کد مطلب: ۳۷۱۰
تعداد بازدید: ۱۱۰۵
تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۰
نگاهی بر زندگی حضرت پیامبر اسلام(ص) | ۸
پیامبر(ص) قبل از پیامبری در هر ماه چندین بار در شب و روز و در هر سال، همه‌ی ماه رمضان را بر فراز این کوه عظیم می‌رفت، آثار عظمت خدا را در آنجا مشاهده می‌کرد و شب و روز به تفکّر و تأمّل و عبادت خدا می‌پرداخت.

پیامبر اسلام(ص) قبل از پیامبری| ۷


دین پیامبر(ص) قبل از بعثت

 
در اینکه پیامبر (ص) قبل از پیامبری، پیرو چه دینی بود، سه نظریه گفته شده است:
۱- از اوصیای حضرت عیسی(ع) بود.
۲- در آئین ابراهیم خلیل(ع) بود.
۳- دارای شریعت خاصّی بود که از طریق الهام و وحی به دست می‌آورد.
روایات متعدّدی بیانگر نظریّه سوّم است.
چنانکه امیرمؤمنان علی(ع) می‌فرماید: «از هنگامی که پیامبر(ص) از شیر خوردن گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته‌ی خود را همراه آن حضرت کرد تا همواره در شب و روز او را به راههای شایسته و اخلاق نیک و روشهای انسانی سیر دهد»[1].
 

عبادت پیامبر(ص) در کوه حِرا
 

کوه بلند «حِرا» در شش کیلومتری شمال شرقی مکّه، کنار راه مکّه به عرفات واقع شده که شهر مکّه در دامنه‌ی آن قرار دارد، این کوه از کوههای دیگر مکّه جدا است و بر تمام آنها مسلّط است و در سینه‌ی قُلّه‌ی این کوه، غاری هست که به آن «غار حِرا» گویند که از تخته سنگهای بزرگی تشکیل شده و دهانه‌ی آن به سمت کعبه است، ارتفاع آن به اندازه‌ی بلندی قامت یک انسان میانه بوده و عرض آن به قدری کوچک است که یک نفر به زحمت می‌تواند در آن بخوابد، وقتی انسان بر فراز کوه قرار می‌گیرد، جلال و جبروت خدا و عظمت آفرینش و زیبایی‌های طبیعت را که همه نشانه‌ی خدا و بزرگی او است، می‌نگرد.
پیامبر(ص) قبل از پیامبری در هر ماه چندین بار در شب و روز و در هر سال، همه‌ی ماه رمضان را بر فراز این کوه عظیم می‌رفت، آثار عظمت خدا را در آنجا مشاهده می‌کرد و شب و روز به تفکّر و تأمّل و عبادت خدا می‌پرداخت[2].
امام هادی(ع) فرمود: «پیامبر اسلام(ص) پس از سفر تجاری به شام، آنچه به دست آورد آن را به تهی دستان داد، هر روز بامداد بر فراز کوه حِرا می‌رفت، در بالای قلّه‌های آن، آثار رحمت خدا و شگفتی‌های آفرینش او را تماشا می‌کرد، از تماشای دریا و صحرا و آسمانها تحت تأثیر عظمت خدا قرار گرفته و خدا را آن‌گونه که شایسته‌ی او است عبادت می‌کرد...»[3].
 

نیاز و لزوم شدید به آئین و رهبر نجاتبخش
 

اوضاع مردم در عصر جاهلیّت، یعنی قبل از بعثت پیامبر(ص)، از هر جهت، زشت و وخیم بود، مردم در همه‌ی جهان به ویژه در جزیرة‌العرب، به انواع آلودگی‌ها غوطه‌ور بودند و زندگی آنها از زندگی حیوانات پست‌تر و زشت‌تر بود، همه چیز بیانگر آن بود که نیاز و لزوم شدید به یک آئین سازنده و رهبر دلسوز، آگاه و مصلح هست، تا بیاید و با رهنمودهای سازنده‌اش، دست مردم را بگیرد و آنها را از لجن‌زارهای فساد و تباهی رهایی بخشد، نور ایمان به خدای یکتا را بر دلهای آنها بتاباند، تا انسانها؛ راه صحیح سعادت و خوشبختی را پیدا کنند و با پیروی از آن، نجات یابند.
 

دورنمایی از عصر جاهلیّت
 

در اینجا برای اینکه وضع نکبت‌بار عصر جاهلیّت را بهتر درک کنیم به «هشت موضوع» زیر توجّه کنید:
 

۱- جنگ و ناامنی:
 

در تاریخ جاهلیّت می‌نویسند ۱۷۰۰ جنگ میان قبائل عرب اتفاق افتاد که منشأ آن، نادانی، تعصّب، فقر، و بی‌رحمی و ریاست‌طلبی آنها بود، به عنوان مثال؛ یکی از جنگها، جنگ «بسوس» است، شخصی به نام «کُلَیْب» که یکی از بزرگان عرب بود، اعلام کرد که شتر کسی نباید به چراگاه شتران من بیاید، مردی به نام «سعد» که مهمان زنی بنام «سوس» بود، شتری داشت، این حیوان بدون اطّلاع صاحبش وارد چراگاه کُلیب شد، کُلیب آن حیوان را با ضربات خود مجروح کرد، سعد از قبیله «سوس» یاری خواست و جنگ درگرفت و این جنگ پنجاه سال ادامه یافت و گروه بسیاری قربانی این جنگ شدند.
یکی از جنگها، «جنگ مُنْذِر» با قبلیه‌ی «بَکربن وائل» بود، در میان این دو قبیله اختلافات شدید رخ داد، بر اثر اینکه اسب یکی بر اسب دیگری که از اشراف بود، سبقت گرفته، یا مردی در بازار، پایش را دراز کرده و گفته اگر کسی قدرت دارد قدم روی پای من بگذارد و مانند اینها.
منذر اعلام کرد هرکس از حکومت من اطاعت کند، جانش محفوظ است، به سخن او اعتنا نکردند، او هم سوگند یاد کرد اگر بر آنها دست یافت، آنقدر از آنان را بر فراز کوهی بکشد که خون به پای کوه برسد، به دنبال آن لشکرکشی کرد و جنگ سختی درگرفت و در نتیجه قبیله «بکر» شکست خوردند و گروهی اسیر شدند، منذر دستور داد اسیران را بالای کوه ببرند و یکی یکی گردن بزنند تا خون بپای کوه برسد. ولی هرچه می‌کشت، خون آنها در خاک فرو می‌رفت، به منذر گفتند اگر همه‌ی افراد «بکر» را بکشی، خون آنها به پای کوه نمی‌رسد، گفت باید به سوگندم وفا کنم، گفتند: برای ادای سوگندت آب بر روی خونها بریز تا خون با کمک آب به پای کوه برسد، او به زحمت این پیشنهاد را قبول کرد، وقتی که خونابه به پای کوه رسید از کشتار دست کشید[4].
طایفه‌ی اَوْس و خَزْرَج در مدینه، ۱۲۰ سال در جنگ بودند، سرانجام به ستوه آمدند که دو نماینده به مکّه فرستادند تا سران مکّه را برای میانجی‌گری به مدینه بیاورند و بین آنها را آشتی بدهند.
کوتاه سخن اینکه: امیرمؤمنان علی(ع) درباره‌ی ناامنی زمان جاهلیّت می‌فرماید:
«ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَ طَعامُهَا الْجِيفَةُ، وَ شِعارُهَا الْخَوْفُ، وَ دِثارُهَا السَّيْفُ:
میوه‌ی درخت جاهلیت، فتنه و آشوب بود، غذای مردم آن مردار بود، لباس زیرینش، ترس، و لباس روئینش، شمشیر بود»[5].
 

۲- امتیازات طبقاتی و قبیلگی
 

یکی از سنّتهای غلط آنها که موجب بسیاری از جنایات می‌شد، امتیازات طبقاتی بود، مانند امتیاز به ثروت، امتیاز به نژاد، امتیاز به زبان و... موجب شده بود که ثروتمندان بر مستمندان حکومت کنند و برای نژاد غیر عرب و نژاد سیاه‌پوست، ارزشی قائل نشوند و به خاطر زبان عربی بر دیگران فخرفروشی می‌کردند و همین امور، موجب رژیم طبقاتی و گسستگی پیوندها و شیرازه‌ی جامعه می‌شد و در نتیجه زورمندان و زراندوزان، بر دیگران آقائی می‌کردند و طبقات ضعیف را چون اسپند زیر پای خود خرد نمودند، حکومت قبیلگی و خان‌خانی تشکیل داده، هر قبیله‌ای خود را بر قبیله‌ی دیگر برتر می‌دانست و حتّی آنها مقام نبوّت و مقام‌های برجسته‌ی دیگر را از آنِ پولدارها و صاحبان قبیله می‌دانستند.
مثلاً پس از ظهور اسلام، می‌گفتند: «چرا قرآن بر دو نفر از برجستگان پولدار که در دو شهر زندگی می‌کردند یکی «عُروة‌بن مسعود» در طائف و دیگری «ولیدبن مُغیره» در مکّه نازل نشده است بلکه بر فردی یتیم و فقیر نازل شده است؟[6]
و روشن است که چنین طرز تفکّری، بدترین تفکّر است که سرمنشأ جنایات بسیار می‌شود، جالب اینکه اختلافات قبیله‌ای به حدّی بود که حتّی خدایشان هم یکی نبود و هر قبیله‌ای برای خود بت مخصوصی داشت.
 

۳- بی‌عفّتی و انحراف جنسی
 

بی‌عفّتی و بی‌ناموسی در حدّی بود که به طور آزاد و رسمی؛ بینشان «نکاح ذوات الرّایات» رواج داشت، یعنی زنانی بودند که در اختیار هر فردی قرار می‌گرفتند و بر سر در خانه‌های خود پرچمی به این عنوان نصب می‌کردند و اگر فرزندی می‌آوردند، مدّعیان را همراه قیافه شناسان جمع می‌کردند، قیافه شناسان کودک را شبیه هر کدام می‌دانستند او را به عنوان پدر کودک معرّفی می‌کردند و گاهی پول و زور، سرنوشت کودکان را تعیین می‌کرد.
مثلاً در مورد «نابغه» مادر «عمرو عاص» آمده، وی اسیر بود که «عبدالله‌بن جُدعان» او را خرید، او زنی آلوده و بی‌پروا بود، عبدالله او را آزاد کرد.
ابولهب، اُمّیه‌بن خَلَف، هشام‌بن مُغیره، ابوسفیان و عاص‌بن وائل، با او آمیزش کردند «عمرو» متولّد شد، هر کدام از این چند نفر مدّعی بودند که «عمرو» فرزند او است ولی با اینکه «عمرو» از همه به ابوسفیان شبیه‌تر بود، مادرش گفت:
«عمرو» فرزند عاص است و این به خاطر کمکهای مالی بود که عاص به او نمود. ابوسفیان همواره می‌گفت: «من تردید ندارم که «عمرو» فرزند من است زیرا از نطفه‌ی من منعقد شده است».
«عمرو» از کسانی بود که همچون پدرش عاص، همواره در مکّه به آزار پیامبر(ص) می‌پرداخت، سنگ سر راه او می‌ریخت چون می‌دانست نیمه شبها پیغمبر(ص) برای طواف می‌رود و ممکن است در کوچه‌های تاریک صدمه ببیند[7].
در تفسیر آیه‌ی ۳۳ سوره‌ی نور وَلا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی البِغاءِ اِنْ اَرَدْنَ تَحَصُّناً:
(کنیزان خود را به زنا مجبور نکنید اگر آنها خواستار پاکیزگی هستند) آمده، عبدالله‌بن اُبیّ شش کنیز داشت و آنها را به زنا وا می‌داشت و از این راه پول در می‌آورد حتّی پس از تحریم این کار از نظر اسلام، با اینکه آن زنها از این کار دوری می‌کردند، عبدالله آنها را اجبار به زنا می‌کرد[8].
 

خودآزمایی

 
1- پیامبر(ص) قبل از پیامبری، پیرو چه دینی بود؟ نظریه‌های مختلف را بیان کنید و بگویید کدام نظر بیشتر مورد تأیید است؟
2- هادی(ع) علت رفتن پیامبر اسلام(ص) بر فراز کوه حِرا را چه بیان فرمودند؟
3- چرا در عصر جاهلیّت، نیاز و لزوم شدید به یک آئین سازنده و رهبر دلسوز، آگاه و مصلح بود؟ 
 

پی‌نوشت‌ها


[1]- نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹۲ (خطبه قاصعه).
[2]- شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج ۱۳، ص ۲۰۸ – بحار، ج ۱۷، ص ۳۰۹.
[3]- بحار، ج ۱۷، ص ۳۰۹.
[4]- تاریخ مفصل اسلام، ص ۲۳.
[5]- نهج‌البلاغه، خطبه ۸۹ – منظور از جمله آخر این است که: آنقدر ترس و ناامنی بود که در درون، وحشت و اضطراب، و در برون شمشیر حکومت می‌کرد.
[6]- وَ قالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (زخرف – ۳۱).
[7]- ربیع‌الابرار زمخشری، مطابق نقل، ترجمه و شرح نهج‌البلاغه، ج ۱، ص ۳۹۵.
[8]- تفسیر محمع البیان، ج ۷، ص ۱۴۱.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: