امام حسن عسکری(ع) پس از امامت| ۳
استجابت دعا و خبر از حادثهی پشت پرده
محمّد بن حسن میگوید: از امام حسن عسکری(ع) در ضمن نامهای تقاضا کردم: «در مورد شفای درد یکی از چشمهایم دعا کن، زیرا یک چشمم کور شده و چشم دیگرم شدیداً درد میکند که نزدیک است آن هم کور شود.»
امام حسن(ع) در پاسخ نوشت: «خداوند چشمت را برای تو نگهدارد.»
همین دعای آن حضرت موجب شفای چشمم گردید. آن حضرت در آخر نامه نوشته بود:
«اجَرَکَ اللهُ وَ اَحْسَنَ ثَوابَکَ:
خداوند به تو اجر و پاداش نیک دهد.» (این جمله در میان عرب به عنوان تسلیت گفته میشود.)
من از این سخن امام، نگران و غمگین شدم و نمیدانستم چه کسی از خویشانم مرده (که امام مرا تسلیت میگوید!)
چند روز گذشت که خبر آوردند پسرت «طیّب» از دنیا رفته است. اینجا بود که به راز تسلیت امام آگاه شدم.[1]
معجزهای از امام حسن عسکری(ع)
ابوهاشم جعفری میگوید: «روزی امام حسن عسکری(ع) برای رفتن به صحرا، بر مرکب سوار شد. من نیز در ترک او سوار شدم و با هم راه میپیمودیم. در مسیر راه ناگاه به خاطرم آمد قرضی دارم و وقت ادای آن نزدیک شده است. در این فکر بودم که با دست خالی، چگونه آن را بپردازم؟!» ناگاه امام حسن(ع) به من متوجّه شد و فرمود: «خدا آن را ادا میکند.» سپس از روی زین خم شد و با تازیانهی خود، خطی بر زمین کشید، فرمود: «ای ابوهاشم، پیاده شو و بردار و بپوشان.»
پیاده شدم و قطعهای طلا که بر زمین افتاده بود برداشته و آن را در میان کفش خود پنهان نمودم و سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم. این فکر به سرم آمد که «اگر این قطعه، برای همهی قرضم کافی شد، که دَینم را ادا کردهام وگرنه طلبکار را به همین مقدار راضی میکنم و دوست داشتم مخارج زمستان (از لباس و نیازهای دیگر) مورد توجّه قرار گیرد.» ناگاه آن حضرت به من رو کرد و سپس برای بار دوّم به جانب زمین خم شد و مانند بار اوّل با تازیانهاش در زمین خطّی کشید و به من فرمود: «پیاده شو و بردار و بپوشان.» پیاده شدم، ناگاه قطعهای نقره دیدم، آن را نیز در کفش دیگر خود مخفی نمودم و سپس اندکی به راه ادامه دادیم، آنگاه آن حضرت به خانهی خود بازگشت، من نیز به خانهام بازگشتم، نشستم و قرض خود را حساب کردم و نتیجه را به دست آوردم، سپس قیمت آن قطعهی طلا را حساب نمودم، دیدم کاملاً با مقدار قرضم مساوی است، سپس مخارج زمستان را به طور متوسّط – نه در حدّ تنگی و سختی و نه اسراف و زیادهروی – حساب نمودم و قیمت قطعه دوّم را نیز حساب کردم دیدم آن نیز با مقدار مخارج زمستان مساوی است.»[2]
[به این ترتیب، امام حسن عسکری(ع) با اعجاز خود، هم قرضهایم را ادا کرد، و هم مخارج زمستانم را تأمین نمود.]
ثروتمند ناگهانی
محمّد بن احمد سروی میگوید: توسّط ابوهاشم جعفری نامهای به محضر امام حسن عسکری(ع) نوشتم که سخت به فقر و ناداری مبتلا هستم و روزگار اموالم را از دستم گرفته است.
پاسخ نامهام توسّط همان ابوهاشم به من رسید، امام در آن نوشته بود:
«به تو مژده باد! خداوند تو را ثروتمند کرد، پسرعمویت یحییبن حمزه از دنیا رفت و صدهزار درهم از او بجا مانده و (بهخاطر نبودن ورثهی نزدیک) آن مبلغ به تو میرسد.
فَاشْکُرْ لِلّهِ وَ عَلَیْکَ بِالْاِقْتِصادِ وَ ایّاکَ وَ الْاِسْرافَ، فَاِنَّهُ مِنْ فِعْلِ الشَّیْطَنَةِ:
برای خدا شکر کن و بر تو باد به میانهروی و حتماً از اسراف دوری کن که اسراف از کارهای شیطانی است.»
همان روزی که ابوهاشم این نامه را به من داد، خبر فوت پسرعمویم به من رسید و پیامآور، حوالههایی از شهر حرّان (به همان مبلغ صد هزار درهم) به من رسانید، به طور کلّی از فقر و تهیدستی نجات یافتم، و همانگونه که آقایم امام حسن عسکری(ع) فرموده بود بینیاز شدم.[3]
احترام عظیم انوش نصرانی از امام حسن(ع)
در دربار یکی از خلفای عبّاسی، شخصی مسیحی معروف به «انوش نصرانی» به عنوان مُنشی و نویسنده، کار میکرد، احمد قصیر بصری میگوید: یک روز در محضر امام حسن عسکری(ع) در شهر سامرّا بودم، ناگاه یکی از درباریان به محضر آن حضرت آمد و گفت: خلیفه سلام میرساند و میگوید: مُنشی ما انوش نصرانی تصمیم دارد دو پسرش را تطهیر کند (ظاهراً منظور ختنه کردن آنها است) از ما خواسته که از شما تقاضا کنیم به خانهی او تشریف بیاوری و برای سلامتی و طول عمر پسرانش دعا کنی، ما نمیخواهیم شما را به زحمت اندازیم مگر اینکه انوش میگوید: «ما میخواهیم به دعای وجود باقیماندهی نبوّت و رسالت، تبرّک بجوییم.»
امام حسن عسکری(ع) فرمود: «حمد و سپاس خداوندی را که مسیحیان را نسبت به حق ما آگاهتر و آشناتر از مسلمانان قرار داد.»
سپس امام(ع) دستور داد، اسب را زین کردند و سوار بر آن شد و با هم به سوی خانهی انوش حرکت کردیم، وقتی که به درِ خانهی او رسیدیم، او با سر و پای برهنه، در حالی که کشیشان و راهبان و علمای برجسته مسیحی اطرافش را گرفته بودند، و کتاب انجیل را به گردنش آویخته بود، به استقبال امام شتافت و در کنار در با امام ملاقات کرد و گفت: «ای آقای ما! تو را به این کتابی که تو از ما آشناتر و آگاهتر به آن هستی قسم میدهم گناه ما را به خاطر زحمتی که به شما دادیم ببخشی، به حقّ مسیح(ع) عیسی بن مریم(ع) و به حقّ کتاب انجیل که از نزد خدا بر مسیح نازل شده، تقاضای ما از خلیفه برای دعوت شما به اینجا فقط از این رو بود که ما شما را در کتاب انجیل، مانند حضرت مسیح(ع) در پیشگاه خدا یافتهایم.»
امام حسن عسکری(ع) فرمود: اَلْحَمْدُللهِ!
سپس امام حسن(ع) وارد خانهی انوش نصرانی شد و دو پسر انوش در بستر خود بودند، و حاضران ایستاده نگاه میکردند، امام(ع) به انوش فرمود: «یکی از پسرانت برای تو باقی میماند و دیگری پس از سهروز از دنیا میرود و این پسری که باقی میماند، اسلام را میپذیرد و از ما خاندان رسالت پیروی میکند و ولایت ما را قبول میکند.»
انوش گفت: ای آقای من! سوگند به خدا سخن تو حقّ است، اینکه فرمودی یک پسرم باقی میماند و پیرو شما میشود، مرگ پسر دیگرم را برایم آسان میگرداند.
یکی از کشیشان حاضر به انوش گفت: پس چرا خودت مسلمان نمیشوی؟
انوش گفت: مولایم امام حسن(ع) میداند که من مسلمان هستم.
امام حسن(ع) سخن او را تصدیق کرد و سپس فرمود: «اگر مردم نمیگفتند که ما به وفات پسرت خبر دادیم ولی او فوت نکرد، از درگاه خدا طول عمر او را درخواست میکردم.»
انوش گفت: ای آقای من! جر خواسته تو، چیز دیگری نمیخواهم.
احمد قصیر بصری میگوید: سوگند به خدا همان پسر، بعد از سهروز مُرد و پسر دیگر بعد از یکسال مسلمان شد و با ما تا آخر عمر ملازم خانهی امام حسن عسکری(ع) گردید.[4]
خودآزمایی
1- چرا محمّد بن حسن از سخن امام حسن عسگری(ع)، نگران و غمگین شد؟
2- چگونه محمّد بن احمد سروی ثروتمند شد؟ چه کسی این خبر را به اود داد؟
3- امام حسن عسگری(ع) درباره پسران انوش نصرانی چه خبری دادند؟
پینوشتها
[1] اصول کافی، ج ۱، ص ۵۱۰.
[2] بحار، ج ۵۰، ص ۲۵۹ – ۲۶۰.
[3] کشفالغمّه، ج ۳، ص ۲۱۴.
[4] حلیةالابرار سید هاشم بحرانی، مطابق نقل سفینةالبحار، ج ۱، ص ۲۶۰.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی