حضرت محمد(ص)| ۱
پیامبر اسلام، حضرت محمّد(ص)
پیامبر اسلام حضرت محمّد بن عبدالله(ص) برترین پیامبران و رسولان، و خاتم آنها است و پس از او پیامبرى نخواهد آمد، سلسله نسب آن حضرت با سى واسطه به ابراهیم خلیل(ع) میرسد.
نام مبارك پیامبر اسلام، حضرت محمّد(ص) است. این نام چهار بار در قرآن آمده، و نام دیگر آن حضرت احمد(ص) است كه یکبار در قرآن ذكر شده است. ولى القاب آن حضرت بهعنوان نبى و رسول، بشیر، نذیر، خاتمالنبیین، دهها بار در قرآن خاطرنشان شده است.
مراحل زندگى پیامبر(ص) در چهار بخش زیر خلاصه میگردد:
1 - پیامبر قبل از تولد، در کتابهای آسمانى و سخنان پیامبران گذشته در شأن او.
2 - پیامبر اسلام بعد از تولد و قبل از نبوت (40 سال).
3 - پیامبر اسلام بعد از نبوت در مكه (13 سال).
4- پیامبر اسلام بعد از هجرت در مدینه (10 سال).
آن حضرت داراى همسران متعدد بود، اولین و برترین آنها حضرت خدیجه(س) بود كه بنابر مشهور از او داراى شش فرزند گردید، فرزندان پیامبر همه در عصر خودش از دنیا رفتند، جز حضرت زهرا(س) كه یگانه یادگار پیامبر بود، و هنگام رحلت پیامبر هیجده سال داشت. پیامبر اسلام(ص) 63 سال عمر كرد، در سال آخر عمر در روز 18 ذیحجه، حضرت على(ع) را در صحراى غدیر در برابر بیش از صد هزار نفر مسلمان بهعنوان خلیفه و امام بعد از خود نصب كرد، و در موارد بسیار دیگر، خلافت و وصایت على(ع) را تصریح نمود.
قرآن آخرین كتاب آسمانى معجزه جاویدان پیامبر اسلام و نشانه عظمت مقام آن حضرت است. خداوند در قرآن با صراحت میفرماید:
(لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)
قطعاً رسول خدا، پیامبر اسلام، اسوه و الگوى شایستهای براى شما است.[1]
در تاریخ زندگى پیامبر اسلام(ص) هزاران داستان و خاطره وجود دارد، ما در این مقالات بیشتر به ذكر بخشى از آن داستانهایی كه در رابطه با آن حضرت، در قرآن آمده، یا به آن اشاره شده میپردازیم.
آغاز بعثت پیامبر اسلام(ص)
چهل سال از عمر پیامبر(ص) گذشت. ماه رجب بود، پیامبر در فراز كوه حرا به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت، در روز 27 رجب، ناگاه جبرئیل امین و پیك وحى، نزد پیامبر نازل شد، و پنج آیه آغاز سوره علق را چنین خواند:
(بسمالله الرَّحمَنِ الرَّحیمِ * اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ...؛)
بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفرید، همان خدایى كه انسان را از خون بستهای خلق كرد، بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان کسى كه بهوسیله قلم تعلیم داد، و به انسان آنچه را نمیدانست آموخت.
پیامبر(ص) با دریافت نخستین شعاع وحى، سخت خسته شده، نزد خدیجه آمد و فرمود: (زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى؛) مرا بپوشانید و جامهای بر من بیفكنید تا استراحت كنم.
آن حضرت در بستر آرمیده بود كه آیات آغاز سوره مدثر (آیه 1 تا 7) توسط جبرئیل بر آن حضرت، نازل گردید:
(یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنذِرْ - وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ - وَ ثِیابَكَ فَطَهِّرْ - وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ - وَ لَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ - وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ؛)
اى در بستر آرمیده - برخیز و مردم را هشدار ده - و پروردگارت را بزرگ بشمار - و لباست را پاك كن - و از پلیدیها بپرهیز - و منّت مگذار و فزونى مطلب - و به خاطر پروردگارت مقاومت كن.[2]
بهاینترتیب آغاز اسلام، با نام خدا، خواندن، قلم، قیام، هشدار، پاكى و اخلاص و بزرگداشت خدا شروع شد.
بعثت كه معنى رستاخیز معنوى، و انقلاب در همه امور است با انقلاب فرهنگى آغاز گردید، چراکه پایه و اساس انقلابها به خواندن و نوشتن و پاکسازی و بهسازى (انقلاب فرهنگى) بستگى دارد.
دعوت آشكار پیامبر(ص)
پیامبر در شرایط سختى قرار داشت بهطوریکه سه سال مخفیانه خویشان و افراد دیگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در این سه سال چهل نفر بهطور محرمانه به اسلام ایمان آوردند. نخستین مردى كه اسلام را پذیرفت حضرت على(ع) بود، و نخستین زن مسلمان، حضرت خدیجه(س) بود.
بههرحال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در این هنگام آیه 94 و 95 سوره حجر نازل شد:
(فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ - إِنَّا كَفَینَاكَ الْمُسْتَهْزِئِینَ؛)
آنچه را مأمور هستى، آشكارا بیان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخره كنندگان حفظ خواهیم كرد.
استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام بهشدت مخالفت مینمودند. نام آنها عبارت بود از: ولید بن مغیره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد یغوث و حارث بن طلاطله كه هرکدام به بلایى گرفتار شده و به هلاكت رسیدند.
پیامبر(ص) با نزول دو آیه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركین آمد و روى سنگى ایستاد و فرمود:
اى گروه عرب! شما را به گواهى به یكتایى و بیهمتایى خدا، و رسالت خودم دعوت میکنم، و شما را از شبیهسازی براى خدا و پرستش تنها نهى میکنم، دعوت مرا اجابت كنید تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شوید، و در بهشت نیز آقا و سرور مردم گردید.
مشركان گفتند: محمّد دیوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند:
اى ابوطالب! برادرزادهات، ما را بیخرد میخواند، و از خدایان ما بدگویى میکند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در میان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر این كار واداشته، براى او اموال بسیار جمع میکنیم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قریش خواست، همسر او میکنیم.
ابوطالب ماجرا را به پیامبر عرض كرد.
پیامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمیتوانم از فرمان خدا سرپیچى كنم.
ابوطالب سخن پیامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: تو سرور بزرگان ما هستى، محمّد را در اختیار ما بگذار تا او را بكشیم. آنگاه تو بر ما حكومت كن.
ابوطالب پیشنهاد آنها را قاطعانه رد كرد و اشعارى در این مورد خواند كه یكى از آن اشعار، این است:
وَ تَنصُرُهُ حتّى نُضرّعَ حَولَهُ / وَ نَذهَلُ عَن اَبنائِنا وَ الحَلائِلِ
و ما محمّد را تا سر حد كشته شدن در محورش یارى میکنیم، و در این راه از بستگان و فرزندانمان چشم میپوشیم.[3]
بهاینترتیب همانگونه كه خداوند در دو آیه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غیبى خود، پیامبر(ص) را یارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاء كنندگان حفظ نمود.
كارشكنى شدید ابولهب و دفاع قهرمانانه ابوطالب
سالهای آغاز آشكار شدن بعثت پیامبر اسلام(ص) بود. مردم در بازارچه ذىالمجاز، سرگرم خرید و فروش بودند، ناگاه محمّد را دیدند كه روپوش سرخى بر دوش افكنده و با صداى بلند میگوید:
(اَیها النَّاس قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا الّله تُفلِحُوا؛)
اى مردم! بگویید معبودى جز خداى یكتا نیست تا رستگار شوید.
در همان لحظه دیدند، ابولهب (عموى پیامبر) پشت سر پیامبر(ص) حركت میکند، و به سوی آن حضرت سنگ میپراند، بهطوریکه براثر سنگاندازی او، پاى مبارك پیامبر پر از خون شده بود، گوش كردند، شنیدند ابولهب فریاد میزد:
(یا اَیها النَّاس لا تُطِیعُوُ فانَّهُ كُذابُ؛)
اى مردم! از سخن محمّد پیروى نكنید، زیرا او بسیار دروغگو است.[4]
روز دیگرى در همان بازار، مردم سرگرم خرید و فروش شدند، ناگاه دیدند محمّد(ص) ایستاده و مردم را بهسوی خداى یكتا دعوت میکند و از بتپرستی، برحذر میدارد.
در این هنگام دیدند عباس (یكى از عموهاى آن حضرت) نزد محمّد(ص) آمد و گفت: گواهى میدهم كه تو دروغگو هستى.
سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت، و سخن پیامبر را به او گزارش داد، در این وقت، عباس و ابولهب هر دو نزدیك پیامبر آمدند، و فریاد زدند:
اى مردم! این شخص - برادرزاده ما - دروغگو است، مبادا فریفته گفتار او شوید و از دین خود دستبردارید.[5]
در این وقت ابوطالب (پدر على(ع)) نزد پیامبر(ص) آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت، و سپس نزد ابولهب و عباس رفت و گفت: شما از جان پیامبر چه میخواهید، سوگند به خدا او راستگو است. آنگاه این دو شعر را در تأیید و حمایت پیامبر(ص)، خطاب به آن حضرت خواند:
انت الامینُ اللهِ لا كَذِبُ / و الصادِقُ القَولِ لا لَهو و لا لَعِب
انت الرسُول رّسول اللهِ تَعلَمُهُ / علیكَ تنزِلُ مِن ذِى العزَّةِ الكُتُبُ
تو امین هستى، و بهراستی امین خدا میباشی، و تو راستگو هستى، و در گفتارت، سخن بیاساس و بیهوده نیست.
تو رسول خدا هستى، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا میشناسیم، و معتقدیم كه از جانب خداوند، آیات قرآن بر تو نازل میگردد.[6]
پینوشتها
[1] . احزاب، 21.
[2] . مجمعالبیان، ج 10، ص 241.
[3] . بحار، ج 18، ص 180.
[4] . مناقب آل ابیطالب، ج 1، ص 49 - 50.
[5] . آزارهاى ابولهب باعث شد كه سوره تبت (صد و یازدهمین سوره قرآن) در سرزنش او نازل گردید، و به داستان برخورد شدید ابولهب و همسرش با پیامبر(ص) اشاره نمود.
[6] . بحار، ج 18، ص 203.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی