کد مطلب: ۳۶۰۶
تعداد بازدید: ۷۵۰
تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۴
نگاهی بر زندگی امام حسن عسکری(ع)| ۱۱
امام حسن عسکری(ع) در حوزه‌ی علمیّه خود علاوه بر تدریس فقه و معارف اسلامی درس اخلاق و حقوق را نیز به شاگردانش می‌آموخت و آنها را به آداب حقوق از دیدگاه تشیّع راستین آشنا می‌ساخت.

امام حسن عسکری(ع) پس از امامت| ۷

 

۹- شکوه علمی و مَلکوتی امام حسن عسکری از نظر دشمنان
 

احمدبن عبیدالله‌بن خاقان (از طرف طاغوت وقت، معتمد عبّاسی، پانزدهمین خلیفه عبّاسی) متصدّی اراضی و مالیات آن در قم بود. روزی در مجلس او از علویان و مذاهبشان سخن به‌میان آمد.
او ماجرای زیر را نقل کرد:
من در شهر سامرّا مردی از آل علی(ع) را از جهت رفتار، وقار، پاکی، شخصیّت و بزرگواری در خاندان خود مانند «حسن‌بن علی (امام حسن عسکری(ع)) ندیده‌ام، همه‌ی مردم از لشگری و کشوری و بزرگ و کوچک به او احترام می‌کردند و او را بر سالخوردگان و ریش‌سفیدان مقدّم می‌داشتند، روزی نزد پدرم (عُبیدالله‌بن خاقان یکی از صاحب‌منصبان خلیفه‌ی وقت) بودم، در آن روز پدرم مردم را می‌پذیرفت، مردم به دیدار پدرم می‌آمدند، ناگاه دربانان گفتند: «ابو محمّد، اِبْنُ الرّضا (امام حسن عسکری) دم در است.»
پدرم با صدای بلند گفت: «اجازه‌اش دهید!»
من تعجّب کردم که مردی را نزد پدرم این‌گونه با القاب و تجلیل یاد نمایند، در صورتی که هیچکس جز خلیفه و ولیعهد یا نماینده‌ی خلیفه این‌گونه در نزد پدرم با احترام یاد نمی‌شدند. سپس دیدم مردی گندمگون، خوش‌قامت، زیباچهره، نوجوان، شکوهمند، با هیبت مخصوصی وارد گردید تا پدرم او را دید برخاست و چند قدم از او استقبال کرد؛ با اینکه گمان ندارم که پدرم در برابر هیچ‌کس از بنی‌هاشم و سرلشگری این‌گونه رفتار نماید، آن حضرت را کنار خود نشانید و با احترام مخصوص کنارش نشست و متوجّه او گردید  و با او به سخن پرداخت و مکرّر می‌گفت: «قربانت گردم...»
من از برخورد پدرم با امام حسن(ع) در تعجّب فرو رفته بودم، ناگاه دربان آمد و گفت: موفّق (برادر و سرلشگر خلیفه) آمده است، قبلاً هرگاه او می‌آمد دربانان و افسران پدرم به استقبال او می‌رفتند و در دو صف می‌ایستادند و با تشریفات مخصوص او را نزد پدرم می‌آوردند و در بدرقه‌ی او نیز چنین رفتار می‌شد. در این هنگام پدرم به امام حسن عسکری(ع) گفت: «خدا مرا قربانت کند، اکنون اگر بخواهید می‌توانید تشریف ببرید.»
آن حضرت برخاست و پدرم با او معانقه کرد و بدرقه‌اش نمود و به دربانان گفت: «آن حضرت را از پشت صف ببرند که موفّق، آن حضرت را نبیند!»
من به دربانان پدرم گفتم: «وای بر شما! این چه شخصیتی بود که شما در نزد پدرم او را با القاب بلند یاد کردید و آن همه احترام به او نمودید و پدرم نیز به او فوق‌العاده احترام کرد؟»
گفتند: «او از آل علی(ع) است و نامش «حسن‌بن علی(ع)» می‌باشد و به «اِبْنُ الرّضا» معروف است.»
من بیشتر شگفت‌زده شدم. آنروز بی‌قرار و پریشان بودم تا شب شد. بعد از نماز عشا نزد پدرم رفتم، کسی نزدش نبود، به من گفت: «آیا برای کاری نزدم آمده‌ای؟» اجازه طلبیدم و گفتم: «این مردی که صبح آن همه احترام به او نمودید چه کسی بود؟»
پدرم گفت: «او امام رافضیان، حسن‌بن علی(ع) است که به «ابن‌الرّضا» معروف می‌باشد» و پس از ساعتی سکوت، گفت: «پسر جان! اگر مقام رهبری از خلفای بنی‌عبّاس جدا گردد، هیچ‌کس از بنی‌هاشم مانند او (امام حسن عسکری) بخاطر کمالاتی که دارد شایسته و بایسته‌ی مقام رهبری نیست.
احمدبن عُبیدالله‌بن خاقان می‌گوید: «من در مورد امام حسن عسکری(ع) بیشتر حسّاس و ناراحت شدم، از آن پس همواره با کُنجکاوی خاصّی درباره‌ی او قضات، نویسندگان، ارتشیان، بنی‌هاشم و ... سؤال می‌کردم، همه و همه او را در نهایت بزرگی و عظمت و کمال علمی و معنوی یاد می‌کردند:
فَعَظُمَ قَدْرُهُ عِنْدِی، اِذْ لَمْ اَرَلَهُ وَلِِیّاً وَلا عَدُوّاً اِلاّ وَ هُوَ تُحْسِنُ الْقَوْلَ فِیهِ وَالثَّناءَ عَلَیْهِ:
«ارزش و مقام او در نظرم بزرگ شد زیرا هیچ دوست و دشمنی نبود مگه اینکه آن حضرت را به نیکی یاد می‌کرد و او را تعریف و تمجید می‌نمود.»[1]
 

۱۰- درس اخلاق و حقوق
 

امام حسن عسکری(ع) در حوزه‌ی علمیّه خود علاوه بر تدریس فقه و معارف اسلامی درس اخلاق و حقوق را نیز به شاگردانش می‌آموخت و آنها را به آداب حقوق از دیدگاه تشیّع راستین آشنا می‌ساخت. در این راستا به درس زیر، از مکتب آن بزرگمرد علم و کمال توجّه کنید.
شاگردان سراپا به بیانات امام حسن عسکری(ع) گوش فرا داده بودند، آن حضرت چنین تدریس می‌کرد:
آن‌کس که بهتر از همه حقوق برادران دینی خود را می‌شناسد و نیازهای آنها را تأمین می‌کند در پیشگاه خداوند ارجمندتر از دیگران است و کسی که در دنیا در برابر برادران دینیش تواضع کند او در پیشگاه خدا از انسانهای راستین و از شیعیان حقیقی امیر مؤمنان علی(ع) است. دو نفر پدر و پسر که از برادران دینی بودند به خانه‌ی علی(ع) (به عنوان مهمان و دیدار) آمدند. آن حضرت برخاست و از آنها استقبال و احترام کرد و آنها را در صدر مجلس نشانید و خود در روبروی آنها نشست، سپس غذا طلبید، غذا حاضر کردند و آن دو نفر از آن غذا خوردند، سپس قنبر غلام علی(ع) آفتابه و لگن چوبی و حوله آورد تا دست آنها را بشوید، امیر مؤمنان علی(ع) آفتابه را گرفت تا به دست آن مرد مهمان (پدر) بریزد، او مانع شد و خود را به خاک انداخت و خاکساری کرد که من خاک پای شمایم. جسارت می‌شود شما آب نریزید، ای امیر مؤمنان! آیا رواست که خدا بنگرد تو با آن مقام به دست من آب بریزی؟
امیر مؤمنان(ع) فرمود: «بنشین و دستهایت را با آبی که می‌ریزم بشوی، خداوند می‌بیند که برادر دینیت (من) بدون تفوّق طلبی و اظهار برتری بر تو به تو خدمت می‌کند و منظورش از این خدمت آن است که در بهشت ده‌برابر اهل دنیا و اهل ممالک الهی او را خدمت کنند.
آن مرد نشست. علی(ع) به او فرمود: «تو را به حقّ عظیم خودم بر تو که آن را شناخته‌ای و مرا به افتخار خدمتگزاری تو رسانده‌ای به‌گونه‌ای با کمال آرامش بنشین و دستت را بشوی که اگر قنبر دست تو را می‌شست، همان‌گونه می‌نشستی.»
آن مرد همان‌گونه نشست و علی(ع) آب ریخت و دست او را شست. پس از فراغ، آفتابه را به پسرش محمّد حنفیّه داد و فرمود: «پسرم! اگر پسر این مرد تنها در نزد من بود، دستش را می‌شستم، ولی چون نزد پدرش باهم می‌باشند خداوند دوست ندارد بین پدر و پسر به‌طور مساوی رفتار شود. پدر دست پدر را شست، این تو پسرم! دست پسر این مرد را بشوی.»
محمّد حنفیّه دستور پدر بزرگوارش را اجرا نمود.
امام حسن عسکری(ع) پس از بیان این ماجرای زیبا فرمود:
«فَمَنْ اِتَّبَعَ عَلِیّاً عَلی ذلِکَ فَهُوَ الشِّیعِیُّ حَقّاً:
کسی که در امور حقوقی این‌گونه از علی(ع) پیروی کند شیعه‌ی حقیقی است.»[2]
 

۱۱- شیعه شدن ناصبی
 

از محمّدبن عبّاس نقل شده که گفت: ما چند نفر کنار هم در مورد مقامات علمی و گزارشهای غیبی امام حسن عسکری(ع) صحبت می‌کردیم، یکی از ناصبیها (که از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود) گفتار ما را به مسخره گرفت و گفت: من بدون مرکّب (ورنگ مداد) نوشته‌ای را برای آن حضرت می‌نویسم، اگر او پاسخ مسائل من در آن نوشته را داد، حقانیّت او را می‌پذیرم وگرنه بر عقیده‌ی خود باقی می‌مانم.
او مسائل خود را روی برگه‌ای نوشت، ما نیز مسائل خود را در نامه‌هایی نوشتیم و به محضر آن حضرت روانه کردیم.
امام حسن عسکری(ع) پاسخ مسائل همه‌ی ما را در جواب نامه‌اش داد و در برگه‌ی مربوط به ناصبی، علاوه بر پاسخ به مسائل او، نام او و نام پدر او را نوشته بود.
وقتی که آن فرد ناصبی، جواب نامه‌اش را دید، از تعجّب حیرت‌زده شد، به‌طوری که از هوش رفت و پس از به‌هوش آمدن، حقّانیّت مقام امامت و علم و کمال عالی آن حضرت را تصدیق نمود و جزء شیعیان او گردید.[3]
 

خودآزمایی
 

1- به چه دلیل ارزش و مقام امام حسن عسگری(ع) در نظر احمدبن عُبیدالله‌بن خاقان بزرگ شد؟
2- امام حسن عسکری(ع) در حوزه‌ی علمیّه خود علاوه بر تدریس فقه و معارف اسلامی چه دروس دیگری را به شاگردانش می‌آموخت؟
3- چه ماجرایی باعث شد که آن شخص ناصبی شیعه شود؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]- اقتباس از اصول کافی، ج ۱، ص ۵۰۳ و ۵۰۴.
[2]- احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۲۶۷ و ۲۶۸.
[3]- مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۴۴۰.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: