امام کاظم(ع) در برابر هارون| ۶
امام در زندان سَنْدی بن شاهِک
سندی بن شاهک، پلیدترین و خشنترین عنصر از مهرههای دستگاه طاغوتی هارون بود که بیرحمی و خونخواری خود را در نزد هارون به اثبات رسانده بود، از این رو هارون او را به عنوان زندانبان امام کاظم(ع) برگزید.
زندان او بسیار هولناک، تاریک و وحشتناک بود، سرگذشتهای خشن سندی بن شاهِک با امام بسیار است، برای رعایت اختصار و روشن شدن مطلب به فرازهای تاریخی و روایی زیر توجّه کنید:
الف: شکنجههای زندان
در فرازی از زیارتنامهای که عالم بزرگ سیّد بن طاووس آن را در کتاب «مصباح الزّائر» نقل کرده در وصف زندان امام کاظم(ع) چنین میخوانیم:
«... وَ صَلِّ عَلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ...
اَلْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحِلَقِ الْقُیُودِ، وَ الْجَنازَةِ الْمُنَادِی عَلَیْهَا بِذُلِّ الْاِسْتِخْفافِ، وَ الْوارِدِ عَلَی جَدِّهِ الْمُصْطَفَی، وَ اَبِیهِ الْمُرْتَضی وَ اُمِّهِ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ بِاِرْثٍ مَغْصُوبٍ وَ وِلاءٍ مَسْلُوبٍ، وَ اَمْرٍ مَغْلُوبٍ، وَ دَمٍ مَطْلُوبٍ وَ سَکٍّ مَشْرُوبٍ.
سلام و درود بر آن شکنجه دیده در قعر زندانها، و تاریکیهای گودالها، صاحب ساق پای کوفته شده به وسیلهی حلقههای زنجیرها.
سلام بر جنازهای که با کمال خواری و اهانت بر او فریاد کردند، سلام بر آن وارد شده بر جدّ خود حضرت مصطفی(ص) و پدرش حضرت مرتضی(ع) و مادرش سرور همهی بانوان، با ارثی غصب شده و مقام امامت ربوده شده و حکومت مغلوب گشته و خونی که مطالبه میشود و زهری که به او خورانیدند...»[1]
ب: دگرگونی کنیز زیبا چهره و مرگ او
روایت شده: هارون کنیزی خردمند و زیبا چهره و خوش اندام را (در ظاهر) برای خدمتگزاری به زندان نزد امام کاظم(ع) فرستاد و شخصی را مخفیانه مأمور کرد تا حال آن کنیز را برای او گزارش دهد، آن شخص دید: آن کنیز زیبا روی در زندان، به سجده افتاده و با سوز و گداز میگوید:
«قُدُّوسٌ، سُبْحانَکَ، سَبْحانَکَ، سَبْحانَکَ:
ای خدای پاک و منزّه! تو از هر عیب و نقصی منزّه هستی، منزّه هستی، منزّه هستی!»
او را نزد هارون بردند در حالی که میلرزید و به آسمان نگاه میکرد، همانجا مشغول نماز شد، وقتی که از او پرسیدند: «این چه حالتی است که پیدا کردهای؟»
در پاسخ گفت: «عبد صالح (امام کاظم(ع)) را دیدم که چنین بود.»
از معجزهای از امام کاظم(ع) که در زندان دیده بود برای هارون نقل کرد، هارون که بر اثر کینه و حسد به خشم آمده بود به یکی از مأمورینش گفت: «این زن ناپاک را تحت نظر بگیر تا این مطلب را به کسی نگوید.» آن کنیز همچنان مشغول عبادت بود تا این که قبل از شهادت امام کاظم(ع) از دنیا رفت.[2]
از رهگذر خاک سر کوی شما بود / هر ناقه که در دست نسیم سحر افتاد
ج: سجدههای طولانی امام در زندان
روزی هارون با ربیع دربان، به پشت بام زندان آمدند، هارون از سوراخ بام زندان به داخل زندان نگاه کرد و گفت: «این جامه چیست که هر روز در اینجا مینگرم؟»
ربیع: این جامه نیست، بلکه موسی بن جعفر(ع) است که هر روز از هنگام طلوع خورشید تا ظهر در حال سجده است.
هارون: «اِنَّ هذا مِنْ رُهْبانِ بَنِی هاشِمٍ:
این شخص از راهبان بنی هاشم است.»
ربیع: پس چرا او را به زندان افکنده و بر او سخت گرفتهای؟
هارون: «هَیْهات لابُدَّ مِنْ ذلِک:
هیهات! این کار قطعاً باید انجام شود!»[3]
د: شهادت مظلومانه
با این که امام کاظم(ع) در زندان در سختترین وضع به سر میبرد، هارون نتوانست وجود امام را تحمّل کند، سرانجام مقداری خرما طلبید و با سوزن و نخ زهرآلود آن مقدار خرما را زهرآگین نمود سپس آن خرماها را به خادم خود داد و به او گفت: «این خرماها را به زندان نزد موسی بن جعفر(ع) ببر و بگو امیر مؤمنان (هارون) از این خرما خورده و مقداری را برای شما فرستاده و شما را به حقّش سوگند میدهد که از این خرما بخورید که از دستچین خود من است و آن را برای شما برگزیدهام!»
خادم به زندان رفت و پیام هارون را به امام رسانید، امام(ع) مقداری از آن خرما خورد و طولی نکشید که به شهادت رسید.[4]
هارون برای حفظ ظاهر جمعی از بزرگان طالبیّین، عبّاسیّین و قضاة و سایر افراد را که تعدادشان 70 نفر بود طلبید و جنازهی امام کاظم(ع) را به آنها نشان داد و به آنها گفت: ببینید که او به مرگ طبیعی از دنیا رفته است...[5]
روایت شده: امام کاظم(ع) پس از مسموم شدن، سه روز در بستر شهادت قرار گرفت و از دنیا رفت، سندی بن شاهک برای ظاهرسازی، چند نفر قاضی و افراد عادلنما را کنار بستر امام حاضر کرد و به آنها گفت: «ببینید که موسی بن جعفر(ع) هیچ گونه آسیب و ناراحتی بدنی ندارد.» ولی آن حضرت به آنها فرمود: «گواهی دهید که مدّت سه روز است مسموم شدهام و به زودی بر اثر آن از دنیا میروم.» و در آخر روز سوّم به شهادت رسید.[6]
و در مورد دیگر فرمود: «من به وسیلهی نُه عدد خرما مسموم شدهام، فردا چهرهام سبز گردد و پس فردا از دنیا میروم.»[7]
روایتکننده میگوید: جنازهی امام کاظم(ع) را در میان تابوت نهاده و (از زندان) بیرون آوردند، شخصی در کنار جنازه فریاد میزد:
«هذا اِمامُ الرّافِضَهِ فَاعْرِفُوهُ:
این امام رافضیان (شیعیان) است، او را بشناسید.»
سپس جنازه را به بازار آوردند، در آنجا بر زمین نهادند سپس در آنجا اعلام کردند که: «این جنازهی موسی بن جعفر(ع) است که به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، بیایید و جنازه او را نگاه کنید.»
مردم از هر سو آمدند و بر جنازه نگاه میکردند، اثر زخم و خفگی در بدن او ندیدند و در پای او اثر حَنا دیده میشد سپس دست اندرکاران حکومت، به علما و فقها دستور دادند تا گواهی خود را در مورد این که موسی بن جعفر(ع) به مرگ طبیعی از دنیا رفته، بنویسند و امضا کنند، همهی آنها نوشتند و امضا کردند، جز احمد بن حَنْبَل {رئیس مذهب حَنْبَلی} که هر چه او را سرزنش کردند و زجر دادند، چیزی ننوشت.[8]
ه: سخن گفتن امام کاظم(ع) از شهادت خود
هنگامی که امام کاظم(ع) از دنیا رفت، سندی بن شاهک دستور داد جنازهی آن حضرت را روی جِسر (پل) بغداد نهادند و به مردم اعلام کرد که آن حضرت به مرگ مقدّر از دنیا رفته است، مردم میآمدند و بدن مطّهر آن حضرت را میدیدند و آثار جراحت و زخمی در آن نبود، روایت شده یکی از شیعیان مخلص، کنار جنازه آمده، در حالی که مردم اجتماع کرده بودند و میگفتند: «موسی بن جعفر» کشته نشده است بلکه به مرگ طبیعی از دنیا رفته»
او (شیعه مخلص) به آنها گفت: «من از خود امام کاظم(ع) میپرسم که چگونه از دنیا رفت؟»
حاضران گفتند: «او مرده است، چگونه از او خبر میگیری؟»
او نزدیک آمد و گفت: «ای پسر رسول خدا، تو و پدرت راستگو هستید به من خبر بده آیا به مرگ مقدّر از دنیا رفتی یا کشته شدهای؟»
آن حضرت {به اعجاز و اذن الهی} سخن گفت و سه بار فرمود:
«قَتْلاً قَتْلاً قَتْلاً:
کشته شدم، کشته شدم، کشته شدم»[9]
خاکسپاری جنازهی امام در قبرستان قریش
جنازهی مطهّر امام کاظم(ع) را در محلّ نگهبانان دولت عبّاسی آوردند، جمعیّت بسیاری اجتماع کردند ولی جیره خواران دولتی میخواستند جنازه را با خواری و بی احترامی دفن کنند...
سلیمان بن ابی جعفر عموی هارون (یکی از پسران منصور دوانیقی) در قصر خود که در کنار شطّ بود، صدای مردم را شنید و از ماجرا آگاه شد، غلامان و فرزندان خود را جمع کرد و به آنها گفت: گرچه با ضرب و شتم باشد، جنازه را از دست جیره خواران بگیرید و با احترام در قبرستان قریش به خاک بسپارید، خود سلیمان نیز با پای برهنه در حالی که گریبانش را چاک زده بود کنار جنازه آمد و آن را تا قبرستان قریش (در شهر کاظمین نزدیک بغداد) تشییع کرد، سلیمان با کفنی که2500 دینار برای آن خرج کرده بود و همهی آیات قرآن در آن نوشته شده بود جنازهی امام را کفن کرد.[10] و به کمک همراهان، آن را با احترام به خاک سپردند سپس ماجرا را به هارون گزارش داد، هارون برای سلیمان نوشت:
«ای عمو! صلهی رحم کردی، خداوند بهترین پاداش را به تو بدهد، سوگند به خدا سندی بن شاهک ملعون، این کارها را به فرمان ما انجام نداده است.»[11]
به نظر نگارنده به احتمال قوی این کار نیز صحنه سازی و خیمه شب بازی بود که هارون و سلیمان میخواستند، با عوامفریبی خود، احساسات مردم را فرو نشانند و بر جنایات هولناک خود، سرپوش نهند.
خودآزمایی
1- در فرازی از زیارتنامهی کتاب «مصباح الزّائر» در وصف زندان امام کاظم(ع) چه آمده است؟
2- هارون برای حفظ ظاهر پس از شهادت امام کاظم(ع) چه کرد؟
3- ماجرای خاکسپاری جنازهی امام(ع) در قبرستان قریش را بیان کنید.
پینوشتها
[1] مفاتیح الجنان.
[2] اقتباس از مناقب آل ابیطالب، ج4، ص297.
[3] عیون اخبارالرّضا، ج1، ص95.
[4] اقتباس از عیون اخبارالرّضا، ج1، ص101 و102.
[5] همان مدرک.
[6] بحار، ج48، ص248.
[7] بحار، ج48، ص212.
[8] انوار البهیّه، ص313.
[9] اثباه الهداه، ج3، ص212.
[10] براستی بعد از آن همه ظلم و جنایت، این گونه احترام و تکفین قیمتی و... چه فایده دارد، آیا یادآور آن مثال معروف نیست که بعد از مردن سهراب بیهوش دارو!!
[11] عیون اخبارالرّضا، ج1، ص100.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی