امام حسن عسکری(ع) پس از امامت| ۱۲
دستگیری شبانه امام، و زندانی نمودن او
جماعتی از شیعیان که به خاطر قتل عبداللهبن محمد عبّاسی (یکی از طاغوتیان) در زندان معتمد عبّاسی به سر میبردند، نقل میکنند: یک شب در زندان کنار هم نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم، ناگاه صدای حرکت درِ زندان را شنیدیم، سکوت کردیم، یکی از هم زندانیهای ما، به نام ابوهاشم، بیمار شده بود، به یکی از ما گفت ببین چه کسی را وارد زندان کردند، او برخاست و دید در زندان باز شد دو نفر را در تاریکی وارد ساختند و در زندان را قفل نمودند، او از آن دو نفر پرسید: «شما کیستید؟» یکی از آنها گفت: «من حسنبن علی(ع) هستم و این جعفربن علی است.»
او آنها را به آنجا که زندانیان جمع بودند برد، ابوهاشم تا امام حسن(ع) را دید برخاست و صورتش را بوسید... .[1]
نامهی امام حسن(ع) از زندان به شیعیان
یکی از شیعیان به نام محمودی میگوید: خطّ امام حسن(ع) را دیدم که از زندان معتمد عبّاسی نوشته بود و خارج شده بود و در آن این آیه را ثبت کرده بود:
«یُریدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَاللهِ بِاَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ:
آنها (دشمنان) میخواهند نور خدا را با پف کردن دهان خود خاموش کنند ولی خداوند نور خود را کامل میکند اگرچه کافران آن را نپسندند.» (صفّ /۸)[2]
امام با ذکر این آیه، در زندان به شیعیان بیرون از زندان، روحیّه میداد و طاغوتیان را کافر میخواند و به شیعیان امید و اطمینان میبخشید که نور خدا را با پف دهان خاموش نگردد زیرا:
چراغی را که ایزد بر فروزد / هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
یاد امام حسن(ع) در زندان از پسرش مهدی(عج)
عیسیبن صبیح میگوید: ما در زندان (طاغوت وقت) به سر میبردیم، ناگاه دیدیم امام حسن عسکری(ع) را نیز به زندان آوردند، من آن حضرت را میشناختم، او به من فرمود: «از عمر تو ۶۵ سال و چند ماه و یک روز، گذشته است.» من کتاب دعا داشتم و تاریخ ولادت من در صفحهای از آن نوشته شده بود، به آن کتاب مراجعه کردم، و دیدم آنچه امام حسن(ع) فرموده، بدون کم و زیاد، با آن تاریخ، مساوی است.
آن حضرت به من فرمود: «آیا دارای فرزند شدهای؟»
گفتم: نه.
گفت: «خدایا! فرزندی به عیسی، عنایت فرما، تا بازوی او شود.» آنگاه فرمود:
«فَنِعْمَ الْعَضُدُ اَلْوَلَدُ:
فرزند، بازو (و نیرو)ی خوبی است.»
آنگاه این شعر را به عنوان مثال، خواند:
مَنْ کانَ ذا وَلَدٍ یُدْرِکْ ظَلامَتَهُ / اِنَّالذَّ لِیلَالَّذِی لَیْسَتْ لَهُ عَضُدُ
«هرگاه کسی دارای فرزند بود، آن فرزند، حقّ از دست رفته او را میستاند، پرشکسته آن فردی است که بازو ندارد.»
من به آن بزرگوار گفتم: آیا شما بازو دارید، فرمود: «آری سوگند به خدا، بزودی دارای فرزند میشوم، که سراسر زمین را پر از عدل و داد میکند، ولی در حال حاضر، فرزند ندارم.» سپس، این دو شعر را به عنوان مثال خواند:
لَعَلَّکَ يَوْماً اَنْ تَرانِي كَاَنَّما / بَنِيَّ حَوالِيَّ الْاُسُودُ اللَّوابِدُ
فَاِنَّ تَمِيماً قَبْلَ اَنْ يَلِدَ الْحَصى/ اَقامَ زَماناً وَ هُوَ فِي النّاسِ واحِدٌ:
«شاید تو روزی مرا بنگری، گویی فرزندانم که شیرانی هستند و بین دو شانهی آنها، موی پشت سرهم روییده شده، در گرداگردم جمع می باشند، چنان که «تمیم»، قبل از آنکه دارای فرزند بسیار گردد، مدّتی در میان مردم، تنها میزیست.»[3]
در این فراز، امام حسن(ع) از مهدی عزیز، نجاتبخش جهانیان از ظلم و جور، یاد میکند، و به ما درس انتظار میآموزد، تا با تلاش و جهاد، زمینه را برای آمدن او آماده سازیم.
چرا امام حسن عسکری(ع) همواره در زندان بود؟
شاید بتوان گفت که هیچ یک از امامان(ع) همانند امام حسن عسکری(ع) در فشار طاغوتهای عصر و در زندانها نبوده است، تا آنجا که حتّی در زندان، جاسوسی را بر او گماشته بودند تا گفتار و رفتار او را گزارش دهد، چنانکه ابوجعفر هاشمی میگوید: با چند نفر در زندان بودم ناگاه امام حسن عسکری(ع) را وارد زندان کردند، در زندان شخصی «جمحی» بود، و ادّعا میکرد از علویان است، امام در غیاب او، به یارانش فرمود: «این مرد جمحی از شما نیست، از او بر حذر باشید، آنچه گفتهاید در نامهای نوشته و در داخل لباسهایش میباشد تا به خلیفه گزارش دهد.»
یکی از حاضران، لباسهای او را وارسی کرد، همان نامه را یافت که مطالب خطرناکی را در مورد زندانیان نوشته بود.[4]
این همه فشار برای چه بود؟
پاسخ: طاغوتهای بنی عبّاس از چند جهت در مورد امام حسن(ع) ترس و نگرانی داشتند و حسّاس بودند:
۱- جمعیّت شیعیان در آن عصر، به خصوص در عراق، بسیار بود[5]طاغوتها ترس آن داشتند که آنها قدرت را به دست گیرند و با زعامت و رهبری امام حسن عسکری(ع) تاج و تخت عبّاسیان را واژگون نمایند، شیعیان در این عصر به قدری نیرومند بودند که: احمدبن عُبیداللهبن خاقان میگوید: جعفر کذّاب (برادر امام حسن که به دروغ ادّعای امامت میکرد) نزد پدرم (عُبیدالله که دارای مقام عالی در دربار خلیفه بود) آمد و گفت: «مقام برادرم را به من بده، در عوض من سالی بیست هزار دینار برای تو میفرستم.»
پدرم به او تندی کرد و با خشم و ناسزاگویی به او گفت:
یا اَحْمَقُ! اَلسُّلْطَانُ جَرَّدَ سَيْفَهُ فِي الَّذِينَ زَعَمُوا اَنَّ اَباكَ وَ اَخاكَ اَئِمَّةٌ لِيَرُدَّهُمْ عَنْ ذلِكَ فَلَمْ يَتَهَيَّأْ لَهُ ذلِکَ، فَاِنْ كُنْتَ عِنْدَ شِيعَةِ اَبِيكَ وَ اَخِيكَ اِماماً، فَلا حاجَةَ بِكَ اِلَى السِّلْطانِ اَنْ يُرَتِّبَكَ مَراتِبَهُما وَ لا غَيْرِالسُّلْطانِ، وَ اِنْ لَمْ تَكُنْ عِنْدَهُمْ بِهذِهِ الْمَنْزِلَةِ لَمْ تَنَلْها بِنا:
«ای احمق نادان! خلیفه به روی معتقدین به امامت برادرت (امام حسن عسکری) شمشیر کشید تا آنها را از این اعتقاد برگرداند، نتوانست، بنابراین اگر آنها و شیعیان، امامت تو را قبول دارند، نیاز به خلیفه و غیر او نداری و اگر آنها تو را به امامت قبول ندارند به وسیلهی ما هرگز نمیتوانی به این مقام برسی.»
پدرم از آن پس، اصلاً به جعفر اعتنا نکرد و تا زنده بود اجازه نداد که جعفر نزدش بیاید.[6]
۲- از سوی دیگر باید به این مسألهی مهم نیز توجّه داشت که شیعیان توجّه خاصّی به امام حسن عسکری(ع) داشتند و اموال بسیار به محضرش میرساندند، تا آنجا که به عنوان مثال، آن حضرت یکبار صد هزار دینار (یعنی صدهزار مثقال طلا) به یکی از دوستان و نمایندگان مورد اطمینانش به نام علیبن جعفر همّانی داد تا بین مستمندان و شیعیان در مراسم حجّ تقسیم کند، بار دیگر صدهزار دینار برای او فرستاد، بار سوم سیهزار دینار برای او حواله کرد.[7]
۳- تلاشهای سیاسی امام حسن(ع)، نامهها و پیکهای او، فعالیّت شاگردان و نمایندگان او، حوزهی علمیه طاغوت برانداز او، گفتار سازنده و حرکت بخش او و... همه و همه نشان میداد که او نه تنها هرگز تسلیم دستگاه طاغوتی بنی عباس نیست، بلکه زمینه سازی فرهنگی و سیاسی عمیق و گستردهای بر ضد آن دستگاه میکند.
۴- طبق روایات متعدّد و متواتر، همهی مسلمانان میدانستند که سرانجام قائم آل محمّد حضرت مهدی(عج) ظهور میکند و واژگونی تاج و تخت شاهان و سلاطین جور در سراسر جهان به دست او است، از طرفی دریافته بودند که این مصلح جهانی از نسل امام حسن عسکری(ع) است، لذا در مورد آن حضرت، بسیار حسّاس بودند و احساس خطر میکردند و بر همین اساس حضرت مهدی(ع) از هنگام ولادت (در سال ۲۵۵) حتی در عصر پدر (تا سال ۲۶۰ یعنی ۵ سال) جز برای یاران بسیار مخصوص، مخفی بود.
عالم خبیر محدّث قمّی در این باره مینویسد: «سه نفر از خلفای بنی عبّاس خواستند امام حسن عسکری(ع) را بکشند، زیرا به آنها خبر رسیده بود که حضرت مهدی(ع) در صلب او است، آنها آن حضرت را چندین بار زندانی نمودند.»[8]
نیز روایت شده: امام حسن عسکری(ع) هنگام ولادت حضرت مهدی(عج) فرمود: «ظالمان پنداشتند که مرا میکشند تا این نسل مرا قطع نمایند، آنها قدرت خداوند قادر را چگونه دیدهاند؟»[9]
***
این عوامل و نظیر آن، موجب شد که طاغوتیان بنی عبّاس، سختترین فشار و اختناق و سانسور را بر امام حسن(ع) و یارانش وارد ساختند.
امام برای حفظ یاران خود، به پنهان کاری و راز پوشی تأکید میکرد، تا آنجا که عثمانبن سعید عَمْری، یار مخصوص آن حضرت (اوّلین نایب خاص امام مهدی(ع)) زیر پوشش روغن فروش مطالب را محرمانه از امام به شیعیان و به عکس گزارش میداد، از اینرو به او سمّان (روغن فروش) میگفتند.[10]
یکی از شیعیان امام حسن(ع) به نام «حلب» میگوید: با جمعی از شیعیان برای دیدار امام به در خانهی امام حسن عسکری(ع) آمده بودیم، و منتظر خروج آن حضرت به سر میبردیم، آن حضرت در ضمن نامهای به آنها نوشت: «مراقب باشید که کسی بر من سلام نکند و با دست به سوی من اشاره ننماید، در غیر این صورت جانتان در خطر است.»
روایت کننده میگوید: در نزد من جوانی از اهالی مدینه بود و میگفت: «در مدینه اختلافی بین شیعیان در مورد امامت امام حسن عسکری(ع) شده، از آنجا به سامرّا آمدهام، تا دربارهی صداقت امامت آن حضرت تحقیق کنم من از نوههای ابوذر غفاری هستم.»
امام وقتی که از خانه بیرون آمد، به آن جوان نگریست و فرمود: «آیا تو غفاری هستی؟»
جوان: آری.
امام: حال مادرت حمدویه چگونه است؟
جوان: خوب است.
امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت، به آن جوان گفتم آیا تاکنون امام حسن(ع) را دیده بودی؟ گفت: نه، گفتم از همین گفتار کوتاه به حقانیّت امامت آن حضرت پی بردی؟ گفت:
«وَدُونَ هذا – کمتر از این مقدار بر حقانیّت امامت او برایم کفایت میکند.»[11]
خودآزمایی
1- چه پیامهایی در نامه امام حسن عسگری(ع) (که از زندان معتمد عبّاسی نوشته بود) که در آن به آیه 8 سوره صف اشاره شده بود، وجود دارد؟
2- به چه دلایلی طاغوتهای بنی عبّاس در مورد امام حسن(ع) ترس و نگرانی داشتند؟ (3مورد را بیان کنید)
3- چرا سه نفر از خلفای بنی عبّاس خواستند امام حسن عسکری(ع) را بکشند؟
پینوشتها
[1]- بحار، ج ۵۰، ص ۳۰۷.
[2]- همان مدرک، ص ۳۱۴.
[3]- بحار، ج ۵۰، ص ۲۷۵.
[4]- اعلامالوری، ص ۳۵۴.
[5]- آنها در کوفه، مدائن، ایران، مصر، یمن و حجاز پراکنده بودند تعدادشان به میلیونها میرسید (الائمةالاثنی عشر، هاشم معروف، ص ۴۹۴).
[6]- اصول کافی، ج ۱، ص۵۰۵ و ۵۰۶.
[7]- الغیبةالطّوسی، ص ۲۱۲.
[8]- انوارالبهیّه، ص ۴۹۰.
[9]- بحار، ج ۵۰، ص ۳۱۴.
[10]- سفینةالنجار، ج ۲، ص ۱۵۸.
[11]- بحار، ج ۵۰، ص ۲۶۹.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی