اسلام عثمان بن مظعون
قبل از آغاز دعوت عمومی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، عثمان بن مظعون با عبیدة بن حارث، عبدالرحمن بن عوف، ابوسلمۀ بن عبدالأسد و ابوعبیدۀ بن جراح، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفتند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، اسلام و قوانین آن را برای ایشان بیان فرمودند و همه در همان ساعت اسلام آوردند.(5)
عثمان میگوید: من بهسبب این که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، مرا همواره بهاسلام دعوت میکـرد، حیا کـردم و مسلمـان شدم، اما هنوز نور اسلام در دلم نتابیده بود. روزی در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم؛ ناگاه چشمش را بهآسمان دوخت، مثل اینکه می خواست سؤالی کند. همین که نگاهش را از آسمان گرفت، علت را پرسیدم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هنگامی که با تو سخن میگفتم، جبرئیل را در آسمان دیدم که این آیه را بر من نازل کرد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإحْسانِ وَ إِيتَاء ذِى الْقُرْبى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنكرِ وَ الْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛ خداوند بهعدالت و نیکیکردن و بخشش بهخویشان فرمان میدهد و از کار ناروا و ستمگری باز میدارد؛ پندتان میدهد شاید اندرز بگیرید.»(6) در این وقت، نور اسلام در دل من تابیدن گرفت و نزد عمویش ابوطالب رفتم و او را از این داستان باخبر ساختم. وی گفت: «ای آل قریش، از محمد پیروی کنید، تا رستگار شوید، زیرا او شما را بهاخلاق پسندیده امر می کند.» سپس نزد ولید بن مغیره رفتم و آیه را برای خواندم. او گفت: اگر این سخن را محمد گفته است؛ سخن خوبی است و اگر خدای او هم گفته است، سخن خوبی است. بدین جهت بود که خـداوند، ایـن آیـه نازل کرد: «أَفَرَأَيْتَ الَّذِى تَوَلَّى وَ أَعْطَى قَلِيلاً وَ أَكْدَى؛ آیا دیدی کسی را که خودداری کرد و کم بخشید و برخلاف گفتار خود عمل کرد.»(7)(8)
عثمان دومرتبه بهحبشه هجرت کرده(9) و جزء ده نفر نخستین قافلهی مهاجران بهحبشه بود. پس از آن که در حبشه شایع شد که مردم مکه مسلمان شدهاند؛ عدهای از مهاجران و از جمله عثمان بن مظعون و پسرش و و برادرش بهمکه بازگشتند.(10) وقتی آنها در نزدیکی مکه فهمیدند که شایعه، دروغی بیش از نبوده است، از این رو جمعی از آنها ناچار شدند مخفیانه و جمعی در پناه دیگران بهشهر وارد شوند.(11)
عثمان بن مظعون در پناه ولید بهمکه وارد شد و در پناه وی در آرامش و امنیت بهسر بردند ولی دیدن حال رقتبار مسلمانان که بهسبب بیپناهی، بهدست مشرکان شکنجه میشدند او را بهسختی رنج میداد، به همین جهت با خود گفت: برای من عیب بزرگی است که بهخاطر پناهندگی بهیک مشرک آزادانه هر صبح و شام در کوچههای مکه رفت و آمد کنم اما همکیشان من در راه خدا این همه شکنجه شوند. پس پیش ولید بن مغیره رفت و بهاو گفت: « ای ولید، پناه دادن تو بهمن بهپایان رسید و از این پس من در پناه تو نخواهم بود.» ولید گفت: «برای چه؟ مگر کسی تو را آزرده؟» او گفت: «نه، ولی من می خواهم تنها در پناه خدای بزرگ باشم و پناهندگی بهغیر او را دوست ندارم.» ولید گفت: «چون پناهندگی تو آشکارا بوده و من در مسجدالحرام آن را گفتهام، برای بههمزدن آن نیز باید بهمسجد برویم و پایان آن را آشکار کنیم.» پس عثمان بن مظعون با ولید هر دو بهطرف مسجد راه افتادند و چون به آنجا رسیدند؛ ولید در میان قریش ایستاده، گفت: «عثمان بن مظعون از این پس در پناه من نیست و خود او پناهجوییاش را بهمن بازگرداند.» عثمان بن مظعون گفت: «آری، راست میگوید و من در این مدت که در پناه او بودم، او مردی وفادار و بزرگوار بود ولی چون من دوست ندارم بهغیر از خدای متعال، بهدیگری پناهنده شوم از این رو از پناه او خارج شدم.»
آن مجلس بههـم خورد و عثمان بن مظعون با لبید بـن ربیعه، به مجلس دیگری رفتنـد. لبیـد در آن مجـلس اشعـاری خـواند کـه ایـن بیت از آن جمـله بـود:
ألا کل شیء ماخلا الله باطل و کل نعیم لا محالۀ زائل
یعنی: جز خدا همه چیز باطل و نابود شدنی و بهناچار تمام نعمتها پایان مییابد.
عثمـان بن مظعون پس از رسیدن مصرع اول بهلبید گفت: «راست گفتی، چنین است، ولـی وقتی مصرع دوم را شنید، گفت دورغ گفتی، زیرا نعمتهای بهشتی از بین نمیرود.» لبید گفت: «ای گروه قریش، بهخدا تا بهامروز کسی مرا در مجلس شما نمیآزرد؛ این مرد کیست که امروز در میان شما پیدا شده؟».
مردی از ایشان گفت: «ای لبید، تو بهسخن این مرد توجه نکن؛ او مردی ابله است که با جمعی دیگر از ابلهان این شهر از دین بیرون رفته و بهکیش پدران خود پشتپا زده است.» عثمان بن مظعون پاسخ آن مرد را گفت و او نیز بهعثمان بن مظعون پرخاش کرد و بالاخره بهزدوخورد انجامید، تا این که آن مرد برخاسته چنان سیلی محکمی بهگوش عثمان بن مظعون زد که یک چشمش کبود شد. ولید بن مغیره نیز که در نزدیکی او بود و این حادثه را دید، روبهعثمان بن مظعون کرد و گفت: «اگر بهچشم خود علاقهمند بودی از پناه محکمی که در آن بودی خارج نمیشدی.» عثمان بن مظعون گفت: «بهخدا آن چشم سالم من نیز نیازمند همان مصیبتی است که آن دیگری در خدا بدان دچار شده است و خدا را شکر، در پناه آن خدایی هستم که از تو نیرومند تر و قویتر است.» ولید گفت: «اکنون نیز اگر بخواهی میتوانی دوباره در پناه من درآیی.» عثمان بن مظعون گفت: «نه، نیازی ندارم.»(12) سپس عثمان بن مظعون این اشعار را سرود:
1ـ فان تک عینی فی رضا الله نالها یـدا ملحـد فیالـدین لیس بمهتدٍ
2ـ فقد عـوض الـرحمان منها ثوابه و من یرضه الرحمن یا قوم یسعد
1ـ اگر چشمم، در راه رضای خدا به وسیله کافری که هدایت نیافته آسیبی ببیند؛
2ـ خدای رحمان، عوض آن پاداش خواهد داد و هر که خدا از او راضی باشد، سعادتمند است.(13)
عثمان بن مظعون بهمدینه نیز هجرت کرد و پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در مدینه، خودشان محل خانهی عثمان بن مظعون و برادرانش را مشخص فرمودند و بین او و ابوهیثم بن تیّهان عقد برادری خواندند.(14)
عثمان بن مظعون و شراب در جاهلیت
عثمان بن مظعون در زمان جاهلیت، شراب را بر خود حرام کرده بود و میگفت: من از چیزی که عقل مرا از بین میبرد و سبب میشود اشخاص پست بر من بخندند و مرا وادار میکند که دختر خودم را بههمسری کسی که نمیخواهم، درآورم، بیزارم و چون آیه ی تحریم شراب نازل شد، مردی از کنار او گذشت و بهاو گفت: «شراب حرام شد» و این آیه را برای او خواند. عثمان گفت: «مرگ بر شراب!»(15)
نقل شده از قبیلهی بنیجُمح، عثمان بن مظعون، قُدامۀ بن مظعون، عبدالله بن مظعون، سائب بن عثمان و معمر بن حارث در جنگ بدر حضور داشتند.(16) در جنگ بدر، حضرت امیر علیه السلام و عثمان بن مظعون، اوس بن معیر را با هم کشتند(17) و عثمان بن مظعون، حنظلۀ بن قبیصه را اسیر کرده بود.(18)
عثمان بن مظعون در ذیحجهی سال دوم هجرت از دنیا رفت.(19) وی اولین کس از مهاجرین بود که در مدینه از دنیا رفت. مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: یا رسولالله! عثمان را کجا دفن کنیم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: او را در بقیع دفن کنید.(20) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، عثمان بن مظعون را پس از وفاتش بوسیدند(21) در حالی که گریه میکردند و از چشمانشان اشک جاری بود.(22) وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، عثمان بن مظعون را دفن کردند، رو بهمردی کرده و فرمودند: «آن سنگ را بیاور و بر قبر برادرم بگذار تا علامتی باشد و اهلبیتم را پیش او دفن کنم.» ولی آن مرد نتوانست آن سنگ را بلند کند. خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن سنگ را آوردند و بر قبر عثمان بن مظعون نهادند.(23) پس از مرگ عثمان بن مظعون، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدند که زن عثمان بن مظعون میگوید: «بهشت بر تو گوارا باد ای اباسائب!» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بهاو فرمودند: «از کجا میدانی؟» پس فرمودند: «شاید بهاین دلیل میگویی که او خدا و رسول خدا را دوست میداشت.»(24)
یادکردن امیرالمؤمنین علیه السلام از عثمان بن مظعون
حضرت امیر علیه السلام از عثمان بن مظعون این طور یاد کرده و فرمودند: در گذشته برادرى دينى داشتم كه در چشم من بزرگ مقدار بود، چون دنياى حرام در چشم او بىارزش مىنمود؛ و از شكم بارگى دور بود؛ آنچه را نمىيافت آرزو نمىكرد، و آنچه را مىيافت زياده روى نداشت.
در بيشتر عمرش ساكت بود، امّا گاهى كه لب به سخن مىگشود بر ديگر سخنوران برترى داشت، و تشنگى پرسش كنندگان را فرو مىنشاند.
به ظاهر ناتوان و مستضعف نشان می داد، امّا در برخورد جدّى(جهاد) مانند شير بیشه مىخروشيد، يا مانند مار بيابان به حركت در مىآمد.
تا پيش قاضى نمىرفت دليلى مطرح نمىكرد، و كسى را كه عذرى داشت سرزنش نمىكرد تا آن كه عذر او را مىشنيد، از درد شِكْوه نمىكرد، مگر پس از تندرستى و بهبودى.
آنچه عمل مىكرد را مىگفت، و از آنچه عمل نمىكرد چيزى نمىگفت؛ اگر در سخن گفتن بر او پيشى مىگرفتند در سكوت مغلوب نمىگرديد(یعنی سکوت می کرد و جدل نمی کرد). و بر شنيدن، بيشتر از سخن گفتن حريص بود.
اگر بر سر دو راهى دو كار قرار مىگرفت، مىانديشيد كه كدام يك به خواسته نفس نزديكتر است با آن مخالفت مىكرد.
پس بر شما باد روى آوردن به اين گونه از ارزشهاى اخلاقى، و با يكديگر در كسب آنها رقابت كنيد، و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخى از آن ارزشهاى اخلاقى بهتر از رها كردن همه است.(25)
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
*در این نوشتار با تغییراتی از کتاب ارزشمند دائرة المعارف صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، استفاده شده است.
پی نوشت ها
1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج3 ص1053.
2. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3ص300.
3. السیرۀ النبویه، ابن هشام، ج1 ص253.
4. مقاتلالطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص 89.
5. البقات الکبری، ابن سعد، ج3ص 301.
6. نحل آیه 90.
7. نجم آیه 34و33.
8. مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج 6 ص 192و191.
9. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3 ص 301 .
10. السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1 ص 367.
11. السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1 ص 364.
12. السیرۀالنبویه؛ ابن هشام، ج1 ص 371و370.
13. انسابالاشراف، بلاذری، ج 10 ص 257.
14. الطبقاتالکبری، ابن سعد ج 3 ص 303.
15. الطبقاتالکبری، ابن سعد، ج 3 ص 301.
16. المغازی، واقدی، ج 1 ص 156.
17. المغازی، واقدی، ج 1 ص 151.
18. المغازی، واقدی، ج 1 ص 142.
19. تاریخالطبری، طبری، ج2 ص 485.
20. تاریخالمدینه، ابن شبه نمیری، ج 1 ص 102و101.
21. فروغ کافی، کلینی، ج 3 ص 161 و اُسدالغابه، ابن اثیر، ج 3 ص 496.
22. اُسدالغابه، ابن اثیر، ج 3 ص 496.
23. تاریخالمدینه، ابن شبه نمیری، ج 1 ص 102.
24. فروع کافی، کلینی، ج 3 ص 262 .
25. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی(با کمی تغییر)، حکمت 289 .
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
سعید بلوکی