کد مطلب: ۳۴۸۱
تعداد بازدید: ۹۸۶
تاریخ انتشار : ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۴
نگاهی بر زندگی امام هادی(ع)| ۱۳
من داخل زندان رفتم، دیدم امام هادی(ع) در زندان است و در کنار او قبری را آماده کرده‌اند (تا آن حضرت را بکشند و در همان قبر به خاک بسپارند) سلام کردم و با دیدن آن منظره، به شدّت گریستم، امام هادی(ع) فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟»

امام هادی(ع) در عصر خلافت متوکّل و خلفای بعد از او| ۳

 

۴- اعتراف دشمنان به کمال امام
 

متوکّل بر اثر دُمَل و زخم بزرگی که در بدنش پدید آمده بود آن‌چنان بیمار شد که نزدیک بود، بمیرد و کسی هم جرأت نداشت تا نُشْتَر آهن بر آن بگذارد (تا شکافته گردد و چرکش بیرون آید).
مادر متوکّل نذر کرد که اگر پسرش از این بیماری جان سالم به در برد، از دارایی خود، پول بسیاری برای امام هادی(ع) بفرستد.
تا این که یک روز «فتح‌بن خاقان» (وزیر و نویسنده‌ی تُرک متوکل) به متوکّل گفت: «کاش برای این مرد (امام هادی) پیام می‌فرستادی و از او چاره‌جویی می‌کردی، زیرا او حتماً طریق درمان را می‌داند و درمان او موجب سلامتی خواهد شد.»
متوکّل شخصی را نزد امام هادی(ع) فرستاد و آن شخص ماجرای بیماری متوکّل را به امام هادی(ع) عرض کرد، امام به او فرمود: عصاره‌ی روغن کُنجد (یا پشکل زیر دست و پای گوسفند) را با گلاب درآمیزند و روی زخم بگذارند.»
پیام آورنده، دستور امام را به متوکّل گزارش داد، اطرافیان و خود متوکّل، چنان دستوری را به مسخره گرفتند، ولی «فتح‌بن خاقان» سوگند یاد کرد که امام هادی(ع) آگاه‌تر از همه است و دستورش مؤثّر واقع می‌شود، سرانجام به همان دستور عمل کردند، متوکّل در خواب آرامی فرو رفت و سپس زخمش سر باز کرد و چرکهای زخم بیرون آمد و از آن بیماری نجات یافت.
سلامتی او را به مادرش خبر دادند، او برای ادای نذرش، ده هزار دینار در میان کیسه‌ای گذارد و مهر کرد و برای امام هادی(ع) فرستاد.
متوکّل وقتی که از بستر برخاست و سلامتی خود را کاملاً باز یافت، شخصی به نام «بَطحایی عَلَوی» نزد متوکّل، در مورد امام هادی(ع) سخن‌چینی کرد و گفت: برای امام هادی(ع) پول و اسلحه فرستاده می‌شود (که اگر آمادگی یافت برای حکومت تو خطرآفرین است.)
متوکّل به وزیر دربارش به نام سعید، دستور داد تا شبانه به خانه‌ی امام هادی(ع) حمله کند و هرچه پول و اسلحه در خانه‌ی آن حضرت وجود دارد، همه را ضبط و مصادره نماید.
ابراهیم‌بن محمّد می‌گوید: سعید دربان، شبانه مرا مأمور جستجوی خانه‌ی امام هادی(ع) نمود، من شبانه به‌سوی خانه‌ی امام هادی(ع) رفتم و نردبان نهادم و بالای بام خانه رفتم و سپس نردبان را به داخل حیاط خانه‌ی امام نهادم و چند پله از نردبان پایین رفتم، چون هوا تاریک بود، ناگاه امام هادی(ع) مرا با نام صدا زد: «ای سعید! همانجا باش تا برایت چراغ بیاورند.» اندکی بعد چراغ آوردند، من پایین آمدم، دیدم آن حضرت روپوش بلندی پوشیده و کلاه مویین بر سر دارد و یک جانماز حصیری در برابر او است، فهمیدم که مشغول نماز است، وقتی که مرا دید، به من فرمود: «اطاق‌ها در اختیار تو است همه را جستجو و بررسی کن و در همان اطاقِ آن حضرت، کیسه‌ی پولی که با مهر مادر متوکّل بود و کیسه‌ی دیگری با مهر دیگر، به من داد، فرمود: «جانماز را نیز بررسی کن.» جانماز را بلند کرد، شمشیر ساده‌ای در میان غلاف در زیر آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوکّل شتافتم، وقتی که نگاه متوکّل به مهر مادرش که در کیسه پول بود افتاد، به دنبال مادرش فرستاد، او نزد متوکّل آمد و ماجرای نذر خود را بیان کرد و گفت: «وقتی که سلامتی خود را بازیافتی من این کیسه‌ی حاوی ده هزار دینار را برای امام هادی(ع) فرستادم.»
کیسه‌ی دیگر را گشودند در میان آنها چهار صد دینار بود.
ابراهیم‌بن محمّد می‌گوید: (وقتی که متوکّل دریافت که سخن‌چینی در مورد امام هادی(ع)، بی اساس بوده) همان کیسه‌ها را به اضافه‌ی یک کیسه‌ی دیگر پول، به من داد و گفت: «همه‌ی اینها را به خدمت امام هادی(ع) ببر.»
من آن کیسه‌ها را با آن شمشیر ساده، نزد امام بردم و عذرخواهی کردم، فرمود:
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ طَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ:
آنان که ستم کردند، بزودی خواهند دانست که بازگشت‌شان به کجاست؟» (شعرا /۲۲۷)[1]
 

۵- شکوه امام هادی(ع) و سرافکندگی بدخواهان

 
علّامه‌ی طبرسی(ره) از محمّدبن حسن اشتر علوی نقل می‌کند که گفت: من با پدرم در کنار در خانه‌ی متوکّل بودیم، من در میان مردم، نوجوان بودم، جمعی از آل ابوطالب و بنی‌عبّاس و شیعه‌ی جعفری، در آنجا بودند، در این هنگام ناگاه امام هادی(ع) وارد شد، همه‌ی مردم آنجا در برابر شکوه آن حضرت، از مرکبها پیاده شدند و آن حضرت به خانه‌ی متوکّل، وارد گردید.
بعضی از حاضران به همدیگر گفتند: «چرا ما برای این جوان، پیاده شدیم، با اینکه او شریفتر و بزرگتر از ما نیست، سوگند به خدا دیگر برای او پیاده نخواهیم شد.»
ابوهاشم جعفری به آنها گفت: «سوگند به خدا همه شما با دیدن امام هادی(ع) با کمال خواری و فروتنی در برابرش پیاده خواهید شد.»
چندان نگذشت که ناگاه امام هادی(ع) از خانه بیرون آمد، تا نگاه حاضران به او افتاد، همه از مرکبها پیاده شدند، ابوهاشم به آنها گفت: «مگر شما خیال نداشتید، برای آن حضرت، پیاده نشوید؟» آنها در پاسخ گفتند:
«وَاللهِ ما مَلَّکْنا اَنْفُسَنا حَتّی تَرَجَّلْنا:
سوگند به خدا ما نتوانستیم خود را نگه داریم، ناگزیر پیاده شدیم.»[2]
گرش بینی و دست از ترنج بشناسی؟
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
 

۶- امام هادی(ع) در شکنجه‌گاه زندان

 
ابن اُورمه (یکی از شیعیان معروف آن عصر) می‌گوید: به شهر سامرّا رفتم، متوکّل عبّاسی، امام هادی(ع) را به سعید حاجب سپرده بود، تا آن حضرت را به قتل رساند، نزد سعید حاجب رفتم، به من گفت: «آیا دوست داری خدایت را ببینی؟»
گفتم: پاک و منزّه است خداوندی که چشم‌ها او را نمی‌بینند.
سعید گفت: همان را می‌گویم که شما به امامت او اعتقاد دارید.
گفتم: بی میل نیستم.
سعید گفت: مأمور شده‌ام که او را بکشم، فردا او را خواهم کشت، هم‌اکنون رییس پست در نزد او است، وقتی که او بیرون آمد، تو نزد او برو.
ابن اُورمه می‌گوید: چندان طول نکشید که رییس پست خارج شد و من داخل زندان رفتم، دیدم امام هادی(ع) در زندان است و در کنار او قبری را آماده کرده‌اند (تا آن حضرت را بکشند و در همان قبر به خاک بسپارند) سلام کردم و با دیدن آن منظره، به شدّت گریستم، امام هادی(ع) فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟»
عرض کردم: به‌ خاطر آنچه را که می‌نگرم!
فرمود: «گریه نکن، آنها به تصمیم خود دست نمی‌یابند.»
آرامش یافتم، سپس شنیدم امام هادی(ع)  فرمود: «بیش از دو روز نمی‌گذرد که خداوند خون او (متوکّل) و خون همدمش (فتح‌بن خاقان) را خواهد ریخت.»
از زندان خارج شدم، سوگند به خدا دو روز بیشتر نگذشت که متوکّل و وزیرش (با طرح پسرش منتصر توسّط غلامان تُرک) کشته شدند.
ابن اورمه می‌گوید: وقتی که در زندان در محضر امام هادی(ع) بودم، پرسیدم معنی این جمله چیست که رسول خدا(ص) می‌فرماید:
«لا تُعادُوا الْاَیّامَ فَتُعادِیکُمْ:
با روزها دشمنی نکنید، تا آنها با شما دشمنی کنند.»
فرمود: «این حدیث، باطنی دارد و منظور از ایّام و روزها ما هستیم، شنبه رسول خدا(ص) است، یکشنبه امیر مؤمنان علی(ع) است، دوشنبه حسن و حسین(ع) است، سه شنبه علیّ‌بن حسین، محمّدبن علی و جعفربن محمّد(ص) است، چهارشنبه موسی‌بن جعفر و علی‌بن موسی و محمّدبن علی و من علی‌بن محمّد است، پنجشنبه پسرم حسن(ع) است، جمعه قائم ما خاندان است.»[3]
مطابق روایات دیگر فرمود:
«جمعه پسر پسرم (حضرت مهدی) است که جمعیّت حقّ به گرد او اجتماع می‌کنند و او کسی است که جهان را همان‌گونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد کند. این است معنی روزها، پس در دنیا با روزها دشمنی نکن، که در آخرت با تو دشمنی کنند.»
آنگاه فرمود: خداحافظی کن و از اینجا بیرون برو، که از رسیدن گزند دشمن به تو، ایمن نیستم.[4]
 

خودآزمایی

 
1- مادر متوکّل نذر کرد که اگر پسرش از بیماری جان سالم به در برد، چه مقدار پول برای امام هادی(ع) بفرستد؟
2- متوکّل برای درمان بیماریش، سراغ چه کسی فرستاد؟
3- امام هادی(ع)، معنی باطنی «روزها» در این حدیث از رسول خدا(ص) که می‌فرماید: « با روزها دشمنی نکنید، تا آنها با شما دشمنی کنند.» را چه چیزی بیان کردند؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] اصول کافی، ج ۱، ص ۴۹۹ – ارشاد مفید، ص ۳۰۹.
[2] اعلام الوری، ص ۳۴۳ و ۳۴۴.
[3] بحار، ج ۵۰، ص ۱۹۶.
[4] همان مدرک، ص ۱۹۵.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: