کد مطلب: ۳۵۷۹
تعداد بازدید: ۱۱۰۳
تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۸
نگاهی بر زندگی امام کاظم(ع)| ۱۷
امام رضا(ع) فرمود: با این که عقل‌های مردم قابل مقایسه با عقل پدرم (امام کاظم) نبود، گاهی با غلامان سیاه خود در امور مشورت می‌کرد (و به رأی و فکر آنها احترام می‌گذاشت)...

نمونه‌­هایی از گفتار و رفتار امام کاظم(ع) | ۲


مشورت با غلامان و احترام به آنها
 

حسن بن جهم می‌گوید: در محضر امام رضا(ع) بودیم، سخن از امام کاظم(ع) به میان آمد، امام رضا(ع) فرمود: با این که عقل‌های مردم قابل مقایسه با عقل پدرم (امام کاظم) نبود، گاهی با غلامان سیاه خود در امور مشورت می‌کرد (و به رأی و فکر آنها احترام می‌گذاشت) شخصی به پدرم گفت: «آیا با غلامان سیاه مشورت می‌کنی؟!» در پاسخ فرمود:
«اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی رُبَّما فَتَحَ عَلی لِسانِهِ:
همانا خداوند متعال چه بسا (راه حلّ مشکلی را) بر زبان همان غلام سیاه بگشاید.»[1]
این شیوه، بیانگر تواضع امام کاظم(ع) نسبت به مستضعفان بود، او نه تنها آنها را تحقیر نمی‌کرد، بلکه به آنها شخصیّت و بها می‌داد.
 

دعای معنی‌دار
 

یکی از خلفا دل درد شدیدی داشت، بَختیشوع که از پزشکان ماهر آن عصر بود برای درمان به بالین او آمد و پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد، او خورد ولی خوب نشد، بختیشوع که از درمان او ناامید شده بود گفت: «آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم، بنابراین درد تو با برنامه‌ی طبّی، درمان نمی‌یابد و ادامه داد مگر شخصی که دعایش به استجابت می‌رسد و در پیشگاه خدا مقامی دارد برای تو دعا کند.»
خلیفه به یکی از دربانان گفت: «موسی بن جعفر(ع) را به اینجا بیاور.» او رفت و امام کاظم(ع) را آورد، مأمور در مسیر راه، راز و نیاز و دعای امام کاظم(ع) را می‌شنید، همان دم درد خلیفه برطرف شد و شفا یافت، خلیفه به امام عرض کرد: «به حق جدّت پیامبر مصطفی(ص) بگو بدانم برای من چگونه دعا کردی؟»
امام کاظم(ع) فرمود، گفتم:
«اَللّهُمَّ کَما اُرِیتَهُ ذُلَّ مَعْصِیَتِه، فَاَرِهِ عِزَّ طاعَتِی:
خدایا! همان گونه که نتیجه ذلّت بار گناه خلیفه را به خلیفه نشان دادی، نتیجه‌ی عزّت بخش اطاعت مرا به او نشان بده.»[2]
به این ترتیب؛ در همین فرصت نیز، امام خلیفه را گنهکار خواند و به او فهماند که شما به خاطر گناه و انحراف در ذلّت و بیچارگی هستند و ما به خاطر اطاعت پروردگار عزیز و ارجمند می‌باشیم.
 

صلابت و عزّت نفس امام در برابر ترفند هارون
 

یکی از خصال و شیوه‌ی رفتاری امام کاظم(ع) حفظ صلابت و عزّت اسلامی بود، او هرگز به خواری و ذلّت تن در نداد، تا آنجا که مرگ با عزّت را بر زندگی ذلّت بار ترجیح داد، در این راستا به سه سرگذشت جالب زیر توجّه کنید:
1- در آن هنگام که امام کاظم(ع) در زندان در شرایط سخت بود، هارون وزیرش یحیی بن خالد برمکی را طلبید و به او چنین دستور داد؛ «به زندان برو و موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کن و سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسر عمویت (هارون) می‌گوید: «قبلاً من سوگند یاد کرده‌ام که تو را آزاد نسازم تا اقرار کنی که با من رفتار بد کرده‌ای و از من درخواست عفو از گذشته نمایی، اقرار تو موجب ننگ برای تو نیست و درخواست تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود، این پیام‌رسان من یحیی بن خالد، مورد اطمینان من و وزیر من می‌باشد، از او درخواست عفو کن به مقداری که مرا از ذمّه‌ی سوگند برهاند، آنگاه به سلامت هر کجا خواهی برو.»
امام کاظم(ع) به یحیی چنین گفت: «ای اباعلی! مرگ من فرا رسیده و بیش از یک هفته، بیشتر در این دنیا نخواهم ماند از جانب من به هارون بگو روز جمعه فرستاده‌ی من نزد تو می‌آید و آنچه را (در مورد وفات من) دیده، به تو خبر می‌دهد و تو به زودی در فردای قیامت در پیشگاه عدل الهی زانو بر زمین می‌زنی و در آنجا روشن می‌شود که ظالم و ستمگر کیست؟»
همان گونه که آن حضرت فرموده بود، روز جمعه به لقاء الله پیوست.[3]
2- قاطعیّت امام کاظم(ع) در زندان، به قدری جدّی و پر صلابت بود که در پاسخ به سؤال مخفیانه‌ی یکی از دوستان به نام علی بن سوید، درباره‌ی دوری از طاغوتیان چنین فرمود:
«لا تَأْخُذَنَّ مَعالِمَ دِینِکَ عَنِ الْخائِنین، اَلَّذِینَ خانُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ خانُوا اَماناتَهُمْ، اِنَّهُمْ اِئْتَمَنُوا عَلَی کِتابِ اللهِ فَحَرَّفُوهُ وَ بَدَّلُوهُ، فَعَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللهِ وَ لَعْنَةُ رَسُولِهِ وَ لَعْنَةُ مَلائِکَتِهِ وَ لَعْنَةُ آبائیَ الْکِرامِ الْبَرَرَةِ، وَ لَعْنَتِی وَ لَعْنَةُ شِیعَتِی اِلی یَومِ القیامَةِ:
دستورهای دینت را از غیر شیعیان ما نگیر، چرا که اگر چنین کنی، دین خود را از خائنان گرفته‌ای، آنان که به خدا و رسولش خیانت کرده‌اند و به امانت‌های آنها خیانت نموده‌اند، کتاب خدا قرآن را به عنوان امانت در اختیار آنها گذاشتند ولی آنها قرآن را تحریف و دگرگون نمودند، لعنت خدا و رسول خدا و فرشتگان و لعنت پدران ارجمند و گرامیم و لعنت من و همه‌ی شیعیانم تا روز قیامت بر آنها باد.»[4]
3- در آن هنگام که امام کاظم(ع) در زندان‌های تاریک هارون به سر می‌برد، یکی از آشنایان برای امام چنین پیام داد: «اگر برای فلانی نامه بنویسی تا با هارون درباره‌ی آزادی تو صحبت کند کارساز است.»
امام کاظم(ع) جواب داد: پدرم از پدران خود و آنها از پیامبر(ص) نقل کرده‌اند که خداوند به حضرت داود(ع) وحی کرد:
«اِنَّهُ ما اعْتَصَمَ عَبْدٌ مِنْ عِبادِی بِاَحَدٍ مِنْ خَلْقِی دُونِی اِلّا قَطَعْتُ عَنْهُ اَسْبابَ السَّماءِ، وَ اَسْخَتُّ الْاَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ:
همانا هیچ بنده‌ای از بندگانم به شخصی جز من تکیه نکرد، مگر این که اسباب (نعمت‌های) آسمان را از او بریدم و زمین را در زیر پایش برای فرو رفتنش در کام زمین سست کردم.»[5]
به این ترتیب آن بزرگمرد الهی در سخت‌ترین شرایط، با کمال صلابت در برابر شخص قلدری مانند هارون ایستادگی کرد و حتّی یک کلمه از او تقاضا نکرد و مرگ با عزّت را از زندگی ذلّت بار ترجیح داد.
چرا که آن حضرت در دریای بی‌کران توحید الهی غرق بود و حتّی در نگین انگشترش نوشته بود: حَسْبِیَ الله (خدا مرا کافی است) و نیز نوشته بود: اَلْمُلْکُ للهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ (حاکمیت و عظمت از آنِ خداوند یکتای حاکم مقتدر است)[6] به گفته‌ی اقبال لاهوری:
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد / گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان پست‌تر است / من ندیدم که سگی پیش سگی قد خم کرد
و به گفته‌ی حافظ:
به ولای تو اگر بنده‌ی خویشم خوانی / از سر کَون و مکان خواجگیم برخیزد
 

نهی از منکر امام و پشیمانی گنهکار
 

روزی امام کاظم(ع) در کنار کوچه‌ای عبور می‌کرد، صدای ساز و آواز در خانه‌ای به گوشش رسید، در همین لحظه کنیزی از آن خانه برای ریختن زباله بیرون آمد، امام به او فرمود: «صاحب این خانه بنده است یا آزاد است؟» (غلام است یا ارباب؟)
کنیز: او آزاد است.
امام کاظم: «صَدَقْتَ لَوْ کانَ عَبْداً خافَ مِنْ مَوْلاهُ:
راست گفتی، آزاد است که این گونه آشکارا گناه می‌کند، اگر بنده بود از مولای خود می‌ترسید و گناه نمی‌کرد.»
همین گفتگو باعث شد که کنیز دیرتر به خانه بازگشت، صاحبخانه به نام بُشر از کنیز پرسید: چرا دیر آمدی؟
کنیز: شخصی در اینجا عبور می‌کرد، از من پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم آزاد است، گفت: اگر بنده بود از آقای خود می‌ترسید.
همین پیام آن چنان بُشر را دگرگون کرد که همان لحظه با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال آن آقا که این پیام را داده بود شتافت، ناگاه دید امام کاظم(ع) است، معذرت خواست و همان جا توبه کرد و با چشم گریان به خانه‌آش بازگشت و از آن پس هرگز دنبال گناه و انحراف نرفت و از پارسایان معروف عصر خود شد و چون هنگام توبه پا برهنه بود به او «بُشر حافی» گفتند، زیرا حافی به معنی پا برهنه است.[7]
 

خودآزمایی
 

1- مشورت امام کاظم(ع) با غلامان و احترام به آنها، بیانگر چیست؟
2- دعای امام کاظم(ع) برای برطرف شدن بیماری(در دل) یکی از خلفا چه بود؟ با این دعا چه چیزی را به خلیفه فهماند؟
3- به چه دلیل «بُشر» توبه کرد؟ و چرا به او لقب «بُشر حافی» دادند؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] میزان الحکمه، ج5، ص211.
[2] بحار، ج48، ص140.
[3] مناقب آل ابیطالب، ج4، ص290.
[4] وسائل الشیعه، ج18، ص109.
[5] تاریخ یعقوبی، طبق نقل الائمة الاثنا عشر (هاشم معروف) ج2، ص338.
[6] اعیان الشّیعه، ج2، ص5.
[7] الکنی والالقاب، ج2، ص168.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: