حضرت محمد(ص)| ۶
براى توضیح مطلب كافى است كه در اینجا بهطور فشرده به بیان پیمانشکنی هر یك از طوایف سهگانه نامبرده بپردازیم:
پیمانشکنی یهود بنى قَینُقاع و سزاى آنها
نفرات یهود بنى قینقاع كه عموماً از شجاعترین دلاوران یهود بودند به ششصد نفر میرسید، اینها در اطراف مدینه سكونت داشتند، وقتیکه جنگ بدر بین مسلمین و كفار درگرفت، در این بحران خطرناك كه نقطه حساس وفاى به پیمان بود، آنها پیمانشکنی كردند. (و به زیان مسلمین و به نفع دشمن دستبهکار شدند.)
رسول اكرم(ص) از پیمانشکنی آنها سخت آزرده شد؛ نیمه شوال آن سال كه بیستوچند روز بیشتر از واقعه بدر نگذشته بود، بهسوی یهود بنى قینقاع لشكر كشید تا آنها را سركوب كند و سزاى پیمانشکنی آنها را به آنها برساند.
آنها در برابر لشكر اسلام نتوانستند مقاومت كنند، بلكه به قلعههای خود پناهنده شدند، و همچنان تا 15 روز در محاصره بهسر میبردند تا اینکه خودشان حاضر شدند كه فرمان رسول اكرم(ص) را بپذیرند و هر حكمى درباره جان و مال و فرزندانشان كرد، قبول نمایند.
رسول اكرم(ص) دستور داد همه را کتبسته حاضر كنند؛ ولى عبدالله بن ابى سلول كه با آنها همسوگند بود، وساطت كرد و در وساطت اصرار نمود سرانجام رسول اكرم(ص) كه اطراف مدینه را براى سكونت آنها پایگاهى خطرناك بر ضد اسلام میدانست، دستور صادر كرد كه آنها اطراف مدینه را تخلیه كنند.
یهود بنى قینقاع بهحکم پیامبر مجبور شدند كه ازآنجا كوچ كنند، ناچار با زن و فرزند خود به سرزمین اذرعات شام كوچ كردند پسازآن رسول اكرم(ص) اموالشان را بهعنوان غنیمت گرفت.
تصمیم خطرناك یهود بنى نضیر و پیمانشکنی آنها
چند ماه كه از جنگ بدر گذشت. رسول اكرم(ص) با جمعى از یارانش نزد یهود بنى نضیر رفت، و به آنها فرمود:
شما به من درباره گرفتن خونبهای یك یا دو نفر از طایفه كلابىها كه بهوسیله عمرو بن امیه ضمرى به قتل رسیدهاند، كمك كنید.
آنها در پاسخ رسول اكرم(ص) جواب مثبت دادند و اظهار داشتند: همینجا باش ما تو را یارى خواهیم كرد.
ولى رفتند و جلسه سرى تشكیل دادند و باهم پیمان بستند حالا كه پیامبر با پاى خود به اینجا آمده است، فرصت خوبى است كه او را به قتل برسانیم.
شخصى به نام عمرو بن جحش را براى قتل رسول اكرم(ص) مأمور ساختند، او یك سنگ آسیا برداشت و تصمیم گرفت آن را به سر آن حضرت بیندازد؛ شخصى به نام سلام بن مشكم او را ترساند و گفت: چنین كارى نكن، به خدا سوگند هر چه تصمیم بگیرى او (پیامبر) از آن آگاه است، بهعلاوه این كار عهدشكنى است، با اینکه بین ما عهد و پیمان كمك برقرار است.
به رسول اكرم(ص) وحى شد كه یهود بنى نضیر چنین تصمیمی دارند، آن حضرت بیدرنگ برخاست و بهسرعت بهطرف مدینه رهسپار شد و به دنبالش یاران او نیز به مدینه رهسپار گشتند و بهمحضر آن حضرت رسیدند، و از علت مراجعت پرسیدند. حضرت علت را به آنها فرمود.
وقتیکه پیامبر(ص) به مدینه رسید، براى بنى نضیر پیام فرستاد كه باید تا چند روز دیگر از اطراف مدینه بیرون بروید و دیگر حق ندارید در این اطراف سكونت نمایید، فقط چند روز مهلت دارید، اگر بعدازاین چند روز كسى از شما در این اطراف ببینم، گردنش را میزنم.
بنى نظیر از اخطار شدید پیامبر ترسیدند، آماده كوچ كردن شدند؛ ولى منافق سرشناس عبدالله بن ابى براى آنها پیام فرستاد كه از خانه و زندگى خود دست نكشید، هم آنجا باشید، من دو هزار شمشیرزن براى كمك شما به قلعههای شما میفرستم كه تا پاى جان از شما دفاع كنند، بهعلاوه یهود بنى قریظه و همسوگندهاى آنها از طایفه بنى غطفان نیز شما را یارى مینمایند.
به دنبال این پیشنهاد، رئیس یهود بنى نضیر حى بن اخطب (كه از این وعدهها جان گرفته بودند) براى رسول اكرم(ص) پیغام فرستاد كه ما هرگز از اینجا كوچ نمیکنیم هر چه درباره ما تصمیم دارى عملى كن.
رسول اكرم(ص) بهمحض رسیدن این پیغام، صداى تكبیرش بلند شد. همه اصحابش به متابعت از آن حضرت تكبیر گفتند، در این هنگام به على(ع) فرمود:
پرچم را برافراشته كن، و با اصحاب بهطرف بنى نضیر روانه شو، و آنها را محاصره كن.
على(ع) طبق فرمان، به كمك اصحاب بهطرف بنى نضیر روانه شدند و قلعههای آنها را محاصره كردند.
عبدالله بن ابى كه به آنها وعده داده و آنها را اغفال كرده بود هیچگونه كمكى به آنها نكرد؛ و همچنین بنى قریظه و همسوگندهایشان از بنى غطفان، آنها را یارى ننمودند.
در این بحران، رسول اكرم(ص) دستور فرمود: درختان نخلستان بنى نضیر را قطع كنند و آتش بزنند.
بنى نضیر از شنیدن این دستور سخت پریشان و ناراحت شدند و براى آن حضرت پیام فرستادند كه نخلستان را قطع نكند، بلكه یا آن را ملك خودش قرار دهد، و یا براى آنها بگذارد.
چند روز از این جریان گذشت، یهود بنى نضیر كه سخت در فشار بودند براى رسول اكرم(ص) پیام فرستادند كه ما حاضریم از دیار خود كوچ كنیم بهشرط اینکه اموالمان را با خود ببریم.
رسول اكرم(ص) در پاسخ آنها فرمود:
بهقدر یکبار شتر هر یك از شما میتواند با خود ببرد نه بیشتر.
آنها چند روز ماندند، ولى سرانجام راضى شدند كه به همان پیشنهاد پیامبر (بردن یکبار شتر) عمل كنند، مجدداً در مورد آن از رسول اكرم اجازه خواستند. رسول اكرم(ص) این بار فرمود: نه، دیگر هیچ حقى ندارید تا چیزى را با خود ببرید، اگر ما همراه یكى از شما چیزى ببینیم او را به قتل میرسانیم.[1]
ناگزیر بنى نضیر از آن سرزمین كوچ كردند؛ عدهای به فدك و وادیالقری رفتند و جمعى بهطرف شام رهسپار شدند و اموالشان ملك خدا و رسول اكرم(ص) شد و از آن به لشكر اسلام نرسید.[2]
كارشكنى یهود بنى قریظه و سرانجام ذلتبار آنها
یهود بنى قریظه، ابتدا با اسلام و مسلمین از راه صلح و سازش وارد شدند (ولى ازآنجاکه صلح و صفاى آنها ظاهرى بود) وقتیکه جنگ خندق پیش آمد به دشمن پیوستند و صلح و صفایشان مبدل به عداوت و بغض و دشمنى سختى شد.
حى بن اخطب (رئیس یهودیان بنى نضیر) در این بحران که خود را به مكه رساند و قریش را بر ضد پیامبر اسلام تحریك كرد و طوایف عرب را شدیداً بر ضد اسلام و مسلمین برانگیخت. این دشمن شناختهشده اسلام شخصاً به میان یهود بنى قریظه رفت و احساسات آنها را به تحریكات گوناگون و وعدهها و وعیدها بر ضد اسلام به جوش آورد، و رئیس آنها كعب بن اسد را براى پیمانشکنی و جنگ با پیغمبر راضى كرد، با این شرط كه خودش نیز در جنگ شركت كند.
سپاه احزاب كه از احزاب مختلف تشكیل شده بود، بهسوی مدینه براى ازمیان برداشتن پیامبر و مسلمین روانه شدند، بنى قریظه در این موقعیت، به آنها پیوستند، طولى نكشید اطراف مدینه را محاصره نمودند.[3]
این یهودیان فرصتطلب وقتیکه خود را قوى دیدند، همه عهد و پیمانهای گذشته را فراموش كرده و شروع به ناسزاگویى و فحاشى نسبت به پیامبر و مسلمین نمودند.
جنگ احزاب به نفع مسلمین پایان یافت، رسول اكرم(ص) از طرف خداوند مأمور شد كه بهطرف یهود بنى قریظه لشكركشى كند، ازاینرو على(ع) را پرچمدار كرد و او را با جمعى روانه قلعههای بنى قریظه نمود.
على(ع) و همراهان 25 روز قلعههای آنها را محاصره كردند، ادامه محاصره آنها را سخت در فشار قرار داد؛ رئیس آنها (كعب بن اسد) به آنها پیشنهاد كرد كه باید یكى از سه كار را انجام دهیم:
1 - یا اسلام را بپذیریم و به پیامبر اسلام ایمان بیاوریم.
2 - یا فرزندان خود را به دست خود كشته و شمشیرها را برداریم و از جان خود دست بشوییم و از قلعهها بیرون رویم و با لشكر اسلام جنگ كنیم تا آخرین نفر كشته شویم.
3 - روز شنبه، مسلمین میدانند كه ما جنگ نمیکنیم، در این روز مسلمین را غافلگیر كرده و با آنها بجنگیم.
بنى قریظه پیشنهاد رئیسشان را رد كرده و گفتند: خوب است براى پیامبر اسلام پیغام بفرستیم تا ابولبابة بن عبدالمنذر[4] را بهسوی ما بفرستد، تا با او دراینباره مشورت كنیم. (ابولبابه دوست سابق آنها بود) پیامبر اسلام(ص) در پاسخ این پیشنهاد ابولبابه را نزد آنها فرستاد، آنها وقتیکه ابولبابه را دیدند، گریه و زارى كردند و با او به مشورت پرداختند و گفتند: چه صلاح میدانی؟ آیا هر چه محمد حكم كرد بپذیریم؟ ابولبابه به زبان گفت: آرى، ولى با دست به گلویش اشاره كرد یعنى اگر حكم پیامبر را بپذیرید، حكم او این است كه شما را خواهد كشت.
سرانجام بنى قریظه اعلام كردند كه فرمان رسول خدا را درباره خود میپذیرند.
آنها چون با قبیله اوس، رابطه دوستى داشتند، قبیله اوس نزد رسول خدا(ص) آمده از آنها شفاعت كردند؛ كار به اینجا رسید كه هم پیامبر و هم یهودیان بنى قریظه قبول كردند تا سعد بن معاذ كه از قبیله اوس بود درباره آنها حكم كند.
رسول اكرم(ص) سعد بن معاذ را با اینکه زخمى و مجروح بود احضار كرد؛ وقتیکه سعد حاضر شد آن حضرت مطلب را با او در میان گذاشت و فرمود: براى سعد پیشامدى شده كه در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نخواهد ترسید.
وقتی که حكمیت به سعد واگذار شد، حكم كرد كه همه مردان بنى قریظه كشته شوند و زنان و فرزندانشان اسیر گردند، و اموالشان گرفته شود.
رسول اكرم(ص) حكم سعد را درباره آنها اجرا كرد تا آخرین افرادشان که 600 یا 700 نفر و به قول بعضى بیشتر بودند جز عده كمى كه قبلاً ایمان آورده بودند كشته شدند؛ تنها یك نفر از مردان آنها به نام عمرو بن سعدى آن هم در جریان عهدشکنی دخالت نداشت، پا به فرار گذاشت، و از زنان هم همه اسیر شدند جز یك زن كه سنگ آسیا به سر خلاد بن سوید كوبیده بود و او را به قتل رسانده بود كه درنتیجه آن زن را بهحکم قصاص كشتند و به این ترتیب یهودیان ازمیان رفتند. فقط یهود خیبر باقى مانده بودند، كه رسول اكرم(ص) پس از نابود كردن یهود بنى قریظه، با تشكیل سپاهى روانه خیبر شد و پس از چند روز محاصره قلعههای خیبر، على(ع) پرچم را به دست گرفت و با عدهای روانه قلعههای خیبر شد، در قلعه را از جا كند و مرحب را كه از سركردگان یهود بود به قتل رساند، و قلعهها را یكى پس از دیگرى به تصرف اسلام درآورد.
آنگاه پیامبر(ص) بقیه یهودیانى را كه در مدینه و اطراف مدینه بودند بیرون كرد.[5]
پینوشتها
[1] . این شدت عمل پیامبر(ص) از این رو بود كه در برابر كارشكنى ها و نقض پیمان و خیانت یهود، راهى مؤثرتر از این راه براى جلوگیرى از خطر آن ها نبود.
[2] . این داستان در سوره حشر آمده است؛ از حیله و كارشكنى هاى بنى نظیر این بود كه احزابى از قریش و بنى غطفان و قبایل دیگر را بر ضد پیامبر و اسلام تحریك مى كردند، آیا با این وضع سزاوار مجازات هاى شدید از ناحیه حكومت اسلامى نبودند؟
[3] . ولى خندق مانع ورود آن ها به داخل مدینه شده بود.
[4] . داستان ابولبابه، بعداً ذكر خواهد شد.
[5] . ترجمه و اقتباس از تفسیر المیزان، ج 9، ص 126 تا 129؛ داستان باستان، ص 206 تا 214.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی