختی و ناگواری نیست ای دختر برگزیده‎ی عالمیان و یادگار پیامبر آخرالزّمان من که در دینم هرگز سستی نورزیدم و از حدّ توانم دور نشدهام، اگر مقصود شما روزی به قدر کفایت است، آن را خدای متعال ضمانت فرموده و خداوند ضامن استواری است، و آن چه برای شما در آخرت مهیّا و آماده شده برتر از آن است که از دست شما گرفتند، بدین ترتیب مسئله را به خدا واگذارید، و حضرت زهرا(س) فرمودند: خدا مرا کافی است و ساکت شدند.

آنچه خواندید ترجمه‌ی فرمایشات حضرت زهرا(س) به همسرشان بود و اینک شرح مختصری بر آن؛

حضرت به منزل رسید در حالی که آخرین دور از دورهای جهاد باقی مانده بود، برگشت تا حقیقت دیگری را برای اهل عالم و تاریخ روشن سازد، برای روشنکردن این حقیقت راه گفت و گو با همسر را انتخاب فرمود. گفتگوئی که بیشتر به گلایه شباهت دارد تا خطاب، در آن هنگام از رخدادها سخن به میان آورد و از جایگاه حکومت در آن روز و موقعیّت مسلمانان که در آن زمان حیرت و دهشت و ترس بر آنان استیلا یافته بود گفتگو کرد و از اینکه وجدان مسلمانان خودشان را سرزنش می‎کرد و احساس درد اشکشان را جاری کرده بود و ترس از قدرت حکومت غاصب زبان‌شان را لال کرده بود سخن راند.

آری فاطمه‌زهرا(س) به منزل بازگشت تا جایگاه و وضعیّت همسر بزرگوارش را در برابر آن رویدادها مشخّص سازد، پس فرمود: «یَا بْنَ أبِی طَالِبٍ!»

ممکن است برخی گمان برند که حضرت زهرا(س) با مخاطب قراردادن همسرش به این خطاب «ای پسر أبوطالب» نسبت به ایشان به لحنی صریح و تند سخن گفته است، علّت اینگونه خطاب نیز شاید این باشد که تأثّرات و اندوه حضرت صدّیقه(س) از پیشآمدها و رخدادها آن چنان بود که شوهرش را با القابی نظیر پسرعمو، أبوالحسن، یاعلی، یعنی کلماتی که میان زن و شوهر مناسبتی بیش از «یَا بنَ أبی طالبٍ» دارد مخاطب قرار نداد.

شگفتا! در اینگونه خطاب چه نقص و کمبودی وجود دارد و کدامین بیحرمتی در این نسبت نهفته است؟!

أبوطالب، بزرگِ دشتهای حجاز و سرور اهل مکّه، حامی رسول، افتخار تاریخ، عظیم قریش و بزرگ بنیهاشم در زمان خود بود.

أبوطالب شجاعی بود که مشرکان از وی میهراسیدند، پهلوانی که رسول‌اکرم(ص) را در پناه خود گرفت تا او مردم را به راه خدا بخواند، أبوطالب مرد غیرت، نمونهی جوانمردی و شهامت، پهلوان عاطفه و غیرت بود پس چه مانعی دارد که به فرزند بزرگوار أبوطالب چنین خطاب کند: ای پسر أبوطالب.

آیا معنی خطاب «یَا بنَ أبی طالبٍ» چنین نیست، ای پسر عظمت و آقائی، ای پسر شرف و مجد، ای فرزند شجاعت و دلیری، ای پسر جوانمردی و رشادت ای فرزند فضیلت و بلکه همه‌ی فضائل؟ آیا معنی خطاب این نیست؟ آری فرمود: «یَا بنَ أبی طالبٍ»، گوئی که میخواهد اراده و عزم امام را تهییج فرماید و دلیری او را برانگیزاند و همسر گرامی خود را به نسبت رفیع و شریفش یادآوری فرماید.

به أمیرالمؤمنین(ع) یادآوری میکند که تو فرزند چنان پدری هستی، گوئی با چنین خطابی به ایشان میفرماید که پدر تو پدر مرا یاری کرد و نسبت به او کار یک مدافع جانباز و آماده‎ی مرگ را انجام داد پس چرا از من دفاع نمیکنی؟ چرا یاریام نمینمائی؟

آنگاه سوابق دلیری و شجاعت امام را به ایشان یادآوری کرد و دلاوریهای آن حضرت را در صحنههای نبرد به یادش آورد و به او فرمود: «تو کسی بودی که شیران را نابود میساختی و پهلوانان را مانند گندمی که به وسیلهی آسیاب آرد میشود، نرم میساختی.» آنگاه بین گذشته و حال آن حضرت مقایسه به عمل آورد و فرمود:

«اشْتَمَلْتَ شَمْلَۀَ الجَنِینِ؟»

آیا مانند جنین و فرزند میان رحم مادر پردهنشین شده‎ای؟ چون جنین در داخل رحم مادر محصور است و قادر نیست هیچ عملی انجام دهد.

«وَ قَعَدْتَ حُجْرَۀَ الظَّنِینِ»

مانند متّهمی که در خانهاش نشسته از ترس ملاقات و فرار از مردم.

«نَقَضْتَ قادِمَۀَ الأجْدَلِ»

تو در گذشته بالهای بازها و شاهین شکاری را میشکستی. (وجود این بالها در پرندگان شکاری مانند ستون فقرات است.)

«فَخانَکَ رِیشُ الأعْزَلِ»

اکنون چنان گوشهنشین شدهای که گوئی سلاحی نداری! آنچنان ضعیف شدهای که افراد بیمایه و بینام و نشان بر تو تعدّی میکنند، گوئی که حضرت صدّیقه(س) از سکوت أمیرالمؤمنین(ع) در ابتدای کار و عدم قیام او در طلب حق تعجّب میکند.

«هَذا إبنُ أبِی قُحَافَةَ»

کلمه «إبن أبی قحافة» دقیقاً عکس و مغایر با کلمهی «إبن أبی طالب» است چون درست مفهومی عکس آن مفهوم دارد زیرا، «عبدالله بن جدعان» صاحب مهمانخانه‎ای در طائف بود و «أبوقحافه» پیش خدمت این مهمانخانه بود، غذاها را از آشپزخانه به محلّ غذاخوری میبرد و مردم را به فرمان صاحب رستوران به غذا دعوت میکرد.

«یَبْتَزُّنِی نِحْلَةَ أبِی وَ بُلْغَةَ ابْنَیَّ»

فرزند أبوقحافه، عطیّهی پدرم و آنچه وسیلهی گذران دو فرزندم حسن و حسین(ع) بود از من گرفت.

«لَقَدْ أجْهَرَ فِی خِصَامِی»

او دشمنی خود را با من آشکار کرد و کلام را از حدّ تفاهم و استدلال بیرون برد و به حدّ عناد و خصومت رساند، چرا که در این مباحثه و گفتگو او منکر قانون ارث بردن من از پدرم شد.

«وَ ألْفَیْتُهُ ألَدَّ فِی کَلَامِی»

زیرا به رسول خدا(ص) افترا بست، حدیثی را از پیامبر(ص) جعل کرد که با قرآن سازگاری ندارد. و در این نقل و عمل کردن به آن، خود او مدّعی بود و هم شاهد و هم قاضی، این حدیث را جعل نمود تا برهانی به نفع او باشد و دلیلی بر آن چه ادّعا میکند.

«حَتَّی حَبَسَتْنِی قَیلَۀٌ نَصْرَهَا وَ المُهَاجِرَۀُ وَصْلَهَا»

کار را به جایی رسانید که «انصار» با آن همه سوابق طولانی در یاری دین رسول خدا(ص) از یاری من باز ایستادند (انصار از دو قبیله‎ی «اوس» و «خزرج» تشکیل میشدند که نسب آن‌ها به زنی به نام «قیله» میرسد)، مرا یاری نکردند زیرا مردم بر دین و روش حاکمان خویشند و همچنین مهاجران که اهل مکّهاند، مرا یاری نکردند.

«وَ غَضَّتِ الجَمَاعَۀُ دُونِی طَرْفَهَا»

دریغ و درد از این مصیبت بزرگ و درد عظیم، بقیّه‎ی مردمی که در مسجد حاضر بودند نیز از من روی برگرداندند گوئی که مرا نمیشناسند.

«فَلا دَافِعَ وَ لا مَانِعَ»

یاوری نیست تا از من دفاع کند و صدای خود را همراه صدای من سازد و دشمنانم را از من دور سازد و آنان را از این تعدّی باز دارد.

«خَرَجْتُ کَاظِمَۀً وَ عُدْتُ رَاغِمَةً»

وقتی از خانه به سوی مسجد میرفتم، خشم خود را فرو می‎بردم و وقتی به منزل بازگشتم از یافتن یاور و مددکار مأیوس.

«أضْرَعْتَ خَدَّکَ یَومَ أضَعْتَ حَدَّکَ، افْتَرَسَتِ الذِّئابُ وَ افْتَرَشْتَ التُّرَابَ»

به نظر میرسد که حضرت فاطمه(س) این سکوت أمیر مؤمنان(ع) را در برابر این پیشامدهای مصیبتبار نوعی ذلّت به شمار میآورد که به سبب احساس ضعف و به کار نبردن قوّت و قدرت ایجاد گردیده است. چون میفرماید: آن روز شکست خوردی که شمشیر تند و تیزت را ضایع ساختی، (ولی حق آن است که حضرت اینگونه عاطفی و سوگمندانه سخن فرمود تا با پاسخ دقیق و روشن أمیرمؤمنان(ع)، مطلب برای دیگران روشن گردد، که آنان این خیال را نداشته باشند و سکوت آن حضرت را از ناتوانی ندانند.) روزگاری بود که تو با شجاعت خود گرگ‌ها را میکشتی و آنان را می‌درّاندی ولی امروز خاکنشین شدی.

در بعضی از نقل‌ها آمده است: «افْتَرَسَتِ الذِّئابُ وَ افْتَرَسْتَکَ الذَبَابُ» روزگاری تو با شجاعت خود گرگ‌ها را از دم شمشیر میگذراندی ولی امروز به وضعیّتی رسیدی که مگسها بر تو غلبه یافتهاند.

«وَ لَا خِیارَ لِی لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَنیئَتِی وَ دُونَ ذِلَّتِی»

من قدرتی بر دفاع از خود و برگرداندن حق خویش یا اینکه اختیاری در مقاومت و جدال با این غاصبان بیش از آن مقدار که انجام دادم ندارم. زیرا من امکاناتم بیش از این نیست. ای کاش پیش از اینکه این جفا را از امّت پدر ببینم مرده بودم این سخن را آن حضرت میفرماید زیرا هر چه مشکل برای آن حضرت پیش آمده بود از افرادی بود که رسول خدا(ص) آن‌ها را ساخته و به عزّت و آقائی رسانده و از پرتگاه هلاکت و نابودی نجات‌شان داده است.

«عَذِیرِی اللهُ مِنْکَ عَادِیاً وَ مِنْکَ حَامِیاً»

دختر پیامبر(ص) از شدّت ناراحتی که از برخورد نامناسب غاصبان داشته اینگونه با امام و همسرش سخن میگوید ولی با این جمله از اینگونه سخن گفتن که ممکن است برداشت اسائهی ادب باشد عذر میخواهد و از اینکه فرمود چرا مرا یاری نکردی پوزش میطلبد.

«وَیْلایَ فِی کُلِّ شَارِقٍ»

این جمله، سخن معروفی است که به هنگام سختی و مصیبت گفته میشود، کسی که این عبارت را میگوید، حکایت از ناراحتی فوقالعادهی او میکند، میفرماید: ای وای بر من در هر صبحگاهی که خورشید طلوع میکند.

«مَاتَ العَمَدُ وَ وَهَنَ العَضُدُ»

آن کس که تکیهگاه من بود و پشت من به او گرم بود از دنیا رفت و با رفتن او ستون و پناهگاه بازو سست و ضعیف شد به سخن دیگر با رحلت پیامبر(ص) أمیرالمؤمنین(ع) ناتوان شد.

«شَکْوایَ إلَی أبِی وَ عَدوَایَ إلَی رَبِّی»

تنها شکایت خود را به پدرم میکنم و ماجرا را برایش نقل میکنم و از خدا نصرت و انتقام میطلبم.

تا اینجا سخن حضرت فاطمه(س) درباره حوادث و موضعگیریهای حکومت و وضع مردم در قبال این جریان به پایان رسید در حالی که امام(ع) به شکایتهای او و به دردهایش و به کلماتی که برخاسته از قلب آتش گرفته و روح اندوه زده‎ی این عزیز پیامبر است به دقّت گوش داد.

 

امام علی(ع) پاسخ می‎دهد

 

اکنون وقتی است که امام عزیز و بزرگوار و همسر حضرت فاطمه(س) باید به این پارهی تن پیامبر(ص) پاسخ دهد. و موقعیّت و موضع خویش را در برابر این قضایا که دل دختر رسول خدا(ص) را به درد آورده است مشخّص سازد لذا به او فرمودند:

«لا وَیْلَ لَکِ بَلِ الوَیْلُ لِشَانِئِکِ»

در برابر سخن حضرت فاطمه(س) که فرمود (وَیلایَ...) اینگونه پاسخ میدهد «هیچ ویلی و به تعبیر ما هیچ مصیبتی که در برابر آن (وای) بگوئید برای شما نیست و هرگز نگوئید وای بر من بلکه این دشمن شماست که در دنیا و آخرت زیان برده. پس وای بر دشمن تو که بر تو ستم نموده و قلب تو را شکسته و تو را آزرده است.»

«نَهْنِهِی عَنْ وَجْدِکِ یَا ابْنَۀَ الصَّفْوَةِ»

اندوه و خشم را از خود دور ساز، ای فرزند کسی که خدایش او را برگزیده و او را بر جهانیان برتری داده است.

«وَ بَقِیَّۀَ النُّبُوَّةِ»

تو پارهی تن پیامبری، این امّت پدر تو را نیز اذیّتها کردند چنانکه فرمود هیچ پیامبری را مانند من نیازردند. آری ای فاطمه تو نیز جزئی از این کلّ و پاره‎ای از وجود مقدّس پیامبر اکرم(ص) هستی پس به آن چه به تو رسیده است صبر کن، آنگاه حضرت موضع خود را در برابر آن حوادث مشخّص ساخته و تکلیف شرعی خویش را در برابر آن رویدادها بیان فرمود؛

«فَما وَنَیْتُ عَن دِینِی وَ لا أخْطَأتُ مَقدُورِی»

دین و اعتقادم ضعیف نشده و از قیام برای آن چه بر من واجب شده سست نشدم، اگر می‎بینید ساکت نشسته‎ام بدان جهت است که از سوی پیامبر خدا(ص) مأمور به صبر شدهام. پیامبر(ص) به من فرمودند، وقتی یاوری ندارم صبر کنم. و الاّ چیزی از غصب فدک و غصب خلافت و استیلاء بر مسند حکومت و نشستن بر سریر قدرت بزرگ‌تر نیست.

و همچنین از آنچه در توان و قدرت من بوده است کوتاهی نکردم گوئی علی(ع) از اینکه به نصرت و یاری حضرت فاطمه(س) اقدام نکرده عذرخواهی میکند و میخواهد بفرماید آنچه را که از نظر تکلیف شرعی در توان داشته‎ام مضایقه نکردم، اگر چه از نظر توانائی جسمی و عاطفی توان آن را داشت که همچون روز «بدر» که 35 تن از شجاعان عرب را کشت و در جنگهای دیگر نظیر آن دلاوریها را نشان داده امروز هم میتواند در برابر غاصبان و مهاجمان به خانه حضرت زهرا(س) قیام کند و شمشیر بکشد و تمامی آن‌ها را از بین ببرد، امّا آنچه که دست آن حضرت را بسته بود، تکلیف شرعی و وصیّت پیامبر(ص) بود. به عبارت دیگر باید بگوئیم اگر حضرت علی(ع) آن روز میخواست قیام بفرماید و حق خویش را از آن افراد بگیرد، معنی این عمل چه بود؟ جز اینکه فتنه‎ها و مصیبت‎ها و اضطرابهای فراوانی در داخل کشور اسلامی به وجود میآمد و بلکه دامنهی فتنه گسترش مییافت و بیرون از کشور اسلامی کسانی که منتظر بودند فتنه‎ای رخ دهد تا از فرصت استفاده کرده و نهال نورس اسلام را نابود سازند بدین جهت حضرت می‎بایست دست روی دست گذاشته صبر کنند، و از سوی دیگر سفارش پیامبر اکرم(ص) نیز همین بود که حضرت علی(ع) را امر به سکوت و تحمّل فرموده بودند.

بنابراین، صحیح بود که فدک، قربانی گردد و در برابر غاصبان سکوت شود تا اسلام حفظ گردد و دین از خطر نابودی و سقوط نجات یابد.

«فَاحْتَسِبِی اللهَ»

سپس به حضرت زهرا(س) فرمودند: برای رضای خداوند صبر کن و آن حضرت هم فرمودند؛

«حَسْبِیَ اللهُ وَ أمْسَکَتْ»

خداوند مرا کافی است و در همه کارهایم به او اعتماد میکنم و بدین ترتیب حضرت زهرا(س) ساکت شدند و به این سکوت چون امر امام بود رضایت دادند.

 

سخنرانی حضرت زهرا(س) در جمع زنان مهاجر و انصار

 

غیر از سخنرانی که حضرت در مسجد ایراد فرمودند و حکومت غاصب را مورد خطاب و عتاب قرار دادند، سخنرانی دیگری در جمع زنان مهاجر و انصار که به عیادت حضرت آمده بودند ایراد فرمودند.

راوی این سخنرانی، «سوید بن غفله» میگوید چون حضرت فاطمه(س) بیمار شدند، همان بیماری که به علّت آن از دنیا رفتند جمعی از زنان مهاجر و انصار به عیادت آن حضرت آمدند، و از حال حضرت پرسیده و گفتند: «کَیْفَ أصْبَحْتِ یَا ابْنَۀَ رَسُول الله» جمله‌ی «کَیْفَ أصْبَحْتِ» یعنی شب را چگونه با این بیماری صبح کردی؟ و این عبارت، به منزله‎ی احوالپرسی است.

حضرت پس از حمد الهی و درود بر پدر بزرگوارشان فرمودند:

به خدا سوگند در شرایطی شب را صبح کردم که از دنیای شما بیزار و متنفّرم و از مردان شما بسیار خشمگین، پس از آنکه آنان را خوب آزمودم به دور انداختم، چه زشت است شکسته شدن لبهی شمشیر و سستی بعد از عزم و جدّیت و صلابت و سختی را از دست دادن و شکاف خوردن نیزه و پیدا شدن افکار نیرنگ‌آمیز و لغزش هواهای نفسانی، چه عمل زشت و ذخیرهی بدی برای خود اندوختند و گرفتار غضب الهی و عذاب بیپایان شدند.

به ناچار ریسمان خلافت بر گردن آنان و مسئولیّت سنگین بر دوششان افتاد و جنگ‎ها و غارتها به سوی آنان روانه شد. خدا شما ظالمان را از هدف بازدارد و نابود کند، از رحمت خود دور سازد. وای بر آنان آیا میدانند که خلافت را از کدام جایگاهی حرکت دادند؟ از کوههای بلند و استوار رسالت و روشنگری و جایگاه روح الأمین وآگاه به امور دنیا و دین، راستی این کار، خسران آشکار نیست؟ راستی چه چیز باعث شد که به أبوالحسن این چنین دشمنی و خصومت کنند؟ به خدا سوگند ناخشنودی آنان به دلیل قاطعیّت شمشیر او و بیاعتنائی وی به مرگ و قدمهای استوار و ضربه‎های سخت و عبرت‎آموز و خشم و غضب او در راه خداست به خدا سوگند اگر او را در جایگاه خلافت قرار میدادند و از قبول حجّت آشکار سرباز نمیزدند آنان را به راه راست وامیداشت و چنان آنان را آرام و نرم در این راه میراند که کوچکترین آسیبی از راه به آنان نمیرسید و از گام نهادن در این راه خسته و ملول نمیشدند، آری علی(ع) آنان را بر چشمهساری از حقیقت وارد میکرد که از آب گوارا و شیرین حقیقت با ظرفهای پر سیراب میشدند و اجازه نمیداد آب را گلآلود کنند و باطن آنان را از این آب حیات پر میکرد و در پنهان و آشکار آنان را اندرز میداد و از زینت دنیا بهره زیادی نبرد و از روزی دنیا به جز رفع عطش و سیری عائله بهره نجست و در چنین خلافتی زاهد واقعی از دنیاپرست و راستگو از دروغگو شناخته شد. اگر اهل شهر (و مردم جامعه) تقوا را پیشه سازند، برکتهای آسمان و زمین را بر آنان میگشائیم (این سخن خداوند است) ولی آنان دروغ میگویند، و آنان را به آن چه عمل می‎کنند کیفر می‎دهیم، آن گروه از اینان که دچار ظلم معصیت و نافرمانی میشوند البته آنان را به جزای آن چه از گناهان مرتکب میشوند خواهیم رساند و از کیفر آنان فروگذار نخواهیم کرد، آگاه باش و بیا به آن چه می‎گوییم خوب گوش کن، هر روز که زندگی میگذرد و جهان چیز شگفتی را به تو نشان خواهد داد. اگر تعجّب میکنی، گفتهی آنان بیشتر موجب تعجّب است کاش می‎فهمیدم که به کدام تکیهگاه تکیه کرده‎اند؟ و به کدام ستون اعتماد دارند؟ و به کدام ریسمان چنگ زده‎اند؟ و بر کدام نسل و تیره دست یافته و چیره شدهاند؟ چه رفاقت بدی و چه جانشین بدی برگزیدند. سوگند به خدا عقب ماندهها را به جای پیشگامان قرار دادند و واپس ماندهها را جلو انداختند و در اثر این وارونه کاری ذلیل خواهید شد. گمان میکنند که کار خوبی انجام میدهند، آگاه باشید که آنان در حقیقت مفسدند ولی خود متوجّه فسادانگیزی خود نیستند، وای بر آنان، آیا کسی که مردم را به سوی حق هدایت میکند برای پیروی شایستهتر است یا کسی که خود هدایت نشده و باید دیگری او را هدایت کند؟ پس شما را چه شده که این قضاوت (نادرست) را می‎کنید؟ امّا سوگند به جانم، زمان آبستن حوادثی است که به زودی نتیجه‌ی آن را خواهید دید، سپس ظرفهای خون تازه و سمّ کشنده را خواهید نوشید، آن هنگام است که خسران باطلگرایان و چهرهی دروغگویان در پی آن چه پیشینیان اساس آن را نهادند ظاهر می‎شود و شما هم برای دنیای خودتان به این کار راضی شدید و با آرامش، دل به این فتنه دادید، شما را به شمشیر برّنده و حملهی تجاوزگرانه و ستمگرانه و آشوب فراگیر و انحصارطلبی ظالمان بشارت میدهم که سهم اندکی از مالیات به شما داده و شما را دسته دسته درو خواهند کرد پس در آن هنگام بر شماست پشیمانی و حسرت، ولی دیگر فرصت سپری و افقها تاریک شده است. آیا شما را به هدایت واداریم در حالی که شما از پذیرش آن کراهت دارید؟

سخنان حضرت تمام شد و مجلس پایان یافت.

آنچه در این عیادت و به دنبال آن سخنرانی که از حضرت انجام شد، برای ما مهم است، این است که اصل انگیزه زنان مدینه در این عیادت محقّقاً روشن نیست آیا مردان‌شان آنان را در این کار پیش انداخته بودند؟ اگر چنین بود چه کسی آن مردان را واداشت که زنان خویش را به خانه حضرت بفرستند؟ یا اینکه زنان مهاجر و انصار دانسته و فهمیده بودند که در برابر دختر پیامبر(ص) مقصّرند و او را یاری نکردند؟ شاید پس از سخنرانی حضرت در مسجد، این دریافت و توجّه به تقصیر و کوتاهی در بین همگان پخش گردیده و نتیجه این شد که از حضرتش عیادتی به عمل آورند تا وجدان خویش را به این طریق راضی کرده باشند و تألّم و تأثّری که بر اثر مصائب حضرت زهرا(س) در وجدان‌شان ایجاد شده بود تخفیف دهند.

یا این قضیه مانند قضایای دیگر مسئلهی سیاسی بود تا با این عیادت فضای موجود را تلطیف کنند و رابطه‎ی دوستانه را بین خانهی رسول اکرم(ص) و حاکم وقت ایجاد کنند، خصوصاً که این موضعگیری حضرت زهرا(س) و انزوا و دوری ایشان از جمعیّت و کنارهگیری از جامعهی اسلامی آن روز مسلّماً خالی از تأثیر نبود، بلکه برای بیدار کردن مردم فوقالعاده مؤثّر بود به ویژه آن هنگام که مولی علی(ع) فاطمه زهرا(س) را با خود به درِ منزل مهاجر و انصار بردند و از آنان یاری طلبیدند و حمایت و حرکت‌شان را درخواست کردند و آنان هیچ‎گونه کمک و مساعدتی ننمودند و به درخواست‌شان اهمیّتی ندادند، به هر حال تعداد زنانی که آن روز به عیادت حضرت زهرا(س) آمده بودند دقیقاً مشخّص نیست ولی میتوان استنباط کرد که تعدادشان کم نبود بلکه نفرات قابل ملاحظهای بودند.

این خانمها از میان مردم شهر بودند و هر کدام از آنان مسلّماً با مردی نسبت و وابستگی داشتند یا همسر داشتند و یا با فرزند و برادرشان ارتباط خانوادگی داشتند، و حضرت زهرا(س) با استفاده از این فرصت میتوانستند حرکتی نو در اجتماع ایجاد کنند، بدین ترتیب، حضرت میبایست از این فرصت به نفع دین و دنیای مردم بهره گیرند، و همچنین تعدّی و تجاوزی که نسبت به آن حضرت و خانواده پیامبر(ص) صورت گرفته بازگو نمود، و ابعاد مختلف این فاجعه‌ی عظیم را بیان دارند.

زنان از آن حضرت سؤال کردند، دختر پیامبر با بیماری چگونهاید؟

رسم این است که عیادت کننده کیفیّت بیماری را از بیمار سؤال کند و بیمار هم پاسخی مناسب بگوید ولی در این جا حضرت زهرا(س) از بیماری خویش و از دست دادن سلامت به آنان پاسخی ندادند، بلکه آلام درونی و رنجهای روحی خویش را مطرح کردند چون سخن گفتن از آن پیشآمدها مهمتر از سخن دربارهی بیماری جسمی است در ضمن آن چه باعث گردیده بود که حضرت زهرا(س) در بستر بیفتند همان رویدادهای تأثّربار بود و یقیناً بحث و گفتگو دربارهی علّت از پرداختن به معلول (یعنی شکستن پهلو و سینه) مهمتر و اساسیتر به شمار میرفت. در اینجا فاطمه زهرا(س) به سؤالات زنان آنگونه که مقتضی مجلس بود پاسخ دادند، از اینکه آن حضرت با وجود بیماری، دقائق و ریزهکاریهای فصاحت و ادب را در عالیترین سطح ممکن در کلام رعایت فرمودند، نباید دچار شگفت شد.

 

روشنگری حضرت فاطمه(س)

 

«أصْبَحْتُ وَ الله عَائِفَۀً لِدُنیَاکُنَّ»

پس از احوالپرسی زنان مهاجر و انصار به جای سخن گفتن از درد و ناراحتیهای جسمانی، حضرت اینگونه سخن را شروع کردند، ابتدا با نفرت و بیزاری از زندگی دنیا و از آن چنان اجتماع اسلامی که به ارزشهای راستین الهی اعتقادی ندارند شروع میفرماید؛

«قالِیَةً لِرِجالِکُنَّ»

به جاست که حضرت، تنفّر خود را از مردان مدینه اظهار فرماید مردانی که موضع‌شان در برابر آن حضرت موضعی کاملاً منفی بود تا آنجا که حتی از بلند شدن صدای گریه‎ی آن حضرت هم اظهار نارضایتی می‎کردند.

«لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أنْ عَجَمْتُهُمْ»

آنان را از دهان خویش به دور افکندم پس از آنکه آن‌ها را زیر دندان آزمودم همانگونه که ما لقمهای را از دهان بیرون میافکنیم و از آن اظهار نفرت مینمائیم.

«وَ شَنَأتُهُمْ بَعْدَ أنْ سَبَرْتُهُمْ»

وقتی که آنان را آزمودم از آنان روی برگرداندم و نسبت به آنان غضبناک گردیدم و به علّت کارهای ناروایشان از آن‌ها در دل کراهت یافتم.

«فَقُبْحَاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ»

مردان مدینه را به شمشیری که برّندگی و تیزی‎اش از بین رفته و دیگر نمی‎تواند ببرّد، تشبیه میفرماید، زیرا آنان در میدانهای جنگ دلاوری داشته و شمشیرشان کار میکرد ولی وقتی حضرت زهرا(س) از آن‌ها یاری خواستند، تنهایش گذاشتند و سکوت کردند. حضرت این سکوت آنان را تقبیح مینماید. هم سکوت کردند، و هم بعد از آن که در مسیر بندگی خدا جدّی بودند، در بازی‎های سیاسی قرار گرفتند.

«وَ قَرْعِ الصَّفاۀِ وَ صَدْعِ القَناۀِ»

چه نابجاست خواری و تسلیم ایشان در برابر هر که بر آنان فرمانروائی کند و وقتی نیزه شکاف و ترک برداشت دیگر نمیتوان از آن توقّع داشت که به دشمن ضربه بزند، نیزه هنگامی کارگر می‌افتد که سخت و محکم باشد و گرنه نمی‎توان انتظار داشت که زخمی در تن دشمن ایجاد کند.

«وَ خَطْلِ الآرَاءِ وَ زَلَلِ الأهْوَاءِ»

و چه نابجاست فساد رأی آنان (که در برابر خاندان رسول اکرم(ص) موضع عدم دفاع در برابر دشمنان را اتّخاذ کردند) و پذیرفتن حکومتی که نسبت به خاندان پیامبر(ص) دشمنی کرد و چه زشت است و ناپسند هواها و خواستههای منحرف که با سرنوشت مسلمانان در طیّ تاریخ و قرون بازی کرد و لغزشهای فراوانی که از پیروی هواهای نفسانی گمراه و گمراهکننده به وجود آمد و سپس به این آیه استشهاد فرمود: لَبِئسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أنْفُسُهُمْ أنْ سَخِطَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَ فِیالعَذابِ هُمْ خالِدُونَ[3] «بد چیزی را برای آخرت خود به پیش فرستادند چون خشم پروردگار را نسبت به خود موجب شده و در عذاب الهی جاودانه شدند.»

«لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا»

با این بیان، حضرت مسئولیّت مردم را به گردن کسانی افکندند که در مسجد حاضر بودند.

کسانی که سخنرانی حضرت را شنیدند و دیدند که چگونه حضرتش حجّت را بر حاضران از مهاجر و انصار تمام کرد و از آنان یاری خواست. پس آنان چون از یاری دختر پیامبر دریغ نمودند و به درخواست او پاسخ مساعد ندادند در پیشگاه خدا و تاریخ مسئولیّت این سستی و اهمال بر عهده‎ی آن‌هاست. و فرمودند:

«وَ حَمَّلْتُهُمْ أوْقَتَهَا، وَ شَنَنْتُ عَلَیْهِمْ عَارَهَا»

سنگینی مسئولیّت و شومی آن را برایشان بیان کرد، و فرمود، من آب ننگ آن را بر آن‌ها پاشیدم.

«فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ سُحْقاً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»

این کلمات نفرین است. بر آنان به دلیل ظلمی که به آل رسول(ص) روا داشته‎اند، ظالمان مستحقاند که به کیفرهای یاد شده مورد نفرین قرار گیرند، این (جدع و عقر) معنایش آن است که خدای متعال دست‎ها و گوش‎ها و دهانها و لب‎های ایشان را قطع و بدن‎هایشان را تکّه تکّه می‎کند.

«وَیْحَهُمْ أنِّی زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِی الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ»

وای بر آنان چگونه خلافت و جانشینی رسول خدا(ص) را از مواضع ثابت خود که مانند کوهها برای زمین هستند و زمین را در حرکت سریع خود از ناآرامی حفظ میکنند به جای دیگر بردند؟ و آن را در غیر جایگاه خود که باعث فرو ریختن و اختلال نظامش میشود قرار دادند؟ و به دنبال آن اضافه میفرماید:

«وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الأمِینِ»

خلافت را از محلّ نزول و فرود آمدن فرشته‌ی وحی الهی یعنی جبرئیل امین تغییر دادند، بنابراین فرمایش، خانه حضرت زهرا(س) محلّ هبوط فرشته وحی الهی است.

«وَ الطَّبِینِ بِاُمُورِ الدُّنیَا وَ الدِّینِ»

جانشینی پیامبر(ص) را از جایگاهی که داشت و فردی که می‎بایست متصدّی آن گردد که در کلیه امور دینی و دنیوی کاردان و لایق بود و در تمام زمینههای مورد نیاز انسانها خبرگی و آگاهی کامل داشت یعنی همسرشان حضرت أمیرالمؤمنین(ع) به جای دیگر بردند. ألَا ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ المُبِینُ[4] آری والله این زیانی آشکار بود که امّت اسلامی در تمام امور فردی و اجتماعی و دنیا و آخرت بدان گرفتار شد.

تمام بدبختیها زمانی رخ داد که امّت قدرت و خلافت را از اهل بیت رسول اکرم(ص) گرفت و افرادی در کار حکومت و رهبری اسلامی صاحب اختیار شدند که موضعی کاملاً عکس مواضع خاندان پیامبر(ص) داشتند که اسلام چیزی بود و اینان چیز دیگر، کسانی زمامدار حکومت اسلامی شدند که ریختن خون مردمان بیگناه برای آن‌ها آسانتر از ریختن آب روی زمین بود، و بازی با احکام الهی و قوانین اسلامی برای آنان همچون بازی کردن با توپ و دیگر سرگرمیها بود. همهی بدبختیها و مصائبی که در طیّ تاریخ گریبانگیر امّت اسلامی شد، آن حوادث تأسّف انگیزه و اندوهباری که بدن‌ها را لرزاند و قلبها را به تلاطم درآورد به دلیل رهبری ناشایستی بود که افرادی از امّت اسلام به عهده گرفتند. آری، آنها سطح کرهی زمین را با لایهای از گورهای دسته جمعی هزاران بیگناه قربانی هواهای نفسانی خویش پوشاندند، چرا که افرادی میخواستند چند صباحی بر مسند قدرت بنشینند و کرسی‎ها و منصب‎ها و لذّت‎های خویش را حفظ کنند، برای تحقّق این خواستهها چه حقها پایمال شد و چه حرمان و گرسنگی و بدبختی و خواریهائی که بر بندگان خدا وارد آمد، هر چه بگوئیم کم است.

آری این «خسران مبین» و زیان آشکاری است که ریسمانش تا امروز کشیده شده است و تا آینده نیز کشیده خواهد شد.

«وَ مَا الَّذِی نَقَمُوا مِن أبِی الْحَسَنِ؟»

آنها چه عیب و ایرادی در علی(ع) سراغ داشتند که او را از تصدّی حکومت کنار زدند و دیگری را بر او مقدّم داشتند؟ جهل در احکام؟ بداخلاقی؟ عیب در حسب و فضیلتهای انسانی؟ ضعف در دین؟ بیکفایتی در کارها؟ ترس از وارد شدن در کارهای سخت؟ پست بودن نسب؟ کمبود در شرافت؟ بخل و خسیس بودن در امور مالی؟ یا عیب دیگری غیر از این‌ها؟ هیچیک از ایرادهای ذکر شده بر علی(ع) وارد نبود بلکه او از تمام امّت داناتر بود چرا که او باب و دروازه‎ی ورود به علم رسول خدا(ص) به شمار میرفت و در قضاوت کردن بهترین بود، مردم میدانستند که او شبیهترین فرد به رسول خداست، رسولی که خدایش او را صاحب خلق عظیم دانسته، میدانستند که او فرزند بزرگ و شیخ مکّه یعنی أبوطالب، مؤمن قریش که بر همهی مردم در عبادت پیشی داشت بود، از همگان شجاع‌تر و قوی دل‌تر بود و بیش از همه در راه خدا پیکار کرد، آری او مجموعه‌ی فضائل بود، در اوج شرف و در قلّهی عظمت قرار داشت. سخیترین مردم بود و بیش از هر کس دیگر مال خویش را بذل میکرد، بنابراین با این همه شایستگیها و فضائل که همگان در حضرتش سراغ داشتند چه چیز باعث شد که خلافت را از او به دیگری انتقال دادند؟

در اینجا حضرت صدّیقه(س) به این سؤال خودشان اینگونه پاسخ دادند.

«نَقَمُوا ِمنْهُ وَ الله نَکِیرَ سَیْفِهِ»

به این دلیل او را کنار زدند که شمشیرش سخت بود هر که را مخالف حق میدید با او برخورد داشت و عناوین مادی و خویشاوندیها و حسب و نسب برایش بیگانه بود، بدین ترتیب در جنگها خویشاوندان کافر و عنود همین مردم را کشته و بزرگان آن‌ها را خرد کرده بود قهراً مردمی که پیروی از حق برای‌شان جایگاهی نداشت به دلیل شمشیر حق‌جو و حق‌طلب او از او کراهت داشتند.

«وَ قِلَّۀَ مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ»

اینان از علی(ع) ناخرسند بودند چون به مرگ اهمیّتی نمیداد، مجاهدی است که وقتی به جبهههای نبرد میرود، به مرگ و کشته شدن خویش نمی‎اندیشد و همچنان که دشمن را به هلاکت میرساند از کشته شدن خویش باکی ندارد چرا که میفرماید: به خدا سوگند برای فرزند ابوطالب اهمیّتی ندارد که خود را به کام مرگ افکند یا مرگ او را دریابد.

«وَ شِدَّۀَ وَطْأتِهِ وَ نَکَالَ وَقْعَتِهِ»

این سخن اشاره به قدرت جسمانی آن حضرت در میدان نبرد، و شناختن موقعیّتهای جنگی است، یعنی علیّ بن ابیطالب(ع) در قدرت بازوان و هم در شناختن تاکتیکهای جنگی بینظیر بود، در میدانهای جنگ چنان رُعب و ترسی در دل دشمن ایجاد میکرد، و چنان ضربت و صدمهای به دشمنان میزد که برای دیگران به یادگار میماند.

«وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذاتِ الله»

«نَمْر» یعنی شدید الغضب، وقتی در راه خدا و برای خدا خشم می‎گرفت از جان خود پروا نداشت، چه دشمن زیاد باشد چه کم، هیچ چیز او را از میدان باز نمیگرداند و هیچ مسئلهای بین او و هدفش مانعی ایجاد نمیکند، دربارهی مرد شجاعی که بدون توجّه و خوف بلکه با خشم و شجاعت هر چه بیشتر نبردی کند گفته می‎شود: «تَنَمُّر» یعنی خود را چون پلنگ به خطر میافکند.

خلاصهی فرمایش حضرت صدّیقه(س) این است که علّت کنار زدن حضرت علی(ع)، اغراض شخصی و امراض درونی بود که در دل‏هایشان ریشه داشت، آن حضرت در جنگهای بدر، اُحُد، حنین، خندق و غیر آن تعداد قابل ملاحظهای از بزرگان مشرکان و مردان کافر و شخصیّتهای جاهلی را به خاک افکنده بود همانند عتبه، شیبه، ولید، عمرو بن عبدودّ، عقبۀ بن الولید و... به گونهای که پس از گسترش اسلام و مسلمان شدن قبایل جزیرۀ العرب، هنوز رسوبات حقد و کینه و دشمنی در دل‎هایشان به صورت مخفی و پنهان باقی مانده بود. این پیروزیهای بزرگی که حضرت مولی(ع) در تمام صحنههای زندگی به دست آورده بود کافی بود که حسد و کینه را در قلبها تهییج و تحریک کند.

پیشتازی چشمگیری که همواره با حضرت مولی الوحّدین(ع) در عرصههای مختلف زندگانی ملازم بود، در قلّهی فضیلتهای حضرتش جای داشت، آیات قرآنی در حقّ او نازل گردید، احادیث و روایاتی از حضرت رسول اکرم(ص) دربارهی او صادر شد، موفقیّت‎هایی که علی(ع) به تنهائی به دست آورد، خصائصی که به وسیلهی آن‌ها از همهی جهانیان ممتاز گردید، آری همهی این فضائل و کرامات در افراد حسود و بیمار بدترین اثر را نهاده بود و اثرات به این حسادتها و تنگ‎نظریها در قلب و روح آنان باقی مانده بود، مانند آتشی که در زیر خاکستر پنهان شده باشد، وقتی که پیامبر(ص) از دنیا رفتند و موقعیّت آماده شد و موانع مرتفع گردید، خاکسترها کنار رفت و آتشهای ملتهب و سوزان زیر خاکستر نمایان شد.

به مطلب زیر توجّه کنید.

قبلاً گفتیم که جمعی از یاران رسول خدا(ص) از حضرت زهرا(س) خواستگاری کردند و رسول خدا به آنان جواب ردّ دادند ولی زمانی که حضرت علی(ع) به خواستگاری آمدند، پیامبر خدا با خوشروئی و حسن استقبال و به بهترین وجه درخواست او را قبول کردند. آیا به نظر شما همین مطلب مایهی ایجاد حسد در دل‎های بیمار نمی‎شود؟ رسول خدا به أبوبکر دستور میدهند که سورهی «برائت» یعنی آیات اولیّهی سوره توبه را به مکّه ببرد و در روز اجتماع سنگین حج، آن آیات را برای مردم بخواند، در این هنگام جبرئیل نازل می‎شود و می‎گوید: ای پیامبر، این سوره را باید خودت یا فردی که مانند خودت باشد به مکّه ببری، به دنبال آن رسول خدا(ص) به علی(ع) امر میفرماید که به مکّه برود و خواندن آیات سوره «برائت» را به عهده بگیرد و به أبوبکر امر می‎فرماید که به مدینه بازگردد. همچنین اتفاقهای فراوانی نظیر آن چه گفتیم، اگر همراه با امام علی(ع) در طیّ زندگی وی حرکت کنید خواهید دید که بر تمام همگنان در همه‌ی امور زندگی پیشقدم و پیشتاز بود، آیات فراوانی از قرآن کریم را جبرئیل به عنوان تقدیر از شجاعتها و بیان فضائل و آن چه آن حضرت انجام داده است و قبولی صدقهها و ستایش از خدماتش نازل کرده بود، مسلمانان نیز این آیات را شب و روز میخواندند با خرسندی یا به اجبار، تعجّبآور آن که علی(ع) که به فرمان رسول خدا(ص) و برای حفظ جان آن حضرت در اعماق پیکارها به شدّت هر چه تمامتر وارد میشد پس چرا مردم علی(ع) را ناخوش میداشتند ولی پیامبر(ص) را خیر، در حالی که او سرباز لشگری بود که پیامبر فرمانده و سردار آن بود.

در کتاب شریف «بحارالأنوار» از «أبو زید نحوی» نقل شده است که میگوید:

از «خلیل بن أحمد عروضی» سؤال کردم چرا مردم علی را رها کردند در حالی که نزدیکی او به پیامبر را به خوبی می‎دانستند و موقعیّت او را در میان مسلمانان می‎شناختند و میدانستند رنجی که او برای اسلام کشید، هیچکس نکشید؟ پاسخ داد زیرا به خدا سوگند نور او انوار آنان را تحتالشعاع قرار داده بود و از هر آبشخوری قسمت صافش را او استفاده میکرد مسلّم است که مردم عادی نسبت به یکدیگر و همانندان خود الفت بیشتری دارند تا نسبت به افراد مهم و مطرح، آیا نشنیدهای که شاعر می‎گوید:

وَ کُلُّ شِکْلٍ لِشِکْلِهِ اُلْفٌ أ ما تَرَی الفِیل یَألُفُ الفِیل

هر شکلی با هم شکل خود الفت می‎یابد، آیا نمیبینی که فیل با فیل الفت پیدا می‎کند...

عبدالله بن عمر به حضرت مولی(ع) میگوید: چگونه ممکن است قریش تو را دوست داشته باشند در حالی که در روز بدر و اُحُد هفتاد نفر از بزرگان آنان را که بینی‎هایشان پیش از لب‎ها آب می‎آشامید به هلاکت رساندی؟ امام أمیرالمؤمنین(ع) در جواب فرمودند: جنگ بدر دوست نزدیکی برای ما نگذاشت و نه راهی برای (سازش) با مردمان.

مسلّم است که این امور عیب و نقص برای آن حضرت محسوب نمی‎گردد بلکه انجام وظیفه و نهایت خلوص در ایمان و فداکاری و وفاداری به اسلام است ولی وقتی حضرت صدّیقه(س) میفرماید: «وَ مَا نَقَمُوا مِن أبِی الْحَسَنِ نَقَمُوا ِمنْهُ وَ الله نَکِیرَ سَیْفِهِ» مقصود آن است که آنان حضرت علی را به علّت همین فضائل و فداکاری‌هایش و خدماتی که داشته دوست نداشتند و به او حسد میورزیدند.

«وَاللهِ لَوْ تَکَافُّوا عَنْ زِمَامٍ نَبَذَهُ إلَیهِ رَسُولُ الله لَاعْتَلَقَهُ»

فاطمه زهرا(س) امّت اسلامی را به قافلهای تشبیه میفرماید و رهبری امّت را به زمام افسار یا طنابی که با آن شتر را پیش میکشند و حضرت علی(ع) را به راهنمائی پیش پیش قافله حرکت می‎کند و زمام و مهار شتر را در دست دارد تا در مسیر مطلوب راهنمائیش کند. و حضرت این نکته را فراموش نکرده بودند که «نَبَذَهُ إلَیهِ رَسُولُ الله» یعنی مقام رهبری جامعه اسلامی را که پیامبر خدا(ص) به حضرت علی(ع) تفویض فرموده بودند آن هنگام که در میان مردم برخاستند و با صدای بلند فرمود: «مَنْ کُنتُ مَوْلاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ».

در چنین وضعیّتی که حضرت صدّیقه(س) این قسمت از کلام خویش را برای زنان مهاجر و انصار با سوگند «والله» آغاز می‎فرماید وقتی گوینده‎ای به صداقت و درست گوئی حضرت فاطمه زهرا(س) سخن را با این کلمه آغاز کند و بیاراید بدیهی است که مسئلهای مهم و جدّی مطرح است آنقدر که جا دارد به خاطر آن سوگند یاد کند. ادامه دادند؛که اگر حضرت علی(ع) که از سوی رسول خدا(ص) برای رهبری تعیین شده بودند دست باز میداشتند، اگر برخی را که در کمین خلافت رسول خدا نشسته بودند از این کار منع میکردند، آن بزرگوار به این مهم یعنی رهبری و قیادت آن طور که شایسته بود قیام میفرمود و امّت اسلامی را در مسیر خود به بهترین وجهی که میتوان تصوّر کرد، رهبری و هدایت میفرمود.

آنگاه حضرتش نتیجهی اینگونه زمامداری عاقلانه و مدبّرانه را به شرط آن که مجال تحققش میدادند توصیف میفرماید و فوائد و منافع و خیرات و برکاتی که امّت اسلام در طیّ قرنها و اعصار از آن‌ها بهرهمند میگردیدند برمیشمارند؛

«ثُمَّ لَسَارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً»

ضمن اینکه این مقام را (چون شایستگی کامل برای آن داشت و آن را یک مسئولیّت سنگین میدانست) با آغوش باز میپذیرفت. چنین راهبری در رهبری خود این قافله را آرام و آسوده و راحت سیر میداد، زیرا وقتی که شتر را به زور و جبر برانند قطعاً فرد سوار بر آن نیز از تکان و ناآرامی در امان نخواهد ماند. مسلّماً در راندن با زور و جبر، خود شتر نیز آزرده خواهد شد، چرا که سوار، به خاطر آنکه شتر را مطیع و منقاد نگاه دارد هر لحظه باید مهار و زمام آن را بکشد و چه بسا این مهار (که با سوراخی که در بینی او انجام دادهاند و مهار را از آن سوراخ در آوردهاند) با این کشیدنهای پی در پی سوراخ بینیاش را مجروح سازد و در چنین صورتی است که سوار و مرکب هر دو ناراحتاند ولی حضرت زهرا(س) میفرماید:

«لا یَکْلِمُ خِشاشُهُ وَ لا یُتُعْتَعُ رَاکِبُهُ»

(خشاش به آن چوبی میگویند که در بینی شتر قرار می‎دهند تا ریسمان را به آن ببندند) آری اگر زمام خلافت را به دست اهلش یعنی علی(ع) میسپردند، (خشاش) بینی شتر را مجروح نمیکرد و سوار را نیز به اذیّت و اضطراب نمی‎افکند، خلاصه اینکه در طیّ راه سلامتِ سوار تضمین بود.

«وَ لَأوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمِیراً فَضْفَاضَاً»

در چنین قافلهای، راهنمائی که در پیشاپیش قافله حرکت میکند ناچار است که اهل قافله را در منزل‎های مناسب و مکانهای شایسته برای استراحت پیاده کند مانند کناره‎های رود یا چشمه تا بتوانند هم استراحت کنند و هم از آن آب گوارا سیراب شوند و چارپایان را نیز سیراب کنند. فاطمه زهرا(س) میفرماید: اگر علی(ع) قافله سالار بود این قافله را به آبشخوری وسیع دارای چشمههای گوارا و پایان ناپذیر راهبری میفرمود.

«تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ وَ لَا یَتَرَنَّقُ جَانِبَاهُ»

چون هنگامی که رودخانه لبریز شد از دو طرفش آب به اطراف میریزد و آب گوارا و تمیز را با خاک دو طرف گِل آلود میکند، و بدین ترتیب آن آب را از گوارائی و نوشیدن میاندازد پس آبی شایستهی نوشیدن است که در درون نهر یا ظرف پُر و در عین حال نظیف و غیر آغشتهی به گِل و مواد دیگر باشد، و حضرت صدّیقه(س) میفرمایند اگر أمیرالمؤمنین(ع) قافله سالار باشد مردم را از آبشخوری گوارا سیراب میکند و با این تشبیهاتی که بیان فرمودند، گوارائی حکومت و زمامداری آن حضرت را بازگو میکند که مردم در زمان زعامت حضرتش زندگی سعادتمندانهای داشته و خیرات و برکتها شامل همهی اهل زمین و عدل و سلامت جهانی و همگانی میشد و رفاه و استقرار قطعی حکومت اسلامی و آرامش و آزادی و سعادت دنیا و بهشت آخرت نصیب همه‌ی مردم میگشت.

«وَ لَأصْدَرَهُمْ بِطَاناً»

نتیجهی ورود به چنین سرچشمهی زلال، سیرابی و سرخوشی و بهرهوری از گوارائی آن سرچشمه بود که به دنبالش نه گرسنگی و نه تشنگی و نه محرومیّتی وجود داشت و نه فقر و مسکنتی.

«وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إعْلَاناً»

واژۀ «نُصح» یعنی خیرخواهی و نداشتن غشّ و تقلّب، معنی جمله این است که حضرت علی(ع) در سعادتمند کردن این مردم و جلب خیر به سوی آنان چه آشکار و چه پنهان میکوشید و به عبارت دیگر از این زمامداری چیزی جز خیر و صلاح مردم نمیخواست.

«وَ لَمْ یَکُنْ یَتَحَلَّی مِنَ الدُّنْیَا بِطَائِلٍ...»

بیان بسیار جالبی است، نباید فراموش کرد که افرادی در دنیا وجود دارند که زمامداری و ریاست را برای خود دوست دارند و دوست دارند بر مردم حکومت کنند و در امور جامعه آن گونه که بخواهند و میل دارند عمل کنند، آن‌ها ریاست را که وسیلهای برای رسیدن به اهداف و آرزوهای خودشان است دوست دارند. چون وقتی رئیس شدند از انواع نعمتها استفاده کرده و بهترین نوع زندگی را برای خود فراهم میآورند.

ولی در این میان افرادی هر چند اندک وجود دارند که حکومت و ریاست را برای خدمت به دیگران و اصلاح اجتماعی و جلب خیر و سعادت برای ملّتها دوست دارند. علاقهمندند که مردم در امنیّت و اطمینان خاطر زندگی کنند، ولی خودشان بهره و نفعی از سرمایه‎های دنیائی نمیبرند و حاضر نیستند که با استفاده از اموال فقرا و تودهی ناتوان جامعه زندگی خویش را به بهترین نحو بگذرانند، و قصرهای خویش را روی استخوان‎های انسان‎های ناتوان بنیان نهند، چرا که این اندک انسان‎های خود ساخته، روحی بلند و نیرومند دارند که از تنزّل و پائین آمدن به چنین مقامی ابا دارند. نفسی دارند که خود را از ذلّت دور نگاه میدارد و روحی دارند که از نزول به این سطح پست و کوتاه خودداری می‎کند.

با این توضیحی که عرض شد عظمت فرمایش حضرت صدّیقه(س) کاملاً روشن می‎شود که می‎فرماید:

اگر علی(ع) بر مسند خلافت مینشست از اموال مردم برای خویش بهرهای نمیبرد و از خزانه و بیتالمال برای خود هیچ استفادهای نمیجست، او از مال دنیا برای خویشتن چیزی برنمیداشت مگر به آن مقدار که نیاز او و خانوادهاش را رفع کند آن هم در حداقلّ و آن مقدار که ضعیفترین فرد افراد رعیت و تحت حکومتش از آن بهرهمند میشود.

وقتی عظمت فرمایش حضرت صدّیقه(س) روشن میشود که حکومت چند روزه حضرت علی(ع) را پس از قتل عثمان بنگریم و زندگی روزمرّه خود و خانواده‎اش را در آن روزها که اوج قدرت ظاهری و مادّی آن حضرت بود از نزدیک مطالعه کنیم و ببینیم که خوراک روزانهاش عبارت بود از دو عدد نان جو خشک شده و لباسش هم از دو جامهی معمولی تجاوز نمیکرد و سپس نگاهی به زندگی حاکمان و سلاطین دنیا بیفکنیم که چگونه زندگی میکنند قصرها و اتومبیل‎ها و سفره‎ها و ویلاها و... که چشم و گوش فلک را کور و کر میکند، کنار آن زندگی زاهدانه بگذاریم تا بفهمیم که حکومت بر اساس مسئولیّت و با عشق به خدمت مردم یعنی چه؟

جالب است که در روزهای زمامداریاش به او خبر دادند فرماندار بصره در یک مهمانی مفصّلی شرکت کرده که متموّلین و کلّه گندههای شهر در آن مهمانی حضور داشته‎اند و سفره رنگینی مملوّ از انواع غذاهای رنگارنگ برای مهمانان گستردهاند، حضرت علی(ع) وقتی این خبر را شنیدهاند نامهای به (عثمان بن حنیف) فرماندار بصره نوشتند: ای عثمان، پیشوای تو که میبایست از آن الگو بگیری از مال دنیا به دو جامه و پیراهن و از جمیع خوراکیهای دنیا به دو عدد نان اکتفا کرده است، سوگند به خدا که از دنیای شما زر و سیمی نیندوختم و برای خویشتن غنیمتها برنگزیده‎ام و اضافه بر این جامه‌ی کهنه جامهای دیگر تهیّه نکردم و از اراضی دنیا حتی به اندازهی یک وجب نگرفتم، آری از آنچه آسمان بر آن سایه میافکند، فقط «فدک» در دست ما بود که گروهی بر آن بخل ورزیدند (تا در دست ما نباشد و فقرا و مستمندانی که پیش از آن هر کدام سهم وافری از درآمد آن را از دست ما میگرفتند، دیگر در این رابطه با ما در ارتباط نباشند، شاید نکند به خاطر دنیایشان هم که باشد به ما رو آورند) و گروه دیگری (که صاحب و مالک آن بودند) آن را سخاوتمندانه رها کردند.

«وَ لَبَانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ»

اگر حضرت أمیرالمؤمنین(ع) حکومت را در دست میگرفت از دنیا به مقداری بس اندک اکتفا میکرد چنانکه گفتیم و آن مقدار اندک عبارت بود از آن اندازه‎ای که تشنگی خانواده را فرو نشاند و گرسنگی آنان را مبدّل به سیری کند، در چنین موقعیّتی زاهد حقیقی برای مردم مشخّص میشد. کسی که نگاهش به اموال مردم آلوده به طمع نیست و به بیتالمال چنان مینگرد که گوئی شتری از کشتزار بهاری جدا میگردد.

«وَ الصَّادِقُ مِنَ الکَاذِبِ»

و آنگاه کسی که در گفتار و عمل راستگوست از دروغگوئی که در ادّعایش و اعمالش آثار دروغ نمودار است به زبان سخنی میگوید که در عمل با آن بیگانه است کاملاً شناخته میشد و در اینجا حضرت صدّیقه(س) آیه‎ای از قرآن را شاهد سخن خویش قرار دادند و فرمایش خداوند را که نمودار یک زندگی کاملاً عادلانه را بیان میفرماید با اوضاع آن زمان مقایسه فرمودند:

وَ لَوْ أنَّ أهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَ الْأرْضِ وَ لَکِن کَذَّبُوا فَأخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ[5]

«اگر مردم دنیا ایمان می‎آوردند و تقوا پیشه میکردند ما برکتهایی از آسمان و زمین بر آنان فرو میفرستادیم ولی آنان تکذیب کردند، ما نیز آنان را به آنچه انجام دادند گرفتار کردیم.»

چه مناسب است این آیه، و چه زیباست این تشبیه، مقصود حضرت زهرا(س) این است که اگر مردم کلام رسول خدا(ص) را شنیده بودند و آنچه را که آن حضرت در مورد حضرت علی(ع) فرموده بود درباره جانشینی خودش و رهبری و زعامت امّت بدان گردن می‎نهادند و مطیع و منقاد پیامبر شده بودند دنیا برای آنان پر از روح و ریحان و مانند بهشت جاویدان می‎شد ولی آنان با أمیرالمؤمنین(ع) مخالفت کردند و دیگری را اختیار نمودند و بدین‌وسیله سخنان پیامبر را در این مورد تکذیب کردند آن هم تکذیب عملی، پس البته باید منتظر بدبختیها و مصیبتهایی باشند که بر آنان فرود خواهد بارید و به دنبال آن آیه، آیه دیگری مشابه آن بیان کردند: وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤلَآءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئاتُ مَا کَسَبُوا وَ مَا هُمْ بِمُعْجِـزِینَ[6] «از آن قوم، کسانی که ظلم کردند به زودی به نتیجه‌ی بدی‎هایی که به دست آورده بودند خواهند رسید و آنان بر ما غلبه نتوانند یافت.»

«هَلُمَّ وَاسْمَعْ»

با من باش و گوش کن.

«وَ مَا عِشْتَ أرَاکَ الدَّهْرَ عَجَباً»

هر قدر زندگی کنی در مدّت زندگانی‌ات، روزگار چیزهایی را به تو نشان خواهد داد که از هر جهت مایه شگفتی و تعجّب تو باشد و باز در اینجا به قسمتی از آیه‎ای از قرآن، اشاره فرمودند: وَ إنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُم (این جمله قسمتی از آیه 5 سوره مبارکه رعد است) که درباره قیامت و برداشت کافران از زنده شدن مردگان می‎فرماید: اگر تعجّب می‎کنی سخن آنان شگفتآور است که می‎گوید هنگامی که ما خاک شدیم آیا مجدّداً به صورتی تازه در خواهیم آمد و زنده خواهیم شد؟

جمله‎ی اول آیه را در بیان خویش گنجانیدند مقصود آن است که مردم گاهی از اموری به شگفت می‎آیند که اساساً شگفت‎آور نیست، ولی در اینجا اموری اتفاق افتاده و قضایای عجیبی به وقوع پیوسته که شایسته است انسان از آن‌ها تعجّب کند زیرا با شرع و عقل قابل تطبیق نیست و با وجدان و شعور انسان نیز هیچ نوع مناسبتی ندارند این امور عجیب عبارتند از:

«لَیْتَ شِعْرِی إلَی أیِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا؟ وَ عَلَی أیِّ عِمَادٍ اعْتَمَدُوا؟ وَ بِأیَّۀِ عُرْوَۀٍ تَمَسَّکُوا؟ وَ عَلَی أیَّةِ ذُرِیَّۀٍ أقْدَمُوا وَ احْتَنَکُوا؟»

در اینکه مردم باید تابع فرمایش پیامبر(ص) باشند چون او فرستادهی خداوند است و هر چه می‎فرماید از جانب خداست، در این هیچ جای تعجّب نیست ولی تعجّب در این است که برخی از مردم بعد از وفات پیامبر(ص) به سطحی فوق‎العاده پست نزول کردند و زمامداری و حکومت را تسلیم کسانی نمودند که در آنان هیچ شایستگی وجود نداشت، تعجّب میکنم و ای کاش میدانستم به چه ستونی تکیه دادند؟ و به چه ریسمانی چنگ زدند؟ و با چه خانواده و دودمانی در افتادند؟ آیا آنان میدانند که در برابر اهل بیت پیامبر(ص) چه کردهاند؟

پیامبر(ص) فرموده بودند: «إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کَتَابَ الله وَ عِتْرَتِی أهْلَ بَیْتِی مَا إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أبَداً» «من از میان شما میروم امّا دو شیئ گرانقدر به جا میگذارم که اگر بدان دو چنگ زنید هرگز گمراه نمیشوید، آن دو عبارت است از کتاب خدا و خاندان من!»

خاندانی که قرآن کریم محبّت و دوستی آنان را لازم و واجب دانسته و به رسول خود امر فرموده: قُلْ لَا أسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أجْراً إلَّا الْمَوَدَّةَ فِی القُرْبَی[7] «پیامبر به مردم بگو، اجر و مزد رسالت از شما نمیطلبم مگر دوستی با خانوادهام.» و باز در جای دیگر میفرماید: أطِیعُوا اللهَ وَ أطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ[8] «از خدا و پیامبر اطاعت کنید و کسانی را که صاحبان امر و متولّیان امور شمایند بپذیرید و اطاعت کنید.» این اهل بیت کسانی هستند که مَثَل آنان مَثَل کشتی نوح است که هر کس بدان نشست نجات یافت و هر کس سوار نشد هلاک گردید. این خاندان کسانی هستند که هر کس آنان را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر کس اذیّت کند آنان را، خدا را اذیّت کرده و هر کس بغض آنان را در دل بگیرد به خدا بغض ورزیده، سوگند به خدا که این خاندان جز اهل بیت پیامبر(ص) نیستند ولی این مردم اهل بیت پیامبر را آزردند و به آن‌ها ظلم کردند و آنان را از خود خشمگین ساختند، به حقوق آن‌ها تجاوز کردند و حرمت‌شان را هتک کردند و مردم را نیز بر آزار آنان گستاخ ساختند، به دستور کدام شریعت و دین و به کدام مجوّز شرعی این اعمال را با آل رسول(ص) انجام دادند؟ من که نمی‎دانم شاید آن مردم عذرهایی بتراشند که چنین فجایع و هتک حرمتهایی به آنان را به خود اجازه دادند.

لَبِئْسَ الْمَوْلَی وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ (این جمله نیز قسمتی از آیه مبارکه 13 از سوره حج است که میفرماید.) برخی از مردم غیر خدا را میخوانند که نفع و ضرری برای آنان ندارد و این گمراهی بزرگی است، کسی را میخوانند که زیانش بیشتر و نزدیکتر از نفعش میباشد. چه بد سرپرست و چه بد همدمی را انتخاب کردهاند، و بدین‎وسیله میفرماید کسی را که برای زمامداری برگزیدهاید سرپرست مناسبی نیست و زیانش به مراتب بیش از نفعی است که فکر میکنید. دنباله‌ی سخنرانی حضرت صدّیقه(س) در بستر و در جمع زنان مدینه شرح بیشتری دارد که به جهت طولانی شدن آن، ما این جزوه را در همین‌جا پایان میدهیم و ادامهی سخنان حضرت را که بسیار جالب و تکاندهنده است در جزوه بعد بیان میکنیم.

 

خودآزمایی

 

1. أبوبکر در برابر فرمایشات حضرت زهرا(س) چه واکنشی نشان داد؟

2. واکنش امّ سلمه به سخنان أبوبکر چه بود؟

3. أبوبکر در جواب به سخنان امّ سلمه چه کرد؟

4. حضرت زهرا(س) پس از بازگشت به منزل، به حضرت علی(ع) چه فرمودند؟

5. پاسخ أمیرالمؤمنین(ع) به بیانات حضرت زهرا(س) چه بود؟

6. هدف حضرت زهرا(س) از سخنان عاطفی خود خطاب به أمیرالمؤمنین(ع) چه بود؟

7. منشأ تمامی مصائب امّت اسلامی چیست؟

8. از منظر حضرت زهرا(س)، چه دلیلی باعث شد خلافت را از علی(ع) غصب کنند؟

9. حضرت زهرا(س)، زمامداری أمیرالمؤمنین(ع) را بشرط تحقّق، چگونه توصیف می‌کنند؟

10. بنابر امر خداوند، مردم چگونه باید حق رسالت پیامبر(ص) را ادا کنند؟

 

پی نوشتها:

 

1. شرح نهجالبلاغه إبن أبی الحدید ج 16 ص 214.

2. سوره شعراء آیه 214.

3. سوره مائده آیه 80 .

4. سوره زمر آیه 15.

5. سوره أعراف آیه 96.

6. سوره زمر آیه 51.

7. سوره شوری آیه 23.

8. سوره نساء آیه 59.

 

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

علی ریخته گرزاده تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: