کد مطلب: ۳۷۶۸
تعداد بازدید: ۹۶۵۵
تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۳
نگاهی بر زندگی حضرت پیامبر اسلام(ص) | ۱۱
من اکنون شما را از آتش دوزخ می‌ترسانم، خود را از این آتش نجات دهید، من همچون آن دیده‌بانی هستم که با فریاد «یا صَباحاهُ» قوم خود را از خطر دشمن آگاه می‌کند [شما را به توحید و ترک بتها فرا می‌خوانم].

پیامبر (ص) در مکّه، پس از پیامبری | ۲

 

دعوت آشکار پیامبر (ص)
 

سه سال از آغاز بعثت گذشت، در این هنگام آیه ۹۴ و ۹۵ سوره‌ی حجر نازل شد:
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ - اِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ:
آنچه را مأمور هستی آشکارا بیان کن و به مشرکان اعتنا نکن – ما تو را از گزند مسخره‌کنندگان حفظ خواهیم کرد».
استهزاء‌کنندگان پنج نفر بودند که دارای دار و دسته بودند و با اسلام به شدّت مخالفت می‌نمودند، نام آنها عبارت است از: «ولیدبن مغیره، عاص‌بن وائل، اسودبن مطّلب، اسودبن عبدیغوث، حارث‌بن طلاطله» که هر کدام به بلایی گرفتار شده و به هلاکت رسیدند.
پیامبر(ص) با نزول دو آیه‌ی فوق، دعوت خود را آشکار نمود کنار اجتماع مشرکان آمد و روی سنگی ایستاد و فرمود:
«ای گروه عرب! شما را گواهی به یکتایی و بی‌همتایی خدا و رسالت خودم دعوت می‌کنم و شما را به دست برداشتن از بتها و از شبیه‌سازی برای خدا امر می‌نمایم، دعوت مرا اجابت کنید تا سرور و آقای تمام مردم جهان شوید و در بهشت نیز آقا و سرور مردم گردید».
مشرکان گفتند: «محمّد(ص) دیوانه شده» سپس نزد ابوطالب اجتماع کرده و به او گفتند: «ای ابوطالب! برادرزاده‌ات ما را بی‌خرد می‌خواند و به خدایان ما بدگویی می‌کند، جوانان ما را به تباهی کشانده و در میان ما تفرقه انداخته است اگر فقر و ناداری او را بر این کار واداشته برای او اموال بسیار جمع می‌کنیم تا از همه‌ی ما ثروتمندتر گردد و هر دختری را که از قریش خواست همسر او می‌کنیم».
ابوطالب ماجرا را به پیامبر(ص) عرض کرد.
پیامبر(ص) فرمود: «من از جانب خدا مأمور هستم و نمی‌توانم از فرمان خدا سرپیچی کنم».
ابوطالب سخن پیامبر(ص) را به مشرکان گزارش داد، مشرکان به ابوطالب گفتند: «تو سرور بزرگان ما هستی، محمّد(ص) را در اختیار ما بگذار تا او را بکشیم، آنگاه تو بر ما حکومت کن».
ابوطالب پیشنهاد آنها را قاطعانه رد کرد و اشعاری در این مورد خواند که یکی از آن اشعار این است:
وَ نَنْصُرُهُ حَتّی نُصَرِّعَ حَوْلَهُ / وَ نَذْهَلُ عَنْ اَبْنائِنا وَالْحَلائِلُ:
«و ما از محمّد(ص) تا سر حدّ کشته شدن در محورش یاری می‌کنیم و در این راه از فرزندان و بستگانمان چشم می‌پوشیم»[1].
 


دعوت خویشان نزدیک به اسلام
 


از آنجا که اگر خویشان و نزدیکان پیامبر(ص) دعوت او را می‌پذیرفتند هم زبان اعتراض دشمنان بسته می‌شد، مثلاً نمی‌گفتند اوّل تو برو اهل و عیال و عموهای خود را اصلاح کن بعد به سراغ ما بیا و هم آنها پشتوانه داخلی و نزدیک خوبی برای پیامبر(ص) می‌شدند از طرف خداوند به پیامبر فرمان داده شد که:
«وَ انْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْاَقْرَبِینَ:
خویشان نزدیک خود را انذار و دعوت کن» (سوره شعراء آیه ۲۱۴).
در اینکه آیا این فرمان در آن سه سال اوّل قبل از دعوت عمومی بوده یا بعد از سه سال اوّل، از قرائن تاریخی استفاده می‌شود که این دعوت مربوط به بعد از سه سال اوّل است، بعضی گویند این دعوت در سال دوّم بعثت صورت گرفته است.
در طرز تشکیل جلسه و چگونگی دعوت پیامبر(ص) از خویشان، مختلف نقل شده در اینجا به ذکر یک نمونه آن که بیشتر همین را ذکر کرده‌اند می‌پردازیم:
پیامبر(ص) به علی(ع) دستور داد مقداری غذا و مقداری شیر تهیّه کند[2] آنگاه چهل نفر (به نقل بعضی چهل و پنج نفر) از سران بنی‌هاشم را دعوت نمود، وقتی که آنها حاضر شدند و از غذا خوردند ابولهب (یکی از عموهای پیامبر) فهمید که مجلس برای دعوت به رسالت پیامبر تشکیل شده (طبق نقل بعضی از مورّخین) دوبار مجلس را بهم زد تا بار سوّم هنوز مجلس بهم نخورده بود پیامبر به آنها رو کرد و فرمود:
«ای فرزندان عبدالمطّلب! من از جانب خدا به سوی شما مژده دهنده و ترساننده، فرستاده شده‌ام، به من ایمان بیاورید و مرا یاری کنید تا هدایت شوید».
سپس فرمود: هیچ کس مانند من برای خویشان خود چنین ارمغانی نیاورده، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام، آیا کسی هست که با من برادری کند و از دین من پشتیبانی نماید تا خلیفه و وصیّ من گردد و در بهشت نیز با من باشد؟».
سکوت مجلس را فرا گرفت، دعوت شدگان در فکر فرو رفتند، ناگهان علی(ع) (که در حدود سیزده سال داشت) برخاست و گفت:
«ای رسول خدا! من تو را یاری می‌کنم» رسول خدا به او فرمود: «بنشین». بار دوّم گفتار خود را تکرار کرد باز علی(ع) برخاست و گفت: من ترا یاری می‌کنم. پیامبر فرمود بنشین. برای بار سوّم حاضران را دعوت کرد، هیچیک از حاضران به دعوت پیامبر پاسخ ندادند جز علی(ع) که برای بار سوّم نیز برخاست و گفت: «من ترا یاری می‌کنم» در این هنگام پیامبر فرمود:
«اِنَّ هذا اَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی عَلَیْکُمْ فَاسْمَعُوالَهْ وَ اَطِیعُوهُ:
این – اشاره به علی(ع) – برادر و وصیّ و جانشین من بر شما است سخنان او را گوش دهید و از او اطاعت کنید».
حاضران از مجلس برخاستند در حالی که هر کسی سخنی در رد پیامبر می‌گفت، ابولهب در میان جمع تحریک شده به طور استهزاء آمیز به ابوطالب رو کرد و گفت:
«محمّد، پسرت علی را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پیروی کنی[3].»
 


ندای توحید بر فراز کوه صفا و آزار ابولهب
 


پیامبر(ص) بر فراز کوه صفا رفت و با صدای بلند گفت یا صَبا حاهُ! (این کلمه حکم آژیر خطر را داشت لذا مردم مکّه با شنیدن این ندا اطراف محمّد(ص) را گرفتند تا ببینند چه خبر خطیری دارد) پیامبر(ص) به آنها رو کرد و فرمود:
«اگر من به شما خبر دهم که پشت این کوه، لشکر دشمن حرکت کرده و قصد سرکوبی شما را دارد آیا حرف مرا تصدیق می‌کنید؟»
گفتند: آری ما از تو دروغ نشنیده‌ایم.
فرمود: من اکنون شما را از آتش دوزخ می‌ترسانم، خود را از این آتش نجات دهید، من همچون آن دیده‌بانی هستم که با فریاد «یا صَباحاهُ» قوم خود را از خطر دشمن آگاه می‌کند [شما را به توحید و ترک بتها فرا می‌خوانم].
ابولهب فریاد زد: «زیان و مرگ بر تو باد، آیا تو ما را برای همین حرفها، به اینجا دعوت نمودی؟» در همین وقت سوره‌ی تبّت در سرزنش ابولهب و همسرش «اُم جَمیل» نازل گردید[4].
ابولهب و همسرش بسیار پیامبر را اذیت می‌کردند، ابولهب پیامبر را دیوانه و دروغگو می‌خواند و سنگباران می‌کرد و همسرش اُم‌جمیل، همچون یک جاسوس کهنه‌کار گفتار و کارهای پیامبر(ص) را به مشرکان خبر می‌داد و آنها را بر ضدّ آن حضرت می‌شوراند و در راه پیامبر (از خانه به کعبه) خارهای نوک‌تیز قرار می‌داد تا آن خارهای نوک‌تیز به پای آن حضرت آسیب برساند، در اینجا به دو نمونه از آزار ابولهب و همسرش توجّه کنید:
۱- شخصی به نام طارق می‌گوید: در بازار ذی‌المجار بودیم، دیدیم جوانی در بازار می‌گوید:
«اَیُّهَا النّاسُ قُولُوا لا اِلهَ اِلاّ الله تُفْلِحُوا:
ای مردم بگوئید خدایی جز خدای یکتا نیست تا رستگار شوید».
ناگاه مردی را پشت سر این جوان دیدم به طرف او سنگ می‌انداخت، به طوری که از پاهای آن جوان بر اثر اصابت سنگها خون جاری شد و آن مرد سنگ‌انداز می‌گفت: «ای مردم این جوان دروغگو است سخنش را تصدیق نکنید».
پرسیدم: این جوان و آن مرد کیست؟ گفتند: «این جوان محمّد(ص) است که مردم را به یکتایی خدا دعوت می‌کند و آن مرد عمویش ابولهب است که می‌پندارد او دروغگو است».
۲- هنگامی که اُم‌جمیل از نزول سوره‌ی تبّت در سرزنش او و شوهرش آگاه شد، سنگی به دست گرفت و نزد پیامبر(ص) آمد در حالی که آن حضرت را نمی‌دید، گفت: «من شنیده‌ام محمّد(ص) مرا هجو کرده است، سوگند به خدا اگر او را بیابم با همین سنگ بر دهانش می‌زنم، من خودم شاعر هستم»، آنگاه به اصطلاح اشعاری در نکوهش پیامبر(ص) و اسلام بیان کرد[5].
 


خودآزمایی
 


1- پیامبر(ص) با نزول چه آیاتی دعوت خود را آشکار نمود؟
2- استهزاء‌کنندگان پیامبر(ص) چند نفر بودند؟ نام ببرید.
3- به چه دلیل خداوند متعال به پیامبر(ص) فرمان داد که خویشان نزدیک خود را به اسلام دعوت کن؟ آیا این فرمان در آن سه سال اوّل قبل از دعوت عمومی بوده یا بعد از سه سال اوّل؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]- بحار، ج ۱۸، ص ۱۸۰.
[2]- مقدار غذایی که معمولاً یک یا دو نفر را بیشتر سیر نمی‌کرد آماده شد ولی تمام دعوت شدگان از آن خوردند و سیر شدند، باز زیاد آمد، به این ترتیب دعوت پیامبر (ص) همراه با معجزه بود.
[3]- تاریخ طبری، ج ۲، ص ۲۱۷ – کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۲۴ – بحار، ج ۱۸، ص ۱۹۱.
[4]- سیره‌ی حلبی، ج ۱، ص ۳۲۱ – کامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۶۰.
[5]- تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص ۷۳۲۴ – المیزان، ج ۲، ص ۵۴۲.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: