امام حسن عسکری(ع) پس از امامت| ۲
معجزات و دلایل صدق امامت امام حسن(ع)
شخصی که به عنوان امام معصوم برای امّت تعیین میگردد، دلایلی لازم است تا بر اساس آن، به حقّانیت و صدق امامت او پی برد و او را پذیرفت. یکی از طرق شناسایی آن، کرامات و کارهای خارقالعادهای است که مردم عادی از آوردن آن عاجزند، ولی امامان(ع) به اذن خدا میتوانند چنان معجزات و کرامتهایی را از خود نشان دهند. همهی امامان راستین، به چنین دلیل محکمی مجهز بودند.
طبق تحقیق بعضی از دانشمندان معاصر، در مورد کرامات و گزارشهای غیبی امام حسن عسکری(ع) ۳۹۱ مورد در چند کتاب به ترتیب زیر، ثبت شده است:
چهل مورد از کتاب خرائج قطب راوندی.
صد و سی و چهار مورد از کتاب مدینةالمعاجز سیّد بحرانی.
صد و سی و شش مورد از کتاب اثباةالهداة شیخ حرّ عاملی.
هشتاد و یک مورد از بحارالانوار علاّمه مجلسی.[1]
این موارد نشان میدهد که کرامات و گزارشهای غیبی، از امام حسن عسکری(ع) بسیار بوده و آن حضرت در شرایطی به سر میبرد که برای حفظ کیان تشیّع، از قدرتهای ملکوتی استفاده مینمود.
آن حضرت غیر از برخوردهایی که با طاغوتیان داشت و در رابطه با آنها در تنگنای سخت بود، دستهای مرموزی همچون دست مرموز «ابن ماهویه»، که بین شیعیان اختلاف افکنده بود به طوری که گروهی از آنها به امامت محمّد بن امام هادی، برادر امام حسن عسکری(ع) که در زمان زندگی پدر، از دنیا رفت، اعتقاد داشتند و به این عقیده دامن میزدند. بر همین اساس امام حسن عسکری(ع) فرمود:
«در میان پدرانم هیچکدام همچون من گرفتار شک و تردید در میان شیعیان در مورد امامت نشدهاند.»[2]
در چنین موقعیّتی لازم بود آن حضرت با کرامتها و با بروز امور غیبی، شیعیان را از گمراهی و انحراف حفظ کند.
در اینجا از میان صدها کرامت، نظر شما را به چند نمونه از کرامتهای امام حسن عسکری(ع) جلب میکنم:
۱- سخن گفتن به زبانهای گوناگون
نصیر خادم میگوید: بارها شنیدم که امام حسن عسکری(ع) با غلامان ترک و رومی و صقالبی[3] خود به زبان خودشان سخن میگفت.
من تعجّب میکردم و با خود میگفتم: امام حسن(ع) در مدینه متولّد شده و تا هنگام رحلت پدرش، به جایی نرفت و کسی او را ندید (که درس زبان نزد کسی بخواند) پس چگونه به زبانهای مختلف، سخن میگوید؟ در همین فکر بودم که ناگاه آن حضرت به من متوجّه شد و فرمود: «همانا خداوند حجّت خود را در همهچیز به سایر مردم امتیاز داده و آگاهی به زبانها و شناخت نسبها و مرگها و حوادث آینده را به او اعطا فرموده است. اگر چنین بود، بین حجّت و سایر مردم فرقی نبود.»[4]
۲- پاسخ امام حسن(ع) به دو سؤال
حسن بن ظریف میگوید: دو مسأله در خاطرم بود که تصمیم داشتم در ضمن نامهای از امام حسن عسکری(ع) بپرسم. یکی این بود که حضرت قائم(عج) هنگامی که ظهور کند، چگونه قضاوت میکند و دادگاه او در میان مردم در کجاست؟ دومین مسأله این بود که در بارهی «تب رِبْع» (که یک روز در میان، بر انسان عارض میشود) بپرسم، سؤال دوم را به طور کلّی فراموش کردم، تنها سؤال اوّل را نوشتم و درخواست جواب دادن به آن را نمودم.
از جانب امام حسن عسکری(ع) جواب آمد: «در مورد سؤال از قائم(عج)، او وقتی که ظهور کرد، بین مردم بر اساس علم خودش قضاوت میکند مانند قضاوت داوود پیامبر(ع) و شاهد و گواه نمیطلبد، و تو خواستی در مورد «تب رِبْع» بپرسی، ولی فراموش کردی، این آیه را در کاغذی بنویس و به شخصی که تب دارد آویزان کن که به اذن خدا، اِنْشاءَالله، بهبود مییابد و آن آیه این است:
«یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی اِبْراهِیمَ:
ای آتش! برای ابراهیم خلیل(ع) خنک و مایه سلامتی باش.» (انبیاء /۶۹)
ما همین دستور را انجام دادیم، بیمار سلامتی خود را بازیافت.[5]
۳- اخبار امام حسن(ع) از حوادث پنهانی و بزرگواری آن حضرت
اسماعیل بن محمّد نوهی عبدالله بن عبّاس میگوید: «سر راه امام حسن عسکری(ع) نشستم، و وقتی که از نزدیک من عبور کرد، به پیش رفتم و از فقر و نیاز خود شکایت کردم و درخواست کمک نمودم و گفتم: به خدا یک درهم بیشتر ندارم. صبحانه و شام نیز ندارم» آن حضرت فرمود: «به نام خدا، سوگند دروغ میخوری، تو دویست دینار زیر خاک پنهان کردهای، من این سخن را به خاطر اینکه چیزی به تو نبخشم نمیگویم.» سپس به غلامش فرمود: «هرچه همراه داری به اسماعیل بده.» غلامش صد دینار به من داد.
سپس امام حسن(ع) به من فرمود: «این را بدان که هرگاه احتیاج بسیار به آن دینارهایی که در زیر خاک نهادهای پیدا کردی، از آنها محروم خواهی شد.»
اسماعیل میگوید: همانگونه که امام حسن(ع) فرموده بود، همانطور شد، زیرا دویست دینار در زیر خاک پنهان نموده بودم تا برای آیندهام پسانداز باشد، مدّتی گذشت نیاز شدیدی به آن پیدا نمودم، رفتم تا آن را از زیر خاک بیرون آورم، خاک را کنار زدم، دیدم پولها نیست، معلوم شد پسرم اطّلاع پیدا کرده و آن پولها را از آنجا برداشته و فرار کرده است. چیزی از آن پولها به دستم نرسید و طبق فرمودهی امام حسن(ع) در حال شدّت نیاز، از آن پولها محروم شدم.[6]
۴- مسلمان شدن راهب مسیحی در محضر امام حسن عسکری(ع)
قطب راوندی(ره) در کتاب خرائج مینویسد: فُطرس (یا بِطْرِیق) که در علم طبّ، تحصیل کرده بود و صد و چند سال از عمرش گذشته بود، گفت: من شاگرد بَخْتِیشوع[7] پزشک متوکّل عبّاسی (دهمین خلیفه بنیعباس) بودم. او مرا به عنوان شاگرد ممتاز، انتخاب کرده بود. امام حسن عسکری(ع) به او پیام داد که یکی از اصحاب خود را برای فَصْد (رگ زدن) بفرست. بختیشوع، مرا برگزید و به من گفت: «حسن بن علی(ع) پیام فرستاده تا کسی را برای رگزنی، نزد او بفرستم، تو نزد او برو، بدان که او (امام حسن (ع)) از همهی مخلوقاتی که امروز در زیر آسمان هستند، عالمتر است. آنچه به تو دستور میدهد انجام بده، مبادا تخلّف کنی.»
فطرس میگوید: من (در سامرّا) به خانهی امام حسن عسکری(ع) رفتم، به محضرش رسیدم، مرا به اتاقی راهنمایی کرد و فرمود: در این اتاق باش تا تو را طلب کنم. آن ساعتی که برای فصد (رگزنی) به محضر آن حضرت آمدم، به نظر من ساعت بسیار خوبی بود، ولی آن حضرت مرا در ساعتی که به نظر من نیکو نبود، طلبید، در آن ساعت نزدش رفتم، ظرفی حاضر کرد، رگ اکْحَلْ (رگ چهار اندام در بازو) او را نشتر زدم و از آن پیوسته خون آمد تا آن ظرف پر شد، سپس به من فرمود: خون را قطع کن، خون را بند آوردم، دستش را شست و جای فَصْد را بست و مرا به همان اتاق بازگردانید و مقدار زیادی از غذای گرم وسرد برایم آورد و تا عصر در آن اتاق ماندم. بار دیگر مرا احضار کرد و فرمود: «سر رگ را باز کن» و همان ظرف را حاضر کرد، من رگ را گشودم و آنقدر از آن خون آمد که آن ظرف پر شد، فرمود: خون را قطع کن، آن را بند آوردم و آن حضرت روی رگ را بست و مرا به همان اتاق قبل بازگردانید. شب را در همانجا به پایان رساندم، وقتی که صبح شد و خورشید بالا آمد مرا طلبید و همان ظرف را حاضر کرد و به من فرمود: سر رگ را باز کن، من چنین کردم، اینبار خونی سفید همانند شیر از دست آن حضرت بیرون آمد و آن ظرف پُر شد؛ به من فرمود: خون را قطع کن. خون را بند آوردم و او دستش را بست و یک جامهدان لباس و پنجاه دینار پول به من داد و فرمود: «بگیر و مرا معذور بدار و برو.»
من تشکّر نمودم و عرض کردم: اگر امری داشتی باشی انجام دهم.
فرمود: «آری با آنکسی که در دَیْر عاقول با تو دیدار میکند، خوشرفتاری کن.»
من نزد «بختیشوع» رفتم و ماجرا را برای او بازگو کردم.
بختیشوع گفت: «تمام طبیبها اتّفاق رأی دارند که حدّاکثر خون بدن انسان، هفت پیمانه است، ولی آنچه را که تو بیان کردی، اگر از چشمهی آبی بیرون آید، عجیب است و عجیبتر این که در سومین دفعه خونی مانند شیر، سفیدرنگ بیرون آمده است!»
آنگاه بختیشوع ساعتی فکر کرد و سه شبانهروز مشغول خواندن کتاب شد تا شاید نظیری برای سرگذشت من با امام حسن(ع) بیابد، چیزی نیافت، سرانجام نامهای برای راهب دَیْر عاقول (عابد بزرگ معبد عاقول) نوشت و به من داد و گفت در جهان مسیحیّت شخصی به علم طبّ، دانشمندتر از آن راهب نیست، نزد او برو و این نامه را (که سرگذشت تو و امام حسن(ع) در آن نوشته شده) به او بده. من آن نامه را برداشتم و به سوی «دیر عاقول» رهسپار شدم؛ وقتی به آنجا رسیدم آن راهب بر بالای بام آمد و پرسید: کیستی؟
گفتم: شاگرد بختیشوع.
گفت: نامهی او نزد تو است؟
گفتم: آری. زنبیلی از بالا به پایین دراز کرد و من آن نامه را در آن نهادم، او زنبیل را بالا کشید و آن نامه را خواند و هماندم از «دَیْر عاقول» خارج شد و به من گفت: آیا تو آن شخص (امام حسن (ع)) را فصد کردی؟
گفتم: آری!
گفت: خوشا به آن مادری که چون تو فرزند دارد. سوار بر استر شد و باهم به سوی سامرّا حرکت کردیم. هنوز یکسوم از شب باقی بود که به سامرّا رسیدیم. به او گفتم: میخواهی به خانهی استاد (بختیشوع) برویم یا به خانه آن مرد؟ (امام حسن (ع))
گفت: «به خانه آن مرد میرویم.»
قبل از اذان صبح به در خانهی امام حسن عسکری(ع) رفتیم، در را باز کرد، خادمی سیاهچهره بیرون آمد و گفت: صاحب دَیْر عاقول از بین شما کیست؟
راهب گفت: «فدایت گردم، من هستم.»
خادم گفت: پیاده شو و این دو استر را نگهدار. سپس دست راهب را گرفت و باهم به خانهی امام وارد شدند. من کنار استرها ماندم تا صبح شد. وقتی که خورشید آشکار شد دیدم راهب دَیْر عاقول از خانه بیرون آمد در حالی که بجای لباس رهبانیّت لباس سفیدی پوشیده و اسلام را پذیرفته بود به من گفت: «اکنون مرا به خانهی استادت بختیشوع ببر.» با هم به خانهی بختیشوع رفتیم.
وقتی که نظر بختیشوع به راهب افتاد، دریافت که مسلمان شده؛ با شتاب نزد او آمد و پرسید علّت چیست از دین مسیح(ع) خارج شدهای؟!
راهب گفت: «من مسیح(ع) را یافتم و در حضور او مسلمان شدم.»
بختیشوع گفت: آیا مسیح(ع) را یافتی؟!
راهب گفت: آری، یا نظیر مسیح(ع) را، زیرا چنین فصدی (رگزنی) را در همهی جهان کسی جز مسیح(ع) انجام نداده و این مرد در آیات و معجزات همانند مسیح(ع) است.
سپس همان راهبِ تازهمسلمان به امام پیوست و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بود تا از دنیا رفت.[8]
خودآزمایی
1- یکی از طرق شناسایی شخصی که به عنوان امام معصوم برای امّت تعیین میگردد را بیان کنید.
2- به چه دلیل امام عسکری(ع) فرمود: «در میان پدرانم هیچکدام همچون من گرفتار شک و تردید در میان شیعیان در مورد امامت نشدهاند»؟
3- دو مورد از کرامات و دلایل صدق امامت، امام حسن عسکری(ع) را بیان کنید.
پینوشتها
[1] حیاة الامام العسکری، ص ۱۲۱.
[2] تحف العقول (ترجمه شده) ص ۵۷۹.
[3] صقالبیها مردمی بودند که به «صقالبه» (محلّی بین بلغار و قُسطَنْطَنیّه) نسبت داشتند و دارای زبان مخصوص بودند.
[4] اصول کافی، ج ۱، ص ۵۰۹.
[5] اصول کافی، ج ۱، ص ۵۰۹.
[6] همان مدرک.
[7] بختیشوع مشهورترین طبیب دولت عباسیان بود که هارونالرّشید او را به خدمت گرفت. قبلاً او را هادی عبّاسی برای درمان بیماری خود از جندیشاپور آورده بود. او از افراد حاذق و با تجربه بود و در علم طبّ سرآمد طبیبان عصر خود بهشمار میآمد. نوهی او بختیشوع دوم، پزشک متوکّل بود.
[8] بحار، ج ۵۰، ص ۲۶۰ و ۲۶۲ – ماجرای عجیب فوق به طور فشرده با اندکی تفاوت در اصول کافی، ج ۱، ص ۵۱۲ و ۵۱۳ آمده است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی