کد مطلب: ۳۸۵۰
تعداد بازدید: ۸۴۷
تاریخ انتشار : ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۴:۱۶
حسین(ع)؛ چراغ حیات و کشتی نجات| ۷
هم‌اکنون خطابِ حضرت سیدالشهداء(ع) به دنیای امروز است. می‌فرماید: ای مسلمانان؛ ای كشورهای اسلامی كه می‌بینید این ستمگران مستكبر با مسلمانان چه می‌کنند و چگونه ملّت‌های مسلمان را به خاك و خون می‌كشند؛ شما آخر مسلمانید، عالمان و مفسّران و قاریان قرآنید!

سبقت بر رسول اکرم!!
 

حتّی در زمان خودِ پیغمبر اكرم(ص) پسر خطّاب، گاهی با رأی پیامبر، مخالفت می‌كرد. به عنوان مثال، وقتی پیامبر اكرم(ص) پس از انجام اعمال عمره دستور داد كسانی كه از میقات قربانی همراه نیاورده‌اند از احرام بیرون بیایند ـ یعنی همانگونه كه ما اكنون عمل می‌كنیم، پس از اعمال عمره‌ی تمتّع از احرام خارج می‌شویم و مجدّداً برای حجّ، مُحْرِم می‌شویم؛ رسول اکرم(ص) به همراهانش فرمود: شما كه عمره انجام داده‌اید از احرام خارج شوید و مجدّداً مُحرِم بشوید ـ عمر قبول نكرد و گفت: این درست نیست كه در حالی كه قطرات آب غسلِ جنابت از سر و روی ما می‌چكد، به عرفات و مشعر برویم.
رسول خدا(ص) فرمود: تو تا آخر عمرت تسلیمِ این حكم نخواهی شد. وقتی كه خلیفه‌ی دوّم به حكومت رسید در میان مردم با كمال جسارت گفت:
(مُتْعَتانِ كانَتا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ وَ أنا أنْهَى عَنْهُما وَ اُعاقِبُ عَلَیهِما: مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ مُتْعَةُ النِّساءِ)؛[1]
«بدانید در زمان پیامبر دو چیز حلال بود و من هر دو را حرام می‌كنم و مرتكب آن‌ها را كیفر می‌دهم؛ یكی مُتعه‌ی حجّ و دیگری مُتعه‌ی زنان [عقد موقّت]».
با آن كه هیچ‌ كس حتّی خود پیامبر اكرم(ص) حقّ تصرّف در دین خدا را ندارد؛ چنان كه قرآن فرموده است:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَینا بَعْضَ الْأقاوِیلِ *لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْیمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ»؛[2]
«و اگر او [پیامبر] سخنی دروغ بر ما می‌بست، ما او را با قدرت می‌گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع می‌كردیم».
حال، آیا این چنین آدمی ممكن بود بر سریرِ حكومت تكیه بزند و آن وقت از امیرالمؤمنین علی(ع) دستور بگیرد و طبق آن عمل كند؟! كافی بود كه قدرت به دستشان بیفتد و آنگاه بر اساس میل خود، اساس دین را منهدم سازند. لذا امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمود: درست است كه من زاهد و تارك دنیایم و دنیا به نظر من از آب بینی بُز پست‌تر است، امّا اگر حكومت به دست من نباشد، اینها در اندك مدّتی دین و قرآن را قربانی هواهای نفسانی خود می‌سازند.
(إلاّ أنْ اُقِیمَ حَقّاً وَ أدْفَعَ باطِلاً)؛
«من فقط می‌خواهم حقّ را به پا دارم و باطل را از سر راه بردارم».
 


حذف میزان، نابودی دین
 


مگر می‌شد قدرت در دست هواپرستان باشد و دین هم محفوظ بماند. خلاصه آن كه نزاع سرِ میزان بود. می‌گفتند: میزان در كار نباشد و «مَنْ عِنْدَهُ اُمُّ الْکِتابِ»؛ از بین برود، تنها ما باشیم و كتاب! و عاقبت نیز چنین كردند و میزان و «من عنده امّ الکتاب»؛ را چنان از جامعه‌ی اسلامی طرد كردند كه به حكم كتاب، او را واجب‌اللّعن معرّفی نمودند. در خطبه‌های نماز جمعه، لعن بر علی(ع) را (العیاذبالله) از مسلّمات دانستند! همان طور كه ما در خطبه‌ها می‌گوییم:
(أیهَا النّاسُ؛ اُوصِیكُمْ بِتَقْوَى اللهِ)؛
آن‌ها هم در خطبه‌ها و پس از نمازها، لعن بر مولا را لازم می‌دانستند و اگر كسی فراموش می‌كرد، قضای آن را به جا می‌آورد!!
امام حسن و امام حسین(ع) را چنان كنار زده بودند كه اصلاً مردم آن دو امام و دو حجّت خدا را مرجع دینی نمی‌دانستند و در مسائل دینی به ایشان رجوع نمی‌كردند. آنها كه اهل تحقیقند می‌دانند هزاران حدیث از امام باقر و امام صادق(ع) رسیده است، امّا از امام حسن و امام حسین(ع) جز چند حدیث بسیار معدود نقل نشده است؛ چرا؟ چون اجازه‌ی رجوع به آن‌ها را نمی‌دادند. درِ خانه‌ی آن‌ها را به روی مردم بسته بودند. كسی جرأت نمی‌كرد به آن‌ها مراجعه كرده و مسأله‌ای دینی بپرسد.
 


اثربخشی تبلیغات مسموم!!
 


در مجلسی ابن عبّاس به عنوان دانشمند امّت نشسته بود. در آن مجلس، حضرت امام حسین(ع) نیز تشریف داشتند. مردی آمد و از ابن عبّاس سؤالی كرد. او خجالت كشید که با حضور امام حسین(ع) در مجلس، او پاسخگو باشد. سر به پایین انداخت و جوابی نداد. امام حسین(ع) به مرد سائل فرمود: بیا نزد من جواب بگویم. او با جسارت تمام گفت: از تو نپرسیدم! تو چرا جواب می‌دهی!! ابن عبّاس شرمنده شد و گفت: مرد! حرف خود را بفهم، او حجّت خدا و فرزند پیغمبر است، ما همه باید در مقابل او زانو بزنیم؛ برو از او بپرس.
تبلیغات معاویه، دینِ مردم را به این صورت درآورده بود. دوران بنی امیه به این كیفیت گذشت و دوران بنی عبّاس رسید. آن‌ها نیز همین روش را ادامه دادند. حضرت امام صادق(ع) را آن چنان، تحت نظر گرفته بودند كه اگر كسی می‌خواست مسأله‌ای بپرسد، نمی‌توانست.
مردی از مدینه به عراق آمد؛ چون امام صادق(ع) در عراق، تحت نظر بودند. اطراف خانه‌ی امام(ع) مأمور گماشته بودند و كسی حقّ نداشت مقابل درِ خانه‌ی امام بایستد. او هم از راه دور آمده بود، با مسأله‌ی مهمّی كه باید از امام بپرسد. طلاقی با شرایط خاصّی انجام شده بود. او می‌خواست بفهمد آن طلاق، صحیح یا غلط بوده است؟ دید امكان ندارد. در همین اثنا، مرد خیارفروشی را دید، طبقی پر از خیار روی سر گذاشته و سرودِ خیار می‌خوانَد و با آزادی تمام در میان كوچه‌ها می‌گردد. فكر كرد از همین راه، خود را به خانه‌ی امام برساند. پیش او رفت و گفت: بیا لباسهایمان را با یكدیگر مبادله كنیم و طَبَق خیار را هم به من بفروش! معامله انجام شد؛ طبق خیار را روی سر گذاشت. داخل كوچه رفت، مقابل خانه‌ی امام ایستاد و صدای خود را بلند كرد: آی خیار، خیار آورده‌ام. آقا هم كه صدای آشنا را می‌شناختند، در را باز كردند و مرد خیارفروش را به داخل بردند و به سؤال او پاسخ دادند.
آری؛ می‌خواستند میزان از بین برود و «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»؛ در میان مردم نباشد تا خودشان باشند و كتاب؛ آنگاه كتاب را به استخدامِ خود درآورند و آنگونه كه می‌خواهند تفسیر كنند و اسلام را ریشه‌كن نمایند. 


امام حسین(ع) بیدارگر دل‌های خفته

 
حضرت امام حسین(ع) كه با چنین وضعی روبه‌رو بود، از هر راهی به افشاگری و بیدار ساختن امّت اسلامی پرداخت. امام(ع) دو سال قبل از مرگ معاویه ـ زمانی‌كه او در اوج قدرت بود ـ در مِنی مجلس بزرگی تشكیل داد و از همه‌ی بزرگان اسلام، از علما، مفسّران، صحابه و تابعین و دیگر شخصیت‌های برجسته‌ی آن روز دعوت کرد؛ خطابه و سخنرانی بسیار پر شور و مهیجی ایراد فرمود و بزرگان امّت را شدیداً به باد سرزنش گرفت و فرمود: شما نشسته‌اید و می‌بینید دستگاه حكومت غاصب و ظالم، برای خاموش كردن نور وحی و نبوّت این چنین تلاش می‌كند.
چند جمله‌ای از آن خطابه‌ی شورانگیز چنین است:[3]
(أیُّهَا النّاسُ اعْتَبِرُوا بِما وَعَظَ اللهُ بِهِ أوْلِیاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَحْبارِ)؛
«ای مردم؛ از ملامت‌هایی كه خدا در قرآن از دانشمندان ملّت‌های دیگر كرده است، عبرت بگیرید».
(وَ إنَّما عابَ اللهُ ذلِکَ عَلَیهِمْ لاَنَّهُمْ کانُوا یرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ، الَّذِینَ بَینَ اَظْهُرِهِمُ اَلْمُنْکَرَ وَ الْفَسَادَ فَلا ینْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِکَ)؛
«سبب اینكه خداوند آن‌ها را ملامت كرده این است كه این قوم فساد و منكر را از ستمگران زمان خود می‌دیدند ولی آن‌ها را نهی نمی كردند».
(أنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَی اللهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ أماناً مِنْ عَذابِهِ)؛
«شما آرزو دارید كه خدا شما را به بهشت ببرد و در كنار پیامبران او باشید و از عذاب خدا در امان بمانید».
(لَقَدْ خَشِیتُ عَلَیکُمْ أیهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَی اللهِ أنْ تَحُلَّ بِکُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ)؛
«ای كسانی كه چنین آرزوی بیجایی دارید؛ من بر شما می‌ترسم كه عقوبتی از عقوبت‌های الهی شما را فرا گیرد».
 

هشدار سیّدالشهداء(ع) به امّت‌های اسلامی
 

هم‌اکنون خطابِ حضرت سیدالشهداء(ع) به دنیای امروز است. می‌فرماید: ای مسلمانان؛ ای كشورهای اسلامی كه می‌بینید این ستمگران مستكبر با مسلمانان چه می‌کنند و چگونه ملّت‌های مسلمان را به خاك و خون می‌كشند؛ شما آخر مسلمانید، عالمان و مفسّران و قاریان قرآنید! مگر پیامبر نفرموده:
(مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادِی یا لَلْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ)؛[4]
«هر كه فریاد مردی را بشنود كه "ای مسلمانان به دادم برسید" و به دادش نرسد، مسلمان نیست».
شما فریادهای یاللمسلمین را می‌شنوید و همچنان سكوت كرده‌اید و چیزی نمی‌گویید. امروز كشورهای اسلامی، در مقابل قدرت‌های استكباری ظَلاّمِ جَبّار، ساكتند.
امام حسین(ع) می‌گوید: می‌ترسم اینگونه كه هستید، بلا بر شما نازل شود می‌بینید این كشور و آن كشور را می‌كوبند. فردا هم ممكن است نوبت شما بشود.
(وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ وَ أنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَفْزَعُونَ)؛
«می‌بینید پیمان‌های الهی درهم شكسته می‌شود ولی هیچ اعتراض نمی‌كنید. امّا اگر به بعضی از پیمان‌های پدرانتان لطمه‌ای برسد به جزع و فزع می‌افتید».
(وَ بِالْاِدِّهانِ وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأمَنُونَ)؛
«برای اینكه از شرّ ستمگران در امان باشید و در سایه‌ی آن‌ها خوش بگذرانید دائماً تملّق آن‌ها را می‌گویید و چاپلوسی می‌كنید».
(فَأنْتُمُ الْمَسْلوبُونَ تِلْکَ الْمَنْزِلَةَ)؛
(عزّتی را كه داشته‌اید از دست شما گرفته‌اند، [ چرا]»؟!
(وَ ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ إلاَّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلافِكُمْ فِی السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَینَةِ الْواضِحَةِ)؛
«عزّت شما به این دلیل گرفته شد كه از حقّ جدا گشتید و در سنّت پیامبر، اختلاف ورزیدید در حالی كه راه، واضح و روشن بود».
(فَیا عَجَباً وَ ما لی لا أعْجَبُ وَ الْاَرْضُ مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ)؛
«من تعجّب می‌كنم و چرا تعجّب نكنم كه می‌بینم ستمگری دغل‌باز بر امّت مسلمان حاكم شده است».
این خطبه مفصّل است. آخرش هم فرمود:
(أللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أنَّهُ لَمْ یكُنْ ما كَانَ مِنّا تَنافُساً فِی سُلْطانٍ وَ لاَ الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ)؛
«خدایا؛ می‌دانی كه آنچه گفتیم از باب رغبت به مقام و به دست آوردن مال دنیا نبود».
(وَ لکِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِی بِلادِکَ وَ یَأمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ)؛
«برای این بود كه راه‌های دین تو را به بندگانت نشان بدهیم و اصلاح را در بلاد تو ظاهر سازیم تا بندگان مظلومت از شرّ ستمگران ایمن گردند».
 


خودآزمایی
 


1- چرا امیرالمؤمنین(ع) با آن که زاهد و تارك دنیا بود، می‌خواست که حکومت در دستشان باشد؟
2- به چه دلیل حاکمان می‌خواستند که میزان از بین برود؟
3- حضرت امام حسین(ع) در مجلسی که در مِنی تشكیل دادند، به چه دلیل همه‌ی بزرگان اسلام، از علما، مفسّران، صحابه و تابعین و دیگر شخصیت‌های برجسته‌ی آن روز را مورد سرزنش و ملامت قرار دادند؟
 

پی‌نوشت‌ها


[1]. النّصّ و الاجتهاد، صفحات ١٢٠ و ۱۲۶.
[2]. سوره‌ی حاقّه، آیات ۴۴ تا ۴۶.
[3]. تحف‌العقول، صفحه‌ی ۱۷۱.
[4]. کافی، جلد ۲، صفحه‌ی ۱۶۴، حدیث ۵، ذیل حدیث.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: