کد مطلب: ۳۶۶۱
تعداد بازدید: ۱۴۸۴
تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۱
پندهای جاویدان| ۲۵
گویند عمادالدین فقیه، در شیراز می‌زیست، گربه‌ای داشت، هر وقت او به نماز می‌ایستاد، آن گربه به او اقتدا می‌کرد، رکوع و سجده و قیام را انجام می‌داد، و همین باعث شد که شاه شجاع‌الدین، ارادت خاصّی به عماد پیدا کرد.

پندها، نکته‌ها و ضرب‌المثل‌ها| ۵


گربه عابد

 
گویند عمادالدین فقیه، در شیراز می‌زیست، گربه‌ای داشت، هر وقت او به نماز می‌ایستاد، آن گربه به او اقتدا می‌کرد، رکوع و سجده و قیام را انجام می‌داد، و همین باعث شد که شاه شجاع‌الدین، ارادت خاصّی به عماد پیدا کرد. شعر خواجه حافظ به همین حادثه اشاره می‌کند، آنجا که گوید:
 ای کبک خوش ‌خرام که خوش می‌روی به ناز
غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد[1]

 
پس‌انداز برای آخرت
 

 امام صادق(ع) می‌فرماید:
«اَیعْجِزُ أَحَدُكُمْ أَنْ یكُونَ مِثْلَ النَّمْلَةِ ، فَإِنَّ النَّمْلَةَ تَجُرُّ إِلَى حِجْرِهَا:
آیا از مورچه، ناتوان‌تر هستید؟ مورچه با تمام سعی و کوشش؛ دانه‌ها را جمع نموده و برای روز مبادا، انبار می­کند.»[2]
 پیشوای ششم، امام صادق(ع)، در این گفتار کوتاه، این معنی را مجسّم می‌کند، که انسان باید صفات شوم کسالت، ناتوانی و تنبلی را به خود راه ندهد و برای آینده خود (آخرت) پس‌انداز داشته باشد. به نظر انسان، مورچه بسیار ناتوان است. حضرت، مورچه را به ‌عنوان ‌مثال آورده؛ یعنی شما از مورچه ناتوان‌تر نیستید! شما نیز هر چه می‌توانید برای آخرت بیندوزید.
 

سزای ناشكری
 

شخصی دارای باغ و درخت‌های مو و... بود. به او خبر دادند که سرما تمام درخت‌های تو را از بین برده است. شیطان او را وسوسه کرد و با خود می‌گفت: «تو عبادت و پرستش و اطاعت خدا می­کنی ولی او درختان و تمام دارایی تو را نابود می‌کند.» خیلی ناراحت شد، با شدّت خشم و غم، از خانه بیرون آمد و کلید باغ را به آسمان پرتاب کرد و چنین گفت: «قَدْ أَهْلَكْتَ ثِمارِی فَخُذِ الْمِفْتَاحُ! درختان و میوه‌های مرا نابود کردی اکنون کلید را بگیر!»
کلید، به‌ سوی آسمان رفت، پس از چند لحظه‌ای به‌ صورت مار سیاه فرود آمده و به گردن آن مرد نادان پیچید. چهل روز او را آزار داد، سرانجام او را کشت.
هنگامی‌ که خواستند او را غسل بدهند، مار از گردن او رفت، و موقعی که او را دفن کردند مار دوباره بازگشت و به گردن او پیچید.[3]
این است سزای آنان که نعوذ بالله، به خدا ایراد می‌گیرند و ناشکری می‌نمایند.
 

پند لقمان حکیم به فرزندش
 

روزی لقمان حکیم، پسرش را چنین موعظه کرد:
«یا بُنیَّ کُنْ ذاکِراً الشَّیئَینِ : الْخَالِقُ وَ الْمَوْتَ وَ کُن ناسیاً أَبَداً الشّیئَینِ : اِحسانُکَ فی حَقّ الغَیرِ وَ اِسائَةُ الغَیرِ فِی حَقِّکَ:
پسر جان همیشه دو چیز را یاد کن و آن دو، خدا و مرگ است. و دو چیز را همواره فراموش کن، یکی احسانی که به دیگری کردی، دوّم، کار بدی که دیگری به تو نموده است.»
شاعر این پند را با اشعار خود چنین ترجمه کرده است:
حضرت لقمان، که به نوع بشر
هست ز حکمت به حقیقت پدر
گفت: پسر را که دو حرف از ضمیر
محوکن و پند پدر در پذیر
ز آن دو یکی مرگ بود یک خدا
باشد از این هر دو؛ تغافل خطا
هم دو دگر هست فراموش کن
جان پدر، پند مرا گوش کن
ز آن دو یکی آن که اگر در جهان
کس به تو بد کرد تو بگذر از آن
وان یکش این؛ کز تو ز راه وفا
رفت چو نیکی به کسی کن رها[4]
 

مرگ چیست؟
 

از امام زین‌العابدین سؤال شد: مرگ چیست؟ آن بزرگوار در پاسخ فرمود: مردن برای «مؤمن» مانند برآوردن پیراهن آلوده و جدا کردن قیود و زنجیرهای سنگین، و به‌ جای آن‌ها پوشیدن عالی‌ترین و پاکیزه‌ترین لباس‌ها می‌باشد، او به مرکب‌ها نزدیک است و به منزل‌هایش مأنوس می‌باشد.
ولی مردن از برای «کافر» همانند برآوردن لباس‌های فاخر و منتقل شدن از منزل‌هایی است که مأنوس به آن‌ها بود، و پوشیدن لباس‌های کثیف و خشن و جای گرفتن در منازل وحشت‌انگیز که در آنجا به بزرگ‌ترین عذاب کیفر می‌شود.[5]
 

برنده جایزه از سه شاعر بزرگ
 

سه نفر شاعر مشهور عرب، یکی به نام «فرزدق» دیگری به نام «اخطل» سوّمی به نام «جریر» به حضور عبدالملك بن مروان (پنجمین خلیفه اموی) آمدند.
عبدالملك: این کیسه که محتوی پانصد دینار می‌باشد، مال یکی از شما سه نفر است؛ هر یک از شما یک شعر در مدح خودتان بگویید. هر کدام بهتر سرودید، و در این مسابقه پیروز گشتید، این کیسه، مال اوست، اکنون این گوی و این میدان.
فرزدق گفت:
«أَنَا الْقَطِرَانِ وَ الشُّعَراءُ جَرْبِی
وَفِی الْقطرانِ للجَربِی شِفَاءٌ»
من «قطران» (دارویی مایع که از گیاه گرفته می‌شود) هستم و شاعران، مبتلابه «جرب » بیماری جلدی است که دانه‌هایی شبیه سرخک روی پوست انسان پدید می‌آورد) هستند. داروی شفابخش مبتلایان به جرب، قطران است.»
اخطل گفت:
«فَانٍ تَكُ رَقَّ زَالَ فانِّی
أَنَا الطَّاعُونُ لَیسَ لَهُ دَوَاءً:
اگر بر پشت شتر و مرکب خوب (تندرو) روی زمین‌های سهل و آسان با کمال راحتى، رهسپار شوی! من «طاعون» (بیماری جلدی و مسری کشنده هستم که درمان ندارد.»
جریر گفت:
أَنَا الْمَوْتُ الَّذِی آتِی عَلَیكُمْ
فَلَیسَ لَهَا، مِنِّی نَجَاءَ
من مرگی هستم که خواه‌ و ناخواه به سراغ شما می‌آید، هیچ ‌کس نمی‌تواند از چنگال آن فرار کند.»
عبدالملک به جریر گفت: «کیسه دینار را بگیر! راست گفتی، مرگ سراغ همه ‌چیز می‌آید.»[6]
و با این ترتیب، جریر، بهترین شاعر شناخته شد و برنده جایزه گردید.
 

اعتراض سلمان به ابوذر در مورد بی‌اعتنایی به نعمت خدا
 

امام هشتم حضرت رضا(ع) می‌فرماید: سلمان، ابوذر را به منزل خود، دعوت کرد و دو گرده نان نزد ابوذر گذاشت. ابوذر نان‌ها را ورانداز کرده و پشت‌ و رو نمود.
سلمان: ای ابوذر! چرا نان‌ها را ورانداز کردی؟
 ابوذر: ترسیدم که نان‌ها خشک و سخت باشند.
سلمان، از این گفتار، خشمگین شد و چنین گفت: چه چیز باعث شد که نان‌ها را پشت ‌و رو کردی؟ سوگند به خدا، در این نان، چیزهای زیادی کار کرده است مانند: آبی که در زیر عرش است و باد آن را به ابر سپرده ابر آن را به زمین فرستاده، رعد و برق، فرشتگان، زمین، چوب، حیوانات، آتش، هیزم و نمک و ... همه و همه دست‌ به‌ دست هم گذاشتند تا این نان به دست من و تو افتاده است، آیا سزاست که این‌گونه به نان بی‌اعتنایی شود؟
ابروباد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به ‌غفلت نخوری!
چگونه می‌توانی شکر همین نان را به ‌جای آوری؟
ابوذر: توبه کردم و از خدا طلب آمرزش می‌کنم از این ‌که چنین کردم و از تو معذرت می‌خواهم که موجب رنجش خاطرت شدم.[7]
 

ساده‌زیستی و قناعت سلمان
 

روزی سلمان، ابوذر را به خانه خود دعوت کرد، و از انبانی که داشت نان خشکی درآورد آن را با آب نرم نموده نزد ابوذر گذاشت.
ابوذر: چقدر خوب بود که با این نان، نمک هم بود؟!
سلمان، از خانه بیرون رفت و ظرفی را (که از پوست ساخته ‌شده بود)، نزد شخصی گرو گذاشت و نمک گرفته و نزد ابوذر نهاد.
ابوذر، نمک روی نان می‌ریخت و می‌خورد و می‌گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی رُزِقْنا الْقَنَاعَة؛ خدا را شکر می‌کنم که صفت قناعت را به ما روزی گردانید.»
سلمان: اگر تو قناعت می‌کردی، ظرف من به گرو نمی‌رفت.[8]
 

سه حدیث جالب از امام جواد(ع)

 
حضرت عبدالعظیم حسنی (که مرقد مطهّرش در شهرری است) می‌گوید: به امام نهم حضرت محمّدتقی(ع) عرض کردم ای فرزند رسول خدا(ص) به من خبر بده به حدیثی که از پدران بزرگوارت شنیده‌ای!
 امام جواد: پدرم از جدّش از امیر مؤمنان(ع) حدیث کرد که فرمود:
«لَا یزَالُ النَّاسُ بِخَیرٍ مَا تَفاوَتُوا فَاِذَا اسْتَوَوْا هَلَكُوا:
مردم همیشه مشمول خیر و صلاح هستند، هرگاه در سطح زندگی متفاوت باشند ولی هنگامی‌ که مساوی شدند، هلاک می‌شوند.»
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! بیشتر مرا موعظه کن!
امام جواد: امیر مؤمنان علی(ع) فرمود: «لَوْ تکاشفتُم مَا تدافَنتُم: چنانچه از اسرار همدیگر باخبر شوید همدیگر را دفن نمی‌کنید.» (در تشییع ‌جنازه و دفن همدیگر احساس ناگواری می‌کنید)
عرض کردم: ای پسر رسول خدا بیشتر مرا موعظه کن!
امام جواد: امیر مؤمنان(ع) فرمود:
«التَّدْبِیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یؤْمِنُكَ مِنَ النَّدَمِ:
چنانچه انسان قبل از کار کردن تدبیر کند و عاقبت‌اندیش باشد و با فراست و عقل خود سرنوشت و سرانجام عمل و کار را بی اندیشد، پشیمان نمی‌شود.»[9]
 

نیکی بی‌رحمانه

 
یکی از مسلمانان مدینه که چند دختر کوچک داشت و از ثروت دنیا جز شش برده (غلام) چیز دیگری نداشت، هنگام مرگش چون احساس کرد که سایه عمر او به لب دیوار آمده، غلامان خود را آزاد کرد و برای کودکان خود چیزی نگذاشت. سپس مرگش فرا رسید. طبق معمول جنازه او را دفن کردند، داستان سرنوشت آن مرد را به رسول خدا(ص) گزارش دادند.
پیامبر: جنازه آن مرد را چه کردید؟ حاضران: جنازه‌اش را به خاک سپردیم.
پیامبر: اگر به من اطلاع می‌دادید، نمی‌گذاشتم، او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید؛ زیرا او کودکان خود را از ثروتش بی‌نصیب نمود، و آنان را فقیر و بی‌پناه گذاشت تا دست گدایی به ‌سوی مردم دراز کنند.[10]
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1] . ریاض الحكایات، ص ۱۵۸.
[2] . فروع کافی، ج ۵، ص ۷۹.
[3] . الدین فی قصص، ج ۱، ص ۷۹.
[4] . المنابر العلیه، ص ۱۰۴.
[5] . تفسیر نور الثقلین، ج ۵، ص ۳۸۰.
[6] . داستان‌های امثال ص ۲۲۰.
[7] . عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۵۲.
[8] . همان، ص۵۳.
[9] . این حدیث طولانی است و ما به همان مقدار کفایت کردیم (عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص53)
[10] . علل الشرایع.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: