امام هادی(ع) در عصر خلافت متوکّل و خلفای بعد از او| ۴
۷- قدرت پوشالی متوکّل در برابر قدرت ملکوتی امام
روایت شده: متوکّل، به ارتش خود که نود هزار جنگنجوی تُرک بودند و در شهر سامرّا، سکونت داشتند، فرمان داد، هریک از آنها توبرهی اسب خود را از گِل قرمز پر کنند و در نقطهی معیّن شده، روی هم بریزند.
این فرمان از سوی ارتشیان متوکّل، اجرا شد و تلّ عظیمی مانند کوه بزرگ پدیدار گشت که آن را «تَلّ مَخالی» (تلّ توبرهها) نامیدند.
متوکّل بر بالای آن تلّ رفت و امام هادی(ع) را احضار کرده و از او خواست که بالای آن تلّ برود، آن حضرت بالا رفت.
متوکّل به امام هادی(ع) گفت: «من تو را به اینجا آوردهام که سپاهیان مرا بنگری.»
متوکّل قبلاً فرمان داده بود که همهی سپاهیان لباس جنگ در تن کنند و اسلحههای خود را بردارند و با بهترین زینت و کاملترین نیرو و عظیمترین شکوه بیرون آیند و هدفش از این کار آن بود که نیروی قلب هر کسی را که بر ضدّ او خروج میکند بشکند و ترسش از امام هادی(ع) از اینرو بود که مبادا او یکی از بستگانش را به خروج و شورش بر ضدّ خلیفه وادار کند.
امام هادی(ع) فرمود: «اکنون میخواهی، من نیز لشکر خودم را به تو نشان دهم.»
متوکّل گفت: آری.
امام هادی(ع) دعا کرد، ناگاه بین زمین و آسمان و مشرق و مغرب، پر از فرشتگانِ غرق در اسلحه، آشکار شدند، وقتی که خلیفه، آن همّه جمعیّت مسلّح را دید، از ترس، بیهوش شد و بر زمین افتاد، وقتی که به هوش آمد، امام هادی(ع) به او فرمود: «ما در امور دنیا با شما مفاخرت و مسابقه نمیگذاریم، ما به امر آخرت (و امور معنوی) اشتغال داریم، پس آنچه که تو در مورد من گمان کردی، چنین نیست.»[1] یعنی وقتی اینها خوب است در خدمت دین خدا و نظام اسلامی باشد.
۸- سر به نیست شدن شعبدهباز گستاخ
از زُرافه (یا زراره) دربان متوکّل نقل شده: شعبدهبازی از هند نزد متوکّل آمد و تردستیهای بینظیر و عجیبی از خود نشان میداد، متوکّل امور لهو و بیهوده و بازی کردن را بسیار دوست داشت، [و خواست از وجود شعبدهباز برضدّ امام هادی(ع) سوء استفاده کند] به شعبدهباز گفت: اگر طوری کنی که در یک مجلس عمومی، علیبن محمّد [حضرت هادی(ع)] را شرمنده کنی هزار اشرفی ناب به تو جایزه میدهم.
شعبدهباز گفت: «سفرهی غذا را پهن کن و قدری نان تازه نازک در سفره بگذار و مرا کنار آن حضرت، جای بده، به تو قول میدهم که حضرت هادی(ع) را نزد حاضران، سرافکنده و شرمنده سازم.»
متوکّل، دستور او را اجرا کرد، جمعی در کنار سفره نشستند، امام هادی(ع) را نیز احضار نمود، مقداری نان در نزدیک امام هادی(ع) گذاشتند، امام(ع) دست به طرف نان دراز کرد تا بردارد، هماندم شعبدهباز کاری کرد که نان به جانب دیگر پرید، امام هادی(ع) دست به طرف نان دیگر دراز کرد، باز آن نان به سوی دیگر پرید حاضران خندیدند، این حادثه چند بار تکرار شد، امام هادی(ع) (که خشمگین شده بود) دستش را بر صورت و شکل شیری که بر روی پارچهی متکّایی نقش بسته بود و در آنجا بود، زد و فرمود:
«خُذْ عَدُوَّ اللهِ:
دشمن خدا را بگیر.»
هماندم آن صورت به شکل شیری زنده درآمد و به شعبدهباز حمله کرد و او را درید و خورد، سپس به جای اوّلش به همان صورت و نقش شیر، در پارچهی متکّا بازگشت.
همهی حاضران، حیرتزده شدند، امام هادی(ع) برخاست که برود، متوکّل از آن حضرت التماس کرد که بنشینید و آن شعبدهباز را بازگرداند، آن حضرت فرمود:
«وَاللهِ لا تَری بَعْدَها، اَتُسَلِّطُ اَعْداءَ اللهِ عَلی اَوْلیاءِ اللهِ:
سوگند به خدا او را پس از این، نخواهی دید آیا تو دشمنان خدا را بر دوستانش، مسلّط میکنی؟»
حاضران نیز از آنجا رفتند و دیگر آن شعبدهباز دیده نشد.[2]
۹- دگرگونی مجلس میگساری به مجلس عزاداری
ماجرای زیر را بخوانید، تا با گستاخی و زشتی متوکّل و عظمت و شکوه و مقام امام هادی(ع) بیشتر آشنا گردید:
بدخواهان، نزد متوکّل، از امام هادی(ع) سعایت و بدگویی کردند و گفتند: در خانهی او، اسلحه و کتاب و امثال آن، از طرف شیعیانش وجود دارد، متوکّل، به چند نظامی ترک و غیر ترک دستور داد تا شبانه سرزده به خانهی امام هادی(ع) حمله کنند...
آنها بیخبر به خانهی امام هادی(ع) یورش بردند، دیدند آن حضرت تنها در اطاقی دربسته، در حالی که روپوشی مویین بر تن و کلاهی مویین بر سر دارد، به خدای خود دل بسته و آیات عذاب و رحمت قرآن را زمزمه میکند و در آن خانه، فرشی جز ریگ و سنگریزه نبود، آن حضرت را با همان حال، در نیمههای شب نزد متوکّل آوردند و متوکّل در حال شرابخواری و میگساری بود و کاسهی شراب در دستش دیده میشد.
وقتی متوکّل امام را دید، برخاست و احترام شایانی کرد و آن حضرت را در نزدیک خود نشاند و چیزی را نیافتند که به عنوان ایراد بر حضرت، بهانه بگیرند و حضرت را در تنگنا قرار دهند، در این هنگام متوکّل (با کمال گستاخی و پررویی) کاسهی شراب را که در دستش بود به امام(ع) تعارف کرد.
امام هادی(ع) فرمود: «ای رییس مؤمنان! گوشت و خون من هرگز با شراب، نیامیخته است، مرا معاف دار.»
متوکّل، او را معاف نمود و گفت: «شعری که موجب خشنودی و شادی من گردد بخوان.»
آن حضرت فرمود:
«من اشعار اندکی را به ذهن میسپارم.»
متوکّل گفت: «چارهای نیست، که باید شعر بخوانی!»
امام هادی(ع) ناچار، این اشعار را (که دربارهی بیوفایی دنیا و مرگ ذلّتبار سلاطین و طاغوتیان است) خواند:
باتُوا عَلى قُلَلِ الْاَجْبالِ تَحْرِسُهُمْ / غُـلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
وَ اسْتُنْزِ لُوا بَعْدَ عِزٍّ عَنْ مَعاقِلِهِمْ / وَ اُسْکِنُوا حُفَراً يـا بِئْسَ ما نَزَلُوا
ناداهُمُ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ / اَيْنَ الْاُساوِرُ وَ التَّيْجانُ وَ الْحُلَلُ
اَيْـنَ الْوُجُوهُ الَّتي كانَتْ مُنَعَّمَةً / مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الْاَسْتارُ وَ الْكُلَلُ
فَاَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سائَلَهُمْ / تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ يَفْتَتِلُ
قَدْ طالَ ما اَكَلُوا دَهْراً وَ ما شَرِبُوا / وَ اَصْبَحُوا بَعْدَ طُولِ الْاَكْلِ قَدْ اُكِلُوا
وَ طالَ ما عَمَروا دُوراً لِتُحْصِنَهُمْ / فَفارَقُوا الدُّورَ وَ الْاَهْلِينَ وَ انْتَقَلُوا
وَ طالَ ما كَنَزُوا الْاَمْوالَ وَ ادَّخَرَوا / فَخَلَّلُوها عَلَى الْاَعْداءِ وَ ارْتَحَلُوا
اَضْـحَتْ مَنازِلُهُمْ قَفْراً مُعَطَّلَةً / وَ ساكِنُوها اِلَى الْاَجْداثِ قَدْ رَحَلُوا
ترجمه:
«گردنکشان زورمند بر فراز کوهها برای سکونت و حفظ خود، خانه ساختند و در آن آرمیدند، ولی آن فرازها سودی به حال آنها نبخشید.
و پس از آن همه سرفرازی و جلال، از پناهگاههای رفیع خود به طرف پایین، سرازیر شدند و در گودالهای قبرها مسکن گزیدند و به راستی بدگونه سرازیر گشتند!!
پس از دفن، فریادگری به آنها گفت: کجا رفت آن دستبندهای طلایی و آن تاجها و زیورها؟!
کجا رفت آن چهرههای مرفّه که همواره در پس پردهها و آزینهای زیبا پنهان شده بودند؟!
قبر در برابر این سؤالی که آن فریادگر، از آنها میپرسد، با زبان گویا و روشن، چنین پاسخ میدهد، آن چهره (هایی که میگویی) هماکنون، محل تاخت و تاز کرمها قرار گرفتهاند که گویی با کرمها، بافته شدهاند.
آنان مدّتهای دراز خوردند و نوشیدند و اکنون خود خوراک کرمها (و خاک) شدهاند.
آنان مدّتهای طولانی، خانهها را برای حفظ خود، آباد نمودند، پس از آن از آن خانهها و اهلشان، جدا شدند و انتقال یافتند.
آنان مدّتهای طولانی، به انباشتن و گنج نمودن اموال، پرداختند، سرانجام آنها را برای دشمنان، به جای گذاشتند و کوچیدند.
منزلها و خانههای آنها، به صورت خرابههای رها شده و بدون سکنه به جای ماند و ساکنان آن به سوی گورها روانه گشتند.»
***
وقتی که اشعار آن حضرت به اینجا رسید، حاضران بر جان امام هادی(ع) ترسیدند و گمان کردند که شعله آتش خشم متوکّل، به او آسیب برساند، ولی سوگند به خدا (آنچنان مجلس میگساری، درهم ریخت که) متوکّل گریهی طولانی کرد به طوری که ریشش، از اشکهای چشمش خیس شد و سایر حاضران گریستند، آنگاه متوکّل دستور داد تا بساط شراب را برچینند، سپس به امام هادی(ع) گفت:
«ای ابوالحسن! آیا قرض بر ذمّه داری؟»
آن حضرت فرمود: «آری، چهار هزار دینار، مقروض هستم.»
متوکّل دستور داد، چهار هزار دینار، به آن حضرت دادند و همان ساعت آن حضرت را با احترام، به خانهاش بازگرداندند.[3]
خودآزمایی
1- هدف متوکل از نشان دادن ارتشش به حضرت هادی(ع) چه بود؟
2- چرا شعبدهباز میخواست حضرت هادی(ع) را شرمنده کند؟
3- امام هادی(ع) چگونه مجلس میگساری متوکل را دگرگون ساخت؟
پینوشتها
[1] بحار، ج ۵۰، ص ۱۵۵.
[2] بحار، ج ۵۰، ص ۱۴۶ و ۱۴۷.
[3] مرآة الجنان، ج ۲، ص ۱۶۰ – بحار، ج ۵۰، ص ۲۱۱ و ۲۱۲ – روایت شده: آنچنان متوکّل منقلب شد که عیش او به عزا و بزم او به سوگ، تبدیل گردید و جام شراب را محکم بر زمین کوبید. (تذکرة الخواص، سبطبن جوزی، ص ۲۰۳).
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی