مراتب هدایت انسان به حکم عقل و قرآن
موضوع هدایت انسان یعنی تشخیص هدف خلقت و تعیین مسیر به سوی آن هدف و تنظیم برنامهی سیر در آن مسیر، هم به حكم عقل و هم به حكم قرآن در رتبهی اوّل، مختص به خداست. امّا از نظر عقل، تنها خالق انسان است كه از اسرار خلقت او با خبر است و میداند هدف خلقت انسان چیست و آن مسیری كه باید بپیماید تا به هدف برسد كدام است و آن برنامهای كه باید طبق آن عمل كند و این سیر را به پایان برساند چه برنامهای است.؟ تنها خدا خالق انسان است كه هم هدف خلقت او را تشخیص میدهد و هم مسیر را معین میكند و هم برنامهی سیر را منظّم مینماید. این حكم عقل است. قرآن نیز به همین حكم عقل ارشاد میكند و میفرماید:
«...قُلِ اللهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ...»؛[1]
«...بگو: خداست که هدایت به حقّ میکند...».
«...قُلْ للهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛[2]
«...بگو: مشرق و مغرب از آنِ خداست او هر كس را بخواهد به صراط مستقیم هدایت میكند».
ما موظّفیم در شبانهروز چندین بار در نماز بگوییم:
«إهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ»؛
و از خدا هدایت به «صراط مستقیم» را بخواهیم. پس به حكم عقل و قرآن، هدایت انسان در رتبهی اوّل، مختصّ به خدا و در رتبهی دوّم وظیفهی آن انسانی است كه از جانب خدا مأذون و خلیفهی خدا در امر هدایت عالَم انسان است؛ یعنی خدا در ساختمان وجود او مشعلی روشن كرده و او در پرتو نور آن مشعل الهی، هم هدف خلقت انسان را تشخیص میدهد و هم مسیر و هم برنامهی سیر را میشناسد و او همان رسول مبعوث از جانب خدا و امامان منصوب از سوی او میباشند. خدای متعال در قرآن كریم خطاب به رسول مكرّمش(ص) میفرماید:
«...وَ إنَّکَ لَتَهْدِی إلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛[3]
«...حقیقت آنكه تو، به صراط مستقیم هدایت میكنی».
و در مورد پیشوایان بحقّ فرموده است:
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَینا إلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ...»؛[4]
«ما آنان را امامانی قراردادیم كه به امر و فرمان ما هدایت میكنند و انجام تمام نیكیها را به آنها وحی كردیم...».
اعطای منصب خلافت از جانب خدا
نکتهی شایان توجّه اینكه قرآن كریم مكرّراً روی این حقیقت تأكید دارد كه منصب خلافةاللّهی و عهدهدار شدن امر هدایت عاَلم انسان، منصبی است كه باید محضًا از جانب خدا جَعْل گردد و جز او احدی حقّ دخالت در اعطای آن ندارد. در این آیه دقّت فرمایید:
«وَ رَبُّكَ یخْلُقُ ما یشاءُ وَ یخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِیرَةُ سُبْحانَ اللهِ وَ تَعالی عَمَّا یشْرِكُونَ»؛[5]
«خدای تو [ای رسول!] هر چه را بخواهد میآفریند و [هر كه را بخواهد] برمیگزیند؛ آنان [آدمیان] حقّ برگزیدن ندارند. خدا منزّه و متعال از آن چیزی است كه آنها شریك خدا میپندارند».
از پیش خود، موجودی را خلیفهی خدا در امر هدایت دانستن، نوعی شرك ورزیدن است . هر دو كار آفرینش و گزینش هادی، مختصّ به خداست.
«...اللهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ...»؛[6]
«...خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد...».
در سقیفهی بنیساعده جمع شدن و خلیفهتراشی كردن و ابوبكر را از درون آن به عنوان خلیفه بیرون آوردن و بعد از او عمر را خلیفهی خویش معین نمودن و تشكیل شورای ساختگی توسط عمر برای خلیفه شدن عثمان و ... دخالت در كار خدا كردن است و برای او شریك ساختن...! در حالی كه فرموده است:
«...ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ...»؛
«...آنها حقّ انتخاب و گزینش ندارند...».
«...سُبْحانَ اللهِ وَ تَعالى عَمَّا یشْرِكُونَ»؛[7]
در آیهی دیگر فرموده است:
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إذا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أَنْ یكُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً»؛[8]
«هیچ مرد و زن با ایمانی حقّ ندارد در موردی كه خدا و رسولش نظری دادهاند او نظر مخالف بدهد و هر كه خدا و رسولش را نافرمانی كند در گمراهی آشكار افتاده است».
آن آیه فرمود: دخالت كنندگان در كار خدا مشركند و این آیه میگوید: در مقابل خواست خدا و رسول(ص) اظهار نظر مخالف نمودن، ضلالت آشكار است.
اهمّیّت موقعیّت منصب خلافهاللّهی
موقعیّت منصب خلافةاللّهی آنچنان دارای اهمّیت است كه وقتی خداوند حكیم میخواهد موضوع آفرینش انسان را با فرشتگان در میان بگذارد؛ اوّل سخن از خلیفه به میان میآورد و پیش از عنوان انسانیت، عنوان خلافت را مورد توجّه قرار داده و آن را هم مربوط به جعل خود معرّفی میكند و میفرماید:
«وَ إذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنِّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلِیفَةً...»؛[9]
«خدای تو، به فرشتگان گفت: من میخواهم در زمین جعل خلیفه كنم...».
نفرموده: میخواهم انسان بیافرینم! یعنی آنچه كه از نظر من در درجهی اوّل اهمّیت قرار دارد خلافت من است. آن كسی كه میخواهد كار من را كه امر هدایت عالَم انسان است به عهده بگیرد، او باید با اذن من و جعل من عهدهدار آن گردد نه با اذن و جعل غیر من. به داود پیامبر(ع) خطاب میکند:
«یا داوُدُ إنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْاَرْضِ فَاحْكُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ...»؛[10]
«ای داود! ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم؛ اینك [بر اساس جعل ما] در میان مردم حكومت كن...».
«وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا...»؛[11]
«ما آنان را امامانی قرار دادهایم كه به امر ما هدایت میكنند...».
منصب امامت آنان به جعل ما بوده است. اعطای عنوان امامت و هدایت امامان(ع) به كار مختصّ به من است و دیگران حقّ دخالت در آن ندارند.
دربارهی ابراهیم(ع) میفرماید:
«...إنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إماماً...»؛[12]
«... من دربارهی تو جعل امامت كرده و امام مردم قرارت دادهام...».
وقتی حضرت موسی(ع) مبعوث به نبوّت شد؛ از خدا خواست كه برای من وزیری از خاندانم معین كن:
«قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی* وَ یَسِّرْ لِی أمْرِی* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی* یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هارُونَ أخِی»؛[13]
«...خدایا! هارون را كه برادر من است وزیر من قرار بده».
نگفت: حالا كه من خودم پیامبر و عالم به حقایقم میتوانم برادرم را وزیر و خلیفهی خودم معین كنم بلكه از خدا خواست كه جعل خلیفه نماید.
خدا هم نفرمود: تو خودت پیامبر هستی و برادرت را میشناسی و حقّ داری او را به عنوان وزیر و خلیفهی خویش انتخاب كنی بلكه:
«قالَ قَدْ اُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی»؛[14]
فرمود: تقاضای تو اجابت شد. ای موسی! [برادرت هارون را وزیر تو قرار دادم]. حال:
«اذْهَبْ أنْتَ وَ أخُوکَ بِآیاتِی...»؛[15]
«...فَقُولا إنَّا رَسُولا رَبِّکَ...»؛[16]
«تو و برادرت آیات من را ببرید [و به فرعون] بگویید: ما فرستادگان خدای تو هستیم».
امامت امیرالمؤمنین(ع) از سوی خداوند
و حتّی در جریان روز غدیر، انتصاب امام امیرالمؤمنین علی(ع) به امامت و خلافت، به خود رسول اكرم(ص) تفویض نشده و به آن حضرت نفرموده: خودت علی(ع) را به خلافت خودت تعیین كن بلكه فرموده است:
«یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَیكَ مِنْ رَبِّكَ...»؛
«ای رسول آنچه را كه از جانب خدایت به تو نازل شده است [به اطّلاع مردم] برسان...».
یعنی تو یك رسول و پیام رسان از جانب خدا هستی؛ باید آنچه خدا به تو گفته به مردم بگویی و تو حقّ نداری از پیش خود تعیین خلیفه كنی بلكه:
«یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَیكَ مِنْ رَبِّكَ...»؛
تو مبلّغی نه معین! آنچه از من به تو نازل شده است آن را به مردم تبلیغ كن [و آن كس را كه من به عنوان خلیفه و جانشین تو معرّفی كردهام به مردم معرّفی كن] و این را هم بدان که:
«...وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛[17]
...اگر این كار را نكنی [و تبلیغ تعیین من ننمایی] اصلاً رسالت خود را تبلیغ نكردهای [و رسول خدا محسوب نمیشوی] !یعنی مسألهی ولایت علی(ع) روح رسالت محمّدی(ص) است كه بر پیكر دین دمیده میشود و آن را زنده میكند و به آن ابدیت میدهد. آنگونه كه بچّه در رحم مادر تا چهار ماهگی تمام اعضا و جوارح از داخل و خارج به او داده شده است امّا روح ندارد و همچون نبات و گیاهی بی جان است؛ روح كه در آن دمیده شد؛ در آن موقع بچّهی انسان شده است و به حیات انسانی خویش ادامه میدهد. دین مقدس اسلام هم تا روز غدیر خم تمام عقاید و احكامش از توحید و نبوّت و معاد؛ نماز و روزه و حجّ و خمس و زكات و ... تنظیم شده بود و موقّتاً با اتّصال به روح ولایت محمّدی ادامهی حیات میداد و قهراً به محض رحلت پیامبر اكرم(ص) مبدّل به پیكری بی روح میشد و رو به پوسیدگی و اضمحلال میگذاشت و كَاَنْ لَمْ یكُنْ میگردید! امّا روز غدیر خم با نفخ الهی، روح ولایت علوی كه تداوم بخش به روح ولایت نبوی بود بر پیكر اسلام دمیده شد و ابدیت حیات آن را تضمین نمود و خدا فرمود:
«...اَلْیوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإسْلامَ دِیناً...»؛[18]
«...امروز [كه روح ولایت بر پیكر رسالت دمیده شد] دین شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم...».
حاصل آنكه تمام عناوین مربوط به خلافت و امامت، جعل الهی دارد و مستقیماً مربوط به ذات اقدس حقّ است و احدی از آدمیان ـ حتّی پیامبران ـ در نصب و تعیین شخص خلیفه دخالتی ندارند. حال، آیا سقیفهی بنیساعده، این حقّ را داشته است كه در حالی كه هنوز جنازهی مطهّر رسول اكرم(ص) روی زمین است، تشكیل جلسه داده و از پیش خود، خلیفه برگزینند و ولی امر امّت تعیین نمایند؟! اینجا ممكن است این توهّم در برخی از اذهان راه یابد كه مگر قرآن نفرموده است:
«...وَ أمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ...»؛[19]
«...کار مردم مشورت کردن با یکدیگر است...».
بنابراین، در سقیفه هم به حكم این آیه، در امر تعیین خلیفه به مشورت با هم پرداختهاند! در مقام دفع این توهّم میگوییم: در این آیه مقصود از اَمْرُهُم اموری است كه مربوط به خود مردم است و مردم حقّ اظهار نظر در آن امور را دارند از قبیل مسائل مربوط به معاملات و مبادلات تجاری و صنعتی، طرح آرای سیاسی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی و ... نه كار مختصّ به خدا مانند ارسال رسول و نصب خلیفه و امام و تشریع شرایع و احكام كه در آیات گذشته بیان شد و احدی جز خدا حتّی پیامبران خدا حقّ دخالت در آن امور را ندارند. آری:
«...وَ أمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ...»؛
مردم در كارهای مربوط به خودشان، موظّف به شُوری در بین خود میباشند حتّی به رسول اكرم(ص) نیز دستور داده که:
«...وَ شاوِرْهُمْ فِی الْاَمْرِ...»؛[20]
«... تو هم در كارها با مردم مشورت كن [در اقدام به صلح و جنگ با دشمنان از مردم نظر خواهی نما]...».
خودآزمایی
1- به حكم عقل و قرآن، هدایت انسان در رتبهی اوّل و در رتبهی دوّم وظیفهی چه کسانی است؟
2- منصب خلافةاللّهی و عهدهدار شدن امر هدایت عاَلم انسان، باید توسط چه کسی جَعْل گردد؟
3- آیا میتوان با توجه به آیه «...وَ أمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ...» با مشورت، به تعیین خلیفه پرداخت؟ چرا؟
پینوشتها
[1]. سورهی یونس، آیهی ۳۵.
[2]. سورهی بقره، آیهی ۱۴۲.
[3]. سورهی شوری، آیهی ۵۲.
[4]. سورهی انبیاء، آیهی ۷۳.
[5]. سورهی قصص، آیهی ۶۸.
[6]. سورهی انعام، آیهی ۱۲۴.
[7]. سورهی قصص، آیهی ۶۸.
[8]. سورهی احزاب، آیهی ۳۶.
[9]. سورهی بقره، آیهی ۳۰.
[10]. سورهی ص، آیهی ۲۶.
[11]. سورهی انبیاء، آیهی ۷۳.
[12]. سورهی بقره، آیهی ۱۲۴.
[13]. همان، آیات ۲۵ تا ۳۰.
[14]. همان، آیهی ۳۶.
[15]. همان، آیهی ۴۲.
[16]. سورهی طه، آیهی ۴۷.
[17]. سورهی مائده، آیهی ۶۷.
[18]. سورهی مائده، آیهی ۳.
[19]. سورهی شوری، آیهی ۳۸.
[20]. سورهی آل عمران، آیهی ۱۵۹.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی